جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳

جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳

فصل ِ خاکستری بی پایان – بهمن پارسا

می دانستم که برای هماره با تو و در تو بودن ،

راهی هست.

راهی بیرون از چار چوب ِ‌ دفتر و دَستَک،

باید و  نباید،

و اوراق ِ مجاز و اجازه !

مرا  از آمیختن در تو گزیری نیست.

خاکستر  را سپاس، خاکستر  را ،

که واسطه ی پیوند است مرا با تو

برای تمام فصول

برای همیشگی و بی پایانی!

با دستهای  ادامه هایم

بر  بستر ِ‌یکی از باغهایت -در هشتمین –

خواهم  آمیخت

و با نخستین باران

تا انتهای ریشه های  کهن ترین درختان اش فرو خواهم شد

تا زآن پس همواره و هر بهار

بر شاخسارانشان سبز گردم

و هرگز ، دور  و جدا از تو نباشم!

زآن سپس

نه  به آسمانم نیاز است

نه اقیانوس

نه زمین،

نه زمان .

تا هستی ، خواهم بود

و همراه  نسیم ِ‌ماه ِ مِی

از پلهای ِ رابطه هایت عاشقانه خواهم گذشت

و کوچه پَسکوچه های

کرانه هایت را   در چپ و راست پرسه زنان

دَر نَوَردید خواهم،

تا  در پیاده رو ها، بر سطح میز کافه هایت بنشینم

و زیر آسمان ِ‌آبی ات

ترانه هایت  را  آنگونه  بنوشم ، که  شرابت را!

آه ای واقعیت رویایی

اینک آماده  تر  از هر آنم لحظه ی پیوند را

و خاکستر را سپاس که،

سببِ این جاودانه بی پایان پیوند است.

دیری  نخواهد پایید که با تو  در باغی از باغهایت در هشتمین خواهم آمیخت

از دستهای غزل و قصیده

و نجیب ترین ادامه ی من

که هیچ قلّه یی به بلندایش نیست !

فصلِ خاکستری بی پایان را درود.

—————

سوّم نوامبر ۲۰۲۴

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *