«که یزدان زناچیز چیز آفرید.»
فردوسی
۱
ما را چو خدا حضرتِ کیهان گشتهست،
الگو،به همه کار،خودایشان گشتهست.
این،لیک،همین به گفتن آسان گشتهست:
کز آن دلِ ما،چو شک، پریشان گشتهست!
۲
ما هم ز«نه چیز» چیزها ساختهایم:
خوش ساختهایم و نیک پرداختهایم!
چون،لیک، نبودهست چو کاری زخدا،
هرساخته را به مزبل انداختهایم!
۳
کیهان،که بُوَد خدای پُر پرهیزی،
آورده به هنجار،چو خود، هرچیزی.
زین روست اگر خِرَد،در آن،می بیند
زیباییی بی همالِ رشگ انگیزی!
۴
هر کس همه هرچه دارد از اودارد:
از اوست که هوش و توش ونیرو دارد.
تا هیچ فروکاهد،اگر گیری از او
هرچیز کز این خدای بانو دارد.
۵
پندارد اگر چه با نمازش رَهَد او،
شیخ است و،به رفتار،گواهی دهد او
کاو نیز پرستد،چو خودم،کیهان را:
وقتی که جبین به خاک برمینهد او.
چهارم اردیبهشت ۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن