
چرا باید اعتراف کنم
خاصه موسمی که آدمی
از وحشتِ وجدانِ خویش
به پوزارهای تا به تا
پناه برده است.
خاموشی، مرگ، و فراموشی،
این
آغازِ شجاعتِ آدمیست،
مثلِ من
که برای رسیدن به منزلِ اول،
زندگی را
از آخر به آغازِ اتفاق آمدهام.
آخر ای ابله!
من به چه اعتراف کنم
وقتی که آدمی
خود اعترافِ ناتمام،
به تنهاییِ آدمیست.
به تنهایی، به خود،
به آینه برگرد،
تامل کن،
از تاریکی نترس!
روزی… باد
صورتِ خسته همه را
با خود خواهد بُرد!