
تا هر دم به بهانه ای در بزند
زمستان
در توالی فصلها،
ردایش را جای گذاشت و
چون گربه ای رانده شده
سمج و بیگاه از هر رخنه به درون می خزد.
و پیش از آنکه کاکل سرخش را به ماه ببخشد
پیش از سفر و میعاد
دارکوبی دل انباشته هایش را
در ساقه ی فسیلی دفن می کند
آی سنگِ نقش در نقش،
زخمهای تا شده در هم فرو رفته ناخوانا
تو هم روزگاری داشتی!
.
با حضور سایه ای بی آفتاب
با این بهار رسیده، چه باید کرد؟ شادی!
با خوابِ آشفته ی کوچه های شهر
با دویدن سکر جنوب در رگ
با آنکه صدای پایش پشت در، اما هرگز به درون نمی آید،
چه باید کرد؟
بی بلم، چگونه از طغیان خاطره بگذرم
مست خوشه های بنفش گندمزار
رو به کدام شب، یادِ آفتاب جنوب را بیاسایم؟
بوی نسترن را شادی،
در پیاله ی کدام اندوه بیاشامم؟
.
چه باید کرد؟
.
از گره ی سبزه زار انگار
نحسی ایام را سال سال در خاک می نشانند
از بیتهای رندانه
دانه انگار ترسِ حادثه را در دل می کارند!
هیس . . . .!
هر چند به فصل سبز
ماهیانِ سرخ
از گستره ی کبود
به تنگ آبها سرازیر می شوند
هر چند هزار خاطره،
چنگ افسوس بر زخم می زنند
هر چند بر دروازه ی هر خانه ات
پاسبانی راه را می بندد
شکوه سبزه و رویش را پاس باید می داشت
هر چه هست، بزیر پوست بهار
شادی، نطفه ی ترا می کارند
پس “بهاران خجسته باد”.
.
آتلانتا فروردین ۱۴۰۴
divanpress.com
2 پاسخ
درود
رفقای اخبارِ روز
مناسب تر، این بود که تصویر با تیتر و متن هماهنگ باشد.
یعنی تصویرِ کرامت وخسرو را درج می کردید.
سروده، بسیار زیبا بود.
سپاس
آقای مهرآور عزیز، با سپاس از توجه تان، درست است عکسهای آن دو عزیز که هرگز از خاطره ی تاریخ مبارزاتی ایران پاک نمی شوند بسیار مناسب تر است و با سپاس از سایت اخبار روز برای انتخاب این عکس.