کارل مارکس در اثر خود با عنوان « هیجدهم برومر » انقلاب فرانسه و رخداد های آن را مورد بررسی قرار می دهد و به این نتیجه می رسد که گاهی تاریخ تکرار می شود که بار اول تراژدی ( عملکرد ناپلئون ) و بار دوم بصورت کمدی ( لویی ناپلئون بناپارت برادر زاده ناپلئون ) خود را به نمایش می گذارد که گویا در میهن ما هم در حال وقوع است. در روز پنجشنبه ۲۶ آبانماه ۱۳۰۴ به ناگهان پیام ویدئویی « رضا پهلوی » به شکل وسیع و گسترده ای منتشر شد که بعد از پیروزی « ترامپ » در انتخابات ایالات متحده و حمله اسرائیل به درون خاک ایران حائز اهمیت بود و جلب توجه می کرد.
در این پیام رضا پهلوی سخن از تحولات جهانی و منطقه ای به زبان می آورد و می گوید:تحولات جهانی و منطقه ای، فرصت تازه ای را برای بازپس گیری و نجات ایران عزیزمان پیش روی ما قرار داده است، از آن رو بنا به درخواست شما، آمادگی خود را برای هدایت این تغییر و رهبری دوران گذار اعلام کرده ام، توان من ناشی از قدرت شماست، رهبری و هدایت دوران گذار را بر عهده می گیرم! این پیام ناقص، بی محتوا بدون استناد به خواسته های مردم ( چه تعداد مردم، در چه تاریخی و چگونه از شما خواستند؟ ) چرا حالا منتشر می شود، به نظر می رسد که مخاطب رضا پهلوی نیرو های خارجی و تاثیر گذار در منطقه باشد که از مدت ها پیش نیرو های دریایی خود را به منطقه آوردند. زیرا سخنی از مردم و خواست آنها در میان نیست و در جایی سخن از خواست مردم می گوید که بیشتر به نمایش، تحقیر و نگاه از بالا به توده های مردم و منت گذاری بر سر مردم دارد که گویا من ( رضا پهلوی ) با خواست، خواهش و تمنای شما رهبری را قبول می کنم. این گفتار و رفتار ضربه سختی به مقاومت زنان، مردان و روشنفکران مبارز وارد می کند. البته نیازی به تفسیر این گفتار بی سر وته که بیشتر بوی توهم، خود بزرگ بینی، رویا پروری و غفلت می دهد، نیست که آن هم نشانگر بی خبری، عدم شناخت جامعه ایران و ساختار نوین اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور از سوی رضا پهلوی است. هنگامی که پدر رضا پهلوی کشور را ترک کرد جمعیت آن ۳۵ میلیون نفر بود و هم اکنون از ۸۵ میلیون گذشته و تازه به ترکیب جمعیتی آن پرداخته نمی شود..زیرا بیش از ۷۵ درصد از مردم کنونی کشور شناختی از گذشته و رژیم پیشین ندارند و در این رژیم به دنیا پا نهاده و یا بزرگ شده اند. نباید فراموش کرد که.این کشور و مردم ستم دیده آن یک جنگ خانمانسوز ۸ ساله از سر گذرانده اند، در این سال ها میلیون ها نفر مجبور به ترک کشور شدند، فاجعه کشتار، اعدام، زندان و شکنجه دیده اند ولی دست از مبارزه بر نداشتند. ( تظاهرات میلیونی چند ساله گذشته ) شهر نشینی در این مدت از مرز ۷۰ درصد گذشته، میلیون ها نفر بویژه دختران دوره های دانشگاهی گذراندند، زبان و تکنیک آموختند و با جهان ارتباط برقرار کردند در مبارزه با رژیم ولایت پایداری و مقاومت از خود نشان دادند، جان دادند و سر در مقابل استبداد و خشونت خم نکردند و این مبارزه با رژیم و ولایت و ارتجاع همچنان ادامه دارد. مبارزه پیگیر آنان دستآورد های بزرگی هم داشته، آنان در مبارزه تجربه آموختند و گاهی به بلوغ سیاسی رسیدند تا جائیکه وقعی و توجهی به اینگونه پیام نمی نهند و شاید در دل می گویند: ما را به خیر تو امیدی نیست شر مرسان ! و یا ما را به حال خودمان رها کن و ما مسیر خود را پیدا می کنیم ! و توانایی به زیر کشیدن این رژیم ارتجاعی را داریم. به نظر می رسد رضا پهلوی در همان سال ۱۳۵۷ که جوان کم سن و سال و زندگی مرفه و شاهانه داشته باقی مانده است.البته در همه این مدت گاهی دست به ابتکار های نابخته و نارسا هم زده است مانند پیدایش جریان ققنوس، وکالت کتبی، منشور مهسا و درخواست های پی در پی از مردم که تظاهرات کنند ولی جواب مثبتی از توده های مردم بویژه جوانان، زحمتکشان و روشنفکران نشنیده است.
رضاشاه پدر بزرگ رضا پهلوی از رده های پائین نظامی قدم به قددم به رده های بالاتر صعود کرد، به سردار سپهی و نخست وزیری رسید، با کمک و یاری دوستان و روشنفکران دست به کودتا زد، نخست سخن از جمهوری بود که از آن انصراف داد و سلطنت پهلوی را تاسیس کرد یعنی بنوعی بنپارتیسم رضا خانی را بر ویرانه های جنگ جهانی اول که در آن تعداد زیادی از مردم از گرسنگی، تیفوس، طاعون و بیماری های دیگر جان داده بودند برقرار کرد، رضا شاه هرچند کار های مثبتی هم انجام داد ولی مانند هر دیکتاتوری به قتل و جنایت و سرکوب دست زد، دوستان نزدیک خود را هم به تقل رساند ( تیمور تاش، داور و دیگران ) قانون اساسی مشروطه را در طاقچه گذاشت و خود به قانون تبدیل شد، بنام حفظ امنیت، تمامیت ارضی و برقراری آرامش، مراکز جنبش های اجتماعی بویژه آذربایجان را نابود کرد، در آنجا دست به نخبه کشی و تار و مار سرمایه زد، تا جائیکه به هنگام کناره گیری اجباری از قدرت کسی باقی نمانده بود که از وی دفاع کند.
محمد رضا پدر رضا پهلوی تاج و تخت را از پدر به ارث برده بود، قدرت را با گذشت زمان قبضه کرد و با افزایش درآمد های نفتی بر آن افزود و برای دلجویی از روحانیت که در زمان رضا شاه منزوی و گوشه گیر شده بودند امتیاز داد تا مانع در مقابل فعالیت های نیرو های چپ و حتی روشنفکران ملی گرا شوند، این امتیاز دهی سال های طولانی موقعیت نیرو های مذهبی و روحانیت را تقویت کرد.
هنگامی که مردم به پا خواستند و برای رسیدن به آزادی و دمکراسی به خیابان ها ریختند و شاه عرصه را تنگ دید، دو دستی دولت، حکومت و همه امکانات اقتصادی کشور را دو دستی تقدیم ارتجاع و میراث داران « فدائیان اسلام » کرد و از کشور گریخت. حال نزدیک به پنج دهه است رژیم ولایت حاکمیت مطلق خود را برقرار کرده و با اعمال خشونت آن را به پیش می برد ولی مبارزه و مقاومت در برابر آن ادامه دارد و به نظر می رسد که پیروزی نزدیک است و مردم به هدف دیرینه خود که دمکراسی و آزادی است دست می یابند.
تجربه بیش از ۱۰۰ سال گذشته ( هر دو رژیم ) نشان داد که یکی از موانع بزرگ در راه توسعه پایدار سیاسی و اقتصادی تمرکز قدرت و مرکز گرایی مطلق است، باید برای مشارکت مردم در فعالیت های سیاسی و اقتصادی از آن گذر کرد. مرکز گرایی و تک قطبی قدرت سیاسی و نظامی جوابگوی نیاز های این سرزمین بزرگ با ملیت ها، زبان ها، تارخ و عرف و عادت گوناگون نیست. باید بار دیگر اصل ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی مشروطه پیش بینی شده بود به اجرا در آید، حکومت های محلی با مشارکت آزادانه مردم آن منطقه در انتخابات آزاد، برقرار شوند و حکومت مرکزی هم با شرکت نمایندگان همین حکومت های محلی تشکیل و کشور را نمایندگی کند، راه دیگری برای جامعه متنوع ایرانی متصور نیست. هر گروه، حزب و یا شخصیت سیاسی باید در مرحله نخست موضع خود را در رابطه با حق و حقوق این ملیت ها مشخص سازد زیرا دمکراسی پایدار و مشارکت سیاسی و فعالیت اقتصادی مردم بدین طریق محقق می شود…
محمد حسین یحیایی