اسناد
«رضا براهنی از آن گروه ادیبانی بود که زندگی ادبی و عمارت فرهنگی متنوع و رنگارنگ خود را آجر به آجر ساخت. روزگاری دور در مجلهای ویژهی تئاتر با عنوان «نمایش» نوشته بود: «هشت سال تمام فقط مینوشتم و پاره میکردم و دور میریختم، چون دلم رضا نمیداد پای چیزی امضا بگذارم که خودم را راضی نمیکرد» یا سالها بعد در جای دیگری در گفتوگویی گفته بود: « آنچه میدانم، دانش من در ادبیات، آنچه نوشتهام هیچ ربطی به مدرک دانشگاهی دکتری من ندارد، همه حاصل کار بیرون از دانشگاه من است». اگر بخواهیم برای براهنی فقط یک ویژگی ممتاز قایل شویم این است که او برای بیان مافیالضمیر خود همواره به جستوجوی قالبها برمیآمد و بر خلاف بسیاری از اهل ادبیات ما از افقهای نو گریزان نبود، سهل است به قولی «هیچ چیز نو و مدرن با او بیگانه نبود». بزرگداشت رضا براهنی، از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران، بزرگداشت ادبیات مدرن، تعهد به انسان و حق مسلم آزاد و برابر زیستن او و پیکار با استبداد و انسانکشی است.»

دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در اینجا خانه در آنجا سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر با توام ایرانه خانم زیبا!
رضا براهنی (۱۳۱۴- ۱۴۰۱) نویسنده، شاعر، منتقد و نظریهپرداز ادبی، مترجم، استاد دانشگاه و از اعضای هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران، پنجم فروردین ۱۴۰۱ در هشتادوهفتسالگی در تورنتوی کانادا درگذشت.
او زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تبریز آموخت؛ سپس در همین رشته از دانشگاه استامبول مدرک دکتری گرفت و در دانشگاه تهران سرگرم تدریس شد. تجربهی فقر و اجبار به کار در دوران کودکی، و مواجهه با پیآمدهای بسیاری از رویدادهای مهم تاریخ معاصر در دهه بیست، بر شکلگیری اندیشه و زندگی اجتماعی براهنی در سالهای جوانی تأثیری چشمگیر داشت و از او انسانی عدالتجو و آزادیخواه ساخت: سختکوش در زندگی شخصی، مبارز و پیگیر در سپهر اجتماعی و سیاسی، سختگیر و بیپروا در نقادی. برای چنین انسانی، ادبیات درواقع چیزی نبود جز مبارزهای برای بیداری، برای آزادی، برای نو شدن، برای انسان جدید آزاد.
با همین دغدغه است که در دههی چهل، هنگام تدریس در دانشگاه بخش ادبیات تطبیقی را به راه میاندازد، با چاپ نقدهای تندوتیز در نشریات به نگرشهای کهنه میتازد و با انتشار دو کتاب «طلا در مس» و «قصهنویسی» شیوهای نو در نقدنویسی بنا مینهد که تأثیر آن دستکم بر بالندگی شعر نو انکارناشدنی است. «تاریخ مذکر» و «سفر مصر» را مینویسد و رمان مدرن «روزگار دوزخی آقای ایاز» را که اجازهی نشر نمییابد و زیرزمینی منتشر میشود. پس جای شگفتی نیست که در تاسیس کانون نویسندگان ایران نقشی فعال داشته باشد. اما دههی پنجاه از آغاز برای براهنی و روحیهی منتقد و مبارز او دههای پرالتهاب است؛ در این دوره گرفتار ساواک میشود، تجربهی بازداشت و شکنجه و زندان را از سر میگذراند و به تبعیدی خودخواسته میرود که تا سال ۵۷ ادامه مییابد.
در سالهای تبعید، در ادامهی کوششهای ادبی مجموعه اشعار «ظلاله» را میسراید که آغازگر فصل نوینی در شعرهای زندان است. بهسبب فعالیتهای دانشگاهی در حوزهی ادبیات تطبیقی و خلاق در دانشگاههای آمریکا آوازهای مییابد و جوایزی برجسته میگیرد ازجمله جایزه بهترین روزنامهنگار حقوق انسانی برای نگارش مقالهی «اتاقهای تمشیت» درباره شکنجه در زندانهای شاه که بهانگلیسی با مقدمهی دکتروف منتشر میشود. به عضویت شعبهی آمریکایی انجمن جهانی قلم درمیآید. فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، همکاری با «حزب کارگران سوسیالیست»، سخنرانیها و آشنایی با نویسندگان تراز اول دنیا از او میان شخصیتهای برجستهی ادبی جهان چهرهای نامآشنا میسازند. و همینها در سالهای دورتر ریاست انجمن قلم کانادا را برای او به ارمغان میآورد تا صدای رسای نویسندگان ایرانی شود که با سانسور و اختناق دستوپنجه نرم میکنند.
در بازگشت به ایران، همچنان بر پیمان خود استوار است: نه از کوشش در زمینهی نقد و ادبیات خلاق پا پس میکشد، نه از مبارزهی پیگیرانه با سانسور و دفاع از آزادی اندیشه و بیان. هرچند همهی آثارش را به فارسی مینویسد بیاعتنا به «دشمنتراشی» برای خود، مدافع آموزش زبان مادری است. پس از آنکه جمهوری اسلامی او را از دانشگاه اخراج میکند، زیرزمین خانهاش را به شعرخوانی و داستانخوانی و نقد و آموزش اختصاص میدهد تا آموختهها و تجربههای خود را به نسلهای جوان انتقال دهد. ترجمهی چندین کتاب را با نام مستعار منتشر میکند از آنجمله مانیفست کمونیست (مارکس و انگلس)، لنین جوان و بخش اول انقلاب روسیه (تروتسکی). در تجدیدحیات کانون نویسندگان ایران نقشی فعال دارد و در تدوین متن «ما نویسندهایم» از اعضای اصلی است، هماو که متن را به «آرتور میلر» میرساند تا انجمنهای قلم جهان را از درد مشترکِ نوشتن در سایهی اختناق حاکمیت دیکتاتوری باخبر سازد. به همین دلیل بارها گرفتار آزار و بازداشتهای موقت وزارت اطلاعات میشود؛ اما پا پس نمیکشد.
تنها پس از قتلهای سیاسی دهه ۷۰ و شدت فشارهای جانگزای حاکمیت بر روشنفکران آزادیخواه است که براهنی بار دیگر تن به تبعیدی خودخواسته میدهد، اینبار به تورنتوی کانادا که سرانجام آرامگاه ابدی او شد. اما پیش از آن، گنجینهی ارزشمند یادگاران خود را در زمینههای گوناگون پربارتر کرده است، ازجمله با آثاری چون «کیمیا و خاک» و «بحران رهبری نقد ادبی»، با رمانهای «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزادهخانم و نویسندهاش»، با کتاب شعر «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعرِ نیمایی نیستم» و با «گزارش به نسل بیسنِّ فردا» که مجموعهی سخنرانیها و مصاحبههای اوست.
رضا براهنی بیتردید از چهرههای یگانهی ادبیات و فرهنگ معاصر ایران است که در غربت نیز به منشور کانون نویسندگان ایران پایبند ماند و هرگز مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی اندیشه و بیان را واننهاد.
یادش گرامی و یادگارانش مانا باد!
کانون نویسندگان ایران