جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴

جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۱۸) ویژه نوروز – ابراهیم هرندی

۷۲۶. نوروز، بی گندم ِ سبز و سفره می آید،

نوروز، این نماد کهنِ نورویی گیاهان و نوزایی آهوان و نونهالی بهار، هرگز در درازنای تاریخ، ایرانیان را مانندِ امسال، افسرده و اندوهناک و آسیمه سر ندیده است. هرگز سُفره ی نوروزی ایرانیان، این گونه بی سور و شور نبوده است. شاید هرگز در گذارِ تاریخ دراز- دامن ایران-زمین، پدران و مادرانِ این سان در برابر فرزندان خود سرافکنده و شرمسار نبوده اند و این چنین از آمدن نوروز نهراسیده اند و بیمناک نبوده اند. چه کسی می پنداشت که روزگاری ایرانیان برای فراهم آوردن سور و ساتِ نوروزی، در اندیشه ی فروختن کلیه و دیگر اندام های تن خود و یا ناگزیراز آن باشند؟ گناهِ گریزِ ناگزیر مردمانی که از این آئین باستانی – که در هزاره های گذشته – هنگام جشن و شادی و گل برافشاندن و می در ساغر انداختن بوده است، برگردنِ کیست؟

اگرچه نوروز رویدادی طبیعی وتقویمی ست، اما بُردارِ انسانی آن، ذهنی و عاطفی ست. ایرانیان درگذارِ تاریخ، نوروز را هنگام جشن و شادی و شادخواری و خوشنوشی و گل برافشاندن و می در ساغر انداختن، می پنداشته اند. منوچهری دامغانی، این شادخوارترین شاعر سده پنجم، نوروز را “روزگارِ نشاط و ایمنی” خوانده است و حافظ آنرا بی باده، خوش نمی داشته است. اما شوربختانه نوروز در نیم سده ی گذشته، برای ایرانیان، آیندی تقویمی بوده است. چرا؟   

شاید از اینرو که در ایران، آنچه “جامعه” پنداشته می شد، در این چند دهه، از میان رفته است. اگر جامعه را گروهی از مردمانی با ارزش ها، آرمان ها، باورها و قوانین و نهادهای مشترک، در سرزمینی مرزبندی شده با حکومت و یا دولتی پذیرفته شده از سوی سازمان ملل متحد بدانیم، آنگاه باید بپذیریم که چیزی بنام “جامعه” در ایران کنونی وجود ندارد. اگر بپذیریم که چنان چیزی، زمانی در ایران وجود داشته است، اکنون حکومتی که نماینده ی بخش بسیار کوچکی از ایرانیان است، همه ی ارزش ها، آرمان ها، باورها و قوانین و نهادهای مدنی آن جامعه را در گذشته ی نزدیک، به گونه ای هدفمند و سیستماتیک ریشه کن کرده است و هیچ آلترناتیوی نیز برای جایگزینی آن ها نداشته است و ندارد. اکنون آنچه جامعه انگاشته می شود، انبوه میلیونی مردمانی ست که بیگانه وار، ناگزیز از زیستین در کنار یکدیگرند. این گونه است که ما اکنون هیچ چیزمان به هیچ چیز نمی ماند و همچنان دوره می کنیم شب را و روز را.      

…………

سالی،
نوروز،
بی گندم ِ سبز و سفره می آید. (شاملو)

نوروز روزگار نشاط است و ایمنی. (منوچهری)

بی باده بهار خوش نباشد. (حافظ)

***

۷۲۷. نـوروز، عــید نیست.

نوروز، عید نیست. نوروز است. روزِ جشن آغاز فصل خیزش و رویش و روش. عید در زبانِ عربی از ریشه “عود” بر وزنِ گود، بمعنای بازگشت است. اما کاربردش در فرهنگ اسلامی، بمعنای بازگشت به فطرت اسلامی ست. “عیدِ فطر” که مهمترین عیدِ اسلامی پنداشته می شود، این معنا را بدرستی می رساند. مسلمانان پس از یک ماه روزه داری و “کفّ و تزکیه ی نفس”، و زدودنِ زنگار گناه، در روز عیدِ فطر عودت داده می شوند، یعنی که با شستنِ بارِ گناهان خود، به معصومیتِ فطری خود که همانا دین خویی و دین خواهی ست، باز می گردند. همین سخنان را درباره ی “عیدِ قربان” و عیدهای همه ی مذهب های اسلامی مانندِ غدیر، مبعث، برات، مهدی و…نیز می توان گفت.(۱) 

مسلمانان دین خود را دینِ طبیعیِ ذاتِ انسان می انگارند و برآن اند که همه ی نوزادان آدمیان، مسلمان بجهان می آیند اما شیوه ی آموزش و پرورش در فرهنگ های “الحادی” (غیراسلامی)، گوهرِ خداجوی آدمی را که تسلیم در برابر خدا به جهان می آید، از راه بدر می کند. چون این گوهر در کودکان نرم و خمش پذیر است، بسیاری از فرهنگ های الحادی، از نوزاد، باشنده ای خودخواه، سرکش، نافرمانبردار و گناهکار می سازند. از نگرشِ اسلامی، این چگونگی برای آن است که فرهنگ هایی که انسان را کـُرنشگر و تسلیم شو در برابر فرمان های الهی بارنمی آورند، انسان را تا جاودان در چنگال دیوی درونی بنامِ “نفسِ اماره” گرفتار می کنند و او را گمراه و دوزخی می کنند. این نفس آنچنان زورمند و فریبکار انگاشته می شود که گاه از مسلمانان نیز تاب و توان می بَرَد. از اینرو مسلمانان گهگاه نیاز به درنگ در رفتارها و کردارهای خود برای زنگار زدایی و بازگشت به ذاتِ خداجوی خویش دارند. روزهایی که در اسلام ویژه ی این چگونگی ست، “عید” نام دارد، یعنی روزِ عودت دادنِ نفس بسوی طبیعتِ راستین خود. در کتابِ نهج البلاغه که شیعیان آن را دفتر آموزه های علی ابن ابی طالب، نخستین امام خود می دانند، آمده است که؛ “هر روزی که بدون گناه سپری شود، روزعید است.” مراد از این سخن، آن است که هرروزی که مسلمان دست از نفسِ هواخواهِ خود بردارد و بیادِ خدا باشد و خود را تسلیمِ او کند، در آنروز، به ذات خداجوی خود می گراید و نزدیک می شود. در روایت های دیگری آمده است که هر جمعه، عیدِ مسلمانان است. روزی برای درنگ کردن و نگریستن در کارنامه ی هفتگیِ بندگی خویش و کوشش در بازگشت به ذات تسلیم پذیرِ خود.

در تاریخ هزار و اندی ساله ی اسلام، مسلمانان به هر سرزمینی که یورش بردند، کوشیدند تا همه ی نمودها و نمادهای فرهنگ بومی آن سرزمین را ویران کنند. هرآنچه که را نیز نتوانستند نابود کنند، خودی کردند. نوروز یکی از این آیین های ماندگار است که چون ماندگار شد، در دگردیسه کردن آن کوشیدند و آن را “عیدِ نوروز” خواندند. آنگاه برای خودی کردنِ آن، حدیث ها و روایت ها ساختند و دعاهایی به عربی برایش نوشتند. برای نمونه، علامه مجلسی در جلدِ ۵۹ کتاب دنباله دارِ بحارالانوار، نزدیک به ۵۰ صفحه درباره ی “عیدِ سعیدِ نوروز” نوشته است. 

اما عید کجا و نوروز کجا؟ نوروز، آغازِ سال خورشیدی، روزِ گل برافشاندن و می در ساغر انداختن و پایکوبی و هلهله و شادی و شادخواری ست. اما هر عید، روزِ پایانِ ماه و یا مناسک و یا مراسمی مذهبی ست. روز توبه و انابه و نگونبان شدن و سربرخاک نهادن و ناله و زاری کردن بدرگاه خدای بادیه نشینانِ بیابان زی.(۲) 

نوروز، جشنِ پیروزی زندگی برمرگ، بهار بر زمستان، گرما بر سرما، هستی بر نیستی، روشنایی بر تاریکی، شادی بر اندوه، ترسالی بر بدسالی، سبزی بر خشکی، سرخی بر زردی، خُّرمی بر خمودگی و ترانه بر تباهی ‌ست. اگرچه این روز اکنون شکلی نمادین دارد و برای ایرانیان و بسیاری از مردمان دیگر سرزمین ‌های همجوارِ ایران، سرآمدِ سنّت‌ های نیکو و یادآور روزگاران کهن آنان است، اما رازِ ماندگاری نوروز در جایگاه زمانی آن است.

نوروز برآیندِ فرهنگیِ پدیده ‌‏ای طبیعی ‌‏ست. رویدادی هرساله که ریشه در طبیعت دارد و مردمانی در گوشه ‌ای از جهان که گستره ی نوروز می ‌توانش خواند، به پاسداشتِ آن می ‌پردازند. اما پرسش اساسی درباره ی نوروز این است که چرا این پدیده ی طبیعی، جهانی نیست؟ پاسخ این پرسش را باید در زیستبومِ نوروزیان، یعنی مردم گستره ‌ای که نوروز را جشن می‌ گیرند، جُست. نوروز، جشن رویدادی در گستره ی فرهنگ کشاورزی ست. آغاز زمانی که در پنداره ی کشاورزان، زمین نفس می ‌کشد و زندگی در دل ِ دانه، از خواب زمستانی خود بیدار می شود و هسته ی بسته، در نهانخانه ی خاک، از خواب ِ گران برمی خیزد و در تب رویش زبانه می‌ کشد. پس نوروز، نوید دهنده ی خیزش و رویشِ گیاهان و نیز، زایش و بالش جانوران است. آغاز چرخه ی تولید کشاورزی و دامداری.

کشاورزی دستاورد انسان در سرزمین‌ هایی ‏ست که دام و دانه در آن ها، نیاز به پرورش و پالایش دارد. آنجا که دانه، دیمی و بی دستیاری دشتبان می‌ روید و میوه پس از رسیدن، خودبخود از درخت می افتد، کسی به پیشواز فصل رویش نمی ‌رود. در چنان زیستبومی، ماندگاری در گرو کار و کوششِ شبانه ‌روزی کشاورزان نیست. اما آنجا که تب رویش پیوندی نزدیک با تاب زیستن دارد و پایان زمستان، پایان بی دام و دانِگی و کم ‌داری ‌ست، بهار، پیام ‌آورِ زندگی بهتر، سازندگی بیشتر و آبادی و شادی دنباله ‌دارتر ا‏ست. این گونه است که دشت ‌- زیانِ فلات ایران، از دیرباز به پیشواز بهار می‌ رفته ‌اند و آمدن فصل رویش و زایش و بالش را خوش می ‌داشته ‌اند و آغاز بهار را روزِ نو شدن هستی می ‌دانسته‌ اند و در آن روز به هلهله و پایکوبی می‌ پرداخته ‌اند. از اینروست که می ‌گویم، نوروز، سالروزِ پیروزی زندگی بر مرگ است.

فراتر از آن، در سرزمین ‌هایی که هوا سرد می ‌شود، زمستان برای جانورانِ خونگرم، یعنی پرندگان و پستانداران، دشوارترین فصل سال است. بیشترِ این جانوران، سرمای زمستان را بویژه در سرزمین ‌های سردسیر تاب نمی ‌آورند. جانوران خونسرد با فروکاهی شعله ی هستیِ خود، به خواب زمستانی می ‌روند. برای نمونه، قورباغه و لاک پشت در گل و لای زیستبوم خود فرو می ‌روند و گاه تا شش ماه می ‌خوابند. اما جانوران خونگرم، ناگزیر از بیدار ماندن و خوردن و نوشیدن برای تامین انرژی هستند تا دمای بدن خود را ثابت نگه ‌دارند. برخی چون پرندگانِ مهاجر، از ییلاق به قشلاق می ‌روند. چندی از جانوران نیز، لایه‌ ای ستبر از چربی در زیر پوست خود می‌ رویانند و می انبارند، تا اندام های درونی خود را گرم نگه دارند. با این همه، زمستان بزرگترین کُشندۀ جانورانی ست که باید همیشه دمای بدنشان یکنواخت بماند. برای این گونه جانوران، هیچ دشمنی بدتر از زمستان نیست.

شمار جانوارنی که در هر زمستان از سرماخوردگی، سینه پهلو و بیماری‌ های ویروسیِ دیگر می ‌میرند، بسی بیش از شمارِ مرگ و میر ناشی از رویدادهای مرگزای دیگر در فصل های دیگر است. این چگونگی در برگیرنده ی انسان نیز که جانوری سرما گریز است و باید دمای تن خود را هماره ثابت نگه دارد، می‌ شود. پذیرش ِاین سخن برای مردم سرزمین‌ های گرمسیر دشوار است، اما راست این است که هر زمستان، صدها هزار نفر را در جهان به کام نیستی می ‌فرستد و میلیون‌ ها نفر را هم با سرماخوردگی، سینه پهلو، قولنج و بیماری های واگیردار ناکاره می کند. (۳)

شادباش نوروز، در گذشته، شادباشِ تاب آوردن زمستان و زنده ماندن و به سلامت گذشتن از آن بود. از این رو، گذشته از پیوندِ نوروز با کشاورزی و دامداری، همه ی سرزمین‌ هایی که زمستان‌ هایی با سرمای کُشنده دارند نیز، آغاز بهار را به گونه ‌ای جشن می ‌گیرند. چنین است که می‌ گویم نوروز، جشن پیروزی زندگی بر مرگ است. جشنی فرهنگی که ریشه ‌زیستبومِ انسان دارد.

نوروز، عید نیست، نوروز است. “عیدِ نوروز”، گفتمانی نادرست است. چیزی چون حقوقِ بشرِ دینی و یا فمنیسم اسلامی و یا اندیشمندِ دینی. ناهمخوان و ناهماهنگ و معنا گریز، مانندِ دایره ی چارگوش، خفته ی بیدار و کچلِ مو فرفری

نوروزتان فرخنده باد. 

یادداشت ها: 

۱. https://makarem.ir/main.aspx?lid=0&typeinfo=42…

۲. در اینجا سخن درباره ی عید، از چشم اندازِ فرهنگ اسلامی ست. آنچه در این باره گفته می شود، بمعنای آن نیست که عرب ها با چشن و شادمانی بیگانه اند. آنان نیز چون دیگر مردمان جهان شادی را ارج می نهند و اندوه را می نکوهند. 

۳. https://www.amazon.com/Evolut…/dp/178083053X/ref=sr_1_1…

https://news.gooya.com/2023/03/post-74330.php

***

۸۲۸. شعـر

وای اگر نوروز نیاید

و بهار،

دامن گلدارش را

برگورهای تازه بگسترد

دلقک وار

چون پار و پیرار

وای اگر ماه

قندیل غنوده ای باشد

آویخته بر گذرگاهی بسوی چاهی

و چمن، چراغ سبز راهی به بیراهی

پنجره ها، حنجره های خالی از جوانه و جنون اند

و بُغضی گلوگیر

جای خالی نسیم را گرفته است

همه ی خیابانهای تنِ شهر

تیر می کشند.

وای اگر نوروز نیاید

و برندارد جهان را از جا

یادِ جان های جوانی 

که روشن از آب و آتش گذشتند

***

۷۲۹. خاموشی رسانه های برونمرزی امریکا و نظم نوین جهانی

بسته شدن رسانه های دولتی برونمرزی امریکا، یعنی رادیوها و تلویزیون های آزادی (لیبرتی) و اروپای آزاد، پیام های چندی برای آینده جهان دارد که یکی از آن ها، نویدِ نظم نوینی ست که گروه کنونی حاکم بر امریکا، برای آینده ی جهان در سر می پرورانند. البته ایلان ماسک که خود را مدیر کارآمد سازی نهادهای مدنی امریکا می داند، هدف از برچیدنِ بساط این غول رسانه ای بزرگ را پیشگیری از ولخرجی های دولتی اعلام کرده است و گفته است که در این رادیو تلویزیون ها که به ۲۷ زبان در ۲۳ کشور برنامه تولید و پخش می کرد و ۴۷ میلیون نفر بیننده و شنونده داشت، مشتی چپگرای مشنگ با همدیگر گفت و شنود می کردند. اما با نگاهی به بودجه ی این رسانه ها می توان دریافت که در هیچ یک از این رادیو تلویزیون ها نمی توانست ریخت و پاشی سرمایه سوز داشته باشد و بستن آن ها نیز نمی تواند تاثیر چندانی در بودجه ی کلان امریکا داشته باشد. 

رادیو آزادی (لیبرتی) و رادیو آزادِ اروپا را سال ۱۹۵۰ بعنوان بخشی از جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی برپاشد و سپس به یک سازمان بدل شد، تا توجیه کننده ی سیاست ها و برنامه های سیاسی امریکا در جهان باشد و تبلیغاتِ شوروی را که فربیکارانه و دشمنانه پنداشته می شد را خنثی کند. اکنون برخی از سرمایه داران امریکایی که هماره در پی کوچکترکردن دولت در امریکا در راستای کاهش مالیات ها هستند، می گویند که جنگ سرد نزدیک به نیم سده است که پایان یافته است و روسیه اکنون کشوری با اقتصادی خُرد و شکننده است و برای رویارویی با آن، امریکا نه نیازی به ناتو دارد و نه به بنگاه های سخن پراکنی و پروپاگاند و نه پایگاه های بزرگِ نظامی در اروپا. اما مراکز نظامی و انتظامی و امنیتی و فرهنگی گسترده ای که امریکا در بیش از نیم سده ی پیش برای کنترل شوروی و از هم پاشیدن آن امپراتوری بپاکرد، همچنان پابرجا مانده است و سالانه بودجه های هنگفتی را هدر می دهند. 

در پیوند با رادیو  تلویزیون های آزادی که با بودجه ی فدرال کار می کنند، برخی از سیاستمدارانی که در امریکا، هواخواه سرمایه داری آزاد هستند و چنان رفتار می کنند که انگار فقط نماینده ی سرمایه داران امریکایی اند، می گویند که آنچه این رسانه ها تاکنون برای امریکا کرده اند، دشمن تراشی بوده است. هربار که نماینده ای از سوی دولت امریکا با نماینده ای از هریک از ۲۷ کشوری که امریکا برایشان برنامه پخش می کند، گفتگو می کنند، نخستین خواهشی که هریک از آن کشورها دارد، بستن صدای امریکا به زبان مردم آن کشور است. این چگونگی در حالی ست که هنوز هیچ پژوهشی نشان نداده است که رسانه های برونمرزی می توانند سودِ ملی کشوری را در کشورِ دیگر افزایش دهند، چه رسد به این که جایگزینی برای دیپلماسی و یا جنگ باشند. آنان همچنین می گویند که رسانه هایی مانند رادیو و  تلویزیون در روزگار ما کارایی گذشته را ندارند و پیدایش پلاتفورم های تازه ای چون رسانه ای اجتماعی سبب شده است که بتوان با هرگروه سنی، دینی، قومی، زبانی، کاری و جنسیتی داد و ستدهای فکری و فرهنگی ویژه و هدفمند، با بودجه ای ناچیز داشت. رادیو و تلویزیون، رسانه های روزگاری بود که بیشتر مردم نه سواد خواندن و نوشتن داشتند و نه چیزی از آئین شهروندی می دانستند و نه آگاهی از رویدادها و روندهای جهانی داشتند.

فراتر از آنچه گفته شد، امریکایی ها اکنون چین را بزرگترین رقیب اقتصادی خود می دانند و برآن اند که آرایش جغرافیایی کشورهای جهان را در راستای هدف های سیاسی و استراتژیکِ خود بازآرایی کنند. این بازآرایی نظم نوینی می طلبد که با مرزبندی های کنونی کشورها سازگار نیست. زمانی که انگلیسی ها، بیشتر از هر کشور جهانخوارِ دیگری، سرزمین های دیگران را به حوزه ی حکمرانی خود افزوده بودند و کشور خود را “امپراتوری بریتانیای کبیر” می خواندند، انگلیس را نیز که جزیره ی کوچکی در گوشه ای از اقیانوس اطلس است، مرکز جهان دانسنتد و نقطه ای از خاک آن را – گرینویجِ لندن – مبدا زمان خواندند. هنوز نیز زمان در جهان با ساعتِ گرینویچ شناسایی می شود و خطِ طولی زمین (نصف النهار) در رصدخانه ی سلطنتی گرینویچِ لندن، از آنجا گذر می کند و شرق و غربِ عالم را نشان می دهد.(۱)

حاکمانِ کنونی امریکا می گویند که همه راه ها و روش های پیشین در آن کشور باید وارسی و بازنگری شود تا سیاست گذاری پاسخگوی نیازهای کنونی کشور بشود. برچیده شدن بساط رسانه ای امریکا را در چارچوب سیاست های آن کشور در برابر چین و چند کشور آسیایی دیگر که در آینده به ابرقدرت های اقتصادی و نظامی تبدیل خواهند شد، باید بررسی کرد. البته این رویداد، پیام های چندی برای کشور ما دارد که پرداختن به آن ها کارِ من نیست. آنچه در اینجا و اکنون می توان گفت این است که در بازآرایی نقشه ی جغرافیایی جهان و بازپردازی چینشِ سرزمین ها، هرچه کشوری بزرگتر باشد، آسیب بیشتری خواهد دید. نکته ی دیگر این که اگرچه خاموشی این رسانه ها، برای گردشِ آزاد اطلاعات در پیوند با کشورهایی مانندِ ایران زیانمند است، اما آشفتگی ذهنی ما را اندکی کمتر می کند. رسانه های بیگانه، همیشه و در همه جا، ابزارِ پیشبردِ هدف های سیاسی و استراتژیک سرمایه گذاران آن هاست و نه بنگاه هایی برای آشنا کردن مردم با حقیقت. این رسانه ها حقیقت را با لایه های دروغینی از واقعیت می پوشانند و ذهن پخته خواران و ساده دلان را آلوده و آشفته و پریشان می کنند. این رسانه ها قرار است که جای خالی رسانه های ملی کشور مقصد را پر کنند، اما نمونه های فارسی زبان آن ها در نیم سده ی گذشته نشان داده است که هیچ یک نتوانسته است، کادرِ کاردانی داشته باشد که بتوانند تاثیری برذهن و زبان مخاطبان خود داشته باشند. 

…………..

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B5%D9%81%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%B1_%D9%85%D8%A8%D8%AF%D8%A3_(%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D9%86%D9%88%DB%8C%DA%86)

***

۷۳۰. نوروز

می آیــد و نـمی آیــد، نـــوروز، ســال هـا سـال اســت
یعنی که سال ها سال است که حال ما همین حال است

تـحـویل مـی شــود سـالی، آنـگاه مـی زنـی فــالی
شاید که نو شود حالی، نه، بازهم همان فال است!

گویند روز پیروزی ست، نوروز راز بهروزی ست
اما کـدام پیـروزی، یا این چـه “احسـن الحال” است؟

چون ره بـَرَد به بهروزی، خواب و خـیال نـوروزی
کی نو شود زمان تا کار براین روال و منوال است؟


نـه، نـو چگونـه گـردد روز، تا ســرزمیـن مـا هـر روز
یا دست شاه خود خواهی ست، یا زیرِ پای دجال است

فـرقی نمی کـند تا کـه، این آش هســت و این کاســه
کاین زادروز جمشید است یا روز شیخ خلخال است

تا روزگـار ما این اسـت، تا دل غمـین و چرکـین اسـت
هر روز، همچو دیروز است، هر بُرج، بُرج اغفال است

بـردار دسـت از ایـن بـازی، وز ایـن خـیال پـردازی
این شیر بی سر و یال است، این مرغ بی پروبال است

کی تازه می شـود حالی، تا نو شـود دل و بالی
می آید و نمی آید – نوروز- سال ها سال است

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

متاسفانه برخی از کاربران محترم به جای ابراز نظر در مورد مطالب منتشره، اقدام به نوشتن کامنت های بسيار طولانی و مقالات جداگانه در پای مطالب ديگران می کنند و اين امکان را در اختيار تشريح و ترويج نطرات حزبی و سازمانی خود کرده اند. ما نه قادر هستيم اين نظرات و مقالات طولانی را بررسی کنيم و نه با چنين روش نظرنويسی موافقيم. اخبار روز امکان انتشار مقالات را در بخش های مختلف خود باز نگاه داشته است و چنين مقالاتی چنان کاربران مايل باشند می توانند در اين قسمت ها منتشر شوند. کامنت هایی که طول آن ها از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز بيشتر شود، از اين پس منتشر نخواهد شد. تقسيم يک مقاله و ارسال آن در چند کامنت جداگانه هم منتشر نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *