پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳

دموکراسی  را از ریل خارج نکردند؛ دموکراسی همان جنبش طبقه ترامپ هاست! – محمد جعفری

جنبش دموکراسی خواهی را با آزادی و سوسیالیسم اشتباه نگیرید، رسالت دموکراسی، حفظ شرایط موجود، به روز کردن مناسبات سرمایه داری معاصر و قابل تحمل کردن آن است. این تعابیر واقعیت ندارد که گویا مردم در کشورهای دموکراتیک آزاد و برابر هستند و بر سرنوشت خویش حاکم و تمام امور زندگی را با رای خود انتخاب می نمایند. خیر. اینکه اگر در کشورهای دموکراتیک بیکاری هست، گویا مردم خودشان به بیکاری خویش رای داده اند، اگر جنگ هست مردم به آن رای داده اند، در اساس واقعیت ندارد. گویا اگر در جوامع دموکراتیک استثمار نیروی کار کارگر هست، کارگر داوطلبانه به این موقعیت پست خود رای داده است. گویا اگر در کشورهای دموکراتیک به مانند کشورهای اختناق زده و استبدادی اقلیتی سرمایه نجومی داشته و اکثریت مردم فقیرهستند؛ و اگر پدیده های شوم اجتماعی مانند اعتیاد، فحشا و کودک آزاری در این جوامع موج می زند، مردم خودشان به این مصیبت های اجتماعی رای داده اند! خیر، مردم نه به این مصیبت ها و نه به نابودی محیط زیست و نه به نهادهای فاسد سلطنت (شاه و ملکه) و مذهب- این نشانه های حقارت انسان که هنوز دموکراسی بالای سر جامعه نگه داشته است، رای نداده اند. ابداً موقعیت بالادست و فرودست طبقات بورژوا و کارگر با رای مردم تعیین نگردیده است. اینکه بطور کلی ابزار تولید جمعی در کنترل مالکیت خصوصی است با رای مردم مشخص نشده.  مردم با رفراندم تعیین نکردند که باید پول سرنوشت آنان را رقم بزند و نه نیازهای مادی و معنوی انسان با اراده جمعی بشر. مکانیسم های دیگری که در ادامه به آنها خواهم پرداخت، خالق این پدیده ها بوده و آنها را به جامعه تحمیل می کنند. راز عدم کنترل مردم بر سرنوشت خویش در کشورهای دموکراتیک، وجود جامعه طبقاتی است- و راه رهایی انسان از دست این مناسبات، ایجاد جامعه سوسیالیستی است.

افسانه حق رای و انتخابات در کشورهای دموکراتیک

در طی سال ۲۰۲۴ چندین انتخابات در کشورهای اروپایی مانند انگلیس و فرانسه برگزار شد و در انتخابات روز۶ نوامبر در امریکا، ترامپ از صندوق های رای بیرون آمد. اشخاص صاحب نظر (متعجب) در مورد این که چرا مردم آمریکا به ترامپ رای دادند، مقالات نوشته و سخن گفتند. یکی گفت: “یک فاشیست از صندوق های رای بیرون آمد”، و دیگری علت انتخاب وی را خارج شدن دموکراسی از ریل واقعی “دموکراسی” دانسته و… . ولی چیزی که در نقد و بررسی آنان غایب بود، مبانی یک نقد اصولی کمونیستی به جنبش مادر، یعنی نقد به خود جنبش دموکراسی خواهی است. من از مدت ها پیش نظرات انتقادی خود را در مورد ماهیت جنبش دموکراسی خواهی چیست، مکتوب کرده و آن را ادامه خواهم داد. فعلاً در این مطلب فقط سعی می کنم آنچه در زمینه یاد شده در مورد دموکراسی بطور شفاف گفته نشده را توضیح بدهم. زیرا هیچ کدام از منتقدین مشخصاً توضیح ندادند که وقتی صندوق های رای ابزار بیرون آمدن یک فاشیست شده، آیا مردم برای رهایی خود از این وضعیت، نیاز به تغییر موازین و مقررات رای و انتخابات و یا ابزار دیگری غیر از دموکراسی ندارند؟ اگر مثلاً به جای ترامپ، کاملا هریس از صندوق های رای بیرون می آمد، چه تاثیر اساسی در زندگی طبقه کارگر ایجاد می کرد؟ تقریباً هیچ. پس چرا باید خود جنبش مادر، یعنی دموکراسی را جدی گرفت و جامعه را به رای و انتخابات در این متن سرگرم و امیدوار کرد؟ من فکر می کنم باید رای دادن و انتخابات را از چارچوب ارزش ها و موازین دموکراسی خارج کرده و نه در این اندیشه بود که اگر دموکراسی را “دموکراسی” نوشت، دور باطل این بازی ها تمام خواهد شد. به نظر من نوشتن “دموکراسی” نشانه توهم نویسنده به دموکراسی است و اساس نقد من به این توهم و به موازین و مقررات، یعنی بازی در زمین لیبرالیسم است. نمی توان به ریشه های اصلی اتفاقات جهان امروز پی برد- بدون اینکه مساله بی کفایتی جنبش مادر یعنی جنبش دموکراسی خواهی را توضیح داده و نقد کرد. برعکس آژیتاسیون آژیتاتورها و ایدئولوگ های جنبش نامبرده پیرامون حق رای؛ واقعیت ها چیزی دیگر است که اینجا فقط به چند مورد آنها اشاره می کنم.

مشکل لاینحل دموکراسی از آن جایی شروع می شود که کل جوهر فلسفه حق مردم را در چارچوب حفظ حق استثمار کارگر توسط طبقه بورژوا تعریف می کند؛ و این وارونه کردن کل فلسفه حق انسان است. بنابر این، تئوری حق رای و انتخاب در دموکراسی؛ تئوری برابری اقتصادی انسان نیست، ابزار توجیه بی اراده کردن، زمین گیر کردن و به خانه فرستادن رای دهندگان هر چهار سال یک بار است. تعهد دموکراسی به حفظ نهادها، ساختارها و ارکان نظام سرمایه داری، آن را از محتوای انقلابی و عدالت خواهانه تهی می نماید. پروسه انتخابات در دموکراسی همزمان پروسه زمین گیرکردن جمعیت عظیمی از مردم و عملاً وسیله ای در دست طبقه سرمایه دار برای سلب اراده از آنان است. فاکتورهایی یاد شده به ما ثابت می کنند، جنبش دموکراسی خواهی کلاً در قلمرو آزادی انسان در برابر جبر و تحکم نهادها و ساختارهای تاریخاً شکل گرفته طبقه سرمایه دار و مشخصاً در مورد دامنه آزادی فرد و حق رای وی در کشورهای دموکراتیک نیز؛ کم تاثیر و حتی افسانه مانند است. مبلغین جنبش دموکراسی خواهی نه تنها در کشورهای دموکراتیک و نه تنها در این مدت، بلکه بطور مدام و در همه جای دنیا مدعی هستند که مردم کشورهای دموکراتیک با رای خود و انتخابات آزاد، سرنوشت خویش در تمام امور جامعه تعیین می کنند. خیر؛ ابداً مساله اینطور نیست. در کشورهای دموکراتیک نیز این نه رای مردم، بلکه نهادها و ساختارها و حکومت های طبقه سرمایه دار هستند که به کمک سایر فاکتورهای مادی دخیل در پروسه رای گیری و انتخابات در کشورهای نامبرده، مقدرات جامعه و طبقات را تعیین می کنند. از کسی پوشیده نیست که پروسه انتخابات و رای گیری چنان تحت تاثیر ارکان سیستم طبقاتی بوده که سرنوشت مردم را خارج از کنترل خودشان قرار داده است. اگر ما صورت مساله نیازهای مردم امروز را درست مطرح کنیم، انتخابات و حق رای در متن نظام سرمایه داری، خود به یکی از موانع تحقق آزادی اقتصادی آنان ( سر در آوردن ترامپ از صندوق های رای) تبدیل شده است. و در این متن است که می توان به سئوال چرا ترامپ از صندوق های رای بیرون می آید، پاسخ داد. باید آن چیزهای که مردم در دموکراسی حق دارند و چه اقداماتی هست که “حق” امکان دست زدن به آن ندارند، اصولی و درست مطرح کرد؛ تا ما دامنه اراده و قدرت محدود انتخاب اکثریت مردم را درک کنیم. چنانکه فوقاً گفته شد، اینکه گویا اگر در کشورهای دموکراتیک بیکاری هست، مردم خودشان به بیکاری خویش رای داده و اگر جنگ هست، مردم به جنگ رای داده؛ یا اگر در کشورهای دموکراتیک به مانند کشورهای اختناق زده و استبدادی اقلیتی سرمایه نجومی داشته و اکثریت مردم فقیر هستند و اگر پدیده های شوم اجتماعی مانند اعتیاد، فحشا و کودک آزاری در این جوامع موج می زند، این ها حق مردم است و یا مردم خودشان به این مصیبت های اجتماعی رای داده اند؛ توهین به رای، به حق و به مردم است. این تبیین از رای و حق مردم کاملاً وارونه کردن فلسفه حق است. برای رد این مدعا می توان به فاکتورهای زیادی اشاره کرد از جمله اینکه از قبل نصفی از استدلال مدعیون نزد مردم دروغ محض تلقی می شود. همه می دانند که استثمار نیروی کار انسان کارگر به رای گذاشته نشده، تا کارگر داوطلبانه به این موقعیت پست خود رای بدهد. همه می دانند مردم با رفراندم تعیین نکردند که باید پول سرنوشت انسان را رقم بزند و نه نیازهای مادی و معنوی انسان و اراده جمعی بشر. مردم با رای سطح میزان سرمایه و بطور کلی ابزار تولید جمعی در کنترل مالکیت خصوصی باشد را تعیین نکردند. مردم با رای خود نهادهای فاسد سلطنت (شاه و ملکه) و مذهب- این نشانه های حقارت انسان انتخاب و ابقا نمی کنند. رفراندم بر گزار نشده تا مردم به نابودی محیط زیست رای بدهد. نه آقایان دموکرات! بود و نبود نهاد سلطنت را اصلاً به رای نمی گذارند. نهاد مذهب اصلاً انتخابی نیست تا به آن رای منفی یا مثبت داد. و این خشت های دیوار کج ساختمان زندگی اجتماعی شما تا ثریا کج است. پس این ادعای شما که گویا مردم در کشورهای دموکراتیک آزادانه با رای خود کنترل امور زندگی را در دست دارند، تنها یک توهم نیست، بلکه آژیتاسیون و کاریکاتور کردن حق رای مردم و تئوریزه کردن دروغ های بزرگ به مانند نهاد مذهب “رهایی بخش” توسط مکاتب بورژوایی است. تئوری دموکراسی برای رای دهندگان (کارگر) ابزار توجیه بی اراده کردن، زمین گیر کردن کردن و به خانه فرستادن آنان هر چهار سال یک بار است. در قرن بیست و یکم بورژوازی تنها در سایه همچنین سیستمی می تواند موقیت طبقه کارگر و سرمایه دار را این گونه با سفسطه در قالب حق رای مردم ماست مالی کند. اکنون به ما مشخص شد که افسانه حق رای مردم در جوامع سرمایه داری تنها روپوشی برای وارونه کردن فلسفه حق و جلوه نمودن دروغ در جایگاه حقیقت است.

تغییر موازین و مقررات ناکارآمد جامعه 

وضعیت جهان امروز و بخصوص وضعیت طبقه کارگر نشان می دهد که حق رای مردم در جوامع سرمایه داری، تنها روپوشی برای رسمیت دادن به حکومت اقلیت و وارونه کردن فلسفه حق انسان و جلوه دادن دروغ در جایگاه حقیقت است. اگر کسی بخواهد فلسفه علت خودداری، بی تفاوتی و مایوس بودن در صد بالایی از مردم جامعه، در امر مداخله در مسایل سیاسی و رای ندادن و انتخاب نشدن را عمیق تر درک کند؛ باید این فاکتورها را به حساب آورد. رمز گشایی راز عدم کنترل بر سرنوشت خویش در کشورهای دموکراتیک این است که دموکراسی حق رای و انتخاب شدن را به  برگه محکمه پسند و پرچمی در دست نهادهای یاد شده به منظور توجیه عدم آزادی اقتصادی مردم و مطیع نگاه داشتن و تسلیم کردن طبقه کارگر به دیکتاتوری طبقه سرمایه دار قرار داده است. آیا حق رای و انتخابات بشرط حفظ ارکان سرمایه داری کجا و کی باعث مداخله همه مردم در سیاست جهت سلب قدرت از این نهادها و از خود بیگانگی مردم در این نظام شده است؟ چرا دموکراسی از نهادها، ساختارها و ارکان سرمایه داری، مذهب و سلطنت سلب قدرت نمی کند؟ چرا از منظر دموکراسی انسان تا ابد ظرفیت خارج کردن سرنوشت خویش از دست نهادها، ساختارها و مناسبات پولی ندارد؟ آیا باید انسان تا کی موقعیت بالادست و فرودست طبقات بورژوا و کارگر هر دو را با خود یدک بکشد؟ پاسخ دموکراسی به این سئوالات اساساً مبهم و بخشاً بی پاسخ است.

ما در نقطه مقابل آن، خواهان تغییر موازین و مقررات رای و انتخابات در جامعه به منظورسلب قدرت از نهادها، ساختارها و ارکان سرمایه داری، مذهب و سلطنت هستیم. ما کمونیست ها سیستم انتخابات فعلی که در چارچوب مناسبات سرمایه داری جریان دارد و در این مدار بین جناح های راست و چپ این جنبش دست به دست می شود و گاهی جناح چپ دوز آن را بالا و گاهی جناح راست دوز آن را پایین می آورد، قبول نداریم. چون از طریق این انتخابات و رای گیری ها که (کل مطلوبیت دموکراسی را تشکیل می دهد) هدفش حفظ نظام سرمایه داری است، هیچ حکومت بورژوایی سرنگون نمی شود و نمی توان آن را به یک حکومت کارگری- کمونیستی تبدیل کرد. با اینگونه انتخابات و رای گیری ها، هیچ انقلاب کارگری- کمونیستی رخ نداده و رخ نخواهد داد. بنابراین، الترناتیو و راه حل ما برای تغییر اساسی و رهایی انسان، انقلاب کارگری- کمونیستی و تاسیس نهادها، ساختارها و مکانیسم جدید و در خور شرایط رهایی انسان است. پس مخالفت ما با حق رای و انتخابات بطور کلی و در هر سیستمی (شورایی) نبوده، ما مخالف ارکان سرمایه داری- ستون های اصلی دموکراسی و خواهان تغییر موازین و مقررات ناکار آمد رای و انتخابات هستیم. این انتقادات به بی کفایتی و بی خاصیت بودن موازین و مقررات حق رای و انتخابات در دموکراسی، تنها انتقاد ما کمونیست ها نیست؛ بلکه هم اکنون جمعیت عظیمی از مردم دنیا با سایه روشن ها از زاویه های دیگر در عمل به بی خاصیت بودن هر چند سال یک بار این نمایش ها پی برده و آنها را خیلی جدی نمی گیرند. به زبانی دیگر، چون حق رای و حق انتخاب شدن با فرض وجود حفظ بنیادها، ساختارها و نهادهای نظام سرمایه داری و نه سلب قدرت از آنها استوار است؛ در حقیقت، این نمایش ها خود بخشی از پروسه فلج کردن و به حاشیه راندن اراده مردم در پروسه رای گیری و انتخابات می باشد. از آنجائی که از پیش نتیجه کم خاصیت بودن انتخابات برای بخش هایی عظیمی از مردم اشکار شده آنها هم به نحوی از انحا وغیر مستقیم این پروسه را وسیله ای برای محروم کردن خود از حق خویش می دانند. در مقام مقایسه فعالیت جمعی بشر به منظور چاره جویی برای سلب قدرت از نهادهای مافوق مردم اگر به دموکراسی نگاه کنیم، دموکراسی طبقه کارگر را به ناکجا آباد روان کرده و تلاش در سطح کلان انسان را به جست وخیزهای سرگرم کننده، فرمال، معامله گرانه و دکاندارانه احزاب بورژوایی مبدل کرده است. مردم احساس می کنند که قدرت کنترل و مهار کردن سرنوشت خویش، طبیعت و جامعه نداشته و مخالفت خود را در عدم شرکت در انتخابات بیان می کنند. حکومت ها خودشان رسماً اعلام می کنند که در مواردی ۴۰ در صد از مردم در نمایش های انتخاباتی آنان اصلاً شرکت نمی کنند. در نتیجه دموکراسی با هیچ سفسطه ای نتوانسته در تحلیل نهایی و در عمل این دره عمیق را پر نماید و اراده مردم را از طریق اصولی به سر چشمه قدرت خود باز گرداند. تا زمانی که سیستم رای دادن و انتخابات در چارچوب مناسبات طبقاتی موجود باشد، دادن حق اختیارات به مردم، یک رویای خیالی بوده و انتخابات در این متن نه اهرم کنترل مالکیت اشتراکی مردم بر ابزار تولید و نه در خدمت سلب قدرت از طبقه سرمایه دار است. لذا به منظور رفع موانع مادی مداخله طبقه کارگر در فعالیت های کلان برای آزادی اقتصادی خویش، باید اراجیف دمکرات ها در مورد حق رای و انتخابات مردم را عمیقاً نقد کرد.  با این نقد است که می توان نشان داده، موازین و مقررات رای و انتخابات در دموکراسی خودش مانع مادی شرکت مردم در سیاست و تلاش جمعی آنان برای اجرای عمل سلب قدرت از نهادهای مافوق مردم است.  خلاصه با فرض وجود حفظ ساختارها، نهادهای و ارکان مناسبات نظام سرمایه داری، حق رای و انتخابات، آن روی دیگر سکه بی حقوق کردن و منفعل کردن مردم در سر نوشت جامعه بوده و به همین دلیل خیلی از مردم نه تنها رغبتی به شرکت در این نمایش ها (انتخاب بین بد و بدتر) ندارند، بلکه سیاست را ” بی پدر و مادر” ماکیاولیستی، دروغگویی و حقه بازی می دانند. این که در همه کشورهای دموکراتیک مردم کمتری متمایل به ابراز وجود در مسایل سیاسی هستند و بدتر از این، حتی سیاست را معامله کثیف سیاستمداران می دانند، باید در این متن ادراک کرد. این یک فاجعه اجتماعی است وقتی که در صد بالایی از مردم به سیاست و تقریباً به همه چیز این دنیا بد بین و بی تفاوت هستند. این بد بینی انسان به جامعه را با الترناتیو جهان شمول کمونیستی می توان به اعتماد و خوشبینی به جامعه تبدیل کرد.

اما فعلاً جنبش دموکراسی خواهی با رواج دادن فرهنگ “انقلاب خشونت است”، “کمونیسم توتالیتاریستی است” و غیره، استاد مبتذل کردن هر کنش اصولی بشر در سطح کلان به منظور انقلاب اجتماعی و رفع موانع اساسی و تناقضات بنیادین مناسبات تولید سرمایه داری است. دموکراسی استاد تنزل دادن اقدامات پایه انسان به سطح رفورم، رقابت و به حد توقع و قد و قواره جنبش های سبز، نارنجی و سیاه ملی و مذهبی است. در این مقیاس موردی را به من نشان بدهید که پیامد تکریم دموکراسی و ژست حق رای مردم باعث براندازی نهادهای فاسد سلطنت و مذهب بوده. بعکس، دموکراسی وجود این نهادها را جز ارزش های خود حساب می کند. دموکراسی با حمل تناقضاتی همچون اینکه باید آزادی برای صاحب سرمایه جهت سود اندوزی و همچنین آزادی برای کارگر برای بهتر کردن زندگی خود تضمین کرد، عملاً کاریکاتوری از محتوای انقلاب اجتماعی و حق رای و آزادی انسان ساخته است. چرا این تبیین دموکراسی از “آزادی برای کارگر و سرمایه دار جهت پراتیک برای خفظ موقیتشان” را باید چرند نامید؟ چون این نسخه و سوژه جنگ، کشمکش و رقابت بی پایان انسان ها با همدیگر تا ابد است. کارگر با موجودی موهوم در پُشت کوه قاف مبارزه نمی کند، با سیستم حی و حاضر جامعه سرمایه داری مبارزه می کند که دموکراسی در جوامع سرمایه داری به همه ارکان آن مشروعیت اجتماعی داده است. مردم را در این توهم نگه می دارد که گویا هم می توان حق استثمار کارگران توسط صاحب سرمایه را نگاه داشت و هم حق کارگران برای رهایی از این قفس! ولی کل پیچیدگی مساله در این است که این دو حق مانعه الجمع هستند. کسی که این نا ممکن ها و مانعه الجمع ها یعنی نگاه داشتن قواعد کسب سود بیشتر و همزمان کسب دستمزد بیشتر… و در بعد فرهنگی ارزش های ملی و مذهبی بوده و خواهان منع رفتار خشونت آمیز است، منفعت وی در عدم فهم این مساله است. در مقابل تبیین ایشان، کمونیسم پرچمی برای پایان دادن به تضادها، رقابت ها و کشمکش های طبقاتی است.

انتخابات دموکراسی بر سر بود و نبود شرایط استثمار بردگان مزدی نیست

پس از شکست مدل کمونیسم بورژوایی روسیه، متاسفانه کم نیستند افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل چپی که باور دارند گویا مردم در کشورهای دموکراتیک با رای خود تمام مقدرات جامعه را تعیین می کنند و نه جبر سیستم خارج از کنترل شهروندان. اما تا جائیکه ما اطلاع داریم، هیچ وقت صورت مساله انتخابات در کشورهای دموکراتیک، بر سر براندازی استثمار بردگان مزدی نبوده است. در هیچ کشوری، حتی یک مورد هم از مردم نظر خواهی نکردند که باید نهادهای مذهبی و سلطنت باشند یا نه. هیچ وقت مساله چگونگی رهایی  بشر از دست نهادهای نامبرده، موضوع رای گیری و انتخابات در دموکراسی نبوده است. هیچ وقت صورت مساله پایان دادن به اینکه عده ای سرمایه نجومی و اکثریت محتاج (رزومه نویسی برای استخدام} نباشند، نبوده. صورت مساله مالکیت خصوصی بر ابزار تولید یا مالکیت جمعی، بله یا خیر، و یا بطور کلی باید پول را از دور و مناسبات جامعه خارج کرده یا نه، به رای نگذاشتند. بعکس، وجود این نهادهای فاسد مانند “وجود” خدا نزد دموکراسی مفروض و واجد ستایش هستند.

جامعه از تکرار مکرر نمایش های بی سرانجام و کم حاصل (انتخاب بین بد و بدتر) خسته شده. طبقه کارگر بالقوه آمادگی و ظرفیت انقلابی چالش این وضعیت و جنبش دموکراسی خواهی را دارد. کمونیست ها باید روی این ظرفیت بالقوه طبقه کارگر پایه های مادی یک نقد کمونسیتی خود به دموکراسی استوار نمایند. نقطه عزیمت فعالیت های قابل تعمیم و اصولی باید تغییر و عوض کردن موازین و مقررات رای و مکانیسم جامعه دموکراتیک جهت عبور مردم از این برزخ باشد. هم اکنون در بی افقی و بن بست است که مردم بخشاً تسلیم شرایط موجود شده و گر نه در یک شرایط متساوی کسی حتی ۱۰ درصد تبلیغات دموکراسی دال بر اینکه: ” مردم داوطلبانه به بیکاری خود رای داده اند یا با رای خود (هرجای که نتوانسته مذهب و شاه کنار بگذارند) مذهب و سلطنت بر خود حاکم کرده؛ و یا گویا خیلی جنگ دوست هستند و به این خاطر است که جنگ ها وجود دارند”، باور کند! با عقل سلیم هر درجه از پذیرش این باورهای احمقانه از مبلغین جنبش دموکراسی خواهی، احمقانه تر از مدعای آنان است. اما با این همه و علیرغم بی اعتمادی مردم به رسانه ها و به انتخابات، اگر واقع بینانه به دغدغه های مردم نگاه کنیم، دموکراسی تا حدودی توانسته بخش های از مردم را به پذیرش این خرافات جدید با خود همراه، هم نظر و هم رنگ کند. جنبش دموکراسی خواهی توانسته به چشم استثمار شوندگان خاک بپاشد و در اشاعه و رواج این خرافات در وارونه کردن حق رای با مفهوم آزادی اقتصادی انسان، پیشرفت زیادی داشته است. از نشانه های پیشرفت نفوذ این جنبش باید به لیست بلندی از احزاب و سازمان های سیاسی اپوزیسیون همکیش جنبش دموکراسی خواهی کشورهای اختناق زده و استبدادی اشاره کرد که غایت آزادی خواهی، الگوها و قبله امیال و ارزوهایشان رسیدن به امنیت سرمایه دار کشورهای دمکراتیک است. پراتیک هر دوی اینها در فروختن دموکراسی بجای آزادی به مردم کشورهای اختناقزده و استبدادی جهان سومی بحدی است که بخش های از مردم را متقاعد کردند که گویا اگر روزی به کشورهای دمکراتیک مهاجرت کنند، از آن پس قدرت تصمیم گیری در سرنوشت خویش برای ساختن آینده آزاد و برابر و… خواهند داشت. خیلی ها با این تصویر به اروپا و … مهاجرت کرده و به محض ورود و در خواست پناهندگی، متوجه حقه بازی، بورکراسی و تناقض میان واقعیت های موجود این کشورها و برداشت های اولیه خود می شوند. در واقع جمعیت کم تخصص این مهاجرین به صف طبقه کارگر کشور میزبان پیوسته که مالاً دچار معضل بی کاری است. تبعات این وضعیت متناقض باعث افسردگی، بی هویتی و دوگانگی شخصیت آنان می شود بطوری که اگر نتوانند با ناهنجاری های شرایط جدید (متاسفانه بعضاً نمی توانند) مبارزه نمایند، سر از بیمارستان درآورده و دست به خودکشی می زنند! دموکراسی ماهرانه معضل مردمی را که مالاً خود در گل از خود بیگانگی و بی افقی نشته اند، زیر فرش پنهان کرده و نه به جان قربانیان و نه به اصول خشکاندن ریشه های علت پناهندگی اهمیت می دهد. برای اینها غیر از پول هیچ چیزی مقدس نیست. بورژوازی کشورهای دموکراتیک برای کسب اتوریته مادی و معنوی خود، از محل معضل پناهندگی مردم کشورهای اختناقزده- خوراک تبلیغاتی ضد پناهندگی برای جناح راسیست این جنبش و پایین نگاه داشتن سطح توقع طبقه کارگر و فریب مردم ساخته است- تا این مسکنی به ناهنجاری های جامعه دموکراتیک باشد. این ها نقش سیاست های ارتجاعی و استبدادی خیز بین المللی خود را که یکی از علل اساسی آوارگی و مهاجرت پناهدگان به کشورهای دموکرتیک است؛ از قلم می گیرند و از این معضل تصویری می سازند که گویا مردم کشورهای جهان سوم خودشان لیاقت آزادی های نسبی به دست آمده در کشورهای دموکرتیک را ندارند. گویا وجود حکومت های دیکتاتور و استبدادی کشورهای جهان سوم تماماً محصول بی لیاقتی و رای و انتخاب بد مردم این کشورها است.

کمونیست ها هیچ وقت نباید از این مساله غافل باشند که میدیای دموکراسی تولید کننده ایدئولوژی طبقه بورژوا است. با معیار کمونیستی، جامعه بدون تعیین تکلیف کردن با سیستم، مکانیسم و وضعیتی که مردم در آن رای خواهند داد و به چه چیزی رای خواهند داد، مبحث حق و حقوق فرد ناکافی و مشابه یک نمایش و سفسطه بازانه جهت پنهان کردن نقش اساسی نهادها، ساختارها و جبر سیستم و مکانیسم تولید جامعه بورژوایی از یک طرف؛ و بی تفاوت کردن مردم از پی بردن به علل اساسی بیکاری، جنگ، نابودی محیط زیست، بقای خرافات و طبیعی نشان دادن طوق استثمار و بندگی به گردن انسان کارگر ملبس با مدال “آزادی و حق رای مردم”؛ از طرف دیگر است. بنابر این، طبقه کارگر در طی چه پروسه ای و کدام شرایط اجتماعی جبراً تسلیم و طلسم مناسبات اجتماعی مورد حمایت این جنبش شده، باید از زوایای مختلف و متعدد و با تفصیل بسط داد. مرز کمونیسم و دموکراسی در این زمینه نیز، یعنی در قلمرو آزادی انسان از هر طوق و بند مادی و معنوی، از هم جدا است. جامعه گزینه های زیادی ندارد: یا باید تسلیم بی افقی و بن بست شرایط موجود بوده و یا آن را چالش کند. ما گزینه دوم را انتخاب می کنیم و در این نبرد، بی تفاوتی هر انسان آزادیخواهی به مدعای دموکراسی را جایز نمی دانیم. 

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *