شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

غزلواره؛ یادِ یک زن؛ سروده‌ای منتشر نشده از اسماعیل خویی

اگر به یاد بیاری،
هزاربار، به یاری،
نوید دادی و اُمّید
مرا به مهر که: ـ«آری،
فدات می‌شوم، امّا جدا نمی‌شوم از تو!»

هزاربارت گفتم:
ـ«نه سال پیش، تو، دیشب،
بگو کنارِ که خُفتی؟!
توراست این همه عاشق:
ز هر کدام نَرَسته،
به دامِ دیگری اُفتی!»

هزاربارم گفتی:
ـ«نه! تو از این همه طاقی:
مرا تو زین همه جُفتی!
خوش‌ام که دانم و دانی
که، با من ار تو بمانی،
چه ها که می‌شوی از من، چه ها نمی‌شوم از تو!»

یقین نداشتم اینها
به جُز نوید نباشد:
دروغ‌های صمیمانه‌ای که از دلِ عاشق
برآید و به برآوردن‌اش امید نباشد؛
نداشتم شکی، امّا،
که از تو نیز نبینم همانچه از همه دیدم؛
و گر که روزِ مبادای مرگ عشق رسد باز نیز، از پسِ هربار،
به نفرت از همگان مبتلا نمی شوم از تو.

کنون ببین چی‌ام از تو:
یکی انارِ مکیده،
به جا تفاله‌ای و بس
از این انارِ لهیده؛
تمام افشُره‌ی او
تو را به کام چکیده.
و شد هر آنچه نمی بایست
و شد چنان که،
          به خشماندوه،
به ویژه از تو نفورم من،
میان این همگان، امّا، رها نمی‌شوم از تو.

ششم دیماه۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از شش خط در صفحه ی نمايش اخبار روز باشند، منتشر نمی شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *