ادبیات با وجود اینکه بخشی از سرگرمی مردم است تا کنون توانسته بازیگر بی بدیلی در شکل گیری پایدار سازمانها ی اجتماعی، ملتها، سنت و فرهنگ انسانها باشد و هست. به این معنی ادبیات فرایند تربیت انسان را برای یک زندگی سرشار از سرخوشی فراهم می کند. ادبیات با یارگیری از هنر توانسته به ما بیاموزد که زندگی بدون ترس و ناامیدی و کینه توزی و باوجود تفاوت های زبانی، دینی، سیاسی و نژادی هر کس با دیگری امکان پذیر بوده و هست
بارها از خود پرسیده ام که چرا ادبیات پدیده ی شگرفی در جامعه ی بشری است و کارایی یا کارکرد آن کدام است. ادبیات چه چیزی را به ما می اموزد که دیگران از آن ناتوانند یا نمی خواهند. رفته رفته به این نتیجه رسیدم که دانش بشری که در برگیرنده ی علم در همه ی زمینه ها و تولید و گردش اطلاعات در دنیای مجازی است تا کنون نتوانسته رابطه ای امید بخش و پایدار میان مردم جهان ایجاد کند. گویی با وجود دسترسی نسبتاً آسان به رسانه ها و سرعت دریافت اخبار و اطلاعات، امکان گفتگو و فهم دیگران را فراهم نکرده بدتر از آن به آشفتگی او در فهم دیگران و خود دامن زده است. در دنیایی که حکومت ها دست در دست تاجران اسلحه و تولید و توزیع کنندگان کالا با انسان نه به عنوان شهروندی شایسته احترام و صداقت بلکه مشتریانی برای کسب سود و افزایش ثروت خود رابطه برقرار می کنند و این آن وضعیتی است که انسان خود را قربانی شرایط موجود می بیند و در برابر عظمت غولهای بازار و تزویر صاحبان قدرت ای بسا در حقانیت حقوق فردی و اجتمای خود دچار تردید و بدتر از آن بی باوری شود. چرا؟ زیرا به یک معنی “از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود”. که شاید بشود آن را بودن در موقعیت امکان امید دریافت همکاری و همدلی از میان دو ناممکن در عرصه زندگی است. اما این دوناممکن کدام است و یا کیست که تاکنون نخواسته و یا نتوانسته دستهایی انسانی را که با آغوش باز بسوی او آمده بفشارد؟
تجربه ی تاریخی انسان از عصر باستان تا کنون هیچ نشانی از رسیدن دستی از غیب یا دسترسی به امکانات و دستیابی به پشتیبانی آنچه به آن جهان فرازمینی می گوییم در خود بیاد ندارد. به دیگر سخن بجز در قالب اساطیر و قصه ها ی دینی، هیچگاه و هیچ جا در بدترین شرایط هم هیچ امکانی برای رهایی انسان از درد و رنجهای روی زمین از آسمان نازل نگردیده. از سوی دیگر حاکمیت های رنگ و وارنگ در قالبهای سیاسی، عقیدتی، سنتی یا دینی، نه تنها راه برون رفت انسان را در شرایط شرارت بار بسته، بلکه درخواستهای مسالمت جویانه ی او را برای گفتگو با خود بی پاسخ نهاده ، بطوری که امکان همزیستی میان انسانها و فهم انسان از جایگاه خود در عرصه ی زندگی را ناممکن کرده است. از این دردناکتر و نگران کننده تر زندگی در جامعه ای با حکومت های تمامیت خواه و قلدرماب است که درتلاشند تا در نهانی و شخصی ترین مسایل شهروندان دخل و تصرف کرده و او را ناچار به پذیرفتن ارزش های با تاریخ مصرف گذشته ی خود کرده فرصت فکر کردن و آسودگی خاطر را از او می گیرند. و این پوست کننده یعنی دستبرد به خلوت و ساحت اجتماعی انسان. و این در حالی است که انسان برای کشیدن بار هستی در دنیای دگرگونی های پی در پی ناچار است تا گاهی از کار و روزمره گی غفلت کرده و با فراموشی آشوبهای زندگی هر چند کوتاه ، اندکی آسوده خاطر آنچنان که خود می خواهد به سر برد. که شاید یکی از دلایل کشف و رواج شراب و رواج دود و دم بوده است، اما به تجربه در می یابد که حتی حدو مرز فراموشی اش هم مشروط به اراده ی حاکمیت و صاحبان قدرت است و در این وانفساست که ادبیات میزان و میدان توانایی های ما را به پرسش کشیده آشکار می کند.
ادبیات با وجود اینکه بخشی از سرگرمی مردم است تا کنون توانسته بازیگر بی بدیلی در شکل گیری پایدار سازمانها ی اجتماعی ، ملتها، سنت و فرهنگ انسانها باشد و هست. به این معنی ادبیات فرایند تربیت انسان را برای یک زندگی سرشار از سرخوشی فراهم می کند. ادبیات با یارگیری از هنر توانسته به ما بیاموزد که زندگی بدون ترس و ناامیدی و کینه توزی و باوجود تفاوت های زبانی ، دینی، سیاسی و نژادی هر کس با دیگری امکان پذیر بوده و هست.
با خواندن رمان کلبه ی عمو توم ابتدا خوانندگان آمریکایی و سپس بسیاری از مردم جهان با بیدادی که بر سیاهان می رفت آشنا شدند. بسیاری از سفید پوستان در جنگ بر علیه لغو قانون بردگی در کنار سیاهان جنگیدند و کشته شدند. به همین دلیل بود که در آغاز جنگ آبراهام لینکلن رییس جمهور وقت آمریکا خانم هریت بیچراستو را به کاخ سفید دعوت می کند و درحضور بسیاری ازدولتمردان و خبرنگاران می گوید: در حقیقت این زن ریزه میزه بود که این جنگ را راه انداخت. ( آه که چه ستایشی). و این رمان اکنون بخشی از حافطه ی تاریخی مردم نیک اندیش آمریکاست.
شاید شما هم با من هم عقیده باشید که کارکرد ادبیات نواختن شیپور بیدار باش و اگر بی ادبی نباشد قلقلک دادن خواننده برای اندیشیدن و سپس برخاستن و انجام بازسازی خود و دنیایی است که در آن زندگی می کند. اما پیامدهای این بیدار باش و پاشو پاشو عزیزم ها همیشه انجام عملی اجتماعی و علنی نبوده است. زیرا انسان در شرایط ناگوار و افزایش و شدت بن بستها ی اجتماعی و سیاسی به جای گذر از خیابان های قرق و ایست و بازرسی از کوچه و پس کوچه های طنز و تمثیل و قصه ها ، آنچه را بر او می گذرد و آنکه را بر او بیداد می کند برای مردم و برای آیندگان روایت و ریشخند می کند. و از میان خود عبید زاکانی و ایرج میرزاهایی می افریند و از زیر خجالت تاریخ در می اید. و گاهی تاریخ را می کاود و از تاریک خانه ی آن خیام و حافظ و فردوسی را به گفتن آنچه اکنون باید گفته شود بر می کشد . کتاب هزار و یک شب سرشار از این شیرین کاری هاست. دختر وزیر به خوابگاه شاهزاده ای خونخوار می رود که هر شب دوشیزه ای را به بستر می کشاند و در سپیده دم تیغ بر گلوی او می کشد. او یعنی آن دختر داوطلب هر شب برای شاهزاده قصه ای می خواند که ادامه اش قصه ای دیگر در فردای آن شب است و شاهزاده با آن بخواب می رود. قصه هزار و یک شب ادمه می یابد تا پشتکار، شیوایی کلام و شگفتی قصه کار خود را می کند، تا آن موجود آدمکش از نفرت و بدبینی و خونخواری رها و در یک کلام آدم شود.
ادبیات جهان سرشار از این نمونه هاست و ادبیات مدرن ما هم در این باره چندان بی بضاعت نیست. داستان عنتری که لوطی اش مرده بود صادق چوبک نمونه بارزی از تمثیل جا خوش کردن وابستگی به آقا و ارباب و مولا و رهبر در ماو رخوابیان مردم است. عنتری که با سنگی بر سر لوطی اش در خواب او را کشته و به خیال خود زنجیر را گسسته و آزاده شده، مقداری که دور می شود ناگهان می ایستد و حیرت زده به دور و بر نگاه می کند و در رهبر و راهبرد ترس برش می دارد ، بر می گردد و زار زار بر گرد کشته خود می گردد و می گرید. نمی دانم این داستان چند نفر را به چه سال ری و چه کسانی در تاریخ ایران می اندازد و چه تفسیری از ارادت و آرزوی بازگشت حاکم حکومت سابق را در ذهن زنده می کند؟ قضاوت با شماست.
هنگامی که اپتون سینکلر کتاب جنگل را در مورد صنعت گوشت و کشتارگاه ها و کارگر مهاجر در شیکاگو آمریکا می نوشت، نمی توانست باور کند که انتشار آن چه شورش و اعتراضاتی را در کشور ایجاد خواهد کرد. مبارزاتی که موجب اصلاح قانون بازرسی و کار در صنعت گوشت کشور شد. این کتاب چنان انسان های شریف را تحت تاثیر قرار داد که تِئودور روزولت آن را ستود و وی را به کاخ سفید دعوت کرد.
اما اکنون میسته و ماندگار خواهم یک نمونه برجسته و ماندگار دیگری از کارایی و کارکرد ادبیات در همسویی انسان با انسان را با شما این چنین در میان می گذارم.
شنوندگان عزیز. اینجا رادیو ارتش آلمان است. ساعاتی پیش هواپیماهای دشمن مواضع ما را هدف قرار دادند ، در این عملیات خساراتی به نیروهای ما وارد شد. اما پدافند هوایی ما توانست تعدادی از هواپیماهای دشمن را سرنگون کند. لازم به تذکر است که خلبان یکی از این هواپیماها ….
در اینجا افسر جوانی که گزارشگر اخبار جنگ است بی مقدمه سکوت می کند. مردمی که صدای او را می شنیدند با سکوت او کنجکاو می شوند. و سپس صدای هق هق گزارشگر به گوش میرسد. همه با نگرانی می پرسند: چه اتفاقی افتاده؟ سکوت سرانجام در هم می شکند و گزارشگر گریه کنان می گوید: این خلبان آنتون سنت اگزوپری نویسنده فرانسوی و خالق کتاب شازده کوچلو بود.
با شنیدن این خبر آلمان یکپارچه در سکوت فرو نشست. هیچ کس حرفی نمی زد. همه بهت زده بهم نگاه می کردند و اشک می ریختند. و سپس صدای رادیو دوباره برخاست.
اگزوپری خلبان نیروی دشمن بود ولی از هر هموطنی به ما نزدیکتر بود. چیزی فراتر از دوست. شازاده کوچولو در قلب ما جا گرفته.
آن روز هیچ کس در آلمان نمی خندید. حتی هیتلر هم از مرگ او ناراحت شد. ای بسا بسیاری از شما با شازده کوچلو آشنا باشید. رمانی که تا کنون به سیصد زبان ترجمه و بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه از آن در جهان فروش رفته. داستانی درهم تنیده با اندیشه و فلسفه والای انسانی که ما در هر کجای جهان سزاوار و خواستار آنیم.
شازده کوچولو گفت: چیزی که کویر رو قشنگ میکنه اون چاه آبیه که درخودش پنهان کرده.
گفتم: همین طوره. چه خانه، چه ستاره، یا صحرا چیزی که باعث میشه زیبا به نظر برسن، درونشونه.
براستی که من برای این دنیای ساده و دوست داشتنی دلم تنگ شده. دنیایی که در نبودش اندوه تنهایی به دلم چنگ میزند.
اگر ما آثار ادبی و فرهنگی ملت های دیگر و دیگر اندیشان را بدون پیشدواری بخوانیم، نا خود آگاه به خود میاییم که گویی داریم از چشمان او جهان را می نگریم و با ذوق و باورهای او دنیا را و هر چه در آن است تعریف و تفسیر می کنیم. و آنگاه دروازه ای باز می شود که ما را ر رسمی یاکند. دینایی برای گفتن شنیدن خندیدن و خنداندن، مهرورزی و همکاری . شناختن و ورود به این دنیایی که هر کس آن را خانه ی امن ما و نه من می داند در کشورهایی که حاکمیت تمامیت خواه و سنت های نامناسب با مناسبات جهان امروز عرصه را بر بسیاری تنگ کرده، نیازمند همت و اشتیاق و سخت کوشی است. در کشورهایی که حاکمیت در تلاش است تا با آموزش رسمی و استفاده از سخت افزار ( تو بگو بگیر و ببند ) و نرم افزارهای فراگیر اندیشه و ارزش های خود را به خورد مردم بدهد و می زند و می کوبد تا بلکه حقانیت خود را نهادینه کند، پیش درآمدخلاصی از آن نیازمند فراگرفتن اندیشه و ارزش های جهان شمول است که در کتابخانه ای بنام جامعه بشری در دسترس هر کسی می تواند باشد.
با خواندن گلستان و بوستان سعدی از خود می پرسم آیا هنوز “بنی ادم اعضای یکدیگرند”؟
در جهان، جهان آشفته که بسیاری از ارزش های اخلاقی به تاراج رفته یا چوب حراج خورده ادبیات مدرن و با اعتبا ر، تنگناهای سیاسی، اجتماعی و اعتقادی تک تک آدمها و هر ملتی را به چالش می کشد و بدون آنکه احکام یا دستورالعلی صادر کند، خواننده را در برابر پرسش ترسناک و کوبنده قرار میدهد که در روزگاری که دهانت را می بویند . مبادا گفته باشی دوستت میدارم. چه باید کرد و من درکجای جهان ایستاده ام؟ بی سلیقه در عشق ورزی و بی مایه در زندگی است. دنیایی که در آن آدمها خود را با حاکمیتی فریبکار و ناسازگار با زمانه می بینند و رفته رفته درمیابد که هر کس در جایگاهی که باشد، مهره ای از بازی صاحبان قدرت است که بقا و دوام او وابسته به فرمان های پشت پرده و مهارت در فریب فشار بر مردم است. با این باور است که میگویم اگر برآنیم تا از بی مایه گی و برباد رفتن فرصت آرزوهای خود آزاد شویم ، بهتر است تا دیر نشده دست بکار شویم. به زبان ساده با ادبیات آشتی کنیم. آنهم ادبیاتی که نویسندگان آن نمی خواستند و نمی خواهند در خدمت کسانی باشند که تاریخ را می نویسند، بلکه روایتگر روزگار مردمی هستند که ناچارند تا تاریخ را تحمل کنند.