می دانستم که برای هماره با تو و در تو بودن ،
راهی هست.
راهی بیرون از چار چوب ِ دفتر و دَستَک،
باید و نباید،
و اوراق ِ مجاز و اجازه !
مرا از آمیختن در تو گزیری نیست.
خاکستر را سپاس، خاکستر را ،
که واسطه ی پیوند است مرا با تو
برای تمام فصول
برای همیشگی و بی پایانی!
با دستهای ادامه هایم
بر بستر ِیکی از باغهایت -در هشتمین –
خواهم آمیخت
و با نخستین باران
تا انتهای ریشه های کهن ترین درختان اش فرو خواهم شد
تا زآن پس همواره و هر بهار
بر شاخسارانشان سبز گردم
و هرگز ، دور و جدا از تو نباشم!
زآن سپس
نه به آسمانم نیاز است
نه اقیانوس
نه زمین،
نه زمان .
تا هستی ، خواهم بود
و همراه نسیم ِماه ِ مِی
از پلهای ِ رابطه هایت عاشقانه خواهم گذشت
و کوچه پَسکوچه های
کرانه هایت را در چپ و راست پرسه زنان
دَر نَوَردید خواهم،
تا در پیاده رو ها، بر سطح میز کافه هایت بنشینم
و زیر آسمان ِآبی ات
ترانه هایت را آنگونه بنوشم ، که شرابت را!
آه ای واقعیت رویایی
اینک آماده تر از هر آنم لحظه ی پیوند را
و خاکستر را سپاس که،
سببِ این جاودانه بی پایان پیوند است.
دیری نخواهد پایید که با تو در باغی از باغهایت در هشتمین خواهم آمیخت
از دستهای غزل و قصیده
و نجیب ترین ادامه ی من
که هیچ قلّه یی به بلندایش نیست !
فصلِ خاکستری بی پایان را درود.
—————
سوّم نوامبر ۲۰۲۴