پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳

پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳

 جمهوری سکوت – ژان پل سارتر، درباره پیامدهای جنگ و اشغال فرانسه، ترجمه: حمید فرازنده

جمهوری سکوت – سپتامبر ۱۹۴۴

ما هرگز آزادتر از دوران اشغال آلمان نبودیم. ما تمام حقوق خود را از دست داده بودیم، و در رأس آنها حق سخن‌گفتن را. هر روز به ما توهین می‌شد و ما مجبور بودیم آن را در سکوت تحمل کنیم. هر روز به بهانه‌ای دیگر، به صورت  کارگر، یهودی یا زندانی سیاسی، ما را دسته‌جمعی تبعید می‌کردند. همه جا، روی بیلبوردها، روزنامه‌ها، روی صفحه‌های نمایش، با تصویری انزجارآور و پست از خود مواجه می‌شدیم که ستمگران ما می‌خواستند آن را بپذیریم. و به خاطر همه‌ی اینها ما آزاد بودیم. از آنجا که  زهر نازی‌ها حتی در افکار ما نفوذ می‌کرد، هر فکر  بکر و دقیق در حکم  یک پیروزی و فتح بود. و چون یک پلیس قدرتمند سعی می‌کرد ما را مجبور کند که دهان‌مان را بسته نگه داریم، هر کلمه ارزش یک بیانیه‌ی اصولی را پیدا می‌کرد. و‌چون ما، مرد و زن، تحت تعقیب بودیم، هر یک از اعمال ما یک التزام موقرانه بود. 

ژان پل سارتر ۱۹۴۴

شرایط، هر چند که غالباً وحشتناک و فجیع بود، سرانجام این امکان را برای ما فراهم می‌کرد که بدون تظاهر یا شرم کاذب، یک هستیِ سرگیجه‌آور و ناممکن را که به مثابه‌ی سرنوشت انسان شناخته می‌شود، از سر بگذرانیم. تبعید، اسارت و خاصه مرگ (که معمولاً در مواقع شادتر  از رویارویی با آن پرهیز می‌کنیم) برای ما دغدغه‌ی هرروزه‌مان شد. ما آموختیم که این چیزها نه حوادث اجتناب‌ناپذیر هستند و نه حتی خطرات دائمی و بیرونی، بلکه فهمیدیم باید آن‌همه را به عنوان سرنوشت خود، سرنوشت‌مان، منبع عمیق واقعیت‌مان در نظر بگیریم؛ ما به مثابه‌ی جمع آدمیان. 

در هر لحظه به معنای کاملِ این عبارتِ کوچکِ پیشِ پاافتاده عمل کردیم: “انسان فانی است!” و انتخابی که هر یک از ما از زندگی و هستیِ خود کردیم، انتخابی بود اصیل، زیرا ما رو در رو با مرگ دست به انتخاب می‌زدیم، زیرا انتخاب ما همیشه می‌توانست با این عبارات بیان شود: “بهتر است بمیرم تا…” و من اینجا نه فقط از نخبگانی می‌گویم که در میان ما مقاومت می‌کردند، بلکه از همه‌ی فرانسوی‌هایی که در طول چهار سال در هر ساعت از شب و روز  گفتند : نه!

اما ظلم دشمن، ما را تا آخر این موقعیت سوق داد و ما را وادار به پرسیدن سؤالاتی از خود کرد که در زمان صلح هرگز به آنها فکر نمی‌کردیم. همه‌ی کسانی که در میان ما بودند – و کدام فرانسوی در این موقعیت زمانی نبود که تمام جزئیات در مورد جبهه‌ی مقاومت  را بداند و با نگرانی از خود نپرسد: «اگر مرا شکنجه کنند، آیا می توانم زبان خود را نگه دارم و سکوت کنم؟» بدین ترتیب، پرسش اساسیِ خودِ آزادی مطرح شد و ما به آستانه‌ی عمیق‌ترین شناختی که انسان می‌تواند از خود داشته باشد رسیدیم. زیرا راز یک انسان نه عقده‌ی ادیپ است و نه عقده‌ی حقارت:  راز ، محدوده‌ی آزادی اوست، توانایی او برای مقاومت در برابر شکنجه و مرگ.

برای کسانی که به فعالیت‌های زیرزمینی مشغول بودند، شرایط مبارزه‌ی آنها تجربه‌ی جدیدی را به همراه داشت. آنان آشکارا مانند سربازان نمی‌جنگیدند. در هر شرایطی تنها بودند.   در تنهایی شکار می‌شدند، در تنهایی دستگیرشان می‌کردند. در فضایی سراسر مایوسانه و خصمانه وارد شکنجه‌گاه می‌شدند و  در تنهایی، لخت و عور جلوی شکنجه‌گران با آن صورت‌های سه‌تیغه، شکم‌های سیر  و اندام خوش‌لباس می‌ایستادند تا شکنجه‌گران  به تنِ لرزان‌ و وارفته‌شان بخندند، با یک وجدان راحت و احساسی از یک قدرتِ بی‌مرزِ گروهی که  از هر نظر ظاهری حق به جانب به آنان  می‌بخشید. دوستان ما تنها بودند.  بدون یک دست دوستانه یا یک کلمه‌ی دلگرم‌کننده. با این همه، در اعماق تنهایی‌شان، به فکر  محافظت از دیگران بودند، محافظت از بقیه، محافظت از همه‌ی همرزمان‌شان در جبهه‌ی مقاومت. یک کلمه می‌توانست به لو رفتن ده یا صد نفر بیانجامد.

مسئولیت کامل در تنهایی کامل – آیا این همان تعریف آزادی ما نیست؟ این جدا شدن از همه، این تنهایی، این خطر عظیم، برای همه یکسان بود. برای رهبران و زنان و مردان‌شان، برای کسانی که پیام‌ها را بدون اطلاع از محتوای آن می‌رساندند، و برای کسانی که کل جبهه‌ی مقاومت را هدایت می‌کردند، مجازات یکسان بود – زندان، تبعید، مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد که در آن، خطر به مساوات  بین فرماندهان و نیروهای نظامی تقسیم شده باشد. و به همین دلیل است که جبهه‌ی مقاومت یک دموکراسی واقعی بود: هم برای سرباز هم برای فرمانده، همان خطر، همان ترک‌شدگی، همان مسئولیت کامل، همان آزادی مطلق در نظم و انضباط.

چنین بود که، در تاریکی و در خون، یک جمهوری برپا شد؛ قوی‌ترینِ جمهوری‌ها. هر یک از شهروندانِ آن می‌دانست که جانش را مدیون همه است و تنها می‌تواند روی خودش حساب کند. هر یک از آنها در تنهاییِ کامل به مسئولیت خود و نقش خود در تاریخ عمل کردند. هر یک در مقابل ستمگران ایستادگی کردند، آزادانه و غیرقابل بازگشت، خطرِ خود بودن را به عهده گرفتند. و با انتخاب آزادی برای خود، آزادیِ همه را برگزیدند. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش، بدون پلیس، چیزی بود که در هر لحظه‌اش هر فرانسوی باید در برابر نازیسم پیروز می ‌شد و جمهوری را تأیید می‌کرد. هیچ کس در این وظیفه کوتاهی نکرد و اکنون در آستانه‌ی یک جمهوری دیگر هستیم. باشد که این جمهوری که در روز روشن برپا می‌شود، فضیلت بی‌پیرایه‌ی آن جمهوریِ سکوت و شب را حفظ کند و پاسش بدارد.

برچسب ها

عشق برای شاملو رخدادی است که در حضیض نومیدی روی نشان می‌دهد؛ نومیدیِ حاصل از یک گذشته‌ی تلخ. اما شاملو می‌داند که هیچ‌چیز، حتی عشق، نمی‌تواند آن گذشته را تلافی کند، وگرنه شعری زاده نمی‌شد. شعر تلافی آن گذشته نیست؛ کفاره‌ی آن است در معنای الهیاتیِ کلمه ...
ایران و جامعه‌ای که در ذهن ماست یک تصویر گچ‌گیری‌شده است، و این فیلم می‌کوشد این گچ را بترکاند تا ما زیر پوست شب، حقیقت ایران را بازیابیم. «منطقه‌ی بحرانی» عملا  مثل  «کاراکتر ویرانگر» والتر بنیامین هر تصویر فکری ما را و نیز هر تصویری را که  خود فیلم در ذهن ما می‌سازد، ویران می‌کند...

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

یک پاسخ

  1. آیا این جمله ها درست ترجمه شده اند؟
    «هر یک از آنها در تنهاییِ کامل به مسئولیت خود و نقش خود در تاریخ عمل کردند. هر یک در مقابل ستمگران ایستادگی کردند، آزادانه و غیرقابل بازگشت، خطرِ خود بودن را به عهده گرفتند. و با انتخاب آزادی برای خود، آزادیِ همه را برگزیدند.»
    فاعل جمله ها «هر یک» مفرد است، آیا نباید فعلها هم مفرد باشند؟
    من فرانسه بلد نیستم،‌ ولی در ترجمه انگلیسی از he , his himself استفاده شده است، همه مفرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *