پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

با کلاشینکُف زیر آسمان پرستاره؛ زیلکه مایر-ویت از روزگارش در RAF و زندگی پس از آن می‌گوید

زیلکه مایر-ویت (Silke Maier-Witt)، یکی از اعضای پیشین «گروه چریک شهری چپ رادیکال ارتش سرخ» (Rote Armee Fraktion یا به‌اختصار RAF)، در کتاب خاطرات تازه‌منتشر شده‌اش، با زبانی گاه ساده‌لوحانه، گاه صادقانه، و گاه بی‌اختیار طنزآلود، به آن سال‌ها باز می گردد.

او به یاد می‌آورد که نخستین تجربه‌اش با سلاح چه‌گونه بوده است:
«بله، می‌دانم که سلاح بخشی از کار است، اما این یکی واقعاً بزرگ و ترسناک است… برای اولین بار آن را در کیف‌دستی‌ام در فضای عمومی حمل می‌کنم. سنگین است. نمی‌دانم واقعاً می‌توانم به این عادت کنم یا نه. وقتی آن را امتحان کردم، فهمیدم از حالا به بعد فقط بلوزهای گشاد خواهم پوشید. کمر شلوارم نباید تنگ باشد، وگرنه این چیز، یعنی تپانچه، دیگر در کمر شلوارم جا نمی‌گیرد.»

اما او با این «چیز» هرگز به کسی شلیک نکرده است. در کتابش با عنوان پرهیجان «فکر می‌کردم تا آن موقع مرده باشم» (Ich dachte, bis dahin bin ich tot) می‌نویسد:
«هیچ‌گاه در موقعیتی نبودم که مجبور شوم کلتم را بکشم یا ماشه را فشار بدهم. خدا را شکر.»

کتاب او روایت سال‌های حضور در RAF از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۰ است و همچنین دوران زندگی مخفی‌اش در آلمان شرقی (DDR) تا دستگیری در سال ۱۹۹۰ توسط نیروهای آلمان غربی.

اگر سخنش را باور کنیم، گاهی RAF بیشتر شبیه به یک کومون (خانه‌ی اشتراکی) بود تا یک گروه زیرزمینی مسلح:
«همه در اتاق نشیمن بزرگ نشسته‌اند، حال‌و‌هوای خوبی دارند، تلویزیون روشن است، غذا در راه است. حال‌و‌هوای خانه‌های اشتراکی حاکم است.»

اما واقعیت، آمیخته با بی‌قراری دائم، پارانویای خزنده و جابه‌جایی‌های همیشگی است. در خانه‌های مخفی، گاه تا ده نفر روی تشک‌هایی روی زمین می‌خوابند. در کنار تلاش‌های تدارکاتی – از تهیه پول نقد، قاچاق اسلحه، اجاره آپارتمان و اتومبیل، جعل پاسپورت، شناسایی مسیرها و عملیات‌های پیک گرفته تا جاسوسی و برنامه‌ریزی – دعواهای مرسوم در گروه‌های چپ‌گرای آن زمان بر سر قدرت و سلسله‌مراتب‌های پنهان نیز حضوری پررنگ دارد.

اما این کتاب نه فقط یک سند از زندگی روزمره در یک گروه زیرزمینی، بلکه روان‌نگاره‌ای (پسیخوگرام) است از شخصی که «پیرو»‌ بود: مایر-ویت بارها از تمایلش برای اطاعت، سکوت، پذیرش نقش‌ها، گرفتن دستور از بالا و ترس از جلب توجه سخن می‌گوید. او می‌نویسد:

«در روزهای نخست زندگی مخفی در آمستردام، بیشتر اوقات فقط دنبال بقیه راه می‌افتم، اغلب نمی‌فهمم درباره‌ی چه صحبت می‌شود.»
«احساس ناامنی می‌کنم، اما نمی‌خواهم آن را نشان بدهم.»
«نمی‌دانم از من چه می‌خواهند. درمانده‌ام، نمی‌دانم باید چه ابتکاری به خرج بدهم.»
«معمولاً دقیقاً نمی‌دانم موضوع چیست.»
«فکر می‌کنم مشکلی با من نیست؛ کاری را که ازم خواسته می‌شود انجام می‌دهم.»

در واقع، در بسیاری از بخش‌های کتاب، فقدان آگاهی سیاسی یا نظریه‌پردازی در او کاملاً آشکار است. اساساً او به‌دنبال جایگزینی برای خانواده‌ای غایب است:
«هیچ جایی برای تعادل، آشتی، حتی عشق نبود. تعجبی ندارد که عشق نقشی آن‌قدر کوچک در زندگی من بازی کرد.»

در شصت صفحه اول، نویسنده به کودکی‌اش در آلمان دهه‌ ۵۰ و ۶۰ میلادی بازمی‌گردد: کودکی در خانواده‌ای سرد، با مادر زود از دست‌رفته، پدری نازی و غایب، و فقدان مهر. تجربه‌ای مشترک در بسیاری از خانواده‌های آلمانی آن سال‌ها:
«سال‌های آغاز نوجوانی‌ام آکنده بود از بی‌کلامی، سردی، بی‌احساسی و تضادهای ناگفته. شرم و سرکوب حاکم بود.»

تا آن‌که در پایان دهه ۶۰ ورق برمی‌گردد: اعتراضات ضدجنگ ویتنام، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، خانه‌های اشتراکی و حشیش. دختری جوان با تصورات ساده‌دلانه و عاشقانه:
«فکر می‌کردم اگر آدم‌های زیادی سفر LSD را تجربه کنند، دنیا جای بهتری خواهد شد. در همه‌چیز میل به برابری بود.»

کتاب از یک سو سندی جذاب از احساسات و زندگی درونی یک عضو گروه شبه‌نظامی است و از سوی دیگر، نثری دارد که گاه به شکل عجیبی شبیه مجلات عامه‌پسند می‌شود. ترکیبی از انشای مدرسه‌ای، دفترچه‌ خاطرات نوجوانانه، ادبیات عامه‌پسند کارل مای و لحن روزنامه‌های زردی چون BILD یا Bunte.

مثلاً از نخستین تمرین تیراندازی‌اش می‌نویسد:
«من هم اجازه داشتم یکی دو شلیک بکنم. اولین بار بود… حسی شبیه بی‌حسی داشتم، اما هدف را زدم.»

درباره‌ آماده‌سازی برای ربودن هانس مارتین شلایر (Hanns Martin Schleyer):
«چیز زیادی نمی‌دانستم، اما تنش را در فضا حس می‌کردم.»

و درباره‌ اردوگاه آموزش نظامی در یمن که گروه‌های فلسطینی در آن آموزش می‌دیدند:
«ما کار خودمان را داشتیم، آن‌ها دغدغه‌های خودشان. شب‌ها هم تیراندازی می‌کردیم. حال و هوایی رمانتیک اما عجیب در هوا بود.»

او که در آن اردوگاه عاشق یک جوان فلسطینی می‌شود، با لحنی عاشقانه می‌نویسد:
«من نخستین زن زندگی او بودم، زیبا بود… شب‌هایی با هم نگهبانی می‌دادیم، کلاشینکف کنارمان، آسمان پرستاره بالای سرمان. عاشقانه عاشق بودیم. لطافت‌های خجالتی، هدیه‌های کوچک، لمس‌های پنهانی وقتی دیگران بودند.»

بخش زیادی از کتاب با چنین لحنی نوشته شده: ساده، گاه ساده‌لوح، و بی‌اختیار طنزآلود. حتی در ماجرای تلاش برای شناسایی خانه‌ وزیر خارجه سابق آلمان، هانس دیتریش گنشر (Hans-Dietrich Genscher)، می‌نویسد:
«فهمیدیم که به سگ نیاز داریم! با او می‌توان اطراف را بررسی کرد. این شد که رودی راتلوس (Rudi Ratlos)، یک سگ نژاد مخلوط، از پناهگاه به جمع ما آمد. پله‌ قطار برایش سخت بود، مدام سر می‌خورد. صورتش طوری بود که اسم فامیلش شد “راتلوس” (یعنی سردرگم). او کمک بزرگی در بررسی خانه‌ گنشر کرد.»

چنین نثرهایی به‌راحتی می‌توانست در مجله‌ Bunte (یک مجله سرگرمی در آلمان) چاپ شود. شاید دلیل سبک نگارش این خاطرات، حضور نویسنده‌ی دوم، آندره گرون‌وود (André Groenewoud)، باشد که پیش‌تر خبرنگار ارشد همین مجله بوده است.

مشخصات کتاب:
زیلکه مایر-ویت / آندره گرون‌وود: “فکر می‌کردم تا آن موقع مرده باشم. سال‌های من به عنوان یک تروریست RAF و زندگی‌ام پس از آن”
ناشر: Kiepenheuer & Witsch
۳۸۴ صفحه، جلد سخت، قیمت: ۲۶ یورو

منبع: nd – برگردان برای اخبار روز: سینا بهزادی

برچسب ها

ترامپ و مشاوران او قصد داشتند برای کاهش فشار مالیاتی ثروتمندان و سبک‌سازی بودجه از طریق کاهش بهره بدهی، بحران اقتصادی مصنوعی ايجاد کنند و سرمايه گذاران را بترسانند. ایده این بود که با به راه انداختن ترس در بازار، سرمایه‌گذاران دارایی‌های پرریسک خود را بفروشند و به سمت خرید اوراق خزانه آمریکا با بازده پایین اما باثبات سوق داده شوند. این رویکرد می‌توانست هزینه‌های بهره را برای دولت کاهش دهد. و برای مدتی، همین اتفاق هم افتاد. آنها اما حساب واکنش متفاوت چين را نکرده بودند...
آن‌ها بخشی از یک داستان موفقیت آميز هستند که چهار ماه پیش کسی آن را ممکن نمی‌دانست. شاید این سه نفر کمی یادآور «گروه اولسن» (از فیلم‌های کمدی-جنایی دانمارکی) باشند، سه دزد کوچک دوست‌داشتنی که با وجود تمام مشکلات، به دنبال هدف بزرگ خود هستند. اما برخلاف آن‌ها، مونقره‌ای ها قصد دارند بخشی از ثروت ثروتمندان و سوپرثروتمندان را نه برای منافع شخصی، بلکه برای عدالت اجتماعی بگیرند...

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن نظرات بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را محل تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. ديدگاه هایی که از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، به دليل نقض ضوابط حاکم بر بخش ديدگاه های اخبار روز منتشر نمی شوند.

2 پاسخ

  1. نمیدانم این ترجمه اى آزاد از آقاى سینا بهزادى هست و یا ترجمه مو به مو نویسنده. هر چه هست ابدن بویى از گزارش یا نقد ابدن ندارد و تنها و تنها آوردن تکه هاى از کتاب که ممکن هست در چارچوبى بغیر از آنکه نویسنده/ مترجم نظرش هست، نوشته شده باشد. هر چه هست مطلب بالا براى ارضا شخصى براى محکوم کردن مبارزه مسلحانه هست. نویسنده یا مترجم میتوانستند بجاى مسخره کردن و محکوم کردن نویسنده کتاب (حال با تناقضات مختلف) به بررسى مبارزه مسلحانه در کشورى همانند آلمان ببردازند که بسیار متفاوت با جامعه هاى مانند ایران هست

    1. ۲۰ سال پیش هم قدرتمندان در المان فیلمی ساخته بودن فانتزی در باره گروه بادر مانهف پر از خشونت ،سکس و گانگستر بازی !
      بسیار مشابه همین خلاصه از این کتاب خاطرات !
      این خاطرات می‌تواند ورژن جدید از تهیه کننده همان فیلم باشد !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *