یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳

یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳

چهار تصویر از «نارسیس» – مهرداد خامنه ای


*
نارکیسوس یا نارسیس در اسطورههای یونان، پسر کفیسوس و لیریوپه است. او مرد جوان بسیار زیبایی بود و دلبستگان فراوانی داشت. اما به همه پاسخ رد میداد. سرانجام یکی از عاشقان وی به نمسیس شکایت کرد و نمسیس، نارسیس را محکوم کرد که عاشق تصویر خود شود. او آنقدر در آب  به تصویر خود نگریست تا جان داد.

نقاشی: ایوان مخوف و پسرش ایوان (۱۸۸۳– ۱۸۸۵)، ایلیا رپین

۱منطقتراشی
«بشر موجودی منطقی نیست، موجودی است منطق تراش.» این جمله را سی سال و اندی پیش در یکی از یادداشت‌های فریدون تنکابنی خواندم. امروز اما معنای آن را بهتر درک می‌کنم. وقتی از زیست اجتماعی در جامعه‌ای سرکوب شده صحبت می‌کنیم در نگاه اول طبیعتا سرکوب‌گر را می‌بینیم که با منطق خود و براساس منافعی که دارد می‌تواند دهه‌ها مردم آن اجتماع را خفه کند. در عین حال نیک می‌دانیم که نمی‌توان یک ملت را برای همیشه با ضرب باتوم و شلاق و گلوله ساکت کرد. 
این وجه فیزیکی ایدئولوژی سرکوبگر است اما وجه خوف‌آورتر این ایدئولوژی تاثیری است که به مرور زمان بر روح و روان و فرهنگ مردمان آن اجتماع می‌گذارد. ایدئولوژی سرکوب نهادینه می‌شود و در زندگی روزمره به عنوان یک اصل فرهنگی رشد می‌کند. هر کس با منطق خود به سرکوب دیگری می‌پردازد و بهتر است بگوییم که برای توجیه رفتار غیر انسانی خود منطق‌تراشی می‌کند. نوعی شقاوت عام به جای انسانیت حکمرانی می‌کند.
قتل‌های ناموسی منطق خود را دارد، تجاوز منطق خود را دارد، قتل‌های زنجیره‌ای منطق خود را دارد و اینها به صورت برجسته به چشم می‌آید و همه از آن صحبت می‌کنیم. اما آن چه که به چشم نمی‌آید شقاوت روزمره در دوز‌های کم است. این دوزهای اندک است که با گذشت زمان امری طبیعی می‌شود. منطق تهمت‌زدن، منطق فحاشی، منطق بی‌تفاوتی، منطق مخالفین نظام توتالیتر که خود به شکل‌های مختلف با شقاوت همان نظام با مخالفین خود رفتار می‌کنند، منطق روشنفکرانی که خود را برتر از دیگر افراد اجتماع می‌بینند و باتوم روشنفکری بر سرشان می‌زنند، منطق آزادیخواهانی که آزادی را تنها برای خودشان می‌خواهند، منطق کسانی که به نام سیاست تنها خود را می‌بینند و هر کس در خط آنها نباشد خائن است، منطق تبعیدی‌هایی که یک ملت را سرسپرده می‌انگارند، منطق زندانیان سیاسی سابقی که خود همچون زندان‌بان رفتار می‌کنند و هزار منطق دیگر که به نوعی توجیه می‌شود و ما از کنارشان می‌گذریم.
این آن بخش ترسناک تاثیر نظام‌های توتالیتر و سرکوب‌گر است که می‌تواند دهه‌ها پس از سقوط فیزیکی‌شان همچنان بر یک ملت حکمرانی کند.هر منطقی که در آن انسانیت حرف اول را نزد، منطق نیست بلکه منطق‌تراشی از نوع نگاه سرکوبگران است، حال هر اسم دیگری می‌توان روی آن گذاشت.

۲کَنسِل کالچر

نقاشی: اخراج آدم و حوا (حدودا اوایل قرن هجدهم میلادی)،‌ پیتر ون در ورف

 انقلاب ارتباطات از سال ۱۹۹۱ فضایی را پدید آورد تا انسان‌ها بتوانند در مبارزه با معضلات و بی‌عدالتی‌های اجتماعی هم‌صدا و متحد شوند و مرزها و محدودیت‌هایی که به آنها تحمیل می‌شود تا صدای یکدیگر را بشنوند و یکدیگر را پیدا کنند برداشته شود. حجم عظیم اطلاعات مفید برای آگاهی و دانستن و همچنین افشاگری، چهره جهان پیش از خود را تغییر داد.

 اما در کنار این تحول مثبت، در درون همین ارگانیسم سالم ویروس‌هایی نیز پدید آمدند و موجب شیوع بیماری‌های هولناکی شدند. «فرهنگ حذف» یکی از آنها است و با دموکراتیزه شدن وسایل ارتباط جمعی به نوعی بیماری تمامیت‌طلبی در جهان امروز بدل شده است که لبه تیز آن بیشتر بر روی افراد مشهور و شناخته شده قرار گرفته است. «بایکوت کردن» به عنوان بخشی از «کنسل کالچر»، یک عکس‌العمل و ابزار اجتماعی و جمعی برای مقابله با ‌پدیده‌هایی چون استبداد و فشار سیاسی و یا افشاگری افرادی چون آزارگران جنسی و غیره است که از دیرباز وجود داشته و کارکردهای مثبت داشته است. اما «کنسل کالچر» یا فرهنگ حذف، اکنون خود تبدیل به آسیبی اجتماعی شده است که رواداری را به کلی نفی کرده و از افراد انسان‌زدایی می‌کند. کوچک‌ترین نقص یا رفتار فرد را تبدیل به عاملی برای زیر سوال بردن تمام گذشته و آینده او می‌کند. در واقع هرکس و در هر جمعی می‌تواند طعمه این ویروس شده و «کنسل» شود. کافی است در جایی چیزی را لایک کنید که به مذاق عده‌ای خوش نیاید. یک کامنت، یک فالو و یا هر چه که آنتن گشتاپوهای «کنسل کالچر» را در فضای مجازی اکتیو کند. آنها بدون توجه به دلایل شخصی افراد محکوم به «کنسل» شدن می‌شوند. مهم نیست سابقه، مسیر زندگی، تلاش‌ها و دستاوردهای شما در طول تمام زندگی‌تان چه باشد. «کنسل کالچر» در هر زمان می‌تواند به شما فرمان ایست بدهد و خوار و حقیرتان کند.

ویروس «فرهنگ حذف» در درون خود پارادوکسی را نیز حمل می‌کند. آنها که تمایل به حذف کردن دیگران دارند عموما کسانی هستند که علاقه‌ای به قضاوت شدن ندارند و هیچ نقدی را برنمی‌تابند؛ چراکه خود و دیدگاه خود را مطلقا صحیح و برحق می‌دانند. آنها توان هم‌سو کردن منطقی افراد با دیدگاه‌ها و نظرات خود را ندارند و بعضا افراد ضعیفی هستند که توان به وجود آوردن  تغییر و تاثیرگذاری در اجتماع و پیرامون خود را نداشته و از این رو جهان مخالف خود را حذف می‌کنند و حقی برای دیگری قائل نیستند. راه حل «کنسل کالچر» برای مسائل، پاک کردن صورت مسئله است، در حالی که هر رفتار اجتماعی پدیده‌ای برآمده از همان اجتماع است که برای یافتن نحوه صحیح برخورد با آن، در وهله اول می‌بایست وجودش را پذیرفت و به رسمیت شناخت.

ویروس «کنسل کالچر» در سیاست به بدترین شکلی خود را بروز می‌دهد و لایه‌های فریب را در خود پنهان می‌کند. با چهره جذاب منفعت جمعی به موعظه می‌پردازد و با القاب گوناگون مخالف خود را کنسل می‌کند. می‌تواند راست باشد یا چپ، این بیماری در هر طیف فکری می‌تواند شیوع پیدا کند. اگر راست باشد «چپول» را حذف می‌کند و اگر چپ باشد زیر پرچم مبارزه طبقاتی چه بسا طبقه کارگر «ناجور» را نیز حذف کند. فرهنگ حذف چیزی جز تمامیت‌طلبی نیست و منافع جمع که او خود را در جایگاه قضاوت و صدور رأی اجتماعی برای آن می‌داند تنها وسیله پنهان کردن وجه منفی آن است.

در اثر مشهور سوفوکل، ادیپ از سرنوشت خود فرار نمی‌کند. او برای شفای مردمش التماس به تبعید  شدن می‌کند. او خودش را «کنسل» می‌کند و نه مردمش را.

۳شبهمخاطب (نارسیس)

نقاشی: نارکیسوس (۱۵۹۷ – ۱۵۹۹)، کاراواجیو

 امروزه با بسط و گسترش وسایل ارتباط جمعی و امکان بیشتر تعامل بین مخاطب و هنرمند شاید بتوان از مفهومی به نام «شبه‌مخاطب» صحبت کرد. زنده‌یاد ساعدی چهل‌وهفت سال پیش در توصیف بخشی از فضای فرهنگی آن زمان کشور پدیده «شبه‌هنرمند» را به بیماری «شبه‌‌وبا» در اجتماع تشبیه کرد. به نظر می‌رسد مضرات «شبه‌مخاطب» به همان اندازه «شبه‌هنرمند» و «شبه‌وبا» در جامعه باشد.شبه‌مخاطب یک باکتری جدی است و باید آن را همچون بیمار صفر به سرعت شناسایی کرد و درصدد رفع مضراتش برآمد.این گروه، خرده‌کاران سیاسی هستند. اینها با فرهنگ و هنر در حد ابزار شخصی خودشان برخورد می‌کنند و با فرمول‌های من‌درآوردی سعی می‌کنند همه را قانع کنند که از همه چیز سر در می‌آورند و از جمله برای هنر و فرهنگ نیز حق دارند خط مشی تعیین کنند. انگار آنها یگانه ترازوی عالم وجود برای تشخیص خوب و بد هستند.

 طبیعتا هر کس محق به داشتن نظر شخصی خود در مورد آثار هنری است، اما نظر شخصی یک فرد سیاسی و غیرمتخصص در عرصه هنر، برای اثر هنری تعیین‌کننده نیست، بلکه تنها یک نظر است که در میان خیل نظرات جامعه اثر فردی خود را داراست. افراد سیاسی حتی ممکن است از آثار هنری بهره‌برداری مورد نظر خود را بکنند، فارغ از درست یا غلط بودن چنین عملی. اما نوع بهره‌برداری آنها برای هنر و چرایی و چگونگی آن تعیین تکلیف نمی‌کند. هنر اگرچه برآمده از بستر اجتماعی و تاریخی خود است و ناگزیر از سیاست نیز متاثر می‌شود، اما وجود و ماهیت مستقلی از سیاست دارد و سیاست نمی‌تواند خلق اثر هنری را ابزار و دستاویز مقاصد خود قرار دهد. این سیاست است که می‌بایست در خدمت اجتماع و هنر باشد، و نه برعکس.

اما به این خرده‌کاران سیاسی گر نیک بنگریم هرگز به اندازه سرسوزن نه در اعتلای فرهنگ نقشی داشته‌اند و نه هیچ‌گونه خلاقیتی در آفرینش هنری از خود نشان داده‌اند، به هیچ بخشی از هنر و فرهنگ اجتماع جز آنچه خود سودی از آن می‌برند توجهی ندارند و حتی ذیل دسته‌بندی «هنر متعهد» که خودی است و «دیگران»، هر آنچه نمی‌پسندند را نیز به عنوان «هنر» اساسا به رسمیت نمی‌شناسند. خود را صاحب هنرمندان و فرهنگ به طور کلی می‌دانند، چراکه «سیاسی» هستند. این امر را البته نه به وضوح بلکه با پنهان شدن در پس‌زمینه بحث‌های فلسفی، سیاسی، اجتماعی و عموما باب روز و مقطعی نشان می‌دهند و همیشه این شبه‌مخاطبان به نام «مردم» از فرهنگ صحبت می‌کنند. همیشه از «ما» صحبت می‌کنند، بدون اینکه توجه یا شناختی نسبت به واقعیت‌های جاری و ملموس روزمره جامعه داشته باشد. از یک سبک موسیقی بگیرید که خوش‌شان نمی‌آید تا فیلمی که «شخصا» خوش‌شان می‌آید. با این افراد نمی‌توان حتی برخورد سیاسی کرد. 

 برای شناسایی این نوع بیماری هرگاه دیدیم کسی یا گروهی هرگز پرسش‌گر نیست بلکه همواره پاسخی آماده و یکسان در آستین دارد و با قلدری پاسخش را به دیگران تحمیل می‌کند و درباره افراد حکم قاطع و کلی صادر می‌کند، بدانیم که آلوده به باکتری شبه‌مخاطب از نوع سیاسی‌اش شده است و اگر آب پیدا کند دیکتاتور قابلی است.دسته دیگر غالبا خود دستی در فرهنگ دارند و برای قوت‌لایموت در این عرصه خود را پیدا کرده‌اند. همین امر باعث می‌شود که خود را همه‌کاره فرهنگ و هنر جلوه دهند. در هر چیزی خود را صاحب‌نظر می‌دانند و به آخر یا اول هر نظرشان یک نقل قول از این و آن آویزان است تا «فرهنگی» بودن‌شان را به رخ بکشند. همین امر بیانگر این است که خود را کافی نمی‌بینند و حتما باید به پشتوانه کسی دیگر (با اسم و رسم موجه‌تر) خود را مهم جلوه دهند و این نقصان را با جدیت بیش از اندازه پنهان می‌کنند.

هرگز با کسی مزاح نمی‌کنند چون فکر می‌کنند ممکن است جدی گرفته نشوند. حیات‌شان بستگی مستقیم به تاثیرپذیری ذهن میزبانان دارد. نارسیسیسم وجه غالب بیماری‌شان است. با تایید و تمجید دیگران است که خود را در حد پیامبران می‌بینند و لذت می‌برند و بی‌پروا به قضاوت همگان می‌نشینند اما با کوچک‌ترین مخالفت به ناگاه عنان از کف می‌دهند و چهره واقعی‌شان را ناشیانه برون می‌ریزند و از خود بی‌خود می‌شوند.اینها می‌توانند همچون گروه اول به ظاهر سیاسی هم باشند اما در واقع سیاست تنها بخشی از هویت مردم‌فریب این گروه است. اینها نه سیاسی هستند و نه فرهنگی بلکه تنها به دنبال یک لقمه نان و تایید دیگران هستند.

 روش مقابله با این دو گروه ساده است. نباید جدی‌شان گرفت و در حد امکان فاصله خود را با آنها حفظ کرد تا آلوده به باکتری آنها نشد. شبه مخاطب همچون نارسیس از اساطیر یونان محکوم به عاشق شدن به تصویر خود است و آن‌قدر در آب به تصویر خود خواهد نگریست تا جان دهد. البته اگر ما آگاه باشیم.

۴روشنفکر جامعالشرایط!

نقاشی: دختری با گوشواره مروارید(حدود ۱۶۶۵)

امروز کلی خندیدم. از آن خنده‌هایی که با دیدن فیلم «آنی‌هال» وودی آلن به انسان دست می‌دهد. از آن خنده‌هایی که وقتی از نمای نزدیک به مسائل نگاه می‌کنی تراژدی است اما در نمای دور کمدی است.

لانگ‌شات مصاحبه‌های «شرق» درباره‌ی «عصر چریک‌ها».

لانگ‌شات هولیگان‌های «سیاسی» چپ که یکی آنارشیست است و دیگری لنینیست و سال‌ها همچون اوباش و قمه‌کشان خیابانی به جان هم افتاده‌اند و در عین حال نقطه مشترک‌شان این است که هر کدام از چهره و میراث معنوی احمد شاملو سهم‌خواهی می‌کنند؛ و باز «شرق» در مصاحبه‌هایش آنها را در نقطه‌ای مشترک به هم وصل می‌کند. یکی از شاملو می‌گوید و دیگری از ادبیات چپ.

 اما مدیون هستید اگر فکر کنید این‌ها کار اشتباهی می‌کنند، چون لابد ملاک اساسا این‌ها هستند و هر کاری را اگر این‌ها به عنوان روشنفکران جامع‌الشرایط  انجام دهند خوب است. از زن ستیزی و تمسخر شکنجه زندانیان سیاسی امروز و امضای بیانیه‌های حکومت‌پسند تا زنبیل گذاشتن پشت در اتاق «برادران» در ارشاد. کار اشتباه تنها به من و شما به عنوان انسان‌های معمولی این اجتماع تعلق دارد. در عین حال بخیل نباید بود، چه اشکالی دارد این‌ها هم امرار معاش کنند؟ شرایط برای همه سخت است، مسئله تنها بر سر نشانه رفتن «بیلاخ» به سمت ما است.

آن‌طرف‌تر در شهر «راست‌گرا»یی به نشان اعتراض لبش را می‌دوزد و در گوشه‌ای نشسته است، آن‌سو هنرمند چپ از زندان درباره لزوم عصیان در مقابل سانسور و سرکوب می‌گوید، و هم‌زمان کتاب جدیدی از مارکس از زیر دست ارشاد اسلامی به خوبی و خوشی راهی بازار می‌شود و عده‌ای هل‌هله‌کنان به دست‌بوسی ناشرین می‌روند و دست‌مریزاد می‌گویند که ما را با زبان فاخر فارسی‌شان از ریشه فقر آگاه کرده‌اند. مارکتینگ ناشران رسمی از بیان نظرات «انقلابی» کم نمی‌آورد و نرخش تنها چهارصد هزار تومان ناقابل است و اصلا فکر نکنید این «انقلابیون» در دورانی که افتخار فرهنگ کشور مجوز نگرفتن است، به دریوزگی کفی نان مسلمان شده‌اند، نه، اینها ازمابهتران هستند و سنتی منسوخ را با چنگ و دندان همچنان چسبیده‌اند و ترویج می‌کنند؛ همان‌چیزی که در مانیفست مارکس و انگلس از آن به عنوان مناسبات سرکوب‌گر و سرکوب‌شونده یاد می‌شود.

کارگاه‌ها و نشست‌های فلسفی، فرهنگی، و سیاسی مجوزدار در هر گوشه کشور انسان را به یاد نیویورک‌سیتی می‌اندازد و تنها منتظری که عنقریب خود وودی آلن از در وارد شود و برای اتمسفر بهتر در تهران‌سیتی کلارینت بنوازد.

از آن‌سو در سالمرگ غلامحسین ساعدی یک بازنشسته تئاتری را می‌بینی که نوشته‌ای از ساعدی را در صفحه‌اش به اشتراک می‌گذارد: «هنر کارش ایجاد فضایی است که در آن سلامت و صفای انسان مطرح شود. هنرمند نمی‌تواند دروغ بگوید و کسی که دروغ می‌گوید هنرمند نیست.» در حالی که خود این بازنشسته تئاتری ناقض این نقل‌قول بوده است.

آن دیگری با گلدان‌های دزدی از سر قبری دیگر در پرلاشز با افتخار و با عکس و تفصیلات بر سر مزار گوهرمراد می‌ایستد و از «جبهه مقاومت ضد فاشیستی فرانسه» حرف می‌زند و بی‌ادبی‌اش را به حساب «رفاقت» با مرده می‌گذارد. 

لانگ‌شات را که قدری گسترش دهیم جماعتی را می‌بینیم که مجدانه در تلاشند که همه این‌ها را به عنوان نمادی از «چپ» به مردم که خود آگاه‌تر از همه این‌ها هستند غالب کنند.

خنده‌ها که فرونشست به دنیای واقعی بازمی‌گردی و در خیابان مردم را می‌بینی که همچنان به سادگی به یکدیگر «سلام» می‌گویند (و نه درود) و در دل می‌گویی:

«سلام ای غول آینده

سلام.»

یوهانس ورمر

مهرداد خامنه‌ای – ۱۱ آذر ۱۴۰۳

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *