پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۴

“میان موش‌های مرده و ما” و یک سروده‌ی دیگر  – جلال سرفراز

پنجرۀ کوچکِ شما را باران می بَرَد

و شما را هم می برد باران

تا فصلی

             از فصل های ناممکن

بیرونِ علف     بیرونِ خدا و آسمان

میانِ ما و پنجرۀ کوچک

و میانِ موش های مرده و ما فصلی ست

با همۀ ابرهای ممکن

آن که بر نیمکت نشسته است

پاسبانی ست فرتوت

که تاریخِ هزیمتِ فصلِ ممکن را

          یادداشت می کند

  •  

   کنارِ اسکلۀ تاریک

مهتاب پشتِ درِ بسته ماند

و در کنارِ اسکلۀ تاریک

فرصت نشد به سایه های رفته نگاهی کنم

قایق گذشت رو به آن دماغۀ دور از دور

و هیچ کس

فرصت نکرد چشمهای خستۀ ما را معنی کند

و آمدند آبها و گذشتند

با کشتی های کاغذیِ رنگین

اشباحِ مَنگ     درهم و بی باور

که آمدند و گذشتند

                             با پرچم هاشان

باید در آن عبورِ مه گرفتۀ بی پیوند

به آن کلاغ که در ابر می پرید   می آویختم

و بی حضورِ وقت

برای آن کسی که کشتی های کاغذی اش را به آب می انداخت –

دست تکان می دادم

بیرونِ پنجره چیزی نبود

جز عابری که ماند وُ  خیابان – که رفت

جز معبری که رفت و عبوری – که ماند

پس حرفِ حفرۀ خالی رفت  در کنارِ اسکلۀ تاریک

و رفت از پسِ حرف

                               آن که ماند بینِ دو خالی

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

یک پاسخ

  1. بادرود واحترام:
    ازشما جلال سرفراز برای باردوم می خواهم سروده ده ی شصت،
    بندهارادیدم وهم بندها/
    دیوراتابگسلدپیوندها/
    رابرایم بفرستید./

    باتشکروسپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی