جمعه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴

جمعه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴

ساخت و بازسازی کاپیتال [سرمایه](ریاضیّات و شعر) – آلیسا باتیستونی، برگردان: داود جلیلی

احتمالا در کتابخانۀ عمومی محلّی در هر لحظه‌ای می‌توان پیرمردِ کلافه‌ای را مشاهده کرد که شاکی از دردها و رنج‌هایش، بی‌وقفه درحال نوشتنِ کتابی است که ادّعا می‌کند جهان را تغییر خواهد داد. بیشترِ تلاش‌های آن‌ها هرگز به مرحله‌ی انتشار نمی‌رسد، امّا گاهی اوقات آن پیرمرد، کارل مارکس است و کتابی که در حال نوشتنِ آن است، (کتابِ) کاپیتال (یا همان «سرمایه») است.

مارکس در سال ۱۸۵۱ وقتی‌که در اتاق مطالعه‌ی موزۀ بریتانیا کار روی اثرِ بزرگش را آغاز کرد، به فریدریش انگلس، دوستِ دیرینه‌ و همکارِ همیشگی خود نوشت که «تمامِ کارهای اقتصادیِ مزخرف» را ظرفِ پنج هفته تمام خواهد کرد. امّا (این کار) در واقع، بیش از ۱۶ سال طول کشید تا سرانجام «جلدِ اوّل»- که تنها بخشی از «سرمایه» بود که در زمان حیاتِ مارکس منتشر شد-، به  دستِ خوانندگان برسد، و حتّی در آن زمان نیز او تمایلِ زیادی به انتشارِ کتاب نداشت. همان‌طور که در سال ۱۸۶۵ به انگلس نوشت، «من تا زمانی که همه چیز برایم روشن نشده باشد نمی‌توانم چیزی را (برای انتشار) ارسال کنم. مزیّتِ نوشته‌های من این است که آن‌ها با هر عیب‌وُنقصی که ممکن است داشته باشند، یک کلِّ هنری هستند.» در همان حال، جنی، همسرِ مارکس نیز که از کارِ مارکس روی سرمایه ناراضی بود، به انگلس گفته بود که این «کتابِ شوم مثلِ یک کابوس بر دوشِ ما سنگینی می‌کند.» مارکس تا هنگامِ درگذشت در سال ۱۸۸۳، هم‌چنان به نوشتن و بازنویسی سایرِ جلدهای «سرمایه» ادامه داد.  

با این‌که فرآیندِ کار شاید ناراحت‌کننده بود، امّا چیزی که مارکس سرانجام خلق کرد، یک شاهکار بود: (شاهکاری) به لحاظِ فلسفی غنی، از نظرِ تجربی دقیق، همراه با تحلیلِ سخت‌گیرانه‌ای از منطقِ انتزاعیِ «سرمایه» به مثابۀ یک رابطه، امّا رابطه‌ای که در لحظه‌ی تاریخی خود ریشه ‌دارد، گاهی استدلالی و گاهی به طورِ برجسته‌ای بُرّا. هرچند (خواندنِ) «سرمایه» می‌تواند سنگین و گاهی دشوار باشد، امّا مخاطبانِ زیادی پیدا کرده است. این کتاب برای سازمان‌دهندگانِ سوسیالیست و فعّالانِ کارگری، روایتِ شناخته‌شده‌ای از اضافه‌کاری و استثمار ارائه می‌دهد؛ برای اقتصاددانانِ سیاسی، توضیح دقیقی از چگونگی ایجاد ارزشِ کالاها در نظمِ اجتماعی سرمایه‌داری؛ برای مورّخان، تصویری از زندگی طبقۀ کارگر در انگلستانِ قرنِ نوزدهم؛ و برای فیلسوفان، نقدی بر اشکالِ مدرنِ سُلطه عرضه می‌کند. آثارِ دیگر مارکس بیشتر جدلی یا دست‌یافتنی هستند، یا صریحاً سرمایه‌داری را محکوم می‌کنند یا بی‌واسطه قابلِ درک هستند. با این حال، هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانند جایگزینِ تحقیقاتِ «سرمایه» شوند که در بررسی سیستمی که دنیای مدرن را شکل داده است، هم‌زمان، هم دقیق و هم جامع است.

بدونِ شکّ یکی از پُرخواننده‌ترین آثارِ سیاسی دورانِ مدرن «سرمایه، جلد اول» است- و معمولاً، همان‌طور که درخورِ اثری است که با انترناسیونالیسمِ سوسیالیستی پیوند دارد، این اثر به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. 

«کاپیتال» در سال ۱۸۷۲ به روسی و در سال ۱۸۷۵ به فرانسه ترجمه شد که خودِ مارکس تا حدِّ زیادی در کارِ ترجمه به زبانِ فرانسه درگیر بود. این کتاب از آن زمان تاکنون به ۷۲ زبان و اغلب چندین بار به یک زبان ترجمه شده است. امّا در بیش از ۱۵۰ سال پس از انتشارِ اوّلیۀ آن به زبانِ آلمانی به عنوان “Das Kapital”، تنها سه ترجمۀ اصلیِ انگلیسی ازآن منتشر شده است. اوّلین ترجمه، در سال ۱۸۸۷توسط ساموئل مور (۱۸۳۸-۱۹۱۱) و ادوارد آولینگ (۱۸۴۹-۱۸۹۸) تحت نظارتِ انگلس منتشر شد. مور و آولینگ در ترجمۀ (خود) از ویرایشِ سوّمِ آلمانی که انگلس آن را ویرایش کرده بود تا تغییراتی را که فکر می‌کرد مارکس قصدِ انجامِ آن‌ها را داشت (درمتن) منعکس کند، استفاده کردند. این ترجمه تا سال ۱۹۷۶، یعنی تا زمانی که بن فاوکس(۱۹۴۰) مورّخِ اجتماعی ترجمۀ‌ جدیدی از جلدِ اوّل را بر اساس ویرایشِ چهارمِ آلمانی (که آن‌هم توسطِ انگلس ویرایش شده بود) منتشر کرد، به‌عنوان ترجمۀ استاندارد («سرمایه» به زبان انگلیسی) باقی ماند. فاوکس جملاتی را که انگلس حذف کرده بود، بازگرداند و جملاتِ دیگری را برای بازتابِ تغییراتی که در زبانِ انگلیسی رخ داده بود، به‌روزرسانی کرد. جلدهای دوّم و سوّم نیز توسط دیوید فرنباخ (بعد از ترجمه‌های قبلی از سوی ارنست آنترا من{۱۸۶۴-۱۹۵۶}) ترجمه و به ترتیب در سال‌های ۱۹۷۶ و ۱۹۸۱ منتشر شدند.  

اکنون، نزدیک به نیم‌قرن پس از آن، ترجمۀ جدیدی از «سرمایه، جلد اول»  از سوی پل ریتتر، دانشمندِ آلمان‌شناس، منتشر شده است، که این ترجمه را به همراهِ «پل نورت»، نظریه‌پردازِ انتقادی، ویرایش کرده‌اند. درحالی که ارزیابی‌ها از مارکس معمولاً با پُرسشی ازاین نوع که «چرا امروز باید مارکس را خواند؟» آغاز می‌شود، این نسخۀ جدید امّا پُرسشی متفاوت و غیرِمعمول‌تری را مطرح می‌کند: چرا باید جلدِ اوّل را دوباره ترجمه کرد؟

ریتتر و نورت پاسخِ ساده‌ای (به این پرسش) می‌دهند: آن‌ها می‌خواهند ما را به کاری که مارکس انتخاب کرد منتشر شود، عملًا نزدیک‌تر کنند. ازاین رو، ترجمۀ آن‌ها از روی متن ویرایشِ دوّمِ آلمانیِ جلدِ اوّل است؛ یعنی  آخرین ویرایشی که خودِ مارکس بر آن نظارت داشت، و بنابراین می توان گفت آخرین ویرایشی است که مارکس اجازۀ (انتشار) آن را داده بود. امّا کارِ ترجمۀ جدید از این که صرفاً ما را به متنِ اصلیِ مارکس بازگرداند، فراتر است. این ترجمه برای آن‌که معنایی که ممکن است منظورِ مارکس باشد بهتر درک شود، درکِ عمیق و روشنی را نیز که از جریان‌های جدیدِ تحقیقاتی پیرامون مارکس به دست آمده‌ و در طول دهه‌ها پس از آن توسعه یافته‌اند، دربرمی‌گیرد.  

پس، «سرمایه» قرنِ ۲۱ چیست؟ اگر ترجمۀ مور و آولینگ، مارکسی برای دورانِ انترناسیونالِ دوّم یعنی زمانی که مبارزاتِ طبقۀ کارگر در حالِ افزایش بود و پایانِ سرمایه‌داری نزدیک به نظر می‌رسید عرضه می‌کرد؛ و اگر ترجمۀ فاوکس مارکسی ادبی‌تر و گفتمانی‌تر برای «چپِ نو» ارائه می‌داد، پس ریتتر و نورت نسخه‌ای از جلدِ اوّل را به ما ارائه می‌دهند که هم‌زمان با یادداشت‌های فراوانِ ویراستاری، هم پژوهشی‌تر، و هم ضروری‌تراست، و با ضرورت‌های(توضیح) متنی ترازبندی شده است. این «سرمایه»ای برای عصری غیرِعادّی است، یعنی عصری که در آن، نبوغِ مارکس شاید بیشتر از هر زمانِ دیگری شناخته شده است، امّا افق‌های سیاسی پروژه‌های (جُنبش‌های) مارکسیستی صریحاً کاهش یافته است.

با توجه به تأثیرِ عظیمِ کتاب «سرمایه»، این که ترجمه‌های انگلیسی از شاهکارِ مارکس تا این حدّ اندک بوده‌اند تعجّب‌آوراست. به‌ویژه وقتی مقایسه کنیم، که از سال ۲۰۲۳، از کتاب «تراکتاتوس لوگیکو-فلسوفیکوس» (رسالۀ منطقی و فلسفی) اثرِ لودویگ وینگنشتاین -که اثرِ فلسفیِ مهمّی است، امّا قطعاً از اهمیّتِ تاریخی جهانی «سرمایه» برخوردار نیست-، سه ترجمۀ جدید منتشر شده است و ترجمۀ دیگری هم امسال (۲۰۲۵) منتشر خواهد شد. 

با این حال، کارِ ترجمۀ «سرمایه، جلدِ اوّل» به ویژه دشوار است. اولاً، از لحاظِ حجم، این کتاب صفحاتِ بسیار زیادی دارد: ترجمۀ فاوکس بیش از ۱۰۰۰ صفحه دارد. این اثر هم‌چنین کارِ پیچیده‌ای است که آشنایی با مفاهیمِ فنّی در زمینه‌های مختلف، به ویژه اقتصادِ سیاسی و فلسفه را می‌طلبد، و نیز به‌طور غیرقابل اجتنابی اثری ادبی است ، که استدلال‌های آن با تصاویر و زبان خاص برجسته و بیان می‌شود.

«سرمایه» هم زمان جنبه‌‌های دیگرِ بسیاری نیز دارد؛ یعنی در بعضی جاها همانندِ یک کتابِ درسیِ اقتصاد است، در جاهایی دیگر اثری تاریخی است، و در برخی بخش‌ها هم به نوعی هجو (نقدِ گزنده) است؛ در همان حال ریاضیّات و شعر را نیز در خود دارد. مارکس در صفحه‌ای خواننده را با دقّت از طریق محاسباتِ نرخ ارزشِ افزوده راهنمایی می‌کند و سپس در صفحه‌ی بعدی دشمنانِ فکری‌اش را بی‌باکانه نکوهش می‌کند. مایکل دننیگ (۱۹۵۴) تاریخ‌نگارِ آمریکایی به درستی «سرمایه» را با یکی دیگر از آثارِ برجسته، یعنی «موبی‌دیک» اثر «هرمان ملویل»(۱۸۱۹-۱۸۹۱) معاصرِ مارکس مقایسه کرده است. هر دو اثر از پذیرشِ فرم‌های قراردادی اجتناب می‌کنند و درعوض از یک گونۀ ادبی به گونۀ دیگری جهش می‌کنند. بررسی روشن «سرمایه» از ارزش، با جوانبِ گسترده‌ای از تحقیق دربارۀ بردگیِ اسکاتلندی و فلسفۀ یونانِ باستان همراه است، در حالی که داستانِ جست‌وُجوی کشتی «پیکواد» برای نهنگِ سفیدِ بزرگ با فصل‌های پیچیده‌ای دربار‌ۀ شناختِ علمی نهنگ‌ها و توصیف‌های خونین از فرآیندِ کندنِ پوستِ‌ نهنگ گُسسته می‌شود. امّا «سرمایه» اثرِ برجسته‌ای از استدلالِ منطقی و معتدل است، که گاهی با یادداشت‌های طعنه‌آمیز و گزنده تکمیل می‌شود. مارکس- همان‌طور که نورت در مقدّمه‌اش (بر«سرمایه») تأکید می‌کند؛ (از سرمایه‌داری) عصبانی است، با این حال کینه‌اش از سرمایه‌داری و مدافعانِ آن را در بخشِ بیشتری از کتاب، به شدّت کنترل می‌کند. هدفِ او راه‌اندازیِ انقلاب و حتّی ارائۀ یک نقدِ ویرانگر حدِّاقل صرفاً از طریقِ «سرمایه» نیست. بلکه او می‌خواهد کارکردهای درونیِ سرمایه‌داری با دقّتِ فراوان درک شود.

بنابراین، یک مترجم برای انتقالِ دقیقِ تحلیل‌های فنّی مارکس، شوخ‌طبعی زیرکانۀ او در نکوهشِ دشمنان، و تصاویرِ بی‌احساس امّا تأثیرگذارِ او از زندگی کارگری نیازمندِ زیرکی است. همان‌طور که انگلس در سال ۱۸۸۵ در مقاله‌ای با عنوانِ هشداردهندۀ «مارکس را چگونه نباید ترجمه کرد» نوشت: «برای ترجمۀ مناسبِ او، فرد باید، نه تنها به زبانِ آلمانی، بلکه باید به زبانِ انگلیسی نیز تسلّطِ کامل داشته باشد.»

برای مترجمِ بالقوّه، شاید ترسناک‌تر از همه، همان‌طور که عنوانِ مقالۀ انگلس نشان می‌دهد، خودِ مارکسیست‌ها باشند. هر مترجمِ مارکس، مخاطبانِ قطعی از دانشمندانِ حرفه‌ای و آماتور دارد که سال‌ها عمرِ خود را به درکِ متن («سرمایه») اختصاص داده‌اند، (آن‌ها)  داخل و خارجِ متن را می‌شناسند، به جملات و تصاویرِ معروف آن عمیقاً علاقه‌مندند و در ابرازِ اختلاف‌نظرهایشان تردیدی ندارند. مارکسیست‌ها به‌خاطرِ تمایل به ارجاع به آن‌چه مارکس «واقعاً منظورش بوده» مشهورند، و دربارۀ اهمّیتِ یک عبارتِ خاصّ یا تفسیرِ یک بندِ مبهم که اغلب ادّعاهای سیاسی قابلِ‌توجّهی را بر اساسِ تفسیرهای خاصِّ خود از متن ارائه می‌دهند، واردِ بحث‌های پایان‌ناپذیری می‌شوند. برای غیرِمارکسیست‌ها -و نیز بسیاری از مارکسیست‌ها-، این وفاداری مذهبی به متون می‌تواند به‌طورِ مشکوکی شبیه به یک نوع تفکّرِ مذهبی به نظر برسد، که به جای تلاش برای پیداکردنِ حقیقت با استفاده از قدرتِ‌ شعورِ خود، آن را در یک متنِ مقدّس پیدا می‌کند. 

ریتتر و نورت با سرزندگی، تواضعِ ذهنی و با انرژی، سنگینیِ این وظیفه را می‌پذیرند. آن‌ها به این نکته اشاره می‌کنند که کارِ مارکس بر روی «سرمایه» مانندِ رودی است که «به مدّت بیست سال جاری بود»، و آن‌ها قصد ندارند هیچ‌یک از انشعاب‌های (بیست ساله) آن‌را قطع کنند. آن‌ها تایید می‌کنند که مارکس به بازنویسیِ بی‌پایان («سرمایه») تمایل داشت. او بارها وبارها به همان پُرسش‌ها بازمی‌گشت و براساس کسبِ اطلاعاتِ جدید به اجبار روی کارِ خود تجدیدنظر می‌کرد؛ و چون روی تقویتِ استنتاج‌ها تلاش می‌کرد، اغلبِ سال‌ها یا حتّی دهه‌ها از انتشارِ آن خودداری می‌کرد.

مارکس با مشکلاتِ عملی بیشتری نیز رودررو بود. او معمولاً مدّت زمانِ لازم برای انجامِ پروژه‌هایش را کم برآورد می‌کرد؛ و هم‌زمان روی انجامِ کارهای بسیاری تلاش می‌کرد؛ و همواره هم در وضعیّتِ مالی بدی قرار داشت. در نتیجه، تعدادِ زیادی از پروژه‌هایش نا‌تمام باقی ماند. 

ریتتر و نورت علاقه‌ای به صاف‌کردنِ چروک‌ها و بازکردنِ گره‌های «سرمایه» ندارند. آن‌ها ادّعایی برای ارائۀ نسخۀ خوبِ نهایی، نسخه‌ای که بتواند بسیاری از مناقشاتِ درون(گروهی) ‌مارکسیستی را یک‌بار و برای همیشه حلّ کند ندارند. برعکس، آن‌ها می‌پذیرند که چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. هدفِ آن‌ها فروتنانه‌تراست: تاجایی که امکان دارد نزدیک‌شدن به متنی که خودِ مارکس تلاش می‌کرد آن را به جهان ارائه دهد. 

ریتتر و نورت در این تلاش، به سنّتِ طولانی افرادی که تلاش کردند انبوهِ یادداشت‌ها، پیش‌نویس‌ها، دست‌نوشته‌های نیمه‌تمام و بازبینی‌هایی را که مارکس باقی‌ گذاشته است دسته‌بندی کنند می‌پیوندند. اوّلین کسی که این کار را شروع کرد، کسی جز انگلس نبود که دست‌نوشته‌های جلدهای دوّم و سوّمِ «سرمایه» و بسیاری دیگر از متن‌های مارکس را ویرایش کرد و ناظرِ اوّلین ترجمۀ نسخۀ انگلیسیِ جلدِ اوّلِ «سرمایه» نیز بود. این کار در نهایت شغلی بی‌پاداش بود؛ و انگلس امروزه اغلب از سوی گروهی از مارکسیست‌ها که معتقدند انگلس (در رابطه با آثارِ مارکس) بد عمل کرده است، موردِ انتقاد قرار می‌گیرد. اکنون بسیاری از پژوهش‌گران، «جبرگراییِ اقتصادی»(منتسب به) مارکس را که بعداً  از سوی«انترناسیونالِ دوم» به عنوان (نظری) معتبر پذیرفته شد، به اصلاحاتِ انگلس نسبت می‌دهند. 

امّا کارِ ارائۀ آثارِ منتشرنشده‌ی مارکس به جهان، بسیار گسترده‌تر از آن بود که  انگلس به تنهایی قادر به اتمامِ آن باشد. زمانی که انگلس درگذشت، هنوز ویرایش‌های خود را روی جلدِ ناتمامِ چهارم، که در حقیقت مجموعه‌ای از یادداشت‌های پیشینِ مارکس بود که آن‌ها را به عنوان جلدِ مستقلی مدِّنظر قرار نداده بود، کامل نکرده بود. این جلد در نهایت توسط کارل کائوتسکی به عنوان متنی جداگانه تحت عنوان «تئوری‌های ارزشِ افزوده» منتشر شد. 

با انقلابِ بلشویکیِ اکتبر، پروژۀ فهرست‌کردنِ آثارِ مارکس اهمّیتِ جدیدی پیدا کرد. 

دیوید ریازانوف، انقلابیِ کمونیست(شوروی)، تاریخ‌نگار و بایگان، در سال ۱۹۲۱، موسسۀ مارکس-انگلس را در مسکو تأسیس و به جمع‌آوری و انتشار آثارِ کاملِ هر دو نفر پرداخت- این مجموعه پیش‌نویس‌ها، طرح‌ها، نامه‌ها و سایرِ آثارِ جانبی، و در کلّ حدودِ ۵۵,۰۰۰ اثر را  دربر می‌گیرد. این پروژه به نامِ ( Marx-Engels Gesamtausgabe) مجموعۀ آثارِ مارکس-انگلس یا به اختصار  MEGAشناخته می‌شود.

وقتی جوزف استالین به قدرت رسید، ریازانوف خود را در سمتِ مخالفِ رهبرِ شوروی یافت: او در سال ۱۹۳۱ از کار برکنار و در سال ۱۹۳۸ اعدام شد. امّا موسّسۀ مارکس-انگلس به فعّالیتِ خود ادامه داد، و به موسّسۀ مارکس-انگلس-لنین تبدیل شد و بعدها به موسّسۀ مارکس-انگلس-لنین-استالین تغییرِ نام داد، که دهه‌ها کارِ نظارت بر انتشارِ مجموعه‌ای به نامِ آثارِ جمع‌آوری‌شدۀ مارکس-انگلس را بر عهده داشت. این مجموعه شاملِ ۵۰ جلد بود که در دهۀ ۱۹۶۰ به زبانِ انگلیسی ترجمه شد. (اکنون می‌توان مجموعۀ کامل به زبانِ انگلیسی را با قیمتِ حدودِ ۱۵۰۰ دلار خریداری کرد.) 

اگر مجموعۀ آثارِ جمع‌آوری‌شدۀ مارکس-انگلس سال‌ها به عنوان جامع‌ترین نسخۀ چاپی از آثارِ مارکس شناخته می‌شد، امّا MEGA که تنها به زبانِ آلمانی هنوز موجود است، به استانداردِ طلایی‌بودنِ خود (در جمع‌آوری آثارِ مارکس) ادامه می‌دهد. این پروژه در سال ۱۹۷۵ احیا شد، و با سقوطِ دیوارِ برلین در سال ۱۹۸۹ متوقف گردید و در سال ۱۹۹۰ تحت نظارت بنیادِ بین‌المللی مارکس-انگلس (با نامِ فنّی MEGA²) از سر گرفته شد. امروزه این پروژه به یک پژوهشِ بین‌المللی تبدیل شده است که شباهت‌هایی به (پروژه) شتاب‌دهندۀ بزرگِ هادرون دارد. این پروژه در آمستردام مستقر است و با حمایتِ اتّحادیۀ اروپا و از طریقِ شبکه‌ای از موسّسات تأمینِ مالی می‌شود و توسط تیمی از پژوهشگران از آلمان، روسیه، فرانسه، اتریش، هلند، ایالات متحده و ژاپن اداره می‌شود، و پژوهشگران تقریباً از تمامِ نقاطِ دنیا از آن مشاوره می‌گیرند.

MEGA² ادعا می‌کند که از فشارهای ایدئولوژیک و سیاسی که نسخه‌های قبلی آثارِ مارکس را آلوده می‌کردند به دور است. هدفِ آن این است که آثارِ مارکس را کامل و تا حدِّ امکان دقیق ارائه دهد؛ پیش‌بینی می‌شود که این پروژه در نهایت ۱۱۴ جلد داشته باشد. (تا کنون، ۶۲ جلد منتشر شده است.) یک بخشِ کامل از MEGA²  شاملِ «سرمایه» و یادداشت‌های مقدّماتیِ آن است، که خود شاملِ ۱۵ جلدِ شگفت‌انگیز می‌شود. به عبارتِ دیگر، این پروژه‌ای است قطعاً آکادمیک و فیلولوژیک (واژه‌شناسانه) که مارکس را در جایگاهِ یکی از متفکّرانِ بزرگِ‌ دورانِ مدرن قرار می‌دهد. این همان مارکس‌شناسی است؛ اصطلاحی که ریازانوف برای توصیفِ فعّالیتِ علمی خود ابداع کرد، امّا اکنون معمولاً با ترکیبی از تحسین و آزردگی برای توصیفِ کاری مورد استفاده قرار می‌گیرد که به‌ نظر می‌رسد بیش از اندازه روی خودِ مارکس متمرکز است.

در حالی که MEGA² تلاشی است برای ارائۀ کاملِ آثارِ مارکس- حدِّاقل برای خوانندگانِ آلمانی- امّا شاخه‌های عمده‌ی دیگرِ مارکس‌شناسی رویکردهای جدیدی را برای تفسیرِ آثارِ او به وجود آورده‌اند. در دهه‌های پس از آخرین ترجمۀ انگلیسی «سرمایه»، رویکردِ جدیدی برای درکِ این کتاب و در نتیجه مارکس رایج شده است، و انتخاب‌های ریتتر و نورت آشکارا با دغدغه‌های این رویکردها هم‌راستا است.

«سرمایه» دردهه‌های متمادی از قرنِ ۲۰ اساساً به عنوان اثرِ اقتصادیِ مارکسیستی درک می‌شد که بر نظریۀ ارزشِ کار متمرکز است، یعنی نظریه‌ای که به شدّت با دکترین (ارتودوکسی) اتّحادِ جماهیرِ شوروی ارتباط داشت و به‌طورِ گسترده‌ای به این باور رسیده بود که (نظریه ارزش کار) با ظهورِ روش‌های نئوکلاسیکی از اعتبار افتاده است. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بسیاری از اندیشمندانِ چپِ نو، از «سرمایه» به عنوانِ اثری که به‌ظاهر اقتصادی است، فاصله گرفتند و به سمتِ آثارِ «انسان‌گرایانه‌تر» مارکس، مانندِ «دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی» رفتند، امّا «سرمایه» به طورِ کامل کنار گذاشته نشد: در دهۀ ۱۹۶۰ در آلمان، دانشجویانِ مرتبط با نظریۀ انتقادی مکتبِ فرانکفورت، که از اتّحادِ شوروی مأیوس امّا از خودِ مارکس ناامید نشده بودند، شروع به استدلال کردند که «سرمایه» اشتباه درک شده است. این گروه که به «خوانشِ جدیدِ مارکس» معروف بود، تلاش می‌کرد از خوانش‌های رسمی مارکس فاصله بگیرد و عناصرِ سیاسی را در تحلیلِ مارکس از سرمایه‌داری برجسته کند. آن‌ها اعتقاد داشتند که مارکس اقتصاددانی نبود که شکلِ جدیدی از اقتصاد را پیشنهاد کند، بلکه فیلسوفی بود که نقدی از اقتصادِ سیاسی زمانِ خود ارائه می‌کرد. تفکّرِ او اقتصادی و اقتصادی‌گرایانه نبود، بلکه او متفکّری بود که به تحوّلاتِ ظریف امّا همه‌جانبه‌ای که سرمایه‌داری در زندگیِ اجتماعی به وجود آورده بود، حسّاس بود.

این خوانش از «سرمایه» طیِّ دهه‌ها محبوبیّت پیدا کرده است و حتّی پس از فروپاشی اتّحادِ شوروی که مارکسیسم به شدّت از مُد افتاد، هم‌چنان ادامه داشته است. هنگامی که بحرانِ مالی ۲۰۰۸ و پیامدهای سیاسی آن منجر به تجدیدِ علاقه به مارکس شد، خوانشِ جدیدِ آلمانی، مجرّب‌ترین تحلیلِ موجود، یعنی تحلیلی بود که به‌خوبی در جایگاهی قرار گرفت که توانست با نسلی که به احیای مارکسیسم بدونِ باروبُنۀ شورویِ آن امیدوار است، رابطه برقرارکند.

بسیاری از برجسته‌ترین اندیشمندانِ مارکسیستِ سال‌های اخیر از این سنّت برخاسته‌اند. برای مثال، مایکل هاینریش( آلمان-۱۹۵۷)، دانشمندِ آلمانیِ کتاب‌خوانده و بی‌ادّعا، در میانِ بخشی از مارکسیست‌ها به یک چهرۀ مشهورِ آنلاین تبدیل شده است. کتابِ مقدّمه‌ای بر سه جلد «سرمایۀ مارکس» نوشته‌ی او، که ریشه در سنّتِ تحلیلی ارزش-‌فرم دارد که از خوانشِ جدیدِ آلمانی شکل گرفته است، برای آن‌ها به عنوانِ راهنمای ضروریِ خواندنِ «سرمایه» به‌طورِ قابلِ توجّهی جانشینِ مجموعه کتاب‌های دیوید هاروی شده است. 

نقطۀ عطفِ دیگر، کتابِ سال ۱۹۹۱ موشه پستونه(۱۹۴۲-۲۰۱۸) با عنوانِ «زمان، کار و تسلّطِ اجتماعی»است که جامع‌ترین چارچوبِ نظری است که از سنّتِ خوانشِ جدید پدیدآمده و به یک آیینِ کلاسیکِ دیرینه تبدیل شده و به طورِ فزاینده‌ای محبوبیّت پیدا کرده است. پستونه در این کتاب، آن‌چه که آن را «مارکسیسمِ سنّتی» می‌نامد و درکِ آن از سرمایه‌داری را به چالش می‌کشد: سؤالِ اصلی تنها این نیست که چه کسی وسایلِ تولید را در اختیار دارد، بلکه این است که خودِ وسایلِ تولید چگونه توسطِ سرمایه ساخته شده‌اند- و به همین خاطر، سرمایه چگونه کلِّ جهان را از پایین تا اساسی‌ترین تجربیاتِ زمان و مکان بازسازی کرده است؟ این تحلیل‌های فراخ از مارکس به نوبۀ خود، تحلیل‌های سیاسی تأثیرگذار از سوی نویسندگانِ مجموعۀ پانوشت‌ها و آثارِ شخصیّت‌های برجسته‌ای چون سیانه ناگی(۱۹۷۱آمریکا) نظریه‌پردازِ ادبی و مارتین هگلند فیلسوف (سوئدی-۱۹۷۶) را شکل داده است. 

اگرچه در دهه‌های اخیر خوانشِ جدید نیروی نظریِ غالب بوده است، امّا در چند سالِ اخیر رویکردها‌ی دیگری  نیز نسبت به (تحلیل) مارکس سر برآورده‌اند که بسیاری از آن‌ها از منابعِ بی‌بدیلِ MEGA² استفاده کرده‌اند. ویلیام کلیر رابرتس(استادیارِ علومِ سیاسی در دانشگاهِ مک‌گیل)، نظریه‌پردازِ سیاسی، در سال ۲۰۱۷، در کتابِ خود با عنوانِ «دوزخِ مارکس» استدلال می‌کند که «سرمایه» تنها یک متنِ «اقتصادی» نیست، بلکه «یکی از آثارِ بزرگِ نظریۀ سیاسی» است که گفت‌وُگوی ژرفی با جمهوری‌خواهیِ سوسیالیستی اواسطِ قرنِ نوزدهمِ انگلستان دارد؛ کتابِ جدیدِ برونو لیپولد، نظریه‌پرداز سیاسی، با عنوانِ «مارکسِ شهروند» بر تأثیرِ سنّت‌های جمهوری‌خواهانۀ اروپایی بر تفکّر و دیدگاهِ سیاسیِ مارکس تأکیدِ بیشتری دارد. یکی دیگر از شاخه‌های تحلیل به بازیابی تفکّرِ اکولوژیکِ مارکس پرداخته است: کوهی سائی‌تو، مارکسیستِ بوم‌شناس(اکولوژیک) ژاپنی(۱۹۸۷)- که خود از ویراستارانِ MEGA² است- با استفاده از یادداشت‌هایی که مارکس در دهۀ آخر زندگی خود نوشته است استدلال می‌کند که مارکس آن چنان که معمولاً درک می‌شود یک مدرنیستِ تولیدگرا نیست ، بلکه «کمونیستی ضدِّ رشد» بود که نسبت به بحران‌های اکولوژیکیِ معاصر آگاه بود.  

ویرایشِ ریتتر و نورت از «سرمایه» موضع‌گیریِ خاصّی در این بحث‌های تفسیری ندارد، بلکه با بسیاری از این خوانش‌های جدید و رویکردهای تازه به مارکس در گفت‌وُگو قرار دارد- و این امر اغلب به‌طورِ صریح بیان شده است. به‌علاوه، در یک احساسِ بنیادی‌تر، این (ویرایش) از این خوانش‌ها انگیزه می‌گیرد، یعنی ریتتر و نورت، اعتقاد دارند تفسیرهای جدید از مارکس زمانی بهتر درک می‌شوند که در کنارِ نسخۀ جدیدی از خودِ «سرمایه» خوانده شوند. 

هم ریتتر و هم نورت در مطالعاتِ آلمانی تخصّص دارند، امّا هیچ‌یک ازآن‌ها، همان‌طور که خودشان نیز آزادانه اذعان می‌کنند، به‌طورِ خاصّ متخصّص در مارکس(شناسی) نیستند. ازاین رو، آن‌ها یک مجمعِ ویراستاری را به خدمت گرفته‌اند تا در گذار از بیشه‌های انبوهِ مارکس‌شناسی به آن‌ها کمک کند. این جمع، مایکل هاینریش و کوهی سائی‌تو را همراه با تیتی بهاتاشاریا (استادیارِ هندی-امریکایی دانشگاهِ پوردو)، مارکسیست فمینیست، سورش نایدی، اقتصاددانِ چپ‌گرا (امّا غیرِمارکسیست، استاد کرسی اقتصاد دانشگاه  کلمبیا)، ربکا کمای، متخصّصِ آلمانی(استادِ فلسفه و هنر در دانشگاه تورنتو) و جفری جیکوبس، دانشمندِ داده‌ها (در دانشگاه جرج تاون) را دربرمی‌گیرد. اگرچه آن‌ها پژوهش‌های خود را در چهارچوبِ بورسیۀ اختصاص داده‌شده به مارکس انجام داده‌اند، امّا ریتتر و نورت آشکارا تمایل دارند «سرمایه» آن‌ها  از دنیای مارکس‌شناسیِ گاهی محصور فراتر برود و به همین خاطر، دو نظریه‌پردازِ سیاسی را برای ارائۀ یادداشت‌هایی در ابتدا و انتهای متن به کار گرفته‌اند: طبق برنامه، وندی براون مقدّمه را می‌نویسد و ویلیام کلیر رابرتس مؤخّره‎ای پژوهشگرانه را فراهم می‌آورد.

هر یک ازاین متن‌های تکمیلی به جنبه‌های مختلفِ اثر می‌پردازد- امّا هرکدام (ازاین متن‌ها) در جای خود تغییرِ دیدگاه‌ها نسبت به مارکس از سال ۱۹۷۶ را  نیز بازتاب می‌دهند. «سرمایه» در این نسخه نه در جایگاهِ  راهنمایی برای اقتصاد، بلکه در جایگاهِ اثری فلسفی و انتقادی قرار داده شده است که به دنبالِ تجزیه‌وتحلیلِ سطوح مختلفِ عملکردِ سرمایه‌داری است. بنا به مشاهدۀ این نسخه، پروژۀ «سرمایه» به درکِ پیچیدگیِ سیستمی کمک می‌کند که آن‌طور که به نظر می‌رسد نیست. در سیستم‌های اجتماعیِ دیگر، سرکوب به‌طور مستقیم اعمال می‌شود و ازاین رو آشکار است. یعنی مثلاً وقتی اربابِ فئودالی رعیت‌های خود را به دادنِ مقداری غلّه مجبور می‌کند، یا فرعونی افرادِ تحت اطاعتِ خودرا مجبور می‌کند مقدارِ مشخّصی کار انجام دهند، ساختارِ قدرت روشن است. از سوی دیگر، شکاف‌های بین فقرا و ثروتمندان در جوامع سرمایه‌داری نیز، ممکن است به همان اندازه آشکار باشد، امّا سازوکارهای استثمار و روش‌های سُلطه بسیار مبهم‌تر هستند. (دراین سیستم) ظاهراً همۀ افراد طبقِ ارادۀ آزادِ خود عمل می‌کنند، یعنی کارگرانِ مزدبگیر قراردادهایی را که خود انتخاب کرده‌اند منعقد می‌کنند و به‌نظر می‌رسد که نظمِ کلّیِ اجتماعی از مجموعه‌ای از انتخاب‌های فردی سرچشمه گرفته است. ظاهراً هزاران محیطِ کار، تحت هدایتِ خصوصی صاحب یا صاحبانِ خود و به‌طورِ مستقل فعالیت می‌کنند، امّا همۀ آن‌ها از طریق شبکه‌های تجارت و بازرگانی جهانی که قیمت‌ها را بالا و پایین می‌برند به هم متصل هستند. برای درک این سیستم، نمی‌توان صرفا به آن نگاه سطحی داشت، همانطور که اقتصاددان‌ها معمولاً انجام می‌دهند. باید به اعماق پنهان آن، به روابط و اشکال قدرتی که ساختار درونی آن را تشکیل می‌دهند نگاه کرد. همان‌طور که ویرایشِ ریتتر و نورت تأکید می‌کند، این نکتۀ حیاتیِ «سرمایه» است: هم ذات و هم ظاهر، هم جهانِ مادّی و هم نمایشِ انتزاعی آن برای درکِ سرمایه‌داری ضروری هستند.  

این دیدگاهِ کلّی دربارۀ متن(«سرمایه») بیش از همه در مقدّمۀ براون و دیباچۀ ویراستار، نوشتۀ نورت، به‌روشنی بازتاب یافته است. امّا همین رویکرد را، همان طور که در یادداشتِ آموزندۀ مترجم توضیح داده شده است، به صورتِ عامّ‌تری در ترجمۀ ریتتر نیز می‌توان مشاهده کرد. فاوکس، در مقدّمۀ مترجم بر نسخۀ خود از «سرمایه» به‌سادگی هدفِ خود را  توضیح داده بود: او می‌خواست تغییراتی را که در زبانِ انگلیسی رخ داده بود بازتاب دهد و بخش‌های پیچیده‌ای را که انگلس برای آسانی خوانشِ خوانندگان حذف یا ساده‌سازی کرده بود، بازیابی کند. فاوکس تلاش داشت کیفیّتِ ادبی نثرِ مارکس را نیز حفظ کند و در این راه، برخی از شناخته‌شده‌ترین عبارت‌های انگلیسی را در اثرِ ادبی مارکس ارائه کرد. امّا همین مسئله سبب شد ترجمۀ او از «سرمایه» بیشتر حال‌وُهوای قرنِ نوزدهمی داشته باشد، یا دستِ‌کم همان‌طور که انتظار می‌رود قرنِ نوزدهمی به نظر برسد یعنی به‌طرزِ آراسته‌ای فصیح، باشُکوه و حتّی سَلیس. امّا؛ ترجمۀ فاوکس، هرچند ناخواسته، می‌تواند این تصوّر را که «سرمایه» عتیقۀ یادگاری از گذشته است که بهتر است به‌عنوان یک سندِ تاریخی خوانده شود تا راهنمایی برای سیاستِ معاصر، تقویت کند.

در مقابل، ریتتر به‌طورِ قابلِ ملاحظه‌ای نسبت به پروژۀ ترجمه آگاه‌تر و هدفِ او برای ارائۀ نسخه‌ای از «سرمایه» که هم از نظرِ زبان‌شناسی دقیق‌تر و هم معاصرتر باشد، آشکارتراست؛ ترجمه‌ای که بتواند یکتاییِ متنِ اصلی مارکس را بازگرداند و درعینِ‌حال آن را برای زمانِ حال تازه‌سازی کند. همان‌طور که ریتتر توضیح می‌دهد، ترجمۀ او در مقایسه با نسخه‌های پیشین، هم دقیق‌تر و هم استادانه‌تر است: این ترجمه، ویژگی‌های خاصّ و گاه عجیبِ زبانِ مارکس را بازتاب می‌دهد، بی آن‌که آن را با آرایه‌های بیانی سنگین کند. در راستای حفظِ جهت‌گیری کلّیِ این ویرایش، او به‌ویژه به بخش‌هایی دقّت می‌کند که مارکس در آن بخش‌ها برای پیداکردن پیوندِ شگفت‌انگیز میانِ جهانی که می‌بینیم و روابطِ بنیادینی که آن را ساختار می‌بخشند تلاش می‌کند.

انگلس در نصیحتِ خود به مترجمانِ آثارِ مارکس بر ضرورتِ احترام به دقّتِ زبانی او تأکید داشت: انگلس اصرار داشت، «اصطلاحاتِ نوظهورِ آلمانی نیازمندِ معادل‌سازی‌های نو در زبانِ انگلیسی هستند.» ریتتر آشکارا این دستورالعمل(انگلس) را جدّی گرفته است: او برای دقّتِ فنّی تلاش می‌کند و مارکسِ او اغلب بیشتر (شبیهِ آدم‌های) آکادمیکی به نظر می‌رسد که مایلند با نوواژگانِ مایۀ زحمتِ خود، تاجایی که امکان دارد سازوُکارِ «ارزش-شکل» را توصیف کند. ریتتر تأکید می‌کند که این نوواژگان (واژه‌های نوظهور) اتفاقا نه‌تنها مایۀ زحمت نیستند، بلکه بازتاب‌دهندۀ تلاشِ مارکس برای توصیفِ پدیده‌های واقعاً جدیدی هستند که نظریه‌پردازان هنوز راهی برای نام‌گذاری آن‌ها نیافته بودند.

انتخاب‌های ریتتر به‌ویژه در(ترجمه) فصل‌های نخست («سرمایه») اهمّیتِ زیادی دارند، چون برای نظریه‌پردازانی که خوانشِ جدید از مارکس را دنبال می‌کنند، این بخش‌ها حیاتی‌ترین قسمتِ «سرمایه» محسوب می‌شوند. این فصل‌ها آشکارا دشوارترین فراز‌های «سرمایه» هستند یعنی خوانندگان (دراین بخش‌ها) بی‌درنگ داخلِ کالبدشکافیِ کالا و اسرارِ آن غوطه‌ور می‌شوند. خودِ مارکس در مقدّمۀ نسخۀ نخستِ آلمانی، فصلِ آغازین دربارۀ کالا را «سخت‌ترین بخش برای درک» توصیف کرده بود. در مقدّمۀ خود بر ترجمۀ فرانسوی نیز ابراز نگرانی کرده بود که اگر کتاب به صورتِ دنباله‌دار منتشرمی‌شد، وظیفۀ «دشوارِ» کار در میانِ فصل‌های اوّلیه ممکن بود برای خوانندگانِ فرانسوی دلسردکننده باشد.

امّا دقیقاً درهمین فصل‌های آغازین است که ویژگی برجستۀ زبانِ مارکس بیشترین اهمّیت را پیدا می‌کند، و اهمّیتِ این ترجمۀ جدید در همین‌جا به‌وضوح آشکار می‌شود. مثلاً، ریتتر واژۀ Werthedinge را به «چیزهای ارزشی» (value-things ) و Werthkörper را به «پیکرِ ارزش» (value-body)  و Werthgegenständlichkeit را به «عینیّتِ ارزشی» (value-objecthood) برگردانده است. این اصطلاحات ممکن است سنگین و نامأنوس به نظر برسند، امّا همان‌طور که ریتتر به‌طورِ قانع‌کننده‌ای استدلال می‌کند، «این، بخشی از مسیر است.» (او خاطرنشان می‌کند که این اصطلاحات در زبانِ آلمانی نیز به گوش نامتجانس می‌رسند). این عباراتِ نامتعارف در واقع تلاش‌های مارکس برای شناختِ اشکالِ عجیب و غریبِ سرمایه‌داری و دوگانگیِ غیرِطبیعی آن‌ها را نشان می دهد. کالا در آنِ واحد دو چیز است: هم یک شیءِ عادّی، یک چیزِ فیزیکی در جهان است، و هم با ویژگی‌های بازنمایی‌ای از ارزش است که بی‌واسطه آشکار نمی‌شوند- و این دقیقاً همان چیزی است که “«سرمایه» قصدِ بررسی آن را دارد. در همین فصل‌های آغازین است که یادداشت‌های ویراستاری نیز گسترده‌تر و ارزشمندتراست، زیرا (این یادداشت‌ها) انتخاب‌های ترجمۀ ریتتر را به تحوّلات در عمدۀ بینش‌های تفسیری (از مارکس) پیوند می‌زنند.

به‌عنوانِ مثال، بحثِ مارکس دربارۀ این‌که چه چیزی کالاهای مختلف را معادلِ یکدیگر می‌سازد در نظر بگیرید: زمانی که ارزش‌های مصرفیِ دو کالا- مثلاً یک تی‌شرت و یک ویولن- را کنار بگذاریم، چیزی «جز همان عینیّتِ شَبَح‌گون» باقی نمی‌ماند. اصطلاحِ آلمانی gespenstige Gegenständlichkeit را فاوکس «عینیّت شبح‌وار» (phantom-like objectivity) ترجمه کرده است. امّا «عینیّت» (objectivity)، همان‌طور که ریتتر خاطرنشان می‌کند، به نظرمی‌رسد بیشتر به معنای چیزی شبیه به «واقعیت» است تا آن معنای مادّی‌ که مارکس قصد دارد هنگام توصیفِ شگفتیِ یک سیستم به کار ببرد، که در آن یک شیءِ فیزیکی هنگامِ مبادله به‌عنوانِ کالا، می‌تواند ارزشِ ناملموسِ شیءِ فیزیکی دیگری را بازنمایی کند. به‌طورِ کلّی، این ترکیب‌های زبانیِ نامتعارف که هم ویژگی‌های ملموس و هم ویژگی‌های انتزاعی را القا می‌کنند («عینیّت شَبَح‌گون»)، تأکیدِ گسترده‌تر بر دوگانگیِ کالا را در تحلیلِ مارکس بازتاب می‌دهد. 

بااین‌حال، دلواپسی وسواس‌گونه‌ی ریتتر نسبت به اصطلاحاتِ مارکس مانع از تلاشِ او برای روان‌ترکردن متن به زبانِ دیگر نشده است. ریتتر برخلافِ گرایشِ فاوکس در تبدیلِ ادبیِ عبارت، زبانی ساده‌تر را برگزیده است- تا حدّی برای این‌که عبارت‌های اصلی «خارق‌العاده» ابداعیِ مارکس برجسته‌تر جلوه کنند. نتیجۀ این رویکرد متنی پُر از انقباض‌های زبانی و اصطلاحاتِ محاوره‌ای، و گاهی حتّی (متنی) در مرزِ گفتار روزمرّه است، که به طرزِ چشم‌گیری روان و امروزی به نظر می‌رسد. این نسخه، هم خیلی خواندنی است، و هم گاهی دستِ‌کم در مقایسه با شکوهِ ادبیِ انتخاب‌های فاوکس فروتنانه است.  این‌جا (دراین ترجمه) به‌جای پرولتاریایی که حقوقِ ارثیِ خود را به «کاسۀ آشِ» کتابِ مقدّس می‌فروشد، فقط یک «خورشتِ عدسِ» ساده داریم؛ سرمایه هم‌چنان خون‌آشام باقی مانده است، امّا دیگر کارِ زنده را به‌صورتِ هیولاوار «نمی‌مکد»، بلکه آن‌را صرفاً «می‌نوشد»؛ و آن «اقامتگاهِ پنهان، اسرارآمیز و تقریباً ماوراییِ تولید»، اکنون صرفاً یک «جای پنهانِ» قدیمی است. 

بیشترِ این تغییرات، هرچند از نظرِ فصاحت تکان‌دهنده‌اند، امّا از لحاظِ محتوایی چندان چشم‌گیر نیستند. امّا برخی از آن‌ها به درکِ بهترِ استدلال‌های مارکس کمک می‌کنند. یکی از تغییراتِ قابلِ‌توجّه در جلدِ اوّل، جایی دیده می‌شود که فاوکس اصطلاحِ “so-called primitive accumulation” را «انباشتِ به‌اصطلاح اوّلیه» ترجمه کرده بود، درحالی‌که ریتتر آن را به «انباشتِ به‌اصطلاح اصلی» (so-called original accumulation) برگردانده است. اصطلاح «انباشتِ اوّلیه» مدّت‌هاست که از سوی پژوهشگران به‌عنوان عبارتی گمراه‌کننده نقد شده است، و این تغییر، هرچند جزئی به نظر برسد، امّا اصلاحی دیرهنگام به حساب می‌آید. این تغییر روشناییِ بیشتری به مباحثِ بعدی دربارۀ درکِ مارکس از سرمایه‌داری می‌بخشد.

این عبارت در بخشی (از«سرمایه») ظاهر می‌شود که مارکس تلاش می‌کند روایتِ آدام اسمیت از ریشه‌های خودِ سرمایه- این‌که چگونه برخی افراد قادر به فرمانروایی بر کارِ دیگران می‌شوند- را ردّ کند. طبقِ نظرِ اسمیت و دیگر اقتصاددانان، تقسیمِ طبقاتی نتیجۀ «انباشت‌های پیشین» است که با تلاش و صرفه‌جویی سرمایه‌دار فراهم شده است.

سرمایه‌دار درحالی‌که دیگران با تنبلی وقت می‌گذراندند، باید سخت کار و پس‌انداز کرده باشد که اکنون به‌درستی می‌تواند دیگران را به کارکردن در مکانِ خود وادار نماید. امّا مارکس این «افسانۀ بی‌محتوای کودکانه» را مسخره می‌کند و روایتِ خود را از ریشه‌های (پیدایش) سرمایه ارائه می‌دهد. او تأکید می‌کند کسانی که توانِ خریدِ نیروی کارِ دیگران را داشتند، صرفاً سخت‌تر کار نکرده بودند؛ بلکه آن‌ها دیگران را از زمین‌هایی که پیش ازاین معیشت‌شان را تأمین می‌کرده است، به زور محروم کرده بودند. زمین‌دارانِ انگلیسی زمین‌های مشترک موردِ استفاده کشاورزان را حصارکشی کردند، منابع مشترک (آن‌ها) را به مالکیّتِ خصوصی درآوردند، استعمارگرانِ اروپایی هند و قارۀ آمریکا را فتح، و آفریقایی‌ها را به بردگی گرفتند- همۀ این‌ها نمونه‌هایی از تصرّفِ خشونت‌آمیز و اغلب همراه با کشتاری بود که طبقۀ مَلّاک را ایجاد کرد که قادر بودند بر طبقه‌ای از افرادِ فاقدِ مِلکْ فرمانروایی، و آن‌ها را به فروشِ نیروی کارِ خود مجبور کنند. مارکس یادآور می‌شود اصولاً تنها پس از برقرارشدنِ این رابطۀ طبقاتی است که  استثمار(بهره‌کشی) می‌تواند با «نیروی خاموشِ روابطِ اقتصادی» سرمایه‌داری عمل کند، یعنی جایی که کارگرانِ محروم از داراییِ مولّد، در ازای دریافتِ دستمزد مجبور به اطاعت از دستورات (سرمایه‌دار) می‌شوند. بنابراین، اگرچه گاهی گفته می‌شود که سرمایه‌داری سیستمی از مبادلاتِ غیرِقهری و توافقی است، امّا مارکس در تلاش بود تا بی‌رحمیِ نهفته در بُنیان‌های آن را به نمایش بگذارد.  

یک خواننده می‌تواند تمامِ این موارد را از ترجمۀ فاوکس نیز به دست آورد. امّا جابه‌جایی از «انباشتِ اوّلیه» به «انباشتِ اصلی» بُعدِ دیگری از استدلالِ مارکس را روشن می‌کند. (نظر) مارکس اغلب به گونه‌ای خوانده می‌شود که گویا «انباشتِ اوّلیه» لحظۀ منحصر به فردی بوده است که در گذشته‌ای دور و در لحظۀ تولّدِ سرمایه‌داری قرار دارد. امّا مارکس در سرمایه به‌طور واضح می‌گوید که کاربستِ «انباشتِ اصلی» تا قرنِ نوزدهم ادامه داشت، این نظر در ارجاعاتِ او به پاک‌سازی هایلندهای اسکاتلند و برنامه‌های خصوصی‌سازی زمین‌ها در استرالیا بازتاب می‌یابد. 

تغییر در اصطلاحات نیز به ابهامی در رابطه با اندیشۀ مارکس می‌پردازد: عبارتِ «انباشتِ اوّلیه» اغلب اندیشه‌ای برای فراخواندنِ مرحله‌گرایی یا  stagismبوده است، که گاهی اوقات با مارکسیسم پیوند داده می‌شود، و در آن (دیدگاه) سرمایه‌داری نسبت به جوامعِ پیشاسرمایه‌داری (یا «اوّلیه») نمایانگرِ گامی به پیش است که سرانجام سوسیالیسم جایگزینِ آن خواهد شد. درنتیجه به نظر می‌رسد اصطلاح «انباشتِ اوّلیه» می تواند دلالتی بر ارتباط  بینِ ماهیّتِ “اوّلیۀ» انباشت و بی‌رحمیِ آن، یا ارتباطِ ضمنی بین جوامع «اوّلیۀ» غیرِاروپایی و بربریّت برقرار ‌کند. امّا منظورِ مارکس چیزی از این دست نیست. سلبِ مالکیّتِ خشونت‌آمیز در معنای «پیشامدرن»، «اوّلیه» نبود، بلکه در حقیقت منشأ جامعآ طبقاتی بود و از این رو پدیده‌ای کاملاً مدرن است. خشونتی که مارکس محکوم می‌کند، اساساً ریشه در قانونِ اروپایی دارد؛ و هدفِ او در این‌جا، نقدِ نظریه‌های اقتصاددانانِ سیاسی کلاسیک مانندِ آدام اسمیت است. 

بندهایی که به «به‌اصطلاح انباشتِ اصلی» اشاره دارند، از صریح‌ترین نقدهای موجود در «سرمایه» هستند- هرچند با ترجمۀ ریتتر فصاحتِ متن در این‌جا، همانند بخش‌های دیگر می‌تواند به سبک محاوره‌ای تقلیل یابد. مثلاَ جمله‌ای که در ترجمۀ فاوکس اظهارمی‌کند که «تاریخ سلبِ مالکیّتِ آن‌ها در سالنامه‌های بشریّت با حروفی از خون و آتش نوشته می‌شود» در این نسخه از ترجمه نیامده است.

در چنین لحظاتی، دشوار است که انسان به نثرِ عالی فاوکس تاحدّی احساس دلتنگی(نوستالْژی) نداشته باشد- به‌ویژه عبارت‌های ویژه‌ای که مدّتِ‌ طولانی در ذهنِ خواننده نقش بسته‌اند. امّا نتیجۀ کلّی ترجمۀ ریتتر «سرمایه»ای است که زنده و جذاب است. حتّی تفاوت‌های کوچک در عبارت‌بندی در تبدیلِ متن به چیزی غریب، حتّی جدید بسیار مؤثّر هستند. ریتتر با حذفِ برخی مختصّاتِ آشنا و محبوبِ زبان، ما را وامی‌دارد که به جای عبور از بخش‌هایی که گمان می‌کنیم می‌دانیم به‌طورِ مستقیم با متن رودررو شویم. گاهی اوقات، این احساس دست می‌دهد که برای اوّلین بار است که «سرمایه» را می‌خوانیم. البته این کار بازدهی کمتری دارد و تنها روی کسانی که پیش از این در ترجمه‌های قدیمی‌تر غرق شده‌اند تاثیر خواهد گذاشت. شاید این نسخه هم روزی به اندازۀ («سرمایه») ترجمۀ فاوکس در یادِ مردم خواهد ماند و ترجمۀ فاوکس به عنوانِ پالایندۀ ذائقه عمل خواهد کرد.

با این حال، خودِ این عملِ سادۀ آشنایی‌زدایی یک فضیلت است، یعنی به مخاطبانِ انگلیسی‌زبان یادآوری می‌کند که ما همیشه مارکس را با واسطه می‌خوانیم، که کلماتِ روی صفحه صرفاً و به‌سادگی از بالا به پایین به ما عرضه نشده‌اند. هرچه تعدادِ ترجمه‌های بیشتری از «سرمایه» داشته باشیم، کمتر می‌توانیم به نسخۀ خاصّی از (ترجمه) نثرِ مارکس تکیه کنیم، و مجبور خواهیم بود به جای توسّل به کلماتِ مردِ کبیر، بیشتر روی تفسیرها و تحلیل‌های خود استدلال کنیم.

ترجمۀ ریتتر علاوه بر کسانی که برای اوّلین بار به سراغِ «سرمایه» می‌روند، به کسانی هم که در شناختِ مارکس آگاهیِ خوبی دارند، پاداشِ فراوانی خواهد داد. امّا در نهایت،- حدِّاقل برای کسانی غیر از مارکسیست‌های وفادار- آیا اصلاً اهمّیتی دارد که نسخۀ جدیدی از «سرمایه» وجود داشته باشد؟ این «سرمایه» برای کیست؟

معلوم نیست که «سرمایه» به‌طورِ خاصّ به خوانندگانِ وسیعی دست پیدا کرده باشد. («سرمایه») نسبت به آثارِ کوتاه‌تر و جدلیِ مارکس، همیشه متنی چالش‌برانگیز بوده است. (این کتاب) وقتی در سال ۱۸۷۲ به روسی ترجمه شد، سانسورچی‌های روسیه به این دلیل به آن اجازۀ انتشار دادند که اگرچه این کتاب «کاملاً سوسیالیستی» است، امّا «کتابی نیست که برای همه قابلِ فهم باشد» و نتیجه گرفتند که «در روسیه افرادِ اندکی آن را خواهند خواند، و حتّی تعدادِ کمتری آن را درک خواهند کرد.»

و با این حال، «سرمایه» با وجود تمامِ پیچیدگی‌اش، مدّت‌هاست برای کسانی که تحتِ فشارهای تحقیرآمیزِ سرمایه‌داری قرار دارند، برای آغازِ درکِ آن‌ فشارها راهی ارائه داده است. فریدریش سورگه، کمونیستِ آلمانی-آمریکایی به محض انتشارِ نسخۀ اصلیِ «سرمایه»، گزارش داد که کارگران اتّحادیۀ عمومی کارگرانِ آلمانی نیویورک، در یک «اتاقِ کثیف، بدبو و بدونِ تهویّۀ هتلِ محلّۀ دهم لوور ایست ساید»، هفته‌ای یک بار گردِ هم می‌آمدند تا آن را با هم بخوانند. 

در واقع، همان‌طور که انگلس در مقدّمۀ اوّلین ترجمۀ انگلیسی در سال ۱۸۸۶ به صورتِ عالی آن را توصیف کرد؛ «سرمایه» روزگاری به‌قدری خوانده می‌شد که به «کتابِ مقدّسِ طبقۀ کارگر» معروف شد.

انگلس در همان مقدّمه، هم‌چنین اعلام کرد که خودِ سرمایه‌داری تقریباً تحلیل رفته است. یک قرن بعد (از گفتۀ انگلس)، این سیستم هم‌چنان به حیاتِ خود ادامه می‌دهد؛ و با این حال، ارنست مندل(۱۹۲۳-۱۹۹۵)، اقتصاددانِ بلژیکی در مقدّمۀ خود برای ترجمۀ ۱۹۷۶ فاوکس به این که «سرمایه‌داری با نیم قرن دیگر از بحران‌ها… که به طورِ بی‌وقفه از ۱۹۱۴ ادامه داشته است، زنده خواهد ماند»، تردید داشت، امّا سرمایه‌داری بعد از پنجاه سال بحران هم‌چنان پابرجا است- و مادامی که این سیستم دوام داشته باشد، «سرمایه» هم‌چنان کاربست‌پذیر خواهدماند. همان‌طور که وندی براون در مقدّمه‌اش اشاره می‌کند: «دنیایی که امروز در آن زندگی می‌کنیم بدونِ سرمایه و نیز بدونِ «سرمایه» غیرِقابلِ تصوّر است.» اوّلی آن چیزی است که دنیای ما را شکل می‌دهد و زندگیِ روزمرّۀ ما را سامان می‌بخشد؛ و دوّمی هنوز بهترین راهنمای ما برای درکِ چگونگی انجامِ این کار است.

با این که  این نسخه از «سرمایه» از نظرِ تحلیلی قابلِ اجرا است، امّا، از اطمینانِ سیاسیِ اعلام‌شده از سوی پیشینیانِ آن، چیزِ زیادی بیان نمی‌کند. قطعاً دیگر این اطمینان که سرمایه‌داری توسطِ بحران‌های خود سرنگون خواهد شد، یا توسطِ پرولتاریای گورکنِ خود دفن خواهد شد، وجود ندارد. ریتتر و نورت «سرمایۀ» خود را بیشتر به‌مثابۀ راهنمایی برای دانشجویان ارائه می‌دهند تا انقلابیون. در نتیجه، دربارۀ این نسخه چیزِ غم‌انگیزی وجود دارد. این نسخه در وضعیّتِ مارکس تغییر ایجاد می‌کند، گامی است درجهتِ ارتقاءِ او به یک فیلسوفِ جدّی- امّا شاید به قیمتِ کاهش قدرتِ سیاسیِ او. با خواندنِ آنچه مارکس عملاً منتشر کرده است، ما ممکن است به آن‌چه که منظورِ واقعیِ او بود نزدیک‌تر شویم، امّا احتمالِ نزدیک‌ترشدن به پایانِ سرمایه‌داری را نمی‌بینیم.

سوسیالیست‌های عمل‌گرا، اغلب به  نصیحتِ معروفِ مارکس که «فلاسفه فقط جهان را به طرقِ مختلف تفسیر کرده‌اند؛ اما نکته این است که آن را تغییر دهیم»، اشاره می‌کنند. همان‌طور که گاهی اوقات گفته می‌شود این حکمی علیهِ تفسیر نیست، یعنی ما همان‌طور که مارکس به خوبی آن را می‌دانست، باید جهان را در راستایِ تغییرِ آن تفسیر کنیم. همان‌طور که رابرتس در مؤخّرۀ عالی‌اش به ما یادآوری می‌کند، هدفِ مارکس در «سرمایه» این بود که «حقایقِ مربوط به سازوُکارهای جامعه‌ای تحتِ سلطۀ شیوۀ تولیدِ سرمایه‌داری را فاش کند.» جزئیاتِ این یا آن ترجمه‌ تنها به‌خاطرِ کمک به واضح‌تردیدنِ این حقایق اهمّیت دارند- و مارکس نیز این را می‌دانست. رابرتس اشاره می‌کند که مارکس با «بی‌تکلّفیِ سخت‌کوشانه» به ترجمه‌های خود نزدیک می‌شد، و بر روی نسخۀ فرانسویِ «سرمایه» کار می‌کرد و اغلب متن را بازنویسی می‌کرد تا متنِ اصلیِ آلمانی را کمتر به‌صورتِ تحت‌اللفظی ترجمه کنند. همان‌طور که رابرتس هشدار می‌دهد، باید مراقب باشیم که به هیچ عبارت یا تفسیرِ خاصّی آن‌چنان علاقمند و دلبسته نشویم که فراموش کنیم خودِ مارکس همواره در پرتوِ تحوّلاتِ سیاسی در وضعیّت‌های خود تجدیدنظر می‌کرد.

اگر اهمّیتِ «سرمایه» تابعی از دوامِ سرمایه‌داری باشد، ما احتمالاً مدّتِ طولانی به خواندنِ آن خواهیم پرداخت- و با این حال، آثارِ مارکس، هرچند که به‌طورِ کامل موردِ مطالعه قرار گرفته باشند، تنها می‌تواند نقطۀ آغاز باشد. پروژۀ «سرمایه» برای افشای کارکردِ سرمایه‌داری، پروژه‌ای است که حتّی اگر مارکس تمامِ جلدهای برنامه‌ریزی‌شده را به پایان می‌رساند، (بازهم) نمی‌توانست آن را به طورِ کامل تکمیل کند. پروژۀ به تصویر کشیدنِ سیستمی فوق‌العاده پیچیده، که همواره در حالِ دگرگونی و نوساناتِ تاریخی است، نه تنها برای یک نفر بیش از حدّ دشوار است، بلکه پروژه‌ای است که هیچ‌گاه نمی‌تواند کامل شود، پروژه‌‌ای است که باید پیوسته از سوی نسل‌های جدید ادامه یابد. 

ادامه‌دادنِ کاری که مارکس آغاز کرد، به معنای پذیرشِ روشِ بی‌پایانِ بازاندیشی، اصلاح و یادگیریِ اوست. بنابراین «سرمایه» را، در هر ترجمه‌ای که می‌توانید پیدا کنید بخوانید (نسخۀ مور و آولینگ به‌طورِ رایگان و آنلاین موجود است)، و (پس از خواندن) شاید متوجّه خواهید شد که دنیا اندکی متفاوت به نظر می‌رسد؛ (درآن صورت) شاید شما هم بخواهید برخی از تفکّرات، نقدها و نوشتنی‌های خود را بنویسید. آیا (برای این کار) می‌توانم (رفتن به) کتابخانۀ عمومی را پیشنهاد کنم؟ 

نویسنده: آلیسا باتیستونی؛ آموزگارِ کالجِ برنارد و نویسندۀ کتابِ در حالِ انتشارِ «هدایای رایگان: سرمایه‌داری و سیاست‌های طبیعت» است.

سرچشمۀ متنِ انگلیسی: سایت دی نِیشِن

https://www.thenation.com/article/society/karl-marx-capital-new-translation

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن نظرات بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را محل تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. ديدگاه هایی که از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، به دليل نقض ضوابط حاکم بر بخش ديدگاه های اخبار روز منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *