شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

بیژن جزنی مردانه زیست و ناجوانمردانه کشته شد – مهرزاد وطن آبادی

در پنجاهمین سالگرد تیرباران بیژن جزنی، بر آن شدم که مطلبی فراتر از نوشته‌های رایج و بعضاً تکراری بنویسم. به گواه حافظه‌ی تاریخی، تیرباران بیژن جزنی با دستان بسته، چون خون سیاوش در طول تاریخ جوشید و خروشید و هنوز جاری‌ست. پیشینه‌ی مبارزاتی این رفیق، از نوجوانی تا لحظه‌ی کشته شدن به‌دست جلادان دیوصفت ساواک، درس‌هایی بی‌پایان به همراه داشت؛ شهدی شد که کام جوانان مبارزِ نومید از سیاست را شیرین کرد، اما هم‌زمان شرنگی بود در دهان پرویز ثابتی و دربار شاه، که تا وقتی انسان زنده‌ است، در آن می‌نگرند. ترور ناجوانمردانه‌ی بیژن نه شهد، بلکه شوکرانی بود در کام محمدرضا شاه و اذنابش.

بی‌تردید، کسی نیست – از خودی و غیرخودی – که نداند بیژن جزنی که بود، از چه جایگاه طبقاتی آمد، چگونه زیست، و چطور ناجوانمردانه به قتل رسید. اما بیژن، به گواه کارنامه‌ی پُرمایه‌ی مبارزاتی‌اش، فقط یک فرد نبود؛ او بنیان‌گذار رویکردی بود که در زمانی کوتاه جریان‌ساز شد. از همین رو، بی‌انصافی‌ست اگر از او به‌مثابه‌ی یک حزب یا سازمان نام نبریم. براستی آیا تاکنون کسی از حامیان او اندیشیده که چرا روشنفکرانی چون بیژن جزنی (و چند زندانی دیگر) را با دستان بسته، به فرمان پرویز ثابتی، جلاد ساواک، در تپه‌های اوین ترور کردند؟

شگفتی‌های زندگی بیژن کم نیست. بدون اغراق، مسیر زندگی سیاسی او با دیگر مبارزان متمایز بود. گفته‌اند در دانشگاه، به دلیل نسبت خانوادگی با پدر و عمویش (که از اعضای قدیمی حزب توده بودند)، مورد اتهام جاسوسی قرار می‌گرفت؛ همان‌گونه که بعدها مهدی رضایی نیز به ناروا جاسوس خوانده شد. بیژن حتی زمانی که پدرش – حسین جزنی – از زندان خواست توبه‌نامه بنویسد، پاسخ داد: «من دیگر پدری ندارم.» اما مبارزان ساده‌نگر و سطحی، چشم‌بسته دهان به تهمت گشودند و به‌دلیل توبه‌نامه‌ی پدر و عمویش، او را هدف اتهاماتی واهی قرار دادند. در حالی که بیژن همواره منتقد اصولی حزب توده و مخالف سرسخت رژیم دیکتاتوری پهلوی بود.

او با مردانه زیستن و سرانجام با چشم باز گلوله‌باران شدن، سبب ندامت بسیاری از آن یاوه‌گویان شد و طوق ننگ و ناجوانمردی را بر گردن پرویز ثابتی و محمدرضا شاه انداخت.

در آن سال‌ها، قضاوت در مورد شخصیت‌های بزرگ بسیار نازل بود. مفتریان بی‌دانش، هرگونه افترا را بر زبان می‌راندند. اینان – که هنوز نیز در گوشه و کنار لجن‌پراکنی می‌کنند – هیچ‌گاه از خود نپرسیدند که بیژن چه دخلی به عمو یا پدری دارد که راهی دیگر در پیش گرفته بود؟ چرا باید مسئولیت کار آنان را به گردن او انداخت؟ اما بیژن، نستوه و استوار، در برابر این قضاوت‌های بی‌پایه سکوت می‌کرد.

میهن قریشی، همسر بیژن، این لحظات را چنین روایت کرده است:

«درد در چشمان او موج می‌زد، وقتی از جامعه به خانه بازمی‌گشت. چون همواره او را فردی خیال‌پرداز، یاوه‌گو، وابسته به قدرت، و دارای مشی‌ای احمقانه می‌پنداشتند. اما او سکوت می‌کرد. دوستان نزدیکش هیچ‌گاه تلاش نکردند باورش کنند یا فرصت مبارزه را به او بدهند. اما او از خلق خود این فرصت را گرفت و اتهامات ناروا را به زباله‌دان تاریخ سپرد.»

بیژن بدون کوچک‌ترین رنجش، با بردباری برخاسته از اندیشه‌ورزی، در عمل ثابت کرد شقایقی‌ست که با داغ زاده شده. بعدها، در اسناد ساواک، از او چنین یاد شده بود:

«بیژن جزنی نه‌تنها در میان زندانیان محرک، اخلال‌گر و ماجراجو بود و همواره برخلاف مقررات عمل می‌کرد، بلکه همسرش نیز در میان ملاقات‌کنندگان محرک و مزاحم بود و هر بار که برای ملاقات می‌آمد، موجبات ناراحتی مأموران را فراهم می‌ساخت.»

نمی‌دانم، پس از آنکه در بهمن ۵۷ تومار مزدوران شاه پیچیده شد و ثابتی به دامان اربابانش پناه برد، آیا تهمت‌زنندگان زنده بودند که این اسناد را بخوانند و از شرم، سر در گریبان فرو برند یا نه.

بیژن، شیرآهن‌کوه‌مردی بود که در هر دوره از حیات سیاسی‌اش، لحظه‌ای از مبارزه دست نکشید. او با دستان خالی، چنگ در چنگ دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم آمریکا و ارتجاع پهلوی انداخت تا به جایگاهی بلند در تاریخ مبارزات مردمی برسد. بیژن را باید مردی برای تمام فصول مبارزه دانست. او در نقد سنت چپ، چپ‌روی، و نیز جریان‌های راست کوتاهی نمی‌کرد و هر زاویه‌ی مبارزاتی را با دقت ارزیابی می‌نمود.

به‌حق باید او را پدر معنوی جنبش فداییان نامید. چرا که اگر بیژن نبود، چه بسا سازمان – با همه‌ی فراز و فرودهایش – در کوره‌راه چریک‌گرایی از مسیر تاریخ بیرون می‌افتاد.

بیژن، در زندان و تبعید، هیچ‌گاه قلم را کنار نگذاشت، تا آن‌که سرانجام، با جان باختن نادلخواه به تیغ جلاد، چنان‌که خسرو گلسرخی گفت، «کاری کرد کارستان».

در یک جمله، بیژن جزنی در رویای آزادی زیست، اما پرویز ثابتی، جلاد اوین، نگذاشت در بهار آزادی، آن را در وطن تجربه کند.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن نظرات بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را محل تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. ديدگاه هایی که از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، به دليل نقض ضوابط حاکم بر بخش ديدگاه های اخبار روز منتشر نمی شوند.

3 پاسخ

  1. دقیقاً! جزنی یک لحظه از مبارزه با رژیم گذشته دست برنداشت. شما چطور؟ کارنامه شما در این ۴۵ سال نشان دهنده کدام مبارزه است؟ تنها خاطره‌ای که از شما باقیست شعار سلاح سنگین برای سپاه پاسداران است. امروز هم دست از مبارزه علیه ثابتی خنزر پنزری دست برنمی‌دارید. در ضمن زندگی و مرگ مفاهیم انسانی هستند و به مردی و نامردی ربطی ندارند. لطفاً خود را کمی به روز کنید.

  2. “بیژن جزنی در رویای آزادی زیست، اما پرویز ثابتی، جلاد اوین، نگذاشت در بهار آزادی، آن را در وطن تجربه کند.”

    در اثبات گردی و دلاوری بیژن نیازی به مقاله شما نبود.تاریخ این را ثبت کرده است.فقط از کدام “بهار آزادی” که در سطر آخر آورده اید سخن میگویید؟ ان بهار آزادی که با کشتار ،اعدام،جنایت و شروع شد؟ از نوروز ۵۸ سنندج و کشتارهای کردستان،ترکمن صحرا،خوزستان،دانشگاه..توسط دست آموزان ثابتی شکنجه گر یعنی: خلخالی و لاجوردی و قدوسی، محمدی گیلانی ها….و دهه ۶۰ که تا کنون ادامه دارد و تیم شما حامی و نگهدار ان هست؟
    بیژن جزنی ها برای این نوع “بهار آزادی” زجر کشیده و جان فدا کردند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *