سوریه در طول حکومت ۵۳ سالهی پدر و پسر، همیشه نوسان را تجربه کرده بود. کشور بین بازارگرایی و جامعهگرایی، بین گرایش به اقتصاد مدل غربی و ناسیونالیسم در نوسان بود، و دولت اسد نه از سر صرفنظر میکرد و نه از یار. و در این بین راههای منتهی به یک فاجعهی بزرگ هموار میشد
با سرنگونی رژیم بشار اسد و افتادن حاکمیت به دست شاخهای قدیمی از القاعده، نوشتههای فراوانی در تحلیل حوادث سوریه در جاهای مختلف منتشر شد. بسیاری از این نوشتهها «جنایتکار» بودن رژیم اسد را نقطهی ثقل تحلیل خود قرار دادند. وبرخی از آنها تا جایی پیش رفتند که عملیات مشترک امریکا-بریتانیا-اسرائیل-ترکیه را به صورت انقلاب مردم سوریه جا زدند. این نارسایی ذهنی چقدر از خشم از جمهوری اسلامی ناشی میشود، چقدر از تحت تأثیر قرار گرفتن از پروپاگاندای رسانههای وابستهی غالب غرب، معلوم نیست. تلاش برای تمییز دادن این دو سویه چندان هم به حال ما فایدهبخش نیست. انتقادی که بر این تحلیلهای نارسا وارد است این است که فاقد نگرش تاریخی است. و امیدواریِ این قسم تحلیلگران که این گروههای تندروی اسلامگرا به ایجاد یک جامعهی متکثر در سوریه موفق شوند و حقوق بشر و دموکراسی را در خاک سوریه اقامه کنند، نشان از بیسوادی و دوریشان از بینش مبتنی بر دیالکتیک تاریخی دارد. آیندهی هیچ کشوری بدون ربط و پیوند با تاریخ سیاسی و اجتماعیاش نیست، چه دموکراسی و حقوق بشر را تا کنون با زنبیل از آسمان بر سر مردمی گلافشان نکردهاند.
ما در این نوشته میکوشیم تاریخ مختصری از سوریهی معاصر، حاکمیت رژیم بعث و جنبشهای اجتماعی و مداخلات امپریالیستی و تروریستی به دست دهیم.
نخست به آغاز ناآرامیها از سال ۲۰۱۱ نظری بیاندازیم:
باندهای تروریستی اخوان و سلفی در سراسر کشور ایجاد وحشت میکردند و رسانههای غربی و ترکیه آنها را به عنوان «مبارزان آزادی» و «انقلابیون سوریه» به فروش میرساندند. بازار دروغپراکنی در این رسانهها بسیار داغ بود.
یکی از اولین اقدامات مسلحانه در سوریه در آوریل ۲۰۱۱ در بانیاس انجام شد. شبهنظامیان اسلامگرا در دامی که برای سربازان ارتش پهن کرده بودند، ۱۹ سرباز را کشتند. این حادثه روزها به این صورت توصیف میشد که «ارتش سوریه شهر را محاصره و قتل عام کرد» اما حقیقت بعداً فاش شد. تروریستها میکشتند و آن را به گردن دولت میانداختند.
روزنامهنگاران مستقل مانند رابرت فیسک فقید که در تنهاییِ تقریبا مطلق به کشف جزییات حوادث سوریه در محل مشغول حرفهی روزنامهنگاری بود، در آن ایام تلاش بسیار شگرفی برای مبارزه با ماشین پروپاگاندای غرب از خود نشان دادند. این ماشین تبلیغات دروغآمیز به حدی قوی بود که خود فیسک هم یک بار در دامش افتاد. در ۲۰۱۸ که رسانههای غرب به کمک سازمانهای دست نشاندهی حقوق بشری خود کشتار ۷ آوریل دوما را به رژیم نسبت دادند و آن را بر اثر مسمومیت با سلاحهای شیمیایی اعلام کردند، رابرت فیسک از آنجا که «سازمان منع سلاحهای شیمیایی» این گزارش را تایید کرده بود، در نوشتهای که همان وقت در این باره نوشت، مسئولیت کشتار را به عهدهی رژیم اسد انداخت. تنها پس از افشاگریهای ویکیلیکس بود که پی بردیم این کشتار توسط سیا و سازمان ضد جاسوسی بریتانیا طراحی و انجام شده است. رابرت فیسک در ۲۰۲۰ دوباره به این واقعه بازگشت و بر اساس اسناد ویکیلیکس مطلبی نوشت که در اینجا* قابل رجوع است.
مقابله با دروغ همیشه بسیار دشوار است، اما قصد ما در این نوشته بیتقصیر جلوه دادن بشار اسد نیست. البته که حوادث اخیر نتیجهی یک طرح امپریالیستی است، اما ماندن در این فاز ما را از واقعیت اجتماعی سوریه دور میکند. نگرش دیالکتیکی حکم میکند که به حاکمیت اسد و نظمی که رژیم بعث درانداخته بود نیز نگاه کنیم.
آغاز طرح امپریالیستی
در سالهای ۲۰۰۶-۲۰۰۷ ایالات متحده، اسرائیل و عربستان سعودی؛ گروههای سنی، از جمله القاعده را که با آنها قبلا در عراق میجنگیدند، جذب کردند و دشمنی جدید و مشترک برای القاعده تراشیدند: محور شیعه به عنوان دشمن اصلی مورد اجماع قرار گرفت.
در تقسیم کار در «جهتگیری جدید» که در سال ۲۰۰۷ آغاز شد، بوش رئیس جمهور ایالات متحده مسئولیت همسو کردن بازیگران سنی در منطقه را به عهده داشت. ایالات متحده از زمان حملات ۱۱ سپتامبر تا حد زیادی از جمعیت سنی با سیاست «جنگ علیه تروریسم» بیگانهسازی کرده بود. اکنون زمان جلب نظر آنان و حمله به شیعیان فرا رسیده بود.
وظیفهی ترکیه این بود که همسایگان خود را در تنش با امریکا به امپریالیسم غربی نزدیک کند. آنچه وزیر امور خارجه وقت احمد داوود اوغلو آن را سیاست راهبردی «حل مشکلات با همسایگان» توصیف میکرد، اساساً بیان این نقش بود. آزمایش بزرگ در نزدیکی با سوریهی بشار اسد در همین مسیر انجام شد و نتایج نسبتا موفقی به دست آمد.
اگر به توافقنامهی «همکاری استراتژیک» در سال ۲۰۰۹ برگردیم، میبینیم که همکاری با ترکیه و سوریهای که هنوز تحت اشغال ایالات متحده بود، نیز بخشی از داستان بود. ترکیه در سال ۲۰۰۸ قرارداد همکاری استراتژیک با عراق را امضا کرد. پس از سال ۲۰۰۹، وزارتخانههای بین سه کشور شروع به برگزاری جلسات مشترک کردند. آنها در تلاش بودند تا نقش سوریه را در سیاستهای منطقهای در سطح استراتژیک گستردهای، از سیاستهای انرژی گرفته تا تجارت، تغییر دهند.
پس از «جهتگیری جدید»، اوباما در امریکا به قدرت رسید و اعلام کرد که از عراق خارج میشود. ترکیه برای متعادل کردن نفوذ ایران در عراق و سوریه در مدّ نظر بود. در جنوب، همان نقش از مصر انتظار میرفت.
هدف این بود که ترکیه درهای غرب را به روی سوریه بازکند و سوریه درهای خاورمیانه را به روی ترکیه.
این گام برای سوریه بهایی داشت: میدان دادن به اقتصاد بازار آزاد. تجارت ترکیه و سوریه با سرعت برقآسا به نفع ترکیه افزایش یافت. سوریه کشوری بود که بین اقتصاد دولتی و بازارگرایی در نوسان بود. نزدیک شدن به ترکیه و از طریق آن، به غرب، به معنای باز کردن فضای بیشتر برای سرمایهداران در سوریه و در مقابل، به خطر انداختن وضع معیشت طبقات کارگری بود که پایگاه بعث را تشکیل میدادند. اسد آمادهی پرداخت این بها بود، و کارگران را فدا کرد.
از طرف دیگر، آنکارا از دیرباز روابطی تاریخی با اخوان المسلمین، سازمانیافتهترین حلقهی مخالفان در سوریه داشت. واضح بود که افزایش تجارت باعث تقویت بازرگانان اخوان هم میشد.
اما ورود ترکیه به سوریه فقط تقویت اقتصاد بازار نبود. اردوغان مدام به اسد توصیه میکرد که به «دموکراسی به سبک غربی» روی آورد. در آن زمان چپها به عنوان یک نیروی اجتماعی در سوریه حضور داشتند و اسد از قدرت گرفتن آنان واهمه داشت. اردوغان به اسد پیشنهاد کرد: «مدل ما را اعمال کن، آستانه ۱۰ درصد را شرط انتخابات بگذار؛ خواهی دید فقط اخوان المسلمین از آستانه عبور میکند و تو با مدل دو حزبی قدرت را حفظ میکنی».
مبنای واکنش علیه اسد
در این شرایط بود که سوریه وارد موج اعتراضی سال ۲۰۱۱ شد. چرخش به سمت سیاستهای لیبرالی برای کارگران کشور مشکلات زیادی به همراه آورد. اولین اعتراضات، جنبشهای تودهای بود که معترضان در آنها خواستههای موجه خود را بیان میکردند.
در ۷ آوریل ۲۰۱۱، زمانی که اعتراضات آغاز شده اما هنوز سه روز تا حملهی مسلحانه در بانیاس باقی مانده بود، هانی جیبارا، سخنگوی حزب کمونیست سوریه اساس اعتراضات را اینگونه توضیح داد:
«تظاهرات به شهرهایی که شرایط اقتصادی خوب داشتند، سرایت نکرد. شهرهایی که اعتراضات در آنها گسترش یافت، مانند دره، بانیاس و لاذقیه، هر کدام ساختار اجتماعی-اقتصادی خاص خود را دارند و خواستههایی که در آنجا بیان میشد در راستای این نیازها بود. کاهش قیمت گازوئیل، تقاضای اصلی در دره بود که یک منطقهی کشاورزی است. بانیاس یک شهر ساحلی است، سالهاست در این شهر سرمایهگذاری نشده است، مورد بیتوجهی قرار گرفته و اکنون مشکل بیکاری بزرگی در این شهر وجود دارد. در اینجا تظاهراتی علیه شرایط بد معیشتی برگزار شد.
در شهر لاذقیه تلاش شد تا درگیری سنی و علوی بر سر مشکلات قومی-اجتماعی ایجاد شود. بلافاصله باید اضافه کرد که عوامل خارجی نقش مهمی در تبدیل اعتراضات در لاذقیه به درگیری قومی داشتند. یافتههای جدی در این زمینه وجود دارد. وضعیت در شهر چهارم، حمص، متفاوت است. فرماندار شهرستان مورد نظر مردم نیست. این فرماندار که مانند یک دیکتاتور بر شهر حکومت میکند، به فسادی که در آن دست دارد نیز شهرت دارد. بیشترین شعاری که در جریان اعتراضات در حمص فریاد زده شد، “مردم فرماندار را نمیخواهند” بود.
در شهرهای بزرگ دیگر مانند حلب، طرطوس، سویدا و حسکی تظاهراتی برگزار نشد. دلیل اصلی این امر این است که شرایط زندگی در این شهرها بهتر است. در دمشق، تظاهرات پراکندهای در برخی از حومهها برگزار شد و گسترده نبود.»
در برخی شهرها دولت با استفاده از خشونت مستقیم سعی در سرکوب تودهها داشت و این اشتباه بزرگی بود. سرانجام دولت کوتاه آمد و حقوقها ۲۵ درصد افزایش یافت، که گامی بود در مسیر درست، اما کافی نبود.
یکی از خواستههای اولیهی معترضان بازنگری در برخی قوانین اقتصادی لیبرالی بود. گفتند که اولین مورد، حق برخورداری از بیمهی درمانی رایگان است. زیرا در گذشته خدمات بهداشتی در سوریه رایگان بود، اما اکنون سلامت هزینه دارد. دوم کاهش قیمت گازوئیل. کشاورزان از قیمت بالای گازوئیل بسیار متاثر شده بودند. سومین خواسته این بود که شرکت برق نباید خصوصی شود. چهارم، جلوگیری از خصوصی شدن شرکتهای تلفن؛ و پنجم، جلوگیری از ورود سرمایهی خارجی از منابع ناشناس به کشور بود.
بازارگرایی و اسرائیل دو روی یک سکه هستند
در واقع، سهم دستمزد و حقوقها، در کل درآمد ملی در سوریه از اوایل دهه ۲۰۰۰ کاهش یافته است. در حالی که این نرخ در سال ۲۰۰۵، یعنی سال ابلاغ برنامهی پنج ساله دهم، ۳۲ درصد بود، در سال ۲۰۰۷ به ۳۰ درصد کاهش یافت و نرخ رشد دستمزدهای واقعی از ۲٫۹ درصد در سال ۲۰۰۵، به ۲٫۳ درصد در سال ۲۰۰۷ کاهش یافت.
ارزیابیای که در ۲۰۱۷ در سایت «کامنت سوریه» انجام شد ، وضعیت را به طرز چشمگیری نشان میدهد: «کشور غرق در آخرین موج سرمایهگذاری داخلی و خارجی است. رهبری [بعث] در این زمینه کار فوقالعادهای انجام دادند. به سختی هفتهای میگذرد که سرمایهگذاریهای جدید قطر، کویت، امارات متحده عربی یا عربستان سعودی اعلام نشود… سومین واقعیتی که نمیتوان نادیده گرفت این است که روند کشور به سمت سرمایهگذاران خارجی و اقتصاد آزادتر برگشتناپذیر است.»
در ۲۰۰۸ نمایندگان شرکتهای امریکایی که به تازگی با بشار اسد، رئیسجمهور سوریه دیدار کردند، گفتند که اسد قصد دارد تحریمهای مالی اعمال شده علیه ایالات متحده را به عنوان بخشی از یک توافق صلح گستردهتر با اسرائیل لغو کند. نمایندگان همچنین اظهار داشتند که رهبر سوریه میخواهد اقتصاد این کشور را مستقیماً با اقتصاد جهانی ادغام کند.
به عبارت دیگر، اردوغان بهعنوان تسهیلکنندهی روندی که از قبل در حال انجام بود عمل میکرد، نه یک بازیساز.
اسد سعی میکرد دست اردوغان را بگیرد و به غرب نزدیک شود و برای این کار حاضر بود تاوان گشایش کشور به روی سرمایه را بپردازد و بهای آن را هم میپرداخت. اگر اخوانالمسلمین که دست دیگر اردوغان را در دست داشت، پیوندی را که حزب بعث با تودهها از دست داده بود، برقرار میکرد، اردوغان حاضر میشد، جای آنان را با یکدیگر عوض کند.
اسد بر سر دوراهی
آنچه در مورد دورهی منتهی به سال ۲۰۱۱ توضیح دادیم، استثنا و یا «دورهی خاصی» برای سوریه نبود. در واقع، سوریه در طول حکومت ۵۳ سالهی پدر و پسر، همیشه همین نوسان را تجربه کرده بود. کشور بین بازارگرایی و جامعهگرایی، بین گرایش به اقتصاد مدل غربی و ناسیونالیسم در نوسان بود، و دولت اسد نه از سر صرفنظر میکرد و نه از یار. و در این بین راههای منتهی به یک فاجعهی بزرگ هموار میشد.
اجازه دهید اینجا تاریخ بعث را به تفصیل توضیح ندهیم. به طور کلی، بعث حزبی بود که از وحدت اعراب حمایت، و بر سوسیالیسم تأکید میکرد. هنگامی که این کشور بلندیهای جولان را در جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ از دست داد، جناح سوسیالیست در حزب قدرت را از دست داد و حافظ اسد به قدرت رسید. حافظ اسد یک سوسیالیست نبود، اما سویههای پانعربیسم در او قوی بود. شیخنشینهای خلیج خواهان تشکیل «جبههی شرقی» با اردن و عراق بودند و میگفتند که میتوان با تقویت بخش خصوصی بر کمبود ارز خارجی غلبه کرد.
روشنترین شاهدِ نوسانی که نام بردیم در دورهی حافظ اسد رخ داد. همانطور که اسد فضای بیشتری را برای سرمایه در کشور باز کرد، اخوانالمسلمین بزرگتر شد و نفوذ خود را افزایش داد. تحریکات و حملاتی که از سال ۱۹۷۶ توسط اخوانالمسلمین در حماه انجام شد توسط دولت حافظ اسد در سال ۱۹۸۲ به طرز خونینی سرکوب شد. فرزند او، بشار اسد همان سیاست سرکوبگرانه را در سال ۲۰۱۱ و به دنبال پدرش تکرار کرد.
سوریه برای بیش از پنج دهه در دست این پدر و پسر باقی ماند. چرخش به سمت سیاستهای بازارگرا، بورژوازی را تقویت و پایهی تودهای دولت را تضعیف کرد. با تضعیف پایگاه تودهای دولت، اپوزیسیون اسلامگرا که دست به دست هم داده بود، با برخی از بخشهای بورژوازی، با حملهی خشونتآمیز به منابع مشروعیت رژیم، در حال قدرت گرفتن بود.
به عبارت دیگر، رویهی بیش از پنجاه سال حکومت بعث نشان داد که سوسیالیسم و سرمایهداری نمیتوانند کنار هم بهسر ببرند و در نهایت باید یکی از آنها پیروز میشد.
پایان مقاومت بدون سازمان، بدون رهبر، بدون آرمان
هنگامی که اعتراضات آغاز شده در سال ۲۰۱۱ به سرعت به مداخلهی خونین امپریالیسم تبدیل شد، مردم سوریه مقاومت زیادی از خود نشان دادند. تقریباً همه محافل پیشبینی میکردند کشوری که از سراسر جهان سلاح، پول و جهادگران به آن سرازیر میشود، در مدت کوتاهی سقوط خواهد کرد. مقاومت قهرمانانهای که به ویژه در چند سال اول نشان داده شد، این انتظار را ناکام گذاشت.
مردم سوریه مقاومت نشان دادند، اما حزب بعث در موقعیتی نبود که این مقاومت را طولانی مدت کند. انگیزهی اصلی مقاومت، میهنپرستی بود، و مردم برای حفظ سکولاریسم در برابر شریعتمداران ایستادند. این کشور در برابر اشغال امپریالیستی مقاومت میکرد. اما دولت نمیتوانست الگویی علیه منشاء امپریالیسم، یعنی علیه سرمایهداری ارائه دهد؛ نمیتوانست چیزی بگوید که مردم را فراتر از مقاومت به هیجان بیاورد. بعث روابط خود را با تودهها سست کرده بود و به تدریج فساد هم در حزب و هم در رهبری کشور گسترش یافته بود.
سرانجام کشور به روزی رسید که هیچ انرژی انقلابی برای همراهی با مقاومت وجود نداشت. اسد این توهم را داشت که میتواند با حمایت قدرتهای خارجی به این مهم دست یابد، و برای این منظور به روسیه و ایران تکیه کرد.
با این حال، ضد امپریالیست بودن بدون ایستادن در برابر سرمایهداری ممکن نبود. هیچ بدیلی برای رویای «جبههی ضد امپریالیستی» از روسیه تا ایران وجود نداشت. با باز شدن فضا برای سرمایه، دروازههای کشور برای مداخلات خارجی باز شد. مردم سوریه این حقیقت را به شیوهای بسیار دردناک از سر گذراندند.
هزینهی جنگ ۱۳ ساله، ویرانیهای ناشی از آن و تحریمهای امپریالیسم نقش بسیار مهمی در درهمشکستن سوریه داشت. اما در طی ۱۰ روز حرکت از حلب تا دمشق دیده شد که ارادهای برای جلوگیری از فروپاشی باقی نمانده است.
امروز سوریه به تصرف اسرائیل، ترکیه و جهادیها درآمده است، و کردهای شمال شرقی سوریه نگاه کمکشان به سوی امریکا و اسرائیل است؛ متحدان نامعتمدی که در صورت پاپسگذاشتن، به قتل عام بیسابقهای در تاریخ مبارزات مردم کُرد خواهد انجامید. وقت آن است که تحلیلگران مارکسیست کُرد نقدی از سیاست راهبردی جبههی دموکراتیک سوریه به دست دهند.
در این میان، حزب کمونیست سوریه از همان ۲۰۱۱ به شدت از دولت اسد انتقاد میکرد، و خاطرنشان میکرد که پایان آن راه برای مردم سوریه خوب نخواهد بود. تاریخ نشان داد پیشبینی آنان درست بوده است.
3 پاسخ
این بررسی یک نیروی موثر در وقایع سوریه را فراموش کرده است و آن ایران اسلامی است!؟
با درود
شما می نویسید
“شیخنشینهای خلیج خواهان تشکیل «جبههی شرقی» با اردن و عراق بودند”
وقتی شما اسم خلیج فارس را به “خلیج ” جعل میکنی باید هم کشتار مردم سوریه توسط اسد و جمهوری اسلامی و حزب الله و روسیه را هم برای اثبات تحلیلتون جعل کنی .سخنان فرمانده سپاه که میگه خامنه ای قاسم سلیمانی را فرستاد تا اسد را حفظ کنه و ٱنموقع داعشی وجود نداشت . و یا وقتی که میگه ، ما در یک عملیات نظامی یک شهر را چنان به توپ بستیم که روستاهای اطرافشم از سکنه خالی شد و ………. در تحلیل تون جایی نداره.
حزب کمونیست سوریه هم از همه جا بیخبر دو روز مانده به سقوط اسد اعلامیه میده برای مقاومت و مبارزه ولی رو قدرت خودش و رژیم اسد و ارتش حساب اشتباهی باز کرده بود .
درود بر نویسنده گرامی با این مقاله دقیقش. جای یک رویداد مهم در مقاله خالیست. بعد از باز کردن درها به روی سرمایه گزاران خارجی، عرب های شیخ نشین به صورتی گسترده، اسلام سلفی و جهادی را در پوشش ساخت مسجد و امامان جمعه صادراتی پیگیری کردند و ضمن مغزشویی مردم، لشکری انبوه از مجاهدین را چند سالی قبل از ۲۰۱۱ آماده داشتند. پس فقط بحث اقتصادی نبود اعتقادی هم بود.