
خوبی؟
این روزها چگونه میگذرد؟
با این هوا که لحظه به لحظه هوای آن
تغییر میکند
با کوچهای که از تن خود میترسد
و ملتی که توی سرش یک اسم
با زلفهای سبز و نگاهی سبز
از اضطراب جنگ به خود میلرزد
اسمی که اسم اعظم خوشبختیست
و در دهان عابران خیابانها
در پردههای زمزمه تکرار میشود.
.
حالت خوش است؟
این روزها چگونه میگذرد؟
خوابت که میبرد؟
چیزی که میخوری؟
آیا هنوز خاطرههایت هستند؟
و با تو در پیادهرَویهای عصر شهر
همراه میشوند؟
یا اضطراب کودنی آنها را
تارانده؟
آیا هنوز با زن همسایه
در بارهی کتاب جدیدی که خواندهاست
گپ میزنی؟
یا در فضای کور مجازی
مانند من دچار تب گوشکردنی؟
.
خوبی؟
ناخوش که نیستی؟
طرز نگاهکردن زنهایی را
که دوست داشتی
باری اگر به یاد میآری…
و بوی آخرین گل سرخی را
که دیدهای
یا رنگ اولین انار و سیبی را
که چیدهای
باری اگر به یاد میآری
یعنی که سالمی.
یعنی که دستگاه مخت کار می کند
و میتوانی از ترانه فروش شهر
یک عاشقانهی بدلی را
به وعدهای بخری
و رو به آسمان به گوش خداوند
پچپچ کنی.
.
این روزها
عاشق که میشوی؟
در بارهی قیافهات از آینه که میپرسی؟
و از نگاه های خودت پشت شیشهها
لذت که میبری؟
و از خط معوّج نفرت
دوری که میکنی؟
.
آیا توییتهای دروغ ترامپ را
میبینی؟
یا مثل من سر خر خود را
کج میکنی به سوی خیالی پرت
و فکر میکنی خبر بد را
بهتر که نشنویم.
.
این روزها سادیسم خبرها عزیزمن!
گل کردهاست.
از راههای خفیه به هرحال
خود را به گوش های تو میاندازند
و دکمههای ذهن تو را باز میکنند
وقتی که دست و پات به هم پیچیدند
بر پای فکرهای بلندت
شلاق میزنند
پس
بهتر که بر شنیدن اخبار ناگوار
عادت کنی.
.
.
.
خوبی؟
اندامهای حسیات آیا
رو پا و سالماند؟
فرضا در این هوای گرفته
حس میکنی که خنده ی این شیرین
و حرف های دیگری اما تلخ است؟
.
حس میکنی که در ته ششهایت
چیزی شبیه یک دمل کهنه
میخارد؟
.
حس میکنی که متهی دردی
زیر شقیقههات به خود میپیچد
و جیغ میزند؟
.
حس میکنی اگر،
خوشحال باش
چون زندهای و میشود عاشق باشی
و عین یک درخت خیالی
در شهر زیر تابش صلحی که زندهاست
از شرق سازههای آهن و سیمان
سر برزنی و باز ببالی
.
خوبی؟
حالت خوش است؟
خوش باد حال تو.
9/3/98




