
دختر دریا
با تنپوشی از حریرِ روانِ آب آمد
اسبی به من هدیه داد!
نقرهی شب آبی شد
بید با سازِ باد رقصید
و سوسن به گویشِ باران
ترانه خواند.
میان شب بوها و شبنمها
دنبالِ تو می گشتم
دردا که نبودی،
نیامده بودی.
دختر خورشید
سوار بر ارابهای آمد از بلور و نور
اناری به من هدیه داد!
فاختهای باغ را به چهچهه مهمان کرد
درخت انار گُل داد
و در غبارِ نارنجیی مِه و نور
پروانهای رقصید.
آوازت دادم
در چهارگاه و آه و صبوحی
نیامده بودی.
بیرون میآیم
از این باغِ شعلهور
میتازم
بر گردهی این اسبِ ناشکیب
تا دشتِ لاله و برف و بلوط
رقصندگانِ شورشیی دلتنگ،
پای میکوبند
در غبارِ بیقراری و آشوب
و آوازِ آمدنت را
در بانگِ حنجرهی زخمیی این سُرنا
و با کوباکوبِ دُهُلِ دلهره
در مقامِ دلتنگی،
با بویِ آویشن،
و به رنگِ بنفشه
میخوانند و میخوانند به شیدایی
و تو نمیآیی.
موجِ رها و غافلِ گیسویت
همرنگِ زلالِ نگاهم نیست.
فرود میآیم از اسبِ اندوهم
میگذارم انارِ دلتنگیام را بر سنگی
سلام میدهم به غروب
و سیگاری روشن میکنم.
* سرودهی بالا پیش از این، با عنوانِ ” پوست اندازیی “تغزل” در ادبِ امروزِ فارسی- یک نمونه:”، ۰۷ آپریل ۲۰۱۴ در تارنمای “ایرانشناخت”، ماهنامهی کانون پژوهشهای ایرانشناختی، توسط دکتر جلیل دوستخواه منتشر شده بود.
https://www.goodreads.com/author/show/444199._/blog?page=27
** تصویر متن از “هوش مصنوعی” برای این شعر است.