
زیستن حکایتیست!
چون آوازی هزاران رنگ
در گُلزارِ با شکوهِ گلهای رنگرنگ
با صدای هُشیوارِ زنبورهای مست
یا چون لهجهی غریبِ تنبورست
یا شادبانگِ مرغکی از دورست
یا چون شکوهِ شُرشُر باران،
ترانهی همارهی شادابی ست
زلال و بلند و پُرترانه و جاریست
و گاه، آه است
و چون آرامشِ فاختهی عاشقِ بهار،
کوتاه است.
زیستن حکایتیست!
یخ زدنِ همیشگیی خاطراتمان
در یک قابِ عکسِ قدیمی
یا گُذر از دروازهی رنگین کمان،
با طیفی از رنگهای صمیمی
پیش از گذشتنِ تو از گذرگهِ نابودهاش.
زیستن حکایتیست!
و آن چه که میپاید،
در این میانه شاید؛
خدایییِ لطیفِ بنفشهایست
که با وزشِ نرمه-نسیمِ نوروزی؛
میلرزد
و با اندوهِ کفشدوزکی؛
میگرید
آهاش امّا،
تمامِ برفهایِ زمین را آب میکند
بسترِ انتظارِ رود را بیتاب میکند
لالاییاش،
اسفندماه (این غولِ خسته را) خواب میکند.
خسرو باقرپور
یک پاسخ
با سپاس از خسرو باقرپور از این شعر رنگین
سال نو شما فرخنده باد