
در گذار از اندیشه های مارکس به سوی سوسیالیسم اخلاقی
۱۷۵سال پیش، ادوارد برنشتاین، بنیانگذار رویزیونیسم، به دنیا آمد
ادوارد برنشتاین بنیانگذار رویزیونیسم در جنبش کارگری است که پس از مرگ فریدریش انگلس در سال ۱۸۹۵، علیه اصول اساسی مارکسیسم، که تا آن زمان مبنای این جنبش بود، موضع گرفت. پس از شکاف سازمانی جنبش کارگری به دو جریان کمونیستی و سوسیالدموکراتیک جهانی، او به سوسیالدموکراسی بهعنوان توجیه ایدئولوژیک برای اصلاحطلبی و فرصتطلبی در مقابل حاکمان اقتصادی و سیاسی خدمت میکند. در عین حال، تأکید بر اهمیت نظری برنشتاین بهعنوان مسبب این شکاف اغراقآمیز است. ازاین رو باید او را بهعنوان نشانهای از شکافی در نظر گرفت که پیشتر در عمل سیاسی جنبش کارگری وجود داشته است. با این وجود یا دقیقاً به همین دلیل، پرداختن به برنشتاین ارزشمند است، زیرا او بهعنوان یک تئوریسین امروز دیگر برای خودآگاهی احزاب سوسیالدموکراتیک نقشی ندارد، اما ویژگیهای نشانهای برنشتاین هنوز هم تا به امروز ادامه دارد.
ادوارد برنشتاین در سال ۱۸۵۰ در منطقه شونهبرگ (Schöneberg) برلین کنونی به دنیا آمد. او فرزند یک لوکوموتیوران بود. خانوادهاش به جامعه یهودیان اصلاحطلب تعلق داشتند، او نیز در محیطی یهودی پرورش یافت، اما در سن ۲۷ سالگی از جامعه یهودی جدا شد. والدین برنشتاین که از لیبرالهای پیشرو بودند، او را به دبیرستان فرستادند، اما به دلیل مشکلات مالی، برنشتاین در ۱۶ سالگی مدرسه را ترک کرد و بهعنوان کارآموز در بانک مشغول به کار شد. او تا سال ۱۸۷۸ بهعنوان کارمند بانک فعالیت میکرد.
هوادار آیزناخیها
در سن ۲۲ سالگی، او به جنبش کارگری میپیوندد. در این زمان، برلین هنوز تحت سلطهی لاسالِیها بود، کسانی که به گفتهی برنشتاین در زندگی نامۀ خود، «تمام تلاش خود را به کار میبردند تا حزب ببل و لیبکنخت در برلین رشد نکند». با این حال، برنشتاین به طرفداران «آیزنآخ – Eisenach» میپیوندد؛ گروهی که به روح مارکس و انگلس وفادار بودند و تحت رهبری نمایندگان مجلس، آگوست ببل و ویلهلم لیبکنخت، در سال ۱۸۶۹ حزب کارگری سوسیال دموکرات (SDAP) را تأسیس کردند. برنشتاین به شدت تحت تأثیر ایده های مارکس فرار گرفته بود و در فوریه ۱۸۷۲، در گردهمایی «سازمان برلینی اتحادیه بینالمللی کارگران» شرکت میکند.
یک سال از کمون پاریس و تأسیس امپراتوری آلمان گذشته است. ببل در رایشتاگ نطقی جنجالی ایراد میکند و کمون را الگویی برای «دولت مردمی» میستاید؛ دولتی که قرار است پس از انقلاب کمونیستی پرولتاریا شکل بگیرد. برنشتاین در همین دوران نمایشنامهای کوتاه دربارهی «یک پناهندهی کمون» مینویسد. این پناهنده در روستایی فرانسوی تلاش میکند اهداف، مبارزات و سرنوشت کمون پاریس را برای مردم روستا توضیح دهد. برنشتاین بعدها به یاد میآورد که نسخهی گمشدهی این نمایشنامه از ابتدا تا انتها بر اساس سخنرانی معروف کارل مارکس با عنوان «جنگ داخلی در فرانسه» نوشته شده بود؛ سخنرانیای که بهشدت او را مجذوب خود کرده بود.
برنشتاین حتی بعدها نیز خود را «آگیتاتوردرحال شکلگیری» میدانست؛ کسی که ایدههای مارکس را میان مردم گسترش میداد. او در مناطق اطراف برلین از لوکن والده و یوتربوگ گرفته تا دامه و برنا، به سفرهای سخنرانی میرفت و در خود برلین هم به چهرهای شناختهشده تبدیل شد. بهزودی به ببل و لیبکنشت در آمادهسازی برای اتحاد حزب سوسیالدموکرات آلمان (SDAP) با اتحادیهی کارگران آلمان که توسط لاسال بنیانگذاری شده بود و همچنان بر افکار او پایبند بود، کمک کرد. این اتحاد به تشکیل حزب سوسیالیست کارگران آلمان (SAP) انجامید.
در سال ۱۸۷۵ اتحاد در گوتا تحقق مییابد. برنامه گوتا که حزب جدید بر اساس آن شکل میگیرد، مارکس را به خشم میآورد، چرا که در این برنامه مصالحههایی با لاسالیها صورت گرفته است که از نظر او قابل قبول نیست. مارکس چندین بار تهدید میکند که از حزب «کنارهگیری» خواهد کرد. بهجای آنکه «آیزناخیها» به دلیل توازن قوا درون حزب، امتیازات محتوایی به دیدگاههای خیالپردازانهی اصلاحطلبانه و مواضع ملیگرایانه و فرصتطلبانهی لاسالیها بدهند، مارکس معتقد بود که آنها باید بهصورت استراتژیک بر روی کارگرانی تمرکز کنند که نه لاسالی بودند و نه مارکسیست، اما نیازمند ایدههای انقلابی بودند و میتوانستند توازن قدرت را به نفع مارکسیستها تغییر دهند. این اختلافنظر نمادین است و پیشآگهی آیندهای به شمار میآید که در آن برنشتاین نقشی محوری ایفا خواهد کرد – هرچند در آن زمان در سوی اصلاحطلبان قرار خواهد داشت.
ممنوعیت و تبعید
برنشتاین در آن زمان هنوز یک کارگزار حزبی (Funktionär) نبود. او فعالیتهای حزبی خود را پس از پایان کار روزانهاش در بانک «برادران روچیلد» انجام میداد. اما در سال ۱۸۷۸، به عنوان دبیر وارد خدمت کارل هوخبِرگ شد؛ کسی که به عنوان «پسر یک بانکدار یهودی ثروتمند» بخش بزرگی از ارثیهاش را در اختیار حزب سوسیالیست کارگران آلمان (SAP) قرار داد و از زوریخ نشریه آینده ((Die Zukunft را منتشر میکرد.
در همان سال، حزب به دلیل «اقدامات ضد دولتی» ممنوع اعلام شد و دیگر اجازه نداشت خارج از مجلس (رایشستاگ) بهطور علنی فعالیت کند. این باعث شد برنشتاین، زمانی که در ۱۲ اکتبر راهی سوئیس شد، ندانست که «این سفر او را برای بیش از بیست سال از زادگاهش آلمان و شهر برلین جدا خواهد کرد.»
در زوریخ، برنشتاین در سال ۱۸۸۰، در حالی که تنها ۳۰ سال داشت و احتمالاً به پیشنهاد کارل کائوتسکی، که نخستین بار در سال ۱۸۷۷ با او آشنا شده بود، به تحریریهی زوریخی روزنامه سوسیال دمکرات پیوست؛ این روزنامه یک سال پیشتر تأسیس شده بود و او خیلی زود به سردبیر آن تبدیل شد.
در همان سال، در اواخر نوامبر ۱۸۸۰، برنشتاین در لندن با مارکس و انگلس نیز دیدار کرد. نوشتهی انگلس با عنوان آنتیدورینگ تأثیر زیادی بر درک او از مارکسیسم گذاشت؛ تا آن زمان، فهم او از نظریههای مارکس همچنان ابتدایی بود.
روزنامهی سوسیال دمکرات « Der Sozialdemokrat » به نوعی بازوی عملی و سیاسی حزب به شمار میآمد، در حالی که عصرنو«Die Neue Zeit»، ارگان نظری حزب بود که زیر نظر کارل کائوتسکی و با روحیهی مارکسیستی و تئوریک اداره میشد.
مارکس و انگلس همچنان از روند توسعۀ حزب سوسیالیست کارگران آلمان ((SAP ناراضی بودند، و همانطور که برنشتاین بعدها در خاطراتش نوشت، آنها به دلایل شکلگیری روزنامۀ سوسیال دمکرات شدیداً خشمگین بودند و به گروه تحریریهی زوریخ، بهویژه خود برنشتاین، بیاعتمادی بزرگی احساس میکردند.
ببل، که در آن زمان هنوز همراه و رفیق حزبی برنشتاین بود، بعدها این سفر به لندن را به عنوان «راهپیمایی کانوسا» توصیف کرد؛ اشارهای به کاری پر از تحقیر و درخواست بخشش، که به خاطرهی تاریخی سفر امپراتور هاینریش چهارم به کانوسا برای طلب عفو از پاپ برمیگردد.
با این حال، تضاد میان نظریهی انقلابی و عملگرایی اصلاحطلبانهی روزمره، در شرایطی که حزب همچنان ممنوع است، هنوز به یک درگیری علنی منجر نمیشود. خود برنشتاین در این دوره همچنان خود را یک مارکسیست میداند و نه هنوز یک «رویزیونیست»، اصطلاحی که بعدها خودش برای توصیف مراحل تحول فکریاش به کار میبرد.
او دربارهی برههای که هنوز بهعنوان «مارکسیست» شناخته میشد، مینویسد:
اگر چیزی توانسته باشد مرا در باورم استوارتر کند، همان دوستی نزدیک و صمیمانهای بود که به دلیل اشتراک در ایدهها، میان من و کائوتسکی شکل گرفت. ما یکدیگر را بهویژه از این جهت تکمیل میکردیم که من بیش از او با جنبش عملی پیوند داشتم، در حالی که او به مراتب بیشتر از من در قلمرو دانش و نظریه جا داشت.
در عین حال، برنشتاین اعتراف میکند که برای خودش خطر نزدیکی داشت؛ «این خطر که حس خود را نسبت به مسائل عمیقتر جنبش از دست بدهم و بهخاطر مشغولیت دائم با مسائل روزمره، به تدریج کاملاً سطحی شوم.
برنشتاین اکنون تحت نام مستعار «لئو» برای Der Sozialdemokrat چندین متن برنامهریزی مینویسد، از جمله «حق کار» (۱۸۸۳)، «سوسیالیسم و دولت» (۱۸۸۴) و «به تاریخ طبیعی حزب مردم» (۱۸۸۴). بهطور کلی، برنشتاین بهعنوان یک روشنفکر سوسیالیست، فعالیتهای نوشتاری گستردهای را آغاز میکند. صدها مقاله در نشریات مختلف مانند سوسیال دمکرات، ماهنامۀ سوسیالیستی، عصرنو وعملگرایی اجتماعی «Soziale Praxis» و تقریبا هرساله به عنوان سردبیر تکنگاریهایی را نیز منتشر میکند.
بازگشت برنشتاین به آلمان همچنان غیرممکن بود. به دلیل «توهین به مقام سلطنت» در مجموعهای از مقالات، او با تهدید به محکومیت به ۱۵ تا ۲۰ سال حبس روبرو بود. از آنجا که او در سوئیس نیز نمیتوانست بماند، دولت پروس دستور اخراج او را صادر میکند. در سال ۱۸۸۸، یک سال پس از ازدواجش با رگینا زادک (مترجم)۱۸۴۹–۱۹۲۳ جدا شده، به لندن نقلمکان کرد. برنشتاین در پایتخت انگلیس خواهد ماند تا زمانی که در سال ۱۹۰۱ حکم زندان صادرشده علیه او در آلمان لغو شود و او بتواند به برلین بازگردد.
تأثیر فابیها – Fabians
دوران برنشتاین در انگلستان بر او تأثیر زیادی گذاشت، زیرا او در این دوران تحت تأثیر «فابیانیسم» اصلاحطلبانه قرار گرفت. برنشتاین در دورههای سخنرانی «جامعه فابیها» شرکت کرد، که گروهی از روشنفکران بودند و از جمله جورج برنارد شاو، بیاتریس و سیدنی وب در آن عضویت داشتند. این گروه، در چارچوب آزادیخواهی درونی و دموکراتیزه شدن امپراتوری بریتانیا، دیدگاه تکاملی از سوسیالیسم را توسعه دادند. برنشتاین خودش به یکی از «فابیها» تبدیل میشود.
همزمان، برنشتاین در لندن ارتباط نزدیکتری با انگلس برقرار میکند، که پس از مرگ مارکس در سال ۱۸۸۳، فعالیتهای خود را در زمینه تئوریهای مارکسیستی ادامه میدهد. انگلس سه سال پیش از ورود برنشتاین، جلد دوم از اثر ناتمام مارکس، سرمایه را از دستنوشتههای مارکس منتشر کرده بود و اکنون مشغول کار بر روی جلد سوم آن از یادداشتهای مارکس بود. در همین حال، انگلس تلاش میکرد که تفکر تاریخی-مادیگرایانه را به دیگر حوزهها و دورههای تاریخی گسترش دهد و همچنان جهتگیری مارکسیستی حزب سوسیالدموکرات آلمان، که هنوز ممنوع بود، را تقویت کند.
وقتی که ممنوعیت حزب سوسیالدموکرات آلمان در سال ۱۸۹۰ برداشته شد، این حزب بیش از هر زمان دیگری به آموزههای مارکس وفادار بود. برنامه ارفورت ( *Erfurter Programm) که در اکتبر ۱۸۹۱ به تصویب رسید، بهروشنی تحت تأثیر اندیشههای مارکسیستی قرار داشت. این روند با انتشار نقد انگلس بر برنامه گوتا، که اوایل همان سال پس از مرگ مارکس در نشریه عصرنوچاپ شد، تقویت گردید. اما با رفع ممنوعیت فعالیتهای حزب، تضادهای موجود بین نظریه و عمل، و میان آرمان انقلاب و سیاستهای اصلاحطلبانه بهتدریج آشکار شدند.
نقطهی شروع برای ورود به بحثهای رویزیونیستی، مسألهی کشاورزی بود. خود برنشتاین بعدها به این موضوع اشاره میکند. او در نوشتههایش میگوید که هنگام بررسی برخی انتقادات به مارکس، احساس کرده بود این ایرادات نیاز به بررسی جدی دارند. با این حال، ترجیح داده بود در آن زمان سکوت کند و آنها را با استدلالهای دیالکتیکی بیپایه و اساس اعلام نکند. اما بهرغم این مقاومت درونی، شک و تردید نسبت به برخی آموزههایی که پیشتر آنها را قطعی و غیرقابل رد میدانست، در ذهنش شکل گرفت. در سالهای بعد، اتفاقات و بحثهای زیادی پیش آمد که این تردیدها را در او تقویت کرد. بهویژه میتوان به مباحثی اشاره کرد که از سال ۱۸۹۴ درون حزب سوسیالدموکرات آلمان بر سر مسألهی کشاورزی درگرفتند.
مسئلهی کشاورزی
بحث دربارهی مسئلهی کشاورزی بر سر این موضوع شکل گرفت که آیا واحدهای تولیدی کوچک، چه در صنعت و چه بهویژه در کشاورزی، هنوز توان رقابت دارند یا نه. برنشتاین با فرضیهی مارکس دربارهی «قطبی شدن طبقات» مخالفت کرد؛ یعنی با این نظر که در روند رشد سرمایهداری، تمرکز و انباشت سرمایه بیشتر میشود و در نهایت طبقات میانی جامعه دچار پرولتاریزه شدن میشوند و از بین میروند، بهطوری که تنها اقلیتی کوچک از بورژوازی باقی میماند و در مقابل، تودهی عظیمی از افراد بیمالکیت شکل میگیرد که دیگر هیچ دسترسیای به ابزار تولید ندارند و ناچارند تنها از راه فروش نیروی کار خود بهعنوان کالا زندگی کنند.
برنشتاین میگوید: «بررسیهای دقیقی که دربارهی توان بقا و کارآمدی واحدهای کوچک کشاورزی و در نتیجه، دربارهی طبقهی دهقانان انجام شد، این واقعیت را روشن ساخت که اگر برنامه ارفورت دهقانان را جزو طبقات میانی در حال فروپاشی به شمار آورده، این ادعا، در بهترین حالت، تنها با محدودیتهای زیادی میتواند با واقعیت انطباق داشته باشد.» نتایج سرشماریهای اقتصادی و صنعتی سال ۱۸۹۵ نیز بهزعم برنشتاین، همین برداشت را تأیید میکردند.
دقیقاً به این دلیل، و بهویژه چون تلاشهایی که توسط افرادی مثل اتو براون و دیگران برای سازماندهی طبقهی کارگران کشاورزی صورت میگرفت، به کندی پیش میرفت یا اصلاً موفق نبود، بهخصوص در مناطق شرق رودخانه البه که هنوز نظام ارباب و رعیتی حاکم بود، این پرسش هرچه بیشتر مطرح میشد که کدام راه به سوی سوسیالیسم منتهی میشود؟
با رشد موفقیتهای پارلمانی سوسیالدموکراتها، انگلس نیز کمکم از این تصور فاصله گرفت که یک اقلیت انقلابی باید به شیوهای خشونتآمیز قدرت را به دست بگیرد. او استدلال میکرد که پیشرفتهای نظامی و تغییرات جدید در طراحی شهرها، سرکوب هرگونه شورش مسلحانه را برای بورژوازی آسانتر کردهاند. در عوض، پیشروی سوسیالدموکراسی در پارلمان، ترس بسیار بیشتری در دل بورژوازی ایجاد میکرد.
به این ترتیب، تصور فابیانی از «سوسیالیسم پارلمانی» یا «سوسیالیسم جمهوریخواهانه» قابلباور به نظر میرسد؛ مدلی که سوسیالیسم نه از طریق فروپاشی و شکستن انقلابی نظم موجود، بلکه بهتدریج و از راه موفقیتهای بیشتر در مبارزات کارگری و پیروزیهای انتخاباتی تحقق مییابد.
اما سوسیالیسم پارلمانی به اکثریت نیاز دارد. اگر فرض بر این باشد که مالکیتهای کوچک پابرجا میمانند و طبقهی کارگر صنعتی برای همیشه در اقلیت خواهد بود، آن وقت این پرسش پیش میآید که جنبش کارگری چگونه میتواند به اکثریت تبدیل شود، اگر نه از طریق خودِ روند توسعهی سرمایهداری؟
برنشتاین همراه با سوسیالدموکراتهای عملگرای جنوب آلمان، که به خاطر ساختار روستایی بایرن بیشتر بر سیاستهای روزمره و عملی تمرکز دارند، تأکید میکند که باید به دهقانان (بهویژه مالکان خردهپا) که در این مناطق تحت سلطهی نظام ارباب و رعیتی از تقسیم ارث، کمبود اعتبار مالی و دیگر فشارهای سرمایهداری رنج میبرند، پیشنهادی مشخص داد.
سؤال اصلی این است: چطور باید آنها را خطاب قرار داد؟ بهعنوان پرولتاریاهای آینده، یا بهعنوان طبقات میانی اقتصادی که شاید منافعی مستقل در سوسیالیسم دارند؟
این موضوع به این پرسش گره خورده است که آیا سوسیالیسم فقط جهانبینی انحصاری طبقهی کارگر است و حزب سوسیالیست تنها وسیلهی سازماندهی و رهایی خودِ این طبقه به شمار میآید؟ یا اینکه ممکن است طبقات دیگر جامعه نیز از سوسیالیسم سود ببرند و جذب آن شوند؟
علاوه بر این، وقتی پذیرفته شود که حزب سوسیالدموکرات نمایندهی یک طبقهی اجتماعی اقلیت باقی خواهد ماند، این سؤال مطرح میشود که آیا نباید به سمت همکاری و نزدیکی با احزاب بورژوایی و نمایندگان طبقات دیگر جامعه حرکت کرد؟
برای اولین بار این بحث مطرح میشود: آیا ممکن است که در آینده، سوسیالدموکراتها وارد ائتلاف با این احزاب شوند و حکومتهای ائتلافی شکل دهند؟
دیالکتیک بهمثابه متافیزیک
این پرسشها بهویژه در شرایطی بهطور طبیعی مطرح میشوند که طبقات اجتماعی جدیدی بهتدریج به صفوف سوسیالدموکراسی جذب میشوند. سه عامل اصلی در این روند نقش دارند:
۱. لغو ممنوعیت حزب در سال ۱۸۹۰
۲. موفقیت سیاسی حزب – چرا که حتی در دورهی غیرقانونی بودن هم اجازه داشت در انتخابات شرکت کند – که باعث افزایش مشروعیت مواضع آن شد
۳. شکلگیری یک حوزهی عمومی بورژوایی همراه با گسترش مطبوعات و ظهور یک قشر جدید، یعنی «روشنفکران»، که حالا به دلیل این دو عامل اول، به سمت حزب سوسیالدموکرات جذب میشود.
در اختلافات با گروهی از این افراد تازهوارد، یعنی «جوانان» چپگرای رادیکال و لفظی، که برخی از آنها – مثل نویسندهای به نام پاول ارنست – بعدها بهشدت به راست گرایش پیدا کرده و حتی به « پیشفاشیسم» رسیدند، برنشتاین، که از «انقلابیون درحرف و شعار، بدون عمل خاص» بیزار بود، همراه با انگلس، ببل، لیبکنشت و کائوتسکی همچنان در یک جبهه قرار داشت؛ البته هر کدام به دلایل متفاوت.
ترس بزرگی وجود داشت که اگر بلافاصله بعد از لغو ممنوعیت حزب، اقدامات تندروانهای صورت گیرد، دشمنان طبقاتی بهانهای پیدا کنند و دوباره حزب را غیرقانونی اعلام کنند. حزب حالا که حدود یکپنجم آراء رأیدهندگان را به دست آورده بود، چیزهای زیادی برای از دست دادن داشت.
اما چیزی که برای انگلس، ببل و حتی لیبکنشت بیشتر به یک تغییر تاکتیک موقتی شباهت داشت، برای برنشتاین به معنای تغییر بنیادین راهبردی بود؛ تغییری که به سوی باور به توهمات اصلاحطلبانه و دور شدن از ایدهی انقلاب رادیکال پیش میرفت.
این تغییر با این همراه است که برنشتاین دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس را بهعنوان یک متافیزیک رد میکند و از سوسیالدموکراسی میخواهد که به سمت تفکرات محبوب در میان روشنفکران آن زمان، یعنی نئوکانتینیسم، باز شود. سوسیالیسم اخلاقی برنشتاین اکنون سوسیالیسمی است که دیگر تنها بر مبنای طبقات استوار نیست، بلکه میخواهد پرولتاریا را بهعنوان یک گروه اجتماعی در کنار دیگر گروهها برای سوسیالیسم جذب کند. در این روند، او صراحتاً میگوید که هدف نهایی برایش مهم نیست، بلکه تنها حرکت (پروسه) اهمیت دارد.
انگلس در واقع مدتها طول میکشد تا درک کند که چقدر برنشتاین تحت تأثیر “فابیانها” قرار دارد، وقتی در پاییز ۱۸۹۲ در تبادلنظر با ببل از “احترام عجیب برنشتاین به فابیانها” صحبت میکند. ببل، اگرچه دورتر است، مشکل را به دقت بیشتری میبیند و میفهمد که موضوع از جنبههای اساسیتری برخوردار است. او مینویسد که “واقعا مضحک است” که ” برنشتاین اینقدر به فابیانها احترام میگذارد”. بعداً انگلس معتقد است که “شیدایی فابیانی” برنشتاین، همانطور که او میگوید، از بین خواهد رفت “اگر زیاد روی این موضوع پافشاری نشود”. این یک اشتباه فاجعهآمیز است که ببل آن را تشخیص میدهد: ” برنشتاین امروز دوباره در سبک ضعیف و بیروح خود مینویسد که نه ماهی است و نه گوشت. در پیشنویسهای او هیچ چیز آنقدر قوی و تأثیرگذار نیست که بتواند به او آسیب بزند واگر شما کمی او را متوجه اشتباهاتش کنید و جدیتر به او هشدار بدهید، ممکن است تغییر کند و تصمیمات بهتری بگیرد.” بعدها، در پاییز ۱۸۹۴، ببل از برنشتاین انتقاد میکند و تلاشهای او برای “بیطرفی” را به سخره میگیرد: “برنشتاین در گزارشهای خود همیشه کندتر و دیپلماتیکتر میشود؛ انسان میفهمد که او کاملاً از ارتباط با شرایط عملی و فعالیتهای اجرایی بی بهره و جدا شده است؛ ما میتوانستیم گزارشهای او را حذف کنیم بدون اینکه تأثیر زیادی بر کار داشته باشیم.
در سال ۱۸۹۵ انگلس نیز میمیرد، کسی که با نقد ایدههای قدیمی در مورد انقلاب و نقد مفهوم ‘راه پارلمانی به سوی سوسیالیسم’، مسیر را برای اندیشههای بعدی، هموار کرده است. پس از مرگ او، برنشتاین بین سالهای ۱۸۹۶ و ۱۸۹۸ تحت عنوان «مسائل سوسیالیسم» مجموعهای از مقالات را در نشریهی عصرنو کائوتسکی منتشر میکند، که در آنها تجدیدنظرطلبی او خلاصه شده است. در سال ۱۸۹۹ این مقالات در کتابی با عنوان «پیشفرضهای سوسیالیسم و وظایف سوسیالدموکراسی» منتشر میشوند.
ببل مقابله میکند
اکنون تضاد و درگیری غیرقابل اجتناب است. زمانی که برنشتاین در اوایل ۱۸۹۸ اعتصاب مهندسین انگلیسی را محکوم میکند، ببل احساس میکند که نگرانیهایش درباره برنشتاین درست بوده است و او را به “فرصتطلبی” (Opportunismus) متهم کرده و نگران بیطرفی او در اداره میراث مارکس و انگلس است. او معتقد است که برنشتاین بهطور کامل تغییر کرده و اگر در محیط فعلی بماند، این اختلافها باید بهطور قطعی حل و فصل شود.
نتیجه درگیری این است که کائوتسکی، که پیشتر برنشتاین را به انتشار مقالاتش در عصرنو تشویق کرده بود، اکنون برای دفاع از تفکر مارکسیستی، به او انتقاد شدید میکند. کائوتسکی مقالهای تحت عنوان “برنشتاین و برنامه سوسیال دموکرات” منتشر میکند که هدف آن نقد دیدگاههای برنشتاین است. در کنار رهبری حزب، از جمله ببل و لیبکنخت، کائوتسکی احتمال اخراج برنشتاین از حزب را نیز مطرح میکند.
برنشتاین پس از لغو حکم دستگیریاش در آلمان در سال ۱۹۰۱، میتواند تأثیر بیشتری بر روند توسعه ایدئولوژیکی و استراتژیک حزب سوسیال دموکرات بگذارد که از سال ۱۸۹۰ به SPD تغییر نام داده بود. این پرسش که آیا لغو حکم دستگیری به دلیل تأثیرات برنشتاین در کاهش رادیکالیسم حزب بوده است، مورد حدس و گمان است. حتی اگر چنین تفکری وجود داشته باشد، برنشتاین بیشتر یک نشانی بوده است تا علت اصلی فرآیند تدریجی ملیسازی و دولتی شدن سوسیال دموکراسی پیش از جنگ.
با این حال، چه به این صورت باشد و چه نباشد، برنشتاین که از سوی کائوتسکی، روزا لوکزامبورگ و لنین به عنوان یک «مرتد» و «اصلاحطلب بورژوایی» مورد حمله قرار گرفته بود، به آلمان بازمیگردد. او از شدت واکنشها در حزب به تلاشهای انتقادیاش شگفتزده میشود و تلاش میکند تا هر چه سریعتر به حزب آلمان بازگردد تا بتواند نظر خود را در درون حزب مطرح کند. برنشتاین به عنوان نماینده جناح راست حزب، در سال ۱۹۰۲ وارد پارلمان میشود.
به نظر میرسد که مبارزه ببل علیه «تجدید نظر طلبی»در این زمان به پیروزی رسیده است. پس از اینکه برنشتاین به دلیل سخنرانیاش با عنوان «چگونه سوسیالیسم علمی ممکن است؟»، به شدت مورد انتقاد از تمام طرفها قرار میگیرد، ببل خوشحال میشود که «افت سریع» برنشتاین آغاز شده و شخصیت او به زودی فقط منظری «پاتولوژیک» خواهد داشت. در سال ۱۹۰۳، ببل موفق میشود که در «کنفرانس حزب درسدن»، اکثریت بزرگی از اعضا به تصویب قطعنامهای علیه تلاشهای برنشتاین برای سازگاری با وضعیت موجود رای دهند.
برنشتاین عملاً مبارزه خود را کنار میگذارد، اما «ادغام منفی» تدریجی سوسیال دموکراسی پیش از جنگ، که در شکست جنبش کارگری در جلوگیری از جنگ جهانی اول که انگلس از سال ۱۸۸۷ هشدار داده بود، نمایان میشود، همچنان ساختاری باقی میماند. برنشتاین با وقفهای میان سالهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۲ و همچنین در سال ۱۹۱۹، عضو پارلمان بود تا اینکه در سال ۱۹۲۸ در سن ۷۸ سالگی از پارلمان کنار رفت. پس از بازگشت به برلین، میان سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۰، او همچنین سه جلد از «تاریخ جنبش کارگری برلین» را منتشر کرد. در نهایت، برنشتاین در سال ۱۹۳۲ در سن ۸۲ سالگی درگذشت، تنها شش هفته قبل از انتقال قدرت به هیتلر.
نماد مقدس
پس از مرگ برنشتاین، بحثهای گستردهای درباره او درگرفت. سوسیالدموکراسیِ حزبی، که پس از ۱۹۱۸ بهطور کامل به رفرمیسم گرایش پیدا کرد، سوسیالیسم انقلابی را به عنوان «بلشویسم» مورد حمله قرار داد و در نهایت با «برنامه گودسبرگ*» در سال ۱۹۵۹ بهطور قطعی از یک حزب طبقه به حزب مردم تبدیل شد، برنشتاین را برای مدت طولانی به نماد مقدس خود بدل کرد و او را به شاهد اصلی و الگوی راهبرد فرصتطلبانهاش انتخاب نمود.
در دهه ۱۹۶۰، زمانی که در فضای سرمایهداری مهارشدهی دولت رفاه، چرخش به سمت نولیبرالیسم برای سوسیالدموکراتها امری غیرقابل تصور بود، کارلو اشمیت، سیاستمدار حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD)، یکی از نویسندگان قانون اساسی آلمان و برنامه گودسبرگ* و بعدها وزیر در کابینه کورت گئورگ کیزینگر (عضو سابق حزب نازی)، اعلام کرد: «با توجه به کل جنبش کارگری اروپای غربی و روند تکاملش، باید گفت: ادوارد برنشتاین در تمام زمینهها پیروز شده است!»
با چرخش نئولیبرالی، مفهوم محدود کردن تدریجی و مدنیسازی سرمایهداری تضعیف میشود. اما این حقیقت تأثیری در کاهش اهمیت برنشتاین در سوسیال دموکراسی ندارد؛ برعکس. پس از سقوط سوسیالیسم واقعی که به مارکسیسم-لنینیسم استناد داشت، او در حزب سوسیال دموکرات و جنبش کارگری عمدتاً نقش خود را بهعنوان شاهدی علیه مواضع رادیکالتر و ضدسرمایهداری از دست میدهد. این موضوع بهویژه زمانی برجسته میشود که «۱۹۸۹» تأثیرات مخربی بر سوسیال دموکراسی میگذارد، که در این دوران پوستاندازی کرده و به نئولیبرالیسم میگراید. در SPD، که به تاریخ خود افتخار میکند اما به سختی تمایل دارد به یاد بیاورد که چرا دیگر کمیتهای برای تاریخشناسی ندارد، برنشتاین اکنون عمدتاً فراموش شده است. در نهایت، تام اشتروشنایدر*، یکی از حامیان استراتژی شکستخورده «قرمز-قرمز-سبز»، تلاش کرده است تا او را برای حزب چپ بازپس گیرد.
زیرنویس ها:
Erfurter Programm
برنامه ارفورت سندی بود که در سال ۱۸۹۱ توسط حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD) در شهر ارفورت تصویب شد. این برنامه یکی از مهمترین برنامههای سیاسی در تاریخ سوسیالدموکراسی به شمار میآید و پایههای نظری و استراتژیک حزب را بر اساس آموزههای مارکس و انگلس تنظیم کرد.
تحلیل از نظام سرمایهداری: برنامه توضیح میدهد که سرمایهداری منجر به تمرکز هرچه بیشتر سرمایه و قدرت اقتصادی در دست اقلیتی از سرمایهداران میشود، در حالی که اکثریت مردم، یعنی پرولتاریا (کارگران)، از مالکیت بر ابزار تولید محروم شدهاند و مجبورند نیروی کار خود را بفروشند.
هدف نهایی: برنامه ارفورت خواهان الغای نظام سرمایهداری و استقرار یک نظام سوسیالیستی بود، که در آن ابزار تولید (کارخانهها، زمین، معادن و …) به مالکیت اجتماعی درمیآیند و به نفع همهی مردم مورد استفاده قرار میگیرند.
مطالبات فوری و اصلاحات: در کنار هدف نهایی، برنامه مجموعهای از خواستههای اصلاحطلبانهی فوری داشت. این مطالبات شامل:
بهبود شرایط کاری،
محدود کردن ساعات کار،
بیمههای اجتماعی برای کارگران،
حق رأی همگانی،
آموزش رایگان و اجباری،
جدایی دین از دولت،
و آزادیهای دموکراتیک بیشتر بود.
اهمیت برنامه ارفورت
این برنامه، سوسیالدموکراسی آلمان را بهطور رسمی در مسیر مارکسیستی قرار داد و تأکید داشت که سوسیالیسم نتیجهی اجتنابناپذیر تکامل تاریخی و تضادهای درونی نظام سرمایهداری خواهد بود.
Godesberger Programm
برنامه گودسبرگ، سندی استراتژیک و ایدئولوژیک بود که در سال ۱۹۵۹ توسط حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD) در کنگره این حزب در شهر باد گودسبرگ به تصویب رسید. این برنامه نقطه عطفی در تاریخ SPD محسوب میشود، زیرا در آن، حزب بهطور رسمی از اصول مارکسیسم کلاسیک فاصله گرفت و رویکرد خود را از حزبی طبقهمحور به حزب مردم (Volkspartei) تغییر داد.
با پذیرش اقتصاد بازار اجتماعی و تأکید بر اصلاحات تدریجی به جای انقلاب، برنامه گودسبرگ پایانی بر مواضع پیشین حزب سوسیالدموکرات در خصوص مخالفت بنیادین با نظام سرمایهداری بود. این برنامه مالکیت خصوصی وسایل تولید را به رسمیت شناخت و بر همکاری میان دولت، کارگران و کارفرمایان تأکید کرد، در عین حال که به اصول عدالت اجتماعی، برابری فرصتها و گسترش دولت رفاه پایبند ماند.
برنامه گودسبرگ، سوسیالدموکراسی آلمان را در مسیر رفرمگرایی و عملگرایی سیاسی قرار داد و آن را از سوسیالیسم انقلابی متمایز ساخت.
Tom Strohschneider
تام اشتروشنایدرسیاستمدار و نویسنده آلمانی است که در گذشته عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان (SPD) بوده و در دورههایی بهویژه در بحثهای مرتبط با استراتژیهای چپگرایانه در سیاست آلمان فعالیت کرده است. او بهویژه به عنوان حامی استراتژیهای چپ در سیاست آلمان شناخته میشود، از جمله تلاشهای اخیر برای تقویت مواضع حزب چپ (Die Linke) و بازپسگیری برخی از اصول تاریخی از شخصیتهایی چون برنشتاین. اشتروشنایدر بهویژه در دهههای اخیر برای دفاع از ایدههای چپگرایانه و سوسیالیستی شناخته شده است، هرچند که بیشتر فعالیتهای او به سمت نئولیبرالیسم و تغییرات اقتصادی مدرن نیز توجه دارد.
منبع: یونگه ولت
2 پاسخ
اگر منظور چرخش بعضی از احزاب سوسیال دموکرات به نئولیبرالیسم است که البته انحراف است اما چه ربطی به داستان برنشتاین دارد؟ بر طبق همین اصل چرا انحراف دراحزاب کمونیست بپای مارکسیسم لنینیسم گذاشته نمیشود؟ درجه رفاه و آزادی های مردم در کدام سیستم بهتر بوده و کدام یک همچنان توانسته اند بر طبق آخرین آمار ها حکومت هایی برقرار کنند که شاد ترین مردم را در کارنامه خود داشته باشند. تو گویی برای احزاب کمونیست محو مالکیت بر ابزار تولید آنهم دیکتاتورانه و ضربتی از رفاه و شادی مردم مهمتر است. فنلاند برای هشتمین سال پیاپی شاد ترین کشور و بدنبالش دانمارک, ایسلند, سوئد و هلند قرار دارند.
بهتر بود نویسنده به ایرادهایی که برنشتین به نظریه های مارکس وارد میدانست و ان چه او شایسته ی تجدید نظر می دانست را نیز می اورد تا خواننده بتواند درستی یا نادرستی انتقادهای او را بسنجد . می دانیم که برنشتین تاثیر بسیاری بر روند دگرگونی های سوسیال دمکراسی در المان نهاد نکته ای که ما باید بها ن توجه کنیم این است که در این حزب هم برنشتین هم کائوتسکس و هم رزا لوکزامبورگ عضو بودند و با وجود نظریه های بسیار متفاوت به همزیستی با هم ادامه می دادند و نه کسی کسی را مرتد و خائن می خواند و نه سخن از پاکسازی در حزب به میان می امد .روزنامه و نشریه های حزب نظر همگان را متشر می کرد ند و بحث و جدل سکه رایح بود .متاسفانه این سنت دمکراتیک در حزب های کمو نیست به ویژه پس از به قدرت رسیدن استالین کنار گذاشه شد تا جایی که در پاکسازی های دهه سی و پس از دادگاهای نمایشی حتا همه رهبران انقلاب اکتبر را اعدام کردند