چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳

چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳

آیا دوران جهانی‌سازی به پایان رسیده است؟ جنگ تعرفه‌ای ترامپ و نبرد بر سر آینده سرمایه‌داری – ترجمه: الف. کیوان

«چه تعرفه‌های حمایتی باشد، چه تجارت آزاد، یا ترکیبی از هر دو، مزد کارگر از حداقل میزان لازم برای گذران زندگی‌اش فراتر نخواهد رفت» فریدریش انگلس

ترامپ مدت‌هاست که سیاست‌های اقتصادی خود را به‌عنوان مبارزه‌ای علیه «جهان‌گرایی چپ رادیکال» معرفی کرده است، اما کسانی که او عمدتاً با آن‌ها در حال مبارزه است، در داخل طبقه سرمایه‌داری هستند نه در میان چپ‌ها. 

او در تصمیم گیری دچار سرگردانی شده است. یک لحظه موافق و لحظۀ دیگر مخالف. 

دونالد ترامپ به نظر می‌رسد که در مورد جنگ تجاری‌اش علیه کانادا و مکزیک، و همچنین تهدیدهایش برای یک حمله آینده علیه اتحادیه اروپا و دیگر متحدان ظاهری، در همه جا سرگردان است.

در زمان نگارش این مطلب، تعرفه‌های تنبیهی ۲۵ درصدی که قرار بود بر واردات کانادا و مکزیک اعمال شوند، حداقل برای ۳۰ روز به تعویق افتاده‌اند. واردکنندگان آمریکایی محصولات چینی—که از زمان اولین دولت ترامپ در لیست تعرفه‌ها قرار داشتند—همچنان با افزایش مالیات مواجه هستند. پاناما، با خروج از ابتکار کمربند و جاده چین، به نظر می‌رسد که فعلاً از لیست سیاه ترامپ خارج شده است.

در مورد آمریکای شمالی، چند تماس تلفنی به طور موقت آغاز افزایش شدید قیمت‌ها، اخراج‌های گسترده، و اقدامات تلافی‌جویانه را به تعویق انداخت. گزارش شده که جلب وعده‌هایی از نخست‌وزیر جاستین ترودو و رئیس‌جمهور کلودیا شین‌بام برای تخصیص بودجه‌ای به نیروهای ویژه مرزی و مبارزه با فنتانیل در کشورهایشان، رئیس‌جمهور آمریکا را آرام کرده است.

اما اگر فکر کنیم که مهاجرت و مواد مخدر غیرقانونی دلایل واقعی جنگ‌های تجاری ترامپ هستند، کاملاً از تصویر بزرگ‌تر غافل شده‌ایم. آنچه در حال حاضر شاهد آن هستیم، در واقع اجرای یک کشمکش درون طبقه حاکم بر سر آینده سرمایه‌داری آمریکا در حقیقت، سرمایه‌داری جهانی است.

کارل مارکس و فردریش انگلس در مانیفست کمونیست در سال ۱۸۴۸ عنوان کردند که: نیاز مداوم به گسترش بازار برای فروش محصولات، بورژوازی را وادار می‌کند تا به سراسر جهان نفوذ کند.

مارکس در سرمایه این پدیده را نتیجه‌ی طبیعی انحصار در بازار داخلی می‌داند و توضیح می‌دهد: «با تمرکز سرمایه در دست گروهی محدود، روندی آغاز می‌شود که تمام ملت‌ها را به بازار جهانی وابسته می‌کند و در نتیجه، سرمایه‌داری به یک نظام بین‌المللی تبدیل می‌شود».

تحلیل آن‌ها نشان داد که تلاش برای به دست آوردن منابع موردنیاز جهت تولید کالا و همچنین یافتن بازارهای فروش برای این کالاها، سرمایه‌داری را وادار می‌کند تا همواره فراتر از مرزهای بازارهای ملی گسترش یابد.

این دو در دورانی می‌نوشتند که مسئله تجارت آزاد در برابر حمایت‌گرایی بر بحث‌های اقتصادی تسلط داشت؛ دوره‌ای که سرمایه‌داری بریتانیا قدرت برتر جهان بود، اما سرمایه‌داران در مورد بهترین سیاست تجاری برای مستعمرات و قدرت‌های اقتصادی رقیب اختلاف نظر داشتند.

برخی سرمایه‌داران که به بازار داخلی برای تولید و فروش محصولاتشان متکی بودند، خواستار تعرفه‌های حمایتی بودند تا خود را از رقابت خارجی حفظ کنند. اما بخش دیگری از سرمایه‌داران (به‌ویژه سرمایه‌داران بزرگ در حوزه تولید) چنان رشد کرده بودند که برای تداوم فعالیت‌های خود به‌صورت کارآمد و سودآور، به تأمین‌کنندگان، مشتریان و حتی نیروی کار خارجی نیاز داشتند.

کارگران تحت فشار بودند تا طرفی را انتخاب کنند. مارکس و انگلس، به‌عنوان رهبران جنبش بین‌المللی کارگری، از گرفتار شدن در دوگانگی جناح‌های رقیب طبقه حاکم خودداری کردند.

انگلس در آن زمان نوشت: «ما هیچ قصدی برای دفاع از تعرفه‌های حمایتی بیش از تجارت آزاد نداریم، بلکه هدف ما نقد هر دو سیستم است.» این دو، به ریاکاری نهفته در این بحث اشاره کرده و تأکید کردند که سرمایه‌داران هیچ اصول ثابتی ندارند و تنها بر اساس سودآوری لحظه‌ای خود تصمیم می‌گیرند.

تمام سرمایه‌داران خواهان حمایت‌گرایی بودند، به‌ویژه زمانی که صنایع آن‌ها در مراحل ابتدایی خود قرار داشت یا با تهدید رقابت فزاینده مواجه می‌شدند. در ایدئولوژی آلمانی، بنیان‌گذاران سوسیالیسم علمی چنین نوشتند:

صنعت (به معنای سرمایه صنعتی) همواره تحت حمایت تعرفه‌های حمایتی در بازار داخلی، انحصارات در بازارهای استعماری، و در سطح بین‌المللی تا حد امکان تحت تأثیر تعرفه‌های ترجیحی قرار داشت. صنعت بدون حمایت نمی‌توانست به حیات خود ادامه دهد، زیرا در صورت بروز کوچک‌ترین تغییری در سایر کشورها، ممکن بود بازار خود را از دست بدهد و نابود شود.

در حالی که مارکس و انگلس از تلاش‌های حمایتی مستعمرات و کشورهای در حال توسعه برای تقویت صنایع خود در برابر تهاجمات اقتصادی قدرت‌های امپریالیستی حمایت می‌کردند و با کارگرانی که در برابر بیکاری ناشی از تجارت مبارزه می‌کردند همدلی داشتند، همواره نسبت به توجیهاتی که کشورهای بزرگ سرمایه‌داری برای اعمال تعرفه‌ها ارائه می‌دادند، بدبین بودند.

انگلس حمایت‌گرایی (حمایت دولتی از صنایع داخلی از طریق تعرفه‌ها*) را در قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری از همه بدتر می‌دانست.. او تأکید می‌کرد که «طرفداران سیستم حمایتی همواره مدعی هستند که این سیاست به نفع رفاه طبقه کارگر است.» اما، به گفته او، کارگران آگاه «به‌خوبی می‌دانند که این یک توهم پوچ است… چه تعرفه‌های حمایتی باشد، چه تجارت آزاد، یا ترکیبی از هر دو، مزد کارگر از حداقل میزان لازم برای گذران زندگی‌اش فراتر نخواهد رفت.»

مارکس و انگلس می‌دانستند که به‌طور کلی، فرقی نمی‌کند که کدام سیاست در اقتصادهای سرمایه‌داری پیشرو حاکم باشد؛ زیرا هر سیاستی به نفع سرمایه و به ضرر طبقه کارگر در سراسر جهان استفاده می‌شود.
آن‌ها همچنین آگاه بودند که تعرفه‌ها، به‌عنوان یک ابزار اقتصادی، به تدریج به درگیری‌های فزاینده‌ای بین سرمایه‌داران کشورهای رقیب منتهی می‌شود. همانطور که انگلس گفته بود:
«حمایت‌گرایی در بهترین حالت یک دوربی‌پایان است، و هیچ‌وقت نمی‌دانید کی تمام می‌شود». هرگاه دولتی تصمیم می‌گیرد از یک صنعت خاص حمایت کند (مثلاً با اعمال تعرفه‌های حمایتی)، این حمایت به طور غیرمستقیم به سایر صنایع آسیب می‌زند. بنابراین، دولت مجبور می‌شود برای حمایت از صنایع دیگر هم اقدام کند تا از آسیب‌دیدن آن‌ها جلوگیری کند.

اما وقتی که دولت از این صنایع هم حمایت می‌کند، این حمایت جدید دوباره به صنعت اول آسیب می‌زند و دولت باید برای جبران خسارات آن نیز کاری انجام دهد. به این ترتیب، هر جبران‌سازی جدید خود باعث ایجاد مشکلات بیشتر در سایر صنایع می‌شود و این چرخه همچنان ادامه پیدا می‌کند.

در مواردی که اختلافات تجاری به حد افراطی برسد، مارکسیست‌های بعدی هشدار داده‌اند که جنگ اقتصادی می‌تواند به جنگ واقعی تبدیل شود. لنین به انتقاد از سیاست‌های حمایت‌گرایی (حمایت از صنایع داخلی با استفاده از تعرفه‌ها و موانع تجاری) می‌پردازد و می‌گوید که این سیاست‌ها توسعه اقتصادی کشور را کند می‌کنند و به منافع کل طبقه بورژوازی که شامل تمامی سرمایه‌داران و صاحبان صنایع است خدمت نمی‌کند فقط به منفعت یک گروه کوچک و خاص از افراد قدرتمند مثل صاحبان صنایع بزرگ و سرمایه‌داران می‌انجامد، در حالی که سایر بخش‌های اقتصاد و جامعه به اندازه کافی از آن بهره نمی‌برند.

درطی جنگ جهانی اول، همان دوره‌ای که لنین کتاب کلاسیک خود امپریالیسم: عالی‌ترین مرحله‌ی سرمایه‌داری را نوشت، جنگی الحاق‌طلبانه، غارتگرانه و چپاولگر… جنگی برای تقسیم جهان، برای تجزیه و بازتجزیه‌ی مستعمرات و حوزه‌های نفوذ سرمایه‌ی مالی بود.

این جنگ دوره‌ی تجارت آزاد و جهانی‌سازی را که پیش از آن وجود داشت، متوقف کرد و بازگشتی به تعرفه‌های حمایتی را رقم زد. اقتصادهای ملی قدرت‌های بزرگ امپریالیستی پیروز، به جای تجارت میان امپراتوری‌ها، بیش از پیش به تقویت روابط هسته‌ای-پیرامونی* با مستعمرات خود معطوف شدند.

در مورد ایالات متحده، این روند با احیای تفکر سرنوشت آشکار، وسواس در سلطه بر تمامی قاره‌ی آمریکا و کناره‌گیری از درگیری‌های تجاری و امنیتی اروپا همراه شد. از سوی دیگر، محرومیت آلمان شکست‌خورده از مستعمرات و در نتیجه تنزل جایگاه آن در میان قدرت‌های امپریالیستی جهان، به یکی از عوامل مهم در گرایش سرمایه‌داران آلمانی به سمت فاشیسم و توسعه‌طلبی تبدیل شد. رکود بزرگ این گرایش‌ها را بیش از پیش تشدید کرد.

اجرای تجارت آزاد

جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن بار دیگر شرایط را دگرگون کرد. با نابودی یا تضعیف تمامی رقبای سرمایه‌داری آمریکا بر اثر ویرانی‌های جنگ، سرمایه‌داری ایالات متحده به قدرتمندترین نیروی اقتصادی و نظامی جهان تبدیل شد.

در چنین شرایطی، سرمایه‌داری آمریکا—که در آن زمان تحت سلطه‌ی صنایع تولیدی سنگین و کالاهای مصرفی بود—بار دیگر جهانی‌سازی را احیا کرد و نیمه‌ی سرمایه‌داری جهان را به سمت تجارت آزادتر و کاهش تعرفه‌ها سوق داد. نیاز به بازارهای بین‌المللی و تأمین‌کنندگان منابع برای تولید کالاهای آمریکایی، دغدغه‌ی اصلی آن دوران بود.

در بخش عمده‌ای از ۸۰ سال بعد، سرمایه‌داری آمریکا نقش اجرای تجارت آزاد جهانی را ایفا کرد، سیستمی که حتی بلوک شوروی سابق و چین سوسیالیستی را نیز در بر گرفت. این نظم اقتصادی جهانی در قالب هزاران معاهده و توافق‌نامه‌ی تجاری و همچنین از طریق ایجاد نهادهایی مانند بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، اتحادیه‌ی اروپا، نفتا (NAFTA)، سازمان تجارت جهانی و موارد مشابه، نهادینه شد.

شعار تجارت آزاد و بازگشت حمایت‌گرایی

شعار همیشگی تجارت آزاد این بوده است که رقابت را تقویت می‌کند و از طریق این رقابت، نیروهای تولیدی پیشرفت می‌کنند. در این فرآیند، کشورها، شرکت‌ها و کارگرانی که ناکارآمد باشند، از میدان خارج می‌شوند.

بر اساس نظریه‌ی “دست نامرئی*” آدام اسمیت، این روند در نهایت به نفع همگان خواهد بود، زیرا کارآمدترین روش‌های تولید پیروز خواهند شد. با این حال، زمانی که کل نظام سرمایه‌داری دچار بحران می‌شود، این اصول اغلب کنار گذاشته می‌شوند—دست‌کم برای آن دسته از سرمایه‌دارانی که در رقابت شکست خورده‌اند.

در چنین شرایطی، حمایت‌گرایی به‌عنوان یک جایگزین مطرح می‌شود. نمونه‌ی بارز آن جنگ‌های تجاری ترامپ و «جناح آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم » است. بحرانی که ترامپ با تعرفه‌های تجاری خود قصد حل آن را دارد، در واقع ریشه در شکست جهانی‌سازی نئولیبرالی دارد، مدلی که خود زمانی راه‌حلی برای بحران قبلی سرمایه‌داری محسوب می‌شد، اما اکنون کارایی خود را از دست داده است.

چرخه‌ی بحران

در دهه‌ی ۱۹۷۰، کاهش نرخ سود در اقتصادهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری به‌وضوح قابل مشاهده بود. این کاهش نتیجه‌ی چندین عامل بود: سرمایه‌گذاری بیش از حد در اتوماسیون، مبارزه‌ی تهاجمی کارگران که دستمزدها را افزایش داد، و تلاش کشورهای تازه‌مستقل شده‌ی در حال توسعه برای اعمال حاکمیت اقتصادی خود.

یکی از راه‌حل‌هایی که سرمایه‌داران در آن دوره دنبال کردند، روندی بود که بعدها مالی‌سازی* نام گرفت. به‌مرور، سرمایه‌گذاری‌ها از اقتصاد واقعی، بخش‌هایی که در آن کالاها و خدمات واقعی تولید و فروخته می‌شوند، به سمت بخش مالی، که گاهی «اقتصاد کاغذی» نامیده می‌شود، منتقل شد.

فعالیت‌هایی در حوزه‌هایی مانند بانکداری، بیمه، و سرمایه‌گذاری به‌طرز چشمگیری گسترش یافتند، و همه‌ی این صنایع به بهره‌گیری از بازارهای مالی داخلی و بین‌المللی وابسته بودند.

چرخش ایدئولوژیک و هجوم راست افراطی

همزمان با این دگرگونی ساختاری در اقتصاد، یک حمله‌ی ایدئولوژیک نیز از سوی راست افراطی شکل گرفت. بنیادگرایان بازار آزاد مانند میلتون فریدمن ادعا کردند که دولت نباید هیچ نقشی در اقتصاد ایفا کند.

در این راستا، بر خصوصی‌سازی شرکت‌ها و خدمات عمومی تأکید شد. همچنین، لغو نظارت دولتی بر بانک‌ها و شرکت‌های بزرگ به‌عنوان بهترین راه برای بازگرداندن سودآوری و رشد اقتصادی معرفی گردید.

علاوه بر این، تعرفه‌ها و سیاست‌های حمایتی باقی‌مانده از دوره‌های پیشین هدف قرار گرفتند تا به‌طور کامل حذف شوند و اقتصاد جهانی بر مبنای آزادسازی تجاری مطلق پیش رود.

در ابتدا، به نظر می‌رسید که این تغییرات کار می‌کنند. نرخ سود دوباره افزایش یافت (برای بخش مالی به طور چشمگیری بیشتر از بخش صنعت)، و مصرف‌گرایی دوباره به صحنه بازگشت. اما این جشن‌گرفتن‌ها برای میلیون‌ها نفر از مردم فقیر و کارگر، بسیار پوچ به نظر می‌رسید.

هزینه‌های مربوط به رفاه اجتماعی همچنان کاهش یافت، و تعداد مشاغل تمام‌وقت با حقوق مناسب و اتحادیه‌ای به طور پیوسته کاهش پیدا کرد—اغلب به دلیل برون‌سپاری و صنعت‌زدایی که شرکت‌ها برای یافتن هزینه‌های تولید ارزان‌تر به دنبال آن بودند.

طبقه کارگر به طور فزاینده‌ای به بدهی برای حفظ سطح زندگی خود وابسته شد، به طوری که افراد بیشتری کارت‌های اعتباری خود را استفاده می‌کردند و برای گرفتن وام‌های دوم و سوم بر روی خانه‌هایشان اقدام می‌کردند.

با این حال، از یک منظر سطحی، همه چیز خوب به نظر می‌رسید. تولید ناخالص داخلی واقعاً در حال رشد بود، و همه در مورد «اقتصاد جدید» شغل‌های خدماتی و فناوری بالا صحبت می‌کردند. اما این دوران خوب تنها از طریق به تعویق انداختن مداوم رکودها که بخش اصلی از چرخه اقتصادی سرمایه‌داری هستند، حفظ شد—رکودهایی که به تدریج خطرناک‌تر می‌شدند زیرا سرمایه‌گذاری اقتصادی بیشتر و بیشتر از کالاها و خدمات واقعی دور می‌شد.

در این دوران، وال استریت انواع مختلفی از روش‌های جدید را اختراع کرد تا پول را از طریق کانال‌های مالی بین‌المللی هدایت کند و پرداخت‌های کلان ایجاد کند. این روش‌ها شامل ابزارهای مالی پیچیده‌ای مانند مشتقات، سوآپ‌های ریسک اعتباری (credit default swaps)، تعهدات بدهی تضمینی،  سیستم‌های معامله ارز خارجی و هزاران ابزار مالی دیگر بودند که روز به روز پیچیده‌تر می‌شدند.

بیشتر این فعالیت‌ها تنها به تفکیک و خرید و فروش بی‌پایان چیزهایی می‌پرداختند که در اصل فقط (برگه‌های بدهی) بودند. در این بخش، چیزی واقعی تولید نمی‌شد، اما میلیاردها دلار توسط سرمایه‌داران غالب بر این بازارها ساخته می‌شد.

مالی، که در گذشته تنها درصد کمی از فعالیت‌های اقتصادی ایالات متحده را تشکیل می‌داد، تا دهه‌ی اول قرن بیست و یکم تقریباً یک‌چهارم از کل اقتصاد کشور را به خود اختصاص داده بود.

سفته‌بازی مالی و قمار مستقیم باعث تورم یک حباب سرمایه‌گذاری پس از دیگری شد. در ایالات متحده، دولت فدرال با استفاده از سیاست‌های مالی و پولی خود به تشویق این فعالیت‌ها پرداخت تا از رکود اقتصادی جلوگیری کند. در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰، حباب دات‌کام شکل گرفت که در آن مقادیر عظیمی از سرمایه به صنعت اینترنت و فناوری‌های پیشرفته سرازیر شد. اما وقتی آن هیاهو فروکش کرد، پول دوباره به سوی سهام‌های دیگر سرازیر شد. بعد از آن، نوبت به مسکن و وام‌های رهنی با ریسک بالا رسید—و اینجا بود که پایه‌های سیستم اقتصادی شروع به فروپاشی کردند.

این بحران چندین ماه طول کشید تا به‌طور کامل شکل بگیرد، اما تا پاییز ۲۰۰۸ تأثیرات آن به‌وضوح نمایان شد. بانک‌ها و شرکت‌هایی که به‌طور سنگین در بحران وام‌های رهنی با ریسک بالا سرمایه‌گذاری کرده بودند، در مشکل بزرگی افتادند. لیمن برادرز، یکی از بزرگترین بانک‌های جهان، ورشکسته شد و دست نامرئی کار خود را کرد.

بانک‌های دیگر در سراسر جهان دچار وحشت شدند؛ آنها از ترس اینکه دیگر وام‌ها بازپرداخت نشوند، از دادن وام به یکدیگر، به کسب‌وکارها یا به مصرف‌کنندگان خودداری کردند.

بازارهای اعتباری به سرعت یخ زدند، زیرا وام‌دهندگان پول خود را نگه داشتند. بزرگترین شرکت بیمه جهان، AIG*، در آستانه‌ی ورشکستگی قرار گرفت، و غول‌های وام مسکن مانند فنی می* و فردی مک* در آستانه‌ی سقوط بودند.

افسانه بازار آزاد و بحران جهانی‌شدن مالی بدون نظارت

افسانه‌های بازار آزاد و تلاش برای جهانی‌شدن مالی بدون نظارت، سرمایه‌داری را به آستانه‌ی یک پرتگاه رسانده بود. برای تقریباً همه روشن شد که اگر دولت اقدام نکند، اقتصاد ممکن است فروبپاشد. بنابراین، کمک‌های مالی آغاز شد. میلیاردها دلار از پول مالیات‌دهندگان به بانک‌ها سرازیر شد تا آن‌ها را “بازسازی سرمایه” کنند. بسیاری از این بانک‌ها، همراه با شرکت‌های خصوصی مانند جنرال موتورز، عملاً ملی‌سازی شدند. در برخی کشورها، این ملی‌سازی‌ها به‌طور واقعی انجام شد. مداخله دولت در اقتصاد به‌عنوان یک امر اجتناب‌ناپذیر دیده شد، حتی از سوی جمهوری‌خواهی چون جورج بوش.

پس از بحران ۲۰۰۷-۲۰۰۸، بسیاری از پیشروها با اشتیاق از مرگ ایدئولوژی نئولیبرالی و ساختارهای اقتصادی‌ای که این ایدئولوژی ایجاد کرده بود، خبر دادند. بسیاری بر این باور بودند که کمک‌های مالی بزرگ، ملی‌سازی‌های جزئی، هزینه‌های سنگین کسری بودجه، قانون مراقبت مقرون به صرفه که به بازار بیمه خصوصی حمله کرد، و دیگر اقدامات، همه نشانه‌های بازگشت دولت” و احیای اقتصاد کینزی پس از جنگ جهانی دوم است.

با این حال، برخلاف تصور اینکه ممکن است نئولیبرالیسم به طور کامل کنار گذاشته شود، تلاش‌های طبقه حاکم برای مقابله با بحران مالی جهانی نشان داد که نئولیبرالیسم همیشه در خدمت تحکیم قدرت طبقه سرمایه‌دار بوده است و این جنبه از سیستم هیچ‌گاه تغییر نکرده است.

هیچ بازسازی عمیقی به اندازه‌ی دهه‌ی ۱۹۸۰، زمانی که کارخانه‌های خودروسازی، فولاد، و سایر صنایع ورشکسته شدند یا به کشورهای دیگر منتقل شدند، در پیش گرفته نشد. سرمایه‌داری ایالات متحده سرمایه‌های مرده را به‌جز چند بانک پاک نکرد؛ در عوض، از طریق نرخ‌های بهره صفر و خرید بدهی خزانه‌داری، خون حیات‌بخش را به سیستم پمپاژ کرد.

بخش بزرگی از هزینه‌های بحران به دوش طبقه کارگر افتاد، از طریق پس‌اندازهای از دست رفته، اخراج‌ها، کاهش دستمزدها و هدایت پول‌های عمومی مالیات‌دهندگان به سوی یارانه‌ها برای سرمایه‌داری خصوصی.

سرمایه‌داری از یک گلوله‌ی خطرناک جان سالم به در برد، اما مداخلات دولت نتواستند یک رونق اقتصادی جدید را آغاز کنند. در عوض، نئولیبرالیسم همچنان به عنوان یک زامبی حرکت می‌کرد، بدون اینکه به طور کامل از بین برود

طبقه سرمایه‌دار تقسیم‌شده

اگرچه حملات تعرفه‌ای ترامپ و تهدیدات اقتصادی او هدف دارند که سرمایه‌داری ایالات متحده را قدرتمند و با اعتماد به نفس به نمایش بگذارند، واقعیت این است که این‌ها تلاش بخشی از طبقه حاکم برای فرار از این بحران طولانی‌مدت هستند، بحرانی که آن‌ها آن را به بخش دیگری از طبقه نسبت می‌دهند، ملی‌گرایان* اقتصادی در مقابل جهان‌گرایان*، به اصطلاح رسانه‌های عمومی.

در حال حاضر، در این نبرد، طرفداران بنیادگرایی بازار، چهره‌های توافق‌گرای نهادینه‌شده که هنوز امیدوارند مدل جهانی‌سازی نئولیبرالیسم، تجارت آزاد بین‌المللی و ائتلاف‌های نظامی تحت رهبری ایالات متحده را حفظ کنند، در موضع ضعیفی قرار دارند—سیستمی که از زمان بحران مالی جهانی و رکود بزرگ ۲۰۰۷-۲۰۰۹ به حالت بحرانی درآمده است.

از بوش تا اوباما و بایدن، سیاست‌مداران از هر دو طرف شکاف حزبی برای نزدیک به دو دهه خود را وقف تلاش برای نجات سیستم از تناقضات درونی‌اش کرده‌اند. در حالی که آن‌ها موفق شدند در دوره‌هایی از ثبات از طریق مداخلات نئو-کینزی در اقتصاد و ادعاهای انتخابی قدرت امپریالیستی ایالات متحده در خارج از کشور دست یابند، در اصل، چیزی که در نهایت انجام دادند تنها به تعویق انداختن بحران بود. بحران سودآوری بلندمدت سرمایه‌داری ایالات متحده هنوز حل نشده است.

در مقابل طرفداران جهانی‌سازی — و در حال حاضر کسانی که کنترل اهرم‌های قدرت را در دست دارند — ترامپ و نیروهای جریان« آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم » قرار دارند. آن‌ها بر این باورند که راه برون‌رفت از رکود طولانی‌مدت سرمایه‌داری، بازسازی یک استراتژی امپریالیستی واحیای «حوزه‌های نفوذ*» است.

در جنگ در جنگ جناحی خود برای بازسازی حزب جمهوری‌خواه از سال ۲۰۱۵ تا کمپین ریاست‌جمهوری ۲۰۲۴، ترامپ به دنبال جذب آن‌چه که به اصطلاح “بازندگان جهانی‌سازی نامیده می‌شود، بود: سرمایه‌داران کوچک و متوسط داخلی که در بخش‌هایی مانند خدمات، تولیدات سبک و اکتشاف انرژی منطقه‌ای فعالیت داشتند.

با افزایش تمایز سرمایه در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ بین این بخش‌ها و بخش‌های پیشرفته‌تر و جهانی‌تر مانند مالی، فناوری پیشرفته، و نفت بزرگ، ترامپ و ایدئولوگ‌های ناسیونالیست دست راستی خود یک برنامه اقتصادی مبتنی بر حمایت‌گرایی و «بازگرداندن عظمت آمریکا» طراحی کردند.

برای این بخش از بورژوازی که باور داشتند سودآوری و توانایی رقابتشان به اقتصادی بسته‌تر وابسته است، ترامپ حرکت مردمی خود را از طبقه کارگر و متوسط سفیدپوست آمریکایی که بسیاری از آن‌ها نیز هیچ‌گونه سودی از جهانی‌سازی نبرده بودند ملحق کرد.

با وجود ارزش ثابت دلار، دستمزدها در طول چهار و نیم دهه تقریباً هیچ افزایشی نداشت، در حالی که تولید ناخالص داخلی ایالات متحده بیش از سه برابر شد. درآمدهای حرفه‌ای و کسب‌وکارهای کوچک تحت فشار دائمی قرار داشتند، در حالی که میزان ثروت و معافیت‌های مالیاتی که به بالاترین‌ها می‌رسید، از طریق «اقتصاد قطره چکانی*» افزایش یافت. منافع عمومی در وضعیتی شکننده قرار داشت و دائماً در معرض تهدید کاهش یا حذف قرار داشت. هزینه‌های پزشکی، دندانپزشکی، مراقبت از کودکان و آموزش به شدت افزایش یافت، و کارگران احساس تهدید از سوی جایگزینی‌های فناوری و بازارهای کار کاهش‌یافته داشتند.

بین دو حزب سیاسی طبقه حاکم، تقریباً اجماع کامل بر ادامه این نوع از سرمایه‌داری وجود داشت. حزب سنتی طبقه کارگر، دموکرات‌ها، تغییرات جزیی در حواشی را پیشنهاد می‌کردند، اما هیچ جایگزین واقعی برای مدل نئولیبرالی نداشتند. برخی از جمله بیل کلینتون، آن را جشن گرفتند و با اشتیاق آن را ترویج کردند. تنها برنی سندرز، بخش‌هایی از کارگران سازمان‌یافته، جنبش‌های چپ سوسیالیستی، و تلاش‌هایی مانند کمپین مردم فقیر* آینده‌ای متفاوت را پیشنهاد دادند، اما آن‌ها هنوز نتواسته‌اند پایگاه سیاسی کافی برای اعمال دستورکار متفاوت به دست آورند.

پاندمی COVID-19 پنجره‌ای برای پرداخت‌های سخاوتمندانه بیکاری، تعلیق وام‌های دانشجویی و مزایای مانند اعتبار مالیاتی کودک و موارد مشابه، به ویژه در دوران ریاست جمهوری بایدن، گشود، اما همه این‌ها لحظه‌ای بود. دوباره در رسانه‌ها صحبت‌هایی درباره احیای سوسیالیسم به گوش رسید، در حالی که کارگرانی که علیه شرایط مبارزه می‌کردند و شورش‌هایی مانند جان سیاه‌پوستان مهم است به اوج رسیدند، اما افزایش نرخ‌های بهره و واکنش‌های پلیس نظامی‌شده نشان داد که بازگشت مبارزات طبقاتی و مخالفت‌ها همچنان به شدت کنترل خواهند شد.

تقسیم دوباره‌ی جهان

اگر در سال ۲۰۱۶ بخش زیادی از سرمایه‌های جهانی‌محور نسبت به ترامپ بدبین یا بی‌طرف بودند، تا سال ۲۰۲۴ دیدگاه آن‌ها تغییر کرد.

بخش‌هایی که مدت‌ها به حمایت از تجارت آزاد بدون محدودیت، بازارهای مالی باز و زنجیره‌های تأمین جهانی شناخته می‌شدند—مانند بانک‌های بزرگ، شرکت‌های فناوری پیشرفته و تولیدکنندگان فراملی—در انتخابات‌های اخیر به حمایت از هر دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواهان بازار آزاد پرداختند و دلارهای کمپینی خود را به کسانی اختصاص دادند که به نظر می‌رسید بیشترین بهره‌برداری را از سیاست‌ها خواهند داشت.

در انتخابات سال گذشته، چندین تن از بزرگان سرمایه‌داری همچنان حمایت خود را از کامالا هریس و دموکرات‌ها اعلام کردند، از جمله: سام آلتمان از OpenAI، مارک کیوبان سرمایه‌دار، چد گیفورد از بانک آف آمریکا، جف بویکز از تایم وارنر، کن فریزر از شرکت داروسازی Merck، و بروس هیمن، مدیر سابق گلدمن ساکس.

اما آنچه بیشتر قابل توجه است، هجوم میلیاردرهای دنیای فناوری به سمت حمایت از ترامپ است—افرادی مانند ایلان ماسک از X/Tesla، مارک زاکربرگ از متا، جف بزوس از آمازون و ساندار پیچای از گوگل/آلفابت. کابینه‌ی ترامپ هم تصویری مشابه از میلیاردها دلار را به نمایش می‌گذارد که توسط میلیاردرهایی از دنیای پر رمز و راز ارزهای دیجیتال و شرکت‌هایی مانند صندوق جورج سوروس، کانفتور فیتزجرالد، جی‌پی مورگان چیس و پی‌پال پر شده است.

چرا این سرمایه‌داران که ظاهراً جهانی‌محور بودند، به حمایت از محافظه‌کارترین نامزد ریاست جمهوری در یک قرن اخیر روی آوردند؟ برای برخی از آن‌ها، این موضوع به معنای تقویت نفوذ خود بر هر کسی است که در آن زمان در قدرت باشد، اما برای برخی دیگر، این تصمیم واکنشی به تغییرات در اقتصاد جهانی است.

آن‌ها نه تنها خواهان کاهش مالیات و کاهش مقررات هستند، بلکه ترسی مرگبار از رقابت دارند. مانند طبقه سرمایه‌داری اوایل قرن بیستم، وقتی که با خطر مواجه می‌شوند، بخش فزاینده‌ای از بورژوازی امروز آماده است تا تجارت آزاد جهانی را کنار بگذارد و به سمت بازاری بسته‌تر حرکت کند (یک بلوک امپریالیستی یا حوزه نفوذ)، جایی که رقابت کاهش می‌یابد و انحصار تضمین می‌شود.

تقسیم دوباره‌ی جهان، همان‌طور که لنین در روزهای امپریالیسم کلاسیک توصیف کرد، به نظر آن‌ها تنها راه واقعی برای بازگرداندن تسلط انحصاری ایالات متحده است، که آن‌ها می‌بینند در حال از دست رفتن است، زیرا چین و رقبای کوچکتر مانند روسیه و کشورهای BRICS در حال ظهور هستند.

برای بازگرداندن سودها و بازپس‌گیری کنترل، تعرفه‌ها، جنگ‌های تجاری و تهدید به تسخیر مستقیم، اسلحه‌های ترجیحی این بخش از طبقه حاکم هستند. اجرای استراتژی آن‌ها به صورت یک حمله برق‌آسا، چیزی است که جهان هم‌اکنون در حال مشاهده آن است.

بنابراین، در این زمینه گسترده‌تر، آنچه به نظر بی‌معنی می‌آید، اکنون معنادار می‌شود. کارشناسان رسانه‌های اصلی و تحلیلگران لیبرال در تعجب هستند که چرا ترامپ جنگ‌های تجاری را با بزرگ‌ترین متحدان و شرکای تجاری ایالات متحده، مانند کانادا، مکزیک و دیگر کشورهای آمریکای لاتین آغاز می‌کند.

اما زمانی که باور دارید که تحکیم و تضمین بلوک منطقه‌ای شما مسیر کنترل و محدود کردن رقابت است، ادغام اجباری و ارعاب دوستانی که روابط تجاری نزدیک با آن‌ها دارید، یک مسیر منطقی به نظر می‌آید. همین موضوع درباره رویکرد به دانمارک و منابع غنی گرینلند هم صدق می‌کند. این که آیا یا تا چه حد این تاکتیک‌ها مؤثر خواهند بود، سؤالی که هنوز باز است.

تحت تهدید، پاناما تسلیم شد و اعلام کرد که از شراکت اقتصادی جاده ابریشم چین خارج خواهد شد. این(و نه نگرانی‌ها در مورد کانال پاناما) واقعاً چیزی بود که تهدیدات ترامپ علیه این کشور را تحریک کرد. کلمبیا شرایطی را برای اعزام افراد دیپورت‌شده به فرودگاه‌های خود مذاکره کرد، اما دیپورت‌شدگان همچنان وارد می‌شوند. در همین حال، رئیس‌جمهور السالوادور به همدستی در زمینه اخراج و زندانی کردن افراد تبدیل شد. در مقابل، در کانادا و مکزیک، سیاستمداران از طیف‌های مختلف سیاسی و رسانه‌ها توانستند حمایت عمومی را در کشورهای خود برای اقدامات تلافی‌جویانه جلب کنند و به‌طور موفقیت‌آمیز فشار آوردند تا آغاز تعرفه‌ها به تأخیر بیفتد.

طبقه کارگر در میانه، تحت فشار برای انتخاب یک طرف و حتماً در هر توافقی متضرر خواهند شد. این وضعیت در ایالات متحده، کانادا، مکزیک، اروپا و دیگر نقاط جهان صدق می‌کند. آیا آن‌ها از سرمایه‌داران «خود» حمایت خواهند کرد و به شعارهای میهن‌پرستانه جنگ‌های تجاری خواهند پیوست، یا راهی برای ایجاد ارتباطات فرامرزی و ساخت یک جنبش مقاومت فراملی خواهند یافت؟

این سؤالی است که اکنون در مقابل ما قرار دارد، و واکنش کارگران می‌تواند نقش مهمی در شکل‌دهی به نتیجه‌گیری نبرد درون طبقه حاکم ایفا کند. مارکس هشدار داده بود که اگر طرفداران حفاظت‌گرایی در میان طبقه سرمایه‌دار به‌طور صادقانه و آشکار با کارگران سخن بگویند، خواهند گفت: «بهتر است توسط هم‌وطنان خود استثمار شوی تا توسط بیگانگان».

مهم است که چنین تفکراتی را در میان طبقه کارگر ایالات متحده مقابله کنیم، هرچند که این کار دشوار باشد. کارگران در ایالات متحده به‌طور قابل‌فهمی احساس رهاشدگی از سوی هر دو حزب سیاسی موجود را دارند و بسیاری از آن‌ها آماده‌اند تا چیزی را امتحان کنند که به نظر می‌رسد جدید و متفاوت است.

بخشی از طبقه کارگر به ترامپ پیوسته‌اند؛ آن‌ها بخش اصلی پایگاه بزرگ «آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم » را تشکیل می‌دهند. در حالی که بسیاری از آن‌ها شکایت‌هایی دارند که هم مشروع هستند و هم غیرموجه، بحث‌های انتزاعی درباره تجارت و تعرفه‌ها به تنهایی برای جلب حمایتشان کافی نبوده است. آن‌ها به مسائل دیگر نیز کشیده شده‌اند—مسائلی مانند نژاد، مذهب، سقط جنین، مهاجرت، جنسیت، از دست دادن شغل و موارد دیگر. آن‌ها به حامیان ثابت قدم تبدیل شده‌اند که تا کنون هر برنامه‌ای که ترامپ در پلتفرم خود قرار داده، از آن حمایت کرده‌اند.

بخش دیگری از طبقه کارگر—اکثریت اتحادیه‌های کارگری، سیاه‌پوستان آمریکایی و بخش‌های قابل‌توجهی از جوامع مهاجر و     LGBTQاز تقسیم شدن خودداری کرده‌اند و به جای آن هسته مقاومت علیه حرکت ترامپ به سمت سیاست‌های فاشیستی را تشکیل داده‌اند. یک بخش دیگر و بسیار بزرگ از طبقه کارگر همچنان از سیاست‌ها بی‌تفاوت باقی مانده‌اند.

این دو گروه آخر، اساس اصلی برای گسترش یک جنبش ضدترامپ و ضد فاشیستی هستند، اما در نهایت حتی بخش‌هایی از پایگاه «آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم» نیز برای تغییر واقعی اوضاع نیاز خواهند بود.

جنبش ضد «آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم» همچنین باید مراقب تقسیمات بیشتر در درون طبقه حاکم باشد. اعمال تعرفه‌ها توسط ترامپ بی‌دقت و غیرقابل پیش‌بینی است که این دو ویژگی موجب نگرانی وال‌استریت می‌شود. بی‌ثباتی باعث می‌شود که برای کسانی که سرمایه دارند، دشوار باشد که بدانند پول خود را کجا سرمایه‌گذاری کنند، بنابراین انتظار می‌رود که این دولت تحت فشار فزاینده‌ای از سوی سرمایه‌داران مالی قرار گیرد تا هرج و مرج را کاهش دهد.

تجربه تاریخی نشان داده است که سیاست‌های حمایت‌گرایانه‌ای که ترامپ به دنبال اجرای آنهاست، در بلندمدت از کارگران محافظت نمی‌کند یا به آنها کمکی نمی‌کند، همان‌طور که مارکس و انگلس بیش از ۱۷۵ سال پیش هشدار داده بودند. سرمایه‌داران تنها به حداکثر کردن سود خود علاقه‌مندند و آنها این هدف را به ضرر نه تنها سرمایه‌داران خارجی بلکه به ضرر کارگران در سراسر جهان دنبال خواهند کرد.

به همین دلیل است که کارگران باید ارتباطات بین‌المللی خود را بسازند و راه‌هایی برای هماهنگ کردن پاسخ‌های خود به این حملات سرمایه‌داری پیدا کنند. آنها باید به یاد داشته باشند که مارکس گفته است:

«تا زمانی که رابطه‌ی کار مزد و سرمایه وجود داشته باشد، مهم نیست شرایطی که تبادل کالا در آن صورت می‌گیرد چقدر مطلوب باشد، همیشه طبقه‌ای خواهد بود که استثمار می‌کند و طبقه‌ای که استثمار می‌شود»

***

*توضیحات زیرنویس: الف. کیوان
زیرنویس

“Make America Great Again” MAGA « آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم ». این عبارت شعار اصلی کمپین انتخاباتی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ بود و به یک جنبش سیاسی در ایالات متحده تبدیل شد. این جنبش معمولاً با نظرات محافظه‌کارانه، ملی‌گرایانه و حمایت‌گرایانه اقتصادی همراه است.

اصطلاح “هسته‌ای-پیرامونی” (core-periphery)  به رابطه‌ی بین کشورهای صنعتی پیشرفته (هسته) و مستعمرات یا کشورهای کم‌توسعه‌یافته (پیرامون) اشاره دارد. این مفهوم در نظریه‌های وابستگی و نظام جهانی استفاده می‌شود تا نشان دهد چگونه قدرت‌های امپریالیستی از مستعمرات خود برای تأمین منابع و بازارهای مصرف بهره‌کشی می‌کنند.

در متن شما، منظور این است که پس از جنگ جهانی اول، قدرت‌های بزرگ امپریالیستی به‌جای تجارت با یکدیگر، بیشتر بر تقویت روابط اقتصادی با مستعمرات خود (به‌عنوان مناطق پیرامونی) تمرکز کردند.

سرنوشت آشکار (Manifest Destiny) یک ایدئولوژی سیاسی در قرن نوزدهم در ایالات متحده بود که بر این باور استوار بود که آمریکایی‌ها به‌طور الهی مقدر شده‌اند تا بر کل قاره‌ی آمریکا سلطه یابند. این ایده، که ابتدا برای توجیه گسترش سرزمینی در داخل آمریکای شمالی به کار می‌رفت، بعدها مبنایی برای سیاست‌های مداخله‌جویانه و امپریالیستی ایالات متحده در نیمکره‌ی غربی شد.

اشاره به احیای تفکر سرنوشت آشکار پس از جنگ جهانی اول به این معناست که ایالات متحده، به‌جای تمرکز بر روابط اقتصادی و سیاسی با اروپا، سیاست خود را بر سلطه‌ی بیشتر بر کشورهای آمریکای لاتین و کنترل این منطقه متمرکز کرد.

دست نامرئی (Invisible Hand) مفهومی است که آدام اسمیت، اقتصاددان اسکاتلندی قرن هجدهم، در کتاب ثروت ملل مطرح کرد. این اصطلاح به این ایده اشاره دارد که اگر هر فرد در یک اقتصاد آزاد به دنبال منافع شخصی خود باشد، بدون آنکه نیازی به دخالت دولت باشد، در نهایت کل جامعه نیز از این روند سود خواهد برد.

به بیان ساده، دست نامرئی نوعی نیروی خودتنظیم‌گر در بازار است که از طریق رقابت، عرضه و تقاضا، و دنبال کردن سود شخصی، باعث می‌شود منابع به کارآمدترین شکل تخصیص یابند. این نظریه پایه‌ی اصلی تفکر لیبرالیسم اقتصادی و تجارت آزاد محسوب می‌شود.

اشاره به “دست نامرئی” به این معناست که طرفداران تجارت آزاد معتقدند رقابت بازار به خودی خود منجر به بهترین نتایج می‌شود و نیازی به مداخله‌ی دولت نیست. اما در دوران بحران‌های اقتصادی، این اصل اغلب نادیده گرفته شده و سیاست‌های حمایت‌گرایانه مانند تعرفه‌های تجاری و مداخله‌ی دولتی جایگزین آن می‌شوند.

Financialization مالی‌سازی

AIG /American International Group است، که یک شرکت بزرگ بیمه و خدمات مالی جهانی است. این شرکت در زمینه‌های مختلفی از جمله بیمه، سرمایه‌گذاری، و خدمات مالی فعالیت می‌کند.

در بحران مالی ۲۰۰۸، AIG به دلیل قرارگیری در معرض خطرات مالی مرتبط با وام‌های رهنی با ریسک بالا و بدهی‌های سمی(وام‌های قرضی پرخطر هستند که به دلیل وضعیت اقتصادی بد یا ریسک‌های دیگر، احتمال بازپرداخت آنها بسیار کم است). به شدت دچار بحران شد و برای جلوگیری از ورشکستگی به کمک مالی دولت ایالات متحده نیاز پیدا کرد.

فنی می (Fannie Mae) Federal National Mortgage Association موسسه مالی در ایالات متحده است. این موسسه به‌طور خاص برای حمایت از بازار مسکن و تسهیل دسترسی به وام‌های رهنی طراحی شده است.

در بحران مالی ۲۰۰۸، فنی می و همچنین فردی مک، که مشابه آن بود به دلیل درگیر شدن در وام‌های رهنی پرخطر و مشکلات نقدینگی، به کمک مالی دولت ایالات متحده نیاز پیدا کرد تا از ورشکستگی جلوگیری شود.

حوزه‌های نفوذ (Spheres of Influence) به مناطقی اطلاق می‌شود که یک کشور یا قدرت بزرگ به‌طور غیررسمی یا رسمی، کنترل یا تاثیرگذاری زیادی بر آن‌ها دارد، به‌ویژه در سیاست، اقتصاد یا فرهنگ. این مفهوم معمولاً در زمینه روابط بین‌الملل و امپریالیسم به کار می‌رود، جایی که یک کشور سعی می‌کند بر دیگر کشورها یا نواحی تسلط داشته باشد، بدون اینکه به‌طور رسمی آنها را تحت کنترل مستقیم خود درآورد.

در تاریخ، این مفهوم به‌ویژه در دوران جنگ سرد و دوران امپراتوری‌های استعمارگرانه (مانند امپراتوری بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی) دیده شده است، جایی که کشورهای قدرتمند تلاش می‌کردند نفوذ خود را در مناطق خاصی از جهان گسترش دهند.

trickle-down economics اقتصاد قطره چکانی نظریه اقتصادی است که بر اساس آن حمایت از ثروتمندان و شرکت‌های بزرگ در نهایت به فایده‌رسانی به طبقات پایین‌تر جامعه منجر می‌شود. طبق این نظریه، وقتی که ثروتمندان و شرکت‌ها از معافیت‌های مالیاتی، کمک‌های دولتی یا سایر تسهیلات اقتصادی بهره‌مند شوند، بخشی از این ثروت و منابع اضافی به طبقات پایین‌تر “چکه” می‌کند و به بهبود وضعیت آن‌ها کمک می‌کند.

به عبارت ساده‌تر، این ایده بر این باور است که افزایش سرمایه و ثروت در قله‌های اقتصادی در نهایت به پایین دست‌ها می‌رسد و آن‌ها نیز از منافع آن بهره‌مند خواهند شد. این نظریه در دوران‌های مختلف به ویژه در دهه‌های ۱۹۸۰ در ایالات متحده تحت رهبری رونالد ریگان محبوب بود

“کمپین مردم فقیر” به مجموعه‌ای از تلاش‌ها یا حرکات اجتماعی اشاره دارد که هدف آن جلب توجه به وضعیت اقتصادی و اجتماعی طبقات پایین جامعه است. این کمپین‌ها معمولاً بر لزوم بهبود شرایط زندگی، دستمزدها، رفاه اجتماعی و حقوق بنیادین افراد فقیر و محروم تأکید دارند.

یکی از مهم‌ترین کمپین‌های مربوط به این موضوع در تاریخ ایالات متحده، “کمپین مردم فقیر” بود که در دهه ۱۹۶۰ توسط مارتین لوتر کینگ جونیور و سایر رهبران جنبش حقوق مدنی سازماندهی شد. هدف این کمپین مبارزه با فقر و نابرابری اقتصادی و اجتماعی بود، نه فقط برای سیاه‌پوستان بلکه برای تمام اقشار کم‌درآمد و محروم.

این کمپین در واقع تلاش داشت تا توجه جامعه به مشکلات اقتصادی و نابرابری‌های اجتماعی جلب شود و به دنبال تغییرات اساسی در سیاست‌های اقتصادی و رفاهی بود تا شرایط زندگی افراد فقیر بهبود یابد.

منبع: https://www.peoplesworld.org/article/the-end-of-globalization-trumps-tariff-war-and-the-battle-for-capitalisms-future/

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن کامنت های بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را در اختيار تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. کامنت هایی که طول آن ها از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *