فلسطین و بیش از یک سده، سیاست استعماری – مجید دارابیگی  

آن چه که از هفتم اکتبر سال گذشته تا کنون، به بهانه یورش نظامی حماس، حکومت خود گردان نوار غزه، به یکی از کیبوتس های اسرائیل در پشت دیوار شارون در جریان است  و اسرائیل در پرتو پشتیبانی سیاسی، مالی و نظامی آمریکا، آلمان، فرانسه، بریتانیا و…، تحت عنوان دفاع از خود، و جنگ علیه تروریسم، نوار غزه، سرزمینی به گستره ی چهارصد کیلومتر مربع،  با جمعیتی بالغ بر دو میلیون و سیصد تا چهارصد هزار تن را با بمباران های شبانه روزی بمب افکن ها، آتش سنگین توپ خانه،  یورش تانک های زرهی و اعزام چهل هزار تن از نیروهای زبده ی زمینی و دریایی به ویرانه ای با دو میلیون آواره ی گرسنه و بی پناه مبدل ساخته، بی گمان نقطه ی اوجی است از نقطه ی پایانی یک سده گسیل سازمان یافته ی یهودیان از اروپا و دو قاره آسیا و آفریقا برای ایجاد سر پلی نظامی، اقتصادی، لجستیکی  و استراتژیکی اطمینان بخش در خاورمیانه عربی برای تامین تداوم  و گسترش منافع جهان سرمایه داری و نمایش دردمندانه ای از مقاومت خلق  تحت ستم فلسطین، خلقی که هم چنان گوشت قربانی است و هست و نیست اش به تاراج می رود.   

بر اساس آمار انتشار یافته تا کنونی، در این نسل کشی تاریخی بیش از چهل و سه هزار فلسطینی جان خود را از دست داده اند که هفده هزار تن  از آنان کودک و در مجموع دو سوم این قربانیان، از زن و کودکان هستند.  شمار مجروحان از رقم صد هزار تن فزون گشته و به سبب بمباران بیمارستان ها، درمان گاه ها، نبود دارو، سوخت و وسیله ی ترابری، قطع آب و برق، کاهش شمار پزشکان و پرستاران، دشواری انتقال مصدومان به مصر و دیگر کشورهای عربی، جدای از این که خطر بیماری های ویروسی تمام ساکنان غزه  و فراتر از غزه تمام منطقه را تهدید می کند، دست به نقد انبوهی از زخمی ها و آسیب دیده گان جسمی  بدون مداوا و درمان مانده، که در خطر تلف شدن هستند. البته جدای از بیماری جسمی، بیماری  روحی و روانی انبوهی از توده های  فلسطینی و لبنانی به ویژه کودکان و زنان را تهدید می کند. 

شمار زیادی از کادر درمانی غزه، یک صد و چهل تن از خبرنگاران و عکاسان و بیش از دویست  تن از کارکنان اداری و خدماتی سازمان ملل و هفت تن از کارکنان یک گروه امدادگر خارجی که روزانه به پنجاه هزار تن  از گرسنه گان یک وعده غذا می رساندند از شمار قربانیان تا کنونی این جنگ به شمار می روند که آماج نظامی قرار گرفته اند.  این سبک نسل کشی ـ البته در مقیاسی کوچک ترـ  همان نسل کشی نازی ها از یهودیان است که یهودیان خود در پرتو پشتیبانی کشورهای غربی مدعی دموکراسی، با خشونتی بی حد و مرز، علیه فلسطینی ها و لبنانی ها به کار می بندند و ساکنان دیرینه  فلسطینی  و لبنانی را از خانه و کاشانه ی خود آواره  می سازند و یا به گلوله می بندند تا از ماترک آنان گستره کشور اسرائیل را افزایش دهند. جدای از این که توان نظامی حماس در سنجش با توان نظامی و ضربتی اسرائیل بسیار ناچیز است فلسطینی ها در نوار غزه جز دست های بدون دست کش،  هیچ وسیله ای،  حتا بیل و کلنگی هم  برای بیرون کشیدن جنازه ها و زخمی ها از زیر آوار در اختیار ندارند و به همین سبب گمان می رود در طی این یک سال شمار زیادی از آنان  زیر آواره ها زنده به گور شده باشند. 

ساکنان نوار غزه  پیش از این جنگ، هم به سبب چند بار تهاجم نظامی اسرائیل،  هم به سبب تداوم محاصره دریائی و هم به سبب فشار مداوم رهبران اسلامی حماس  برای تحمیل قوانین شرعی، وصول مالیات های سنگین، خدمات نظامی اجباری،  مشارکت در حفر  و بنای تونل های زیر زمینی از یک سوی،  و نبود راه گریز  و فرار از  سویی دیگر، سخت در تنگنا بودند. زیرا محاصره دریائی و زمینی اسرائیل را بسته ماندن چند هفته ای گذرگاه «رفح»، تنها گریزگاه زمینی به خاک مصر تکمیل می نمود. گذرگاهی که هر چند هفته یک بار از جانب مقامات مرزی مصر  بر روی یک هزار و پانصد تن گشوده می شد تا برای یک اقامت سه ماهه  در مصر و یا مهاجرت  به سایر نقاط جهان روادید دریافت دارند. از این روی نوار غزه، بزرگ ترین  زندان جهان تلقی می شد. زندانی  با بیش از دو میلیون و سیصد، یا چهارصد هزار تن،  با ترکیب جمعیتی از ساکنان بومی و تبار آواره گانی که از هفتاد و شش سال پیش، از وحشت عملیات جنگی و تروریستی یهودیان مهاجر، از مناطق اشغالی جنوب به این مکان کوچ کرده، طی سه نسل است که در اردوگاه های آواره گان تحت پوشش سازمان ملل به سر می بردند. سکونت اجباری در بزرگ ترین زندان جهان، که با این یورش دد منشانه ی اسرائیل به بزرگ ترین کشتارگاه زنان و کودکان جهان مبدل شده است.

این جنگ، به آن گونه که اسرائیل و پشتیبان خارجی اش در رسانه های جمعی و اجتماعی آوازه گری می کنند، نمی تواند جنگ دفاعی اسرائیل برای بقای تنها کشور یهود جهان تلقی شود زیرا که جنگ نه در درون مرزهای تحمیلی اسرائیل که در درون بخشی از سرزمین فلسطین جاری است که می بایستی پاره جدا ناپذیری از کشور آینده فلسطین باشد. از جانب دیگر، تهاجمی نظامی با این گسترده گی  نمی تواند به عنوان جنگ علیه تروریسم تلقی شود، زیرا تروریست و تروریسم معنا و مفهوم روشن دارد و نمی توان زنان بی سلاح و کودکان خردسال زیر ده سال و شیرخواره را به عنوان تروریست به گلوله و موشک بست و در آوار ساختمان ها مدفون ساخت. سازمان حماس را هم نمی توان یک سازمان تروریستی دانست، زیرا جدای از حکومت خود گردان فلسطین  در رام الله،  حماس هم به موازات آن به عنوان یک حکومت خود گردان فلسطینی بر نوار غزه فرمان روایی دارد و این فرمان روایی را اسرائیل و کشورهای منطقه به شکل دو فاکتو به رسمیت شناخته اند. از این روی، این جنگ، نه جنگ دفاع از خود اسرائیل که تجاوز آشکار و تمام عیار نظامی اسرائیل، علیه کلیت یک خلق  و نسل کشی از یک خلق است. جنگی تمام عیار علیه مردمی غیر نظامی و بی سلاح با سیاست ویران سازی شهرها، شهرک ها، مدارس، موسسات و اردوگاه ها، به قصد بیرون راندن دو میلیون آواره ای که در طی بیش از یک سال، زیر فشار نظامی اسرائیل چند بار به کوچ اجباری تن داده اند. کوچ از شمال به جنوب، از جنوب به مرکز و شمال، و بار دیگر از شمال به مرکز و از مرکز به جنوب،  کوچ از پی کوچ، که هم چنان تکرار می شود. تداوم بیش از یک سال، جنگ تمام عیار، علیه مردمی بی سلاح و بی دفاع و یک  نسل کشی عریان و غیر قابل انکار که تنها مصداق بارز جنایت جنگی است و سوای رهبران سیاسی و نظامی اسرائیل، صادر کننده گان سلاح  و مهمات جنگی به اسرائیل  را هم می باید به پای میز محاکمه کشاند تا به مجازات برسند. 

اگر پیش از اشغال نظامی غزه توسط اسرائیل، حماس می توانست موشک پرانی کند با اشغال سراسری غزه در طی چند هفته ی نخست، امکان و یا ظرفیت موشک پرانی حماس هم به سر رسید. در این جنگ نابرابر، به استثنای عوامل نیابتی جمهوری اسلامی، مشتمل بر حزب الله لبنان، حوثی های یمنی و شبه نظامیان شیعی عراقی که آماج های جمهوری اسلامی را پی می گیرند و مجری اوامر فرماندهان سپاه قدس هستند، هیچ یک از کشورهای عضو اتحادیه عرب، نه از موضع نظامی و نه از موضع سیاسی و اقتصادی یا مالی، اقدام موثری در پشتیبانی از مردم غزه، کرانه غربی و لبنان  بروز نداده اند. نه از تحریم  اقتصادی کشورهای صادر کننده سلاح به اسرائیل سخنی در میان است، نه از متوسل شدن به حربه تحریم نفتی، که در دو جنگ مهم اعراب و اسرائیل کارساز بود و نه از تهدید مالی کشورهای صادر کننده سلاح  و مهمات جنگی به اسرائیل. در نقطه مقابل فلسطینی ها، اسرائیل با برخورداری از پشتیبانی همه جانبه ی کومک های نظامی، اقتصادی، مالی و اطلاعاتی آمریکا، آلمان  و چند کشور دیگر  پیمان ناتو  و پوشش همه جانبه ی رسانه های  امپریالیستی، بی نیاز از توصیف، با تمام قدرت و ظرفیت تخریبی نظامی خود، نوار غزه را آن چنان شخم زده که به تایید کارشناسان سازمان ملل، جدای از ویرانی زیر ساخت های شهری و بیش از شصت در صد ساختمان های مسکونی، اداری، آموزشی و درمانی، بقایای آن ها هم ـ که اگر تا پایان جنگ چیزی باقی بماند ـ  قابلیت سکونت ندارند. جدای از این که جنگ هم چنان ادامه دارد و کشتار از پی کشتار توام با ویرانی روزانه به نمایش در می  آید. بدین سبب، اگر نتوان گفت  که رهبران اسرائیل قصد برچیدن این ناحیه از روی نقشه  جغرافیائی جهان را پی می گیرند، بی تردید عزم آن دارند تا بخش زیادی از آواره گان را برای همیشه از این منطقه کوچ داده، در تداوم اشغال نظامی، زیست گاه آنان  را زمینه ی قلم رو خود ساخته  در راه تشکیل یک دولت نا وابسته ی فلسطینی در بر دارنده، نوار غزه، کرانه غربی و اورشلیم شرقی، سد جدی دیگری بر پا سازد. 

در تایید این ارزیابی باید به تعرض مشترک ارتش اسرائیل و مهاجران تازه سکونت یافته در شهرک های نو ساخته در کرانه باختری یاد نمود. تعرضی  که هم چنان ادامه دارد و تا کنون ترور سیاه بیش از یک هزار  و صد تن و بازداشت قهر آمیز  بیش از یازده هزار تن  از نوجوان اردوگاه های فلسطینی  را رقم زده است. بر این سیاهه، باید از بیرون راندن قهر آمیز ساکنان پانزده روستای از بدویان مناطق کوهستانی شمال فلسطین به خاک اردن یاد نمود که مهاجران مسلح  در پرتو پشتیبانی عوامل امنیتی و نظامی  اسرائیل آنان را از خانه و کاشانه ی خود بیرون رانده، به تصرف باغ های زیتون و زیست گاه آنان پرداخته اند. در پی چنین یورش گستاخانه ای است که از جانب  بنیامین نتانیاهو، مجوز بنای سه شهرک برای اسکان  سه هزار و پانصد مهاجر تازه در بخش اشغالی کرانه باختری، صادر و هزینه  آن از جانب “بزالل  سموتریش” وزیر مالیه، تامین می شود.  

بدین ترتیب در طی بیش از یک سالی  که جنگ در تمامی نوار غزه، بخشی از کرانه باختری و جنوب لبنان ادامه دارد و بلند مدت ترین جنگ اعراب و اسرائیل را رقم زده است. گسترش جنگ به بخشی از کرانه باختری که پس از قرار داد صلح اسلو، هم چنان در تصرف اسرائیل باقی مانده، در عین حال نافی بودن قرارداد صلحی که به تصویب پارلمان اسرائیل هم رسیده، نشانه ی بارز دیگری  از عدم پای بندی اسرائیل به صلح و حل بحران مزمن فلسطین است. اگر در بحبوبه ی جنگ، افشای ترور هفت نوجوان فلسطینی توسط افراد مسلح شهرک های یهودی نشین خبرساز شد، تداوم بمباران  اردوگاه های کرانه باختری و به موازات آن تداوم اقدامات ایذائی از جانب مهاجران یهود بر وخامت اوضاع می افزاید. 

تداوم کشتار غیر نظامیان که پس از یک سال هم چنان ادامه دارد و گسترش جنگ به خاک لبنان توام با ترور رهبران فلسطینی از جمله محمود ضیف، اسماعیل هینه و  یحیا  سنوار، در کنار چند تن از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان، به ویژه حسن نصرالله و عباس نیل فروشان فرمانده سپاه قدس در لبنان، اگر چه هر کدام به نوبه خود برای اسرائیل دست آورد نظامی و سیاسی مهمی تلقی می شود اما بیش از آن که به حل قضیه کومکی کرده باشد آن را پیچیده تر ساخته و به جنگ فرسایشی با جمهوری اسلامی مبدل شده است. بی گمان شتاب جنگ فرسایشی اسرائیل با جمهوری اسلامی، حتا اگر مانند جنگ تا کنونی غزه دست آورد کوتاه مدتی داشته باشد، اما نمی تواند ضمانت بخش بقای تاریخی اسرائیل به عنوان یک کشور و امنیت یهودیان در سرتاسر جهان باشد.  

در یک کلام تداوم این جنگ، اوج تازه ای از بی داد جهان سرمایه داری است که از جانب اسرائیل اعمال می شود. به روایت ادوارد سعید، آن چه که به نام اسرائیل در طی یک سده در سرزمین فلسطین شکل گرفت، جز اقدام همه جانبه جهان سرمایه داری به رهبری کشورهای امپریالیستی برای ایجاد یک مستعمره مدرن اروپایی در خاورمیانه، مصداق هیچ نام و عنوان دیگری نیست. مستعمره ای که به شکل گیری آفریقای جنوبی و اتخاذ سیاست آپارتاید  نژاد پرستان سفید پوست آن خطه شباهت دارد. سفید پوستان مهاجری که با اتخاذ سیاست تبعیض نژادی و برتری سفید پوستان بر رنگین پوستان بومی بر آن بودند تا با گتوسازی برای بومیان و محاصره ی آنان در  محدوده ی گتوها، زمین های بیش تری  را از وجود آنان  پاک سازی و به خود اختصاص دهند، مهاجران از راه رسیده ی یهود هم در طی این یک سده، همین سیاست را مرحله به مرحله علیه فلسطینی ها به کار بسته اند.

 سیری در پیشینه ی تاریخی و شکل گیری اسرائیل به عنوان یک کشور، تاییدی است بر  دیدگاه این اندیشمند برجسته ی فلسطینی تبار، اگر چه پیش از وی هم ده ها اندیشمند و مبارز سیاسی دیگری به این مساله پرداخته اند. 

۱ ـ پیشینه ی افسانه ای اسرائیل  

تاریخ یهودیت که تحت عنوان سفر پیدایش در ترکیب سرگذشت پادشاهان و پیامبران خودساخته و خود پرداخته یهود به نام  تورات، در کتاب به اصطلاح مقدس یا کتاب عهد عتیق مندرج است و  یهوه، خدای اختصاصی یهودیان، با نوح، ابراهیم، یعقوب، موسا، سلیمان و … ،  گاه به درخواست خود و گاه به درخواست آنان به دیدارشان  می شتابد و یا آن ها را به حضور می پذیرد و با آنان پیمان می بندد که قوم یهود را سرآمد سایر اقوام گرداند، پیمان یهوه با یهود که بارها تجدید شده،  با آن چنان اغراق گویی بی منطقی در هم آمیخته است که اگر روی دادهای منطقه ای و درگیری های قبیله ای یهود و همسایه گان، بویی هم از واقعیت تاریخی و رهبری یک جامعه ی قبیله ای، یا  برده داری برده باشد، نمی تواند تاریخ مستند یک قوم، و یا یک دولت  قومی را رقم بزند. البته ناگفته نماند که در تمام دوران جهان باستان، شاهان و سرکرده گان دولت های برده دار یا الیگارشی های نظامی، اگر مانند فراعنه مصر خود را خدا  نمی دانستند و خدا خطاب نمی کردند، مانند شاهان باستانی ایران خود را برگزیده ی اهورامزدا(خدا) می دانستند. 

در این کتاب که سندیت تاریخی ندارد و قدیمی ترین نسخه های آن به سده ی پنجم و ششم پیش از میلاد، یعنی به دوران اسارت یهودیان در بابل بر می گردد، دامنه ی اغراق گویی در باره شماری از پادشاهان و پیامبرانی که شاید هرگز وجود خارجی نداشته اند با آن چنان یاوه گویی های بیان شده که نمی تواند باور پذیر باشد. برای نمونه، در داستان نوح که در ششصد ساله گی به امر یهوه  برای نجات خانواده خود، همسر، سه فرزند، سه عروس  و یک زوج از انواع جانوران کشتی بزرگی می سازد تا آنان را از توفانی که نازل خواهد شد مصون نگه دارد، نویسنده گان افسانه هیچ از خود نپرسیده اند این کشتی را چه گونه و با چه امکانی ساخته است  و  این آقای یهوه و حضرت نوح چرا آن قدر کودن بودند که پس از ششصد سال فهمیدند مردم منحرف شده اند. اگر بزرگ سالان منحرف بودند، کودکان و خردسالاران چرا باید به جرم بزرگ سالان گرفتار توفان شوند و نوح که نیای ابراهیم است پس از توفان کذائی سیصد و سی سال دیگر  زنده می ماند که چه کار کند. 

در زنده گی ابراهیم که از تبار نوح است و بنیامین نتانیاهو از پیمان وی زیاد دم می زند و توجیه برقراری مناسبات سیاسی و اقتصادی با چند کشور عربی شد، وی پیش از پناه بردن به کنعان و پیمان با پادشاه فلسطین، به سرزمین مصر می گریزد و همسر خود، سارا  را خواهر جا می زند تا به عقد فرعون در آید. همین بازی همسر را خواهر جا زدن با ابی ملک، پادشاه فلسطین هم تکرار می کند و نهایت این که به ابی ملک می گوید وی از پشت پدر خواهر من است اما از جانب مادر  خواهر من نیست. چرا وی باید در نود و نه ساله گی  به امر یهوه، خود و یرده گان  مرد و تنها پسر هشت ساله اش، اسماعیل را  که از شکم برده ی همسرش به نام هاجر است، ختنه  کند.  یهوه به چه کار مشغول بوده  که پس از نود سال به یاد ختنه کردن ابراهیم و فرزندان اش و برده های اش افتاده است. 

ابراهیم که با داشتن اسماعیل باز هم در دیدار با یهوه شکوه می کند که فرزندی  ندارد تا وارث وی باشد، به امر یهوه  این بار در هم آغوشی با همسر نخست اش سارا،  که به فرمان یهوه به ساره تغییر نام می دهد  و مانند وی پیر است، در نود ساله گی امتزاج نموده، صاحب  پسری  به نام اسحاق می شود.  همان اسحاقی که یهوه از ابراهیم می خواهد پس از بنای یک قربان گاه، وی را  برای اش قربانی کند  و چون ابراهیم به فرمان یهوه تن می دهد و اسحاق را به قربان گاه می برد تا گوش تا گوش سر ببرد، در قربان گاه از جانب یهوه  قوچ شاخ داری برای قربانی شدن ظاهر می شود. البته مسلمانان می گویند این قربانی اسماعیل بود و در قرآن نامی از اسحاق نیست. اما به روایت تورات همین اسحاق است که  پس از مرگ پدر، پدری که صد و هفتاد  سال زنده می ماند و صاحب فرزندان دیگری هم می شود، به نوبه ی خود تحت حمایت یهوه، ردای  پیامبری بر دوش می کشد و یکی از بیست و نه پیامبری است که نام اش در تورات ثبت شده است و چرا  نویسنده گان افسانه  از خود نپرسیده اند  یهوه چرا باید به درخواست ابراهیم گوش کند و با داشتن اسماعیل که مادرش یرده است فرزندی از ساره ی غیر برده به ابراهیم ببخشد. جز این است که یهوه هم مانند سایرین در دوران برده داری، بین آزاده و برده تبعیض قائل می شده است.    

ابراهیم  اسماعیل و مادرش را رها می سازد و به امر یهوه به کنعان که بخشی از فلسطین است کوچ می کند و اگر چه برای فرزند خود اسحاق، همسری از بسته گان انتخاب می کند اما اسحاق  پس از مرگ ابراهیم در حوزه ی حکومتی «ابی ملک» فرمان روای فلسطین، به کشاورزی و دام پروری می پردازد که  پس از مدتی خود و بسته گان اش از جانب  ابی ملک  بیرون رانده می شوند زیرا فلسطینیان به ابی ملک شکایت می برند  که وضعیت آنان از ما بهتر شده است. البته در شرح پادشاهی داوود هم آمده که وی فلسطینی ها را شکست داد. اما در این  مورد هم نامی از مقر حکومتی فلسطینی ها نیست که روایت و تسلط یهودیان بر فلسطین  یا بخشی از فلسطین را اعتباری ببخشد.  

 در افسانه پردازی یوسف هم که برادران از موضع حسادت در چاه اش می اندازند و مردانی از  کاروانی دیگر وی را از چاه بیرون کشیده، در بازار برده فروشان مصر، به  یک مصری نزدیک به در بار فرعون می فروشند  و به سبب شکایت  صاحب برده که وی قصد تجاوز به همسرش داشته، زندانی می شود، افسانه با شهرت وی در  تعبیر خواب شکل می گیرد  که با تعبیر خواب آشفته ی فرعون مبنی بر بلعیدن هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را  از زندان رها شده در دست گاه فرعون جاه و جلال می یابد. البته نه نامی از فرعون در میان است و نه مکان وی در مصر! در این افسانه آن چنان از پیش بینی تحقق یافته ی هفت سال قحطی پس از هفت سال رونق روایت می شود که انگار مصر دوران فراعنه یک روستا بوده و یوسف کذائی  با درایت خود، توانسته است هفت سال قحطی این روستا را با یک انبار غله از هفت ساله رونق چاره سازی نماید و جدای از تامین امرار معاش هفت ساله مردم مصر، به درخواست  برادران نا خلف خود، به مردم کنعان هم یاری رساند. آن هم مصری با آن پیشینه ی تاریخی دوران باستان و الگوی برجسته ی نظام برده داری، که صدها هزار برده ی اسیر را در جریان کانال کشی برای آبیاری یا مقبره سازی برای فراعنه در خاک خود مدفون دارد.  مصری که به برکت رود پرآب نیل، که از قلب آفریقا به سوی مصر جاری است امپراتوری برده داری پر شکوه سه هزار ساله بر پا ساخت. 

اشاره ی من به ماجرای یوسف بدان سبب است که با کوچ برادران یوسف به مصر شمار نواده گان یعقوب در مصر آن چنان فزونی می یابد که برده ساختن یهودیان و داستان کذائی موسا و کوچ بنی اسرائیل را در پی دارد. در افسانه بودن ماجرای موسا همین بس که گفته شده به دستور فرعون مصر همه ی فرزندان بنی اسرائیل را که پسر بودند می کشتند و موسا به گونه ای افسانه ای نجات پیدا کرد اما هنگام کوچ کذائی ششصد هزار یهودی همراه وی بودند. اگر نوشته می شد که یک گروه پنجاه، شصت نفره فرار کردند می توانست منطقی داشته باشد. چند سده پس از این ماجرا که با فتح اورشلیم توسط قوای نظامی بابل،  یهودیان به اسارت در می آیند سخن از اسارت هفتاد هزار تن است. 

یا وقتی سخن از سلیمان به میان می آید جاه و جلال پادشاهی اش، با رسالت پیامبری اش  دست به دست هم داده، داشتن بیست و دو تن طلا، چند هزار ارابه، دوازده هزار راس اسب، هفتصد زن عقدی و سیصد زن غیر عقدی و مالکیت چند هزار گله گوسفند و بز  زینت بخش افسانه است. 

به استناد همین روایت هایی که تحت عنوان عهد عتیق در دست است آن چه که از گذشته ی یهود بر می آید  و می تواند مستند باشد،  برده شدن یهودیان توسط دولت های برده دار مصر، بابل و فنیقیه است و اگر دوران برده گی  یهودیان در مصر با افسانه موسا و نیرنگ های جادویی یهوه،  برای نجات بنی اسرائیل قلمی گردیده، آزادی  یهودیان از اسارت بابل به فرمان کورش، که موخر بر آن است، سندیت دارد. 

به موجب اسناد تاریخی،  شهر «جریکو» در سرزمین کنعان  و کرانه باختری کنونی به عنوان قدیمی ترین شهر منطقه، در سه هزار و سیصد سال پیش از میلاد بنا شده و بنای شهر اورشلیم به دو هزار سال پس از آن بر می گردد. اگر چه سخن از  سرزمین کنعان به میان می آید اما بی گمان کنعان بخشی از سرزمین فلسطین است که برای نخستین بار تحت حکومت آشور در آمد. حکومتی  که بر شمال عراق، سوریه امروزی و بخشی از آناتولی فرمان روایی داشت و توسط مادها بر افتاد. این منطقه پس از آشور به تصرف حکومت بابل درآمد و با تسلیم نبونید پادشاه بابل در برابر کورش، به پارس پیوست.

 اسرائیلیان و فلسطینیان که گاه با هم  در جنگ و جدال بوده  و گاه در هم زیستی، هیچ کدام در ادوار تاریخ کهن به سطح یک دولت منطقه ای ارتقا نیافتند و همان گونه که اشاره شد پس از زوال بابل به امپراتوری پارس باج و خراج می پرداختند. 

شایان توجه است که شهر اورشلیم به عنوان زیست گاه تاریخی  و معبد اورشلیم  به عنوان نمادی از آئین یهودیت، اگر چه بارها قربانی رقابت های درونی و یا مذهبی شده است اما به گونه ای که اشاره رفت این شهر در میانه ی هزاره ی  پیش از میلاد به تصرف بابل درآمد که جدای از ویرانی معبد اورشلیم، اسارت حدود هفتاد هزار تن از ساکنان شهر  و حومه را با خود داشت. با تسلیم داوطلبانه نبونید،  پادشاه بابل در برابر کورش بزرگ امپراتور هخامنشی، اورشلیم جزو قلم رو پارس شد و برده گان اسیر در بابل اجازه یافتند به شهر و یا روستاهای خود  باز گردند و معبد اورشلیم را هم بازسازی یا تعمیر و تجدید بنا نمایند زیرا کورش برای لشکرکشی به مصر به وجود آنان سخت نیازمند بود تا به اردوی وی آب برسانند. البته شمار زیادی از یهودیان، پس از رهایی از قید برده گی، از بازگشت به اورشلیم خودداری ورزیدند و ترجیح دادند که هم چنان در بابل بمانند و یا در  دیگر نقاط امپراتوری پارس به کسب و کار بپردازند. با خودداری شماری از یهودیان برای بازگشت  به اورشلیم و حومه، مهاجرت یهودیان سمت و سوی دیگری یافت زیرا اگر تا این تاریخ مهاجرت داوطلبانه یا اجباری یهودیان به سمت مصر و کنعان و بابل بود، از این زمان گسترش جغرافیائی پیدا نمود.  مقبره ی «استرو مُرد خای» در شهر همدان پایتخت پادشاهان ماد و کورش و «دانیال» که عنوان نبی را هم یدک می کشد در شهر شوش، پایتخت دوم داریوش و خشایارشا، پیشینه ی مهاجرت یهودیان را به دو هزار و پانصد سال پیش می رساند. 

معبد تاریخی شهر اورشلیم  که در پرتو پشتیبانی شاهان پارس، داریوش و خشایارشا بازسازی شد برای بار دوم توسط  یونانی ها ویران  گردید که با شکست ایرانیان وارث امپراتوری پارس شدند و پس از یونانیان، رومیان شرقی بر این شهر مسلط شدند. در پی تشکیل  و گسترش امپراتوری عربی ـ اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، اورشلیم به عنوان قبله گاه نخست مسلمانان در دوران خلافت عمر  به تصرف مسلمانان در آمد و  انبوهی از یهودیان اورشلیم  و دیگر مناطق یهودی نشین، مانند یهودیان شبه جزیره عربستان، تحت فشار فرمان روایان عرب  رو به گریز نهادند و با این گریز اجباری،  پراکنده گی تاریخی یهود آن چنان رقم خورد که تنها معبدی از آنان باقی ماند. تنها معبدی  که  جدای از یهودیان،  هم برای مسلمانان و هم برای مسیحیان  تقدس دارد. اما در طی سده های دوازده و سیزده میلادی که جنگ های صلیبی بر سر تصرف اورشلیم بین مسیحیان اروپا و مسلمانان خاورمیانه جریان داشت، نامی از یهود و یهودیت در میان نبود و شهر اورشلیم در پی شکست مسیحیان مهاجم، در هزار و دویست و نود و یک میلادی تحت فرمان سلطان صلاح ال دین ابوبی، از کوردهای شام  و بنیان گذار سلسله ایوبی در آمد. این شهر پس از ایوبیان، به تصرف  سلاجقه روم  در آمد و با زوال سلاجقه، در هزار و پانصد و شانزده به امپراتوری عثمانی پیوست  و در هزار و نهصد و هفده با شکست  امپراتوری عثمانی، مستعمره بریتانیا شد. 

۲ ـ یهودیت و تولدی تازه

به وارونه ی ادعای آوازه گران صهیونیست که از قوم یهود دم می زنند، یهود و یهودیت  یک مذهب و  آئین مذهبی است تا قوم و قومیت، زیرا بیش ترین شمار یهودیان در هر کشور جهان، به لحاظ قیافه، شکل و شمایل، رنگ مو، صورت و چشمان، مشابه دیگر ساکنان آن کشور هستند. از این روی در تبارشناسی یهودیان سه جریان کم و بیش شاخص وجود دارد. سه جریان اصلی یهود که هم در برگزاری تشریفات مذهبی و هم از بعد جغرافیائی متفاوت اند.  یهودیان اشکنازی Ashkenazi، که امروزه فراتر از اسرائیل، بیش ترین شمار آنان شهروند ایالات متحده  آمریکا هستند و هنوز هم اسرائیل برای شمار انبوهی از یهودیان جهان سرپلی است برای ورود به آمریکا! این پدیده کم و بیش  یهودیان سفارادیچ     Spharadicو یهودیان میزراهی Mizrahi را هم شامل می شود.

یهودیان اروپای مرکزی و خاوری از فرانسه و آلمان تا لهستان، اوکراین، جمهوری های بالتیک مجارستان و روسیه، به اشکنازی شهرت دارند. که دو جریان دیگر طی سده ها آن ها  را ابر حیوان های مو بور می نامیدند. همان گونه که از این متلک پیداست مانند دیگر ساکنان منطقه دارای چشمان آبی، یا سبز و موی بور هستند. اشکنازی های آلمان شبیه آلمانی ها هستند، اشکنازی های  روسیه، شبیه روس ها، اشکنازی های اوکراین شبیه اوکراینی ها، و به همین گونه یهودیان لهستان، مجارستان، چک و …،  یهودیان اسپانیا، پرتقال و کشورهای شمال آفریقا تا اتیوپی را سفارادیچ می خوانند البته حرف C  در زبان های اسپانیایی و پرتقالی چ خوانده می شود اما عرب های شمال آفریقا ک می خواندند و  سفارادیک می نامند. آن ها هم  در هر کشور به رنگ مردم همان کشور هستند. یهودیان ایران، شبه قاره هند، افغانستان، تاجیکستان، ازبکسنان و … را  میزراهی  می نامند. همان گونه که انبوهی از یهودیان اروپا، نام های اروپایی بر فرزندان خود می گذاشتند، انبوهی از یهودیان ایران نام های مرسوم ایرانی داشتند. با این توضیحات می توان ادعا نمود  تمایز آشکاری بین یهودیان و غیر یهودیان هر کشور که در اثبات  قومیت  و نژاد  یگانه یهود باشد، نمایان نیست. اگر چه امروزه تاکید  بر قوم و نژاد، یا قوم پرستی و نژاد پرستی، یک شعار فاشیستی است. شعاری که هم  در سطح ملی، و هم  در سطح جهانی، آوازه گری فاشیستی تلقی می شود.  

پس از رسمیت یافتن مسیحیت در اروپا و اقتدار کلیسای کاتولیک  در سده های میانی، و اتهامی که علیه آن ها دایر بر لو دادن مسیح بر زبان ها جاری می شد و هنوز هم کم و بیش جاری است  یهودیان در کشورهای اروپایی، به ویژه در اروپای خاوری و میانی، به مدت چند سده، سخت تحت فشار توده های مسیحی  قرار داشتند که بقایای آن در سیاست  آلمان هیتلری تجسم یافت. در این بخش از اروپا، از سده های میانی تا عصر جدید، آنتی سمیتیسم، یا یهودی ستیزی و پروگروم،  یا یهودی کشی سخت رواج داشت. از این روی برای تامین جانی به ناچار در گتوها، گرد هم  می آمدند در سایر مناطق جهان هم در درون جامعه ی مسیحی یا مسلمان کم و بیش منزوی بودند. حتا پس از انقلاب های بورژوا ـ دموکراتیک در کشورهای  پیش رفته ی اروپایی، که شعار برابری و برادری انسان ها و حقوق شهروندی رواج یافت، باز هم یهودیان به سب باورهای مذهبی و تضاد یهودیت و مسیحیت سخت تحت فشار بودند و برای جذب در جامعه ای که بیشینه قاطع آن به کلیسا پای بندی نشان می دادند، به ناچار اعلام مسیحیت می کردند. این پدیده تبعیض آمیز هم به نوبه ی خود پیش زمینه  دیگری بود تا شمار انبوهی از یهودیان، در آرزوی بازگشت به سرزمین اسرائیل برای ترک زادگاه خود در کشورهای اروپایی، تمایل نشان دهند.  بدین ترتیب مساله ی  بیگانه بودن یهودیان در شمار چندی از کشورهای اروپایی، به گسترش  شعار بازگشت به صهیون یاری رسانید و سرنوشت انبوهی از یهودیان اروپایی جهان و مردم فلسطین را رقم  زد.  بستر تاریخی در خور توجهی که به یک روزنامه نگار یهودی تبار مجارستانی،  به نام «هرتسل» امکان داد مساله یهود را در سطح جهانی مطرح ساخته، فراتر از جذب سرمایه داران یهود، شمار چندی از رهبران سیاسی جهان را هم برای ایجاد یک کلنی یهودی نشین در خاورمیانه با خود هم راه سازد. البته پیش از وی کارل مارکس هم که تبار یهودی داشت و پدر وی اعلام مسیحیت نموده بود، به نوبه ی خود به مساله یهود عطف توجه نمود اما حل مساله یهود را در تاسیس یک کلنی یا کشور یهود نمی دید و یا بیان ننمود.  

هرتسل در بیانیه صهیونیستی که در هزار و هشتصد و هشت  انتشار داد  کوچ  یهودیان به سرزمین موعود را برای سرمایه داری جهانی،  ضرورتی مبرم،  بسیار جدی، مهم، غیر قابل چشم پوشی و برای دفاع از کیان یهود بی بدیل قلم داد نمود.  به ابتکار وی نخستین کنگره صهیونیستی با پشتیبانی مالی و مشارکت شمار چندی از سرمایه داران یهودی تبار اروپایی و آمریکایی،  در قمارخانه شهر بازل سویس برگزار شد. در این کنگره بازگشت به صهیون که نام کوهی در سرزمین موعود اسرائیل است به تصویب رسید و آژانس صهیونیستی، برای بسیج  یهودیان جهان و مقدم بر همه، یهودیان اروپا و تامین هزینه ی لازم برای بسیج و اعزام آنان به سرزمین فلسطین و استقرار در فلسطین تشکیل شد. آژانسی که پس از یک سده هم چنان از پشتیبانی مالی و سیاسی سرمایه داران یهود و کشورهای سرمایه داری جهان، به ویژه آمریکا، بریتانیا، آلمان  و  فرانسه برخوردار است. 

انگلستان که در جریان جنگ اول جهانی با شکست عثمانی و عقب نشینی نیروی نظامی امپراتوری عثمانی از خاورمیانه عربی، به اشغال و تصرف مستعمرات آن می پرداخت، در برابر درخواست روتچیلد بانک دار مشهور آلمانی تبار بریتانیایی برای تسهیل مهاجرت یهودیان از اروپا  پیش نهاد نمود بخشی از مستعمره ی آفریقایی خود، در کشور اوگاندای کنونی  را در اختیار آنان بگذارد، اما از آن جا که یهودیان بر بازگشت به سرزمین فلسطین تاکید می ورزیدند،  «آرتور جیمز بالفور» در سمت جانشینی وزیر امور خارجه بریتانیا که دیرتر به مقام وزارت نائل آمد، در دوم نوامبر هزار و نهصد و هفده، به درخواست روتچیلد، با انتشار بیانیه ای به نام دولت پادشاهی انگلستان، حق یهودیان را برای  ایجاد یک سکونت گاه ملی در سرزمین فلسطین که اسم شب کشور اسرائیل آینده بود،  به رسمیت شناخت. این بیانیه همان نقشی را ایفا نمود که طی چهار سده  دوران استعماری، پشتیبانی دولت پادشاهی بریتانیا از درخواست گروهی از بازرگانان خودی برای ایجاد یک مرکز بازرگانی در دیگر مناطق جهان، سیاست مستعمراتی این کشور  را رقم می زد.

مهاجرت یهودیان که در پی تشکیل آژانس صهیونیستی از حدود دو دهه ی پیش از صدور این بیانیه آغاز شده بود و هنوز چندان چشم گیر نبود  با صدور  بیانیه ی بالفور شتاب برداشت. اما آن چه که به باروری این غده ی چرکین یاری رسانید مقدم بر هر چیز، ناشی از کسب قدرت  نازی ها در آلمان بحران زده ی پس از جنگ  جهانی اول بود که اوضاع نابسامان اقتصادی کشور را به خیانت یهودیان نسبت می دادند. البته تشدید دامنه فقر توده ای ناشی از بحران اقتصادی دهه ی سی، به نوبه ی خود  وسوسه ی تصرف اموال و غارت دارایی های  یهودیان در میان بخشی از شهروندان آلمانی بر انگیخت تا با غارت اموال و دارایی آنان، به یاری حزب ناسیونال سوسیالیست  برخیزند و با لو دادن یهودیان  در آلمان و اتریش و سپس اروپای تحت سلطه ی ماشین جنگی هیتلری عرصه را بر آنان تنگ سازند. این بزرگ ترین جنایت تاریخ بشری که قربانی شدن شش میلیون انسان را در پی داشت و بزرگ ترین رقم کشتار نژادی  در سده ی بیست ام رقم زد، شمار مهاجران یهود به سرزمین فلسطین را آن چنان بالا برد که در پایان جنگ دوم جهانی به مبارزه رو در رو با عرب فلسطینی برخاستند.  

از جانب دیگر افشای نسل کشی یهود، به نوبه خود حس ترحم نسبت به یهودیان  را آن چنان بالا برد که کشورهای بزرگ جهان، از جمله اتحاد شوروی پیشین و آمریکا شتابان به شناسایی رسمی دولت یهود اقدام نمودند. اقدام شتاب آلود و بی خردانه ای که تاوان آن را هنوز هم باید توده های عرب فلسطینی پرداخت نمایند.  پرداخت هزینه ی بسیار سنگینی، از مال، جان و مسکن با پرداخت خانه به دوشی و هفت دهه زنده گی در اردوگاه  که توام با رنج بی هویتی هم چنان ادامه دارد. بدین ترتیب  به قدرت رسیدن فاشیست ها  در آلمان  موجب شد که شمار زیادی از یهودیان آلمان و اتریش راهی فلسطین شوند و با گسترش خطر جنگ  در اروپا، یهودیان دیگر کشورهای اروپایی مورد تهاجم  نازی ها از بیم بازداشت و اعزام به اردوگاه های مرگ، به امواج مهاجران پیوستند آن چنان  که شمار مهاجران تنها در سال هزار و نهصد و سی و پنج، یعنی سه سال پیش از نهم نوامبر یهودی کشی در آلمان و چهار سال پیش از حمله آلمان به لهستان و آغاز جنگ دوم جهانی  به پنجاه هزار تن رسید. البته رهبران آژانس یهود به نوبه ی خود تلاش می ورزیدند  تا زبده ترین، تواناترین و فنی ترین یهودیان را به فلسطین اعزام نماید، آن چنان که در موارد زیادی مردان جوانان را اعزام  و از اعزام زنان، کودکان، پیران و سال خورده گان که دست و پا گیر بودند خودداری می ورزیدند. به خوان تا طعمه گشتاپو گردند.

۳ ـ تقابل عرب و یهود، 

مناسبات یهودیان مهاجر با بومیان فلسطین که طی سه دهه با آرامش نسبی پیش می رفت، با افزایش سیر صعودی  مهاجران، رو به تیره گی نهاد. از هزار و نهصد و سی و یک،  که با افزایش شمار یهودیان مهاجر اروپایی،  شرایط تشکیل کیبوتس ها فراهم آمد  و نخستین کیبوتس مسلح شکل گرفت، تهاجم نظامی یهودیان آغاز شد. تهاجمی که  تا به امروز، به عنوان تاکتیک و استراتژی، محور سیاست صهیونیسم جهانی و احزاب اسرائیلی است. دولت استعماری بریتانیا هم به نوبه خود، به عنوان کشور اشغال کننده فلسطین، مسلح شدن یهودیان مهاجر در کیبوتس ها، تشکیل ارتش سری «هاگانا» و اقدامات تروریستی دسته های مسلح یهود علیه فلسطینی ها را  در دوران سومین دهه ـ ی  پایانی حضور نظامی ـ سیاسی خود  نادیده می گرفت و دست گروه های مسلح یهود را  برای ربودن سلاح و مهمات از پادگان های نظامی خود و اشغال باغ های زیتون، تاکستان ها، کشت زارها، مراتع، و روستاهای بومیان عرب  برای بهره برداری و یا  شهرک سازی باز می گذاشت. اما در طی هفتاد و شش سالی که از تشکیل کشور اسرائیل و شناسائی حاکمیت آن بر بخشی از سرزمین فلسطین می گذرد، سوای بریتانیای کبیر، پشتیبانی رسمی، بی دریغ و همه جانبه ی ایالات متحده آمریکا به عنوان ابر قدرت جهان و دیگر  کشورهای  بزرگ سرمایه داری، از جمله  آلمان، فرانسه، هلند، ایتالیا و … هم افزوده شده است. 

آن چه که در این یک صد سال مناسبات عرب و یهود را به عنوان دو جریان رقیب  تیره ساخته و موقعیت پیچیده و خطیر کنونی را پدید آورده، به سیاست مستعمره سازی سرزمین فلسطین بر می گردد. مستعمره سازی با امواج بازگشت یهودیان سفید پوستی که مادر بزرگان و پدر بزرگان آنان، از دو هزار و پانصد سال، تا یک هزار و چهار صد سال پیش از دوران بازگشت، به اجبار  و یا به اختیار برای کسب و کار بهتر از این منطقه مهاجرت نموده اند. 

به موجب آمار انتشار یافته از جانب مقامات استعماری بریتانیا، شمار یهودیان فلسطین تا هزار و نهصد و چهل و پنج، به سیصد هزار، و تا سال هزار و نهصد و چهل و هشت، به شش صد هزار تن رسید. حال آن که شمار یهودیان در سرزمین فلسطین پیش از آغاز مهاجرت یهودیان اروپایی، حدود پانزده هزار تن تقویم می شد. به موجب همان آمار شمار فلسطینی ها یک میلیون و دویست هزار نفر بود.

در تایید کوچ یهودیان که با سیاست مستعمره سازی جهان سرمایه داری گره خورده، باید به اهمیت خاورمیانه به عنوان پل ارتباطی سه قاره ی آسیا، اروپا و آفریقا عطف توجه نمود. مساله ای که پس از حفر ترعه  سوئز و اتصال دریای سرخ به دریای مدیترانه در سده ی نوزده که مسیر دریائی هند و آسیا را برای کشورهای استعماری اروپا کوتاه ساخت و کشف منابع بی کران نفت و گاز، در ایران، شبه جزیره عربستان و عراق در سده بیستم، بر اهمیت استراتژیکی خاورمیانه و حفظ کشوری به نام اسرائیل در کنار مدیترانه  و دریای سرخ،  دو چندان افزود. این اهمیت استراتژیکی در حوزه ی  کشتی رانی، ارتباطی، اقتصادی، سیاسی و نظامی، به ویژه پس از انقلاب سوسیالیستی اکتوبر، و تشکیل اردوگاه  سوسیالیستی پس از جنگ دوم جهانی و در جریان جنگ سرد در رقابت با اتحاد شوروی پیشین، آن چنان برجسته شد که تثبیت و حفظ یک کشور تمام عیار یهودی نشین در قلب خاورمیانه عربی را جهت حفظ منافع تاریخی و بلند مدت جهان غرب به ضرورتی  انکارناپذیر مبدل ساخت. ضرورت تشکیل و نگه داری یک کشور تمام عیار نظامی ـ امنیتی، با ارتشی بسیار مجهز و سیستم امنیتی مدرن در پیوند تنگاتنگ با آمریکا که  ضامن بقای  کشور اسرائیل و شهروندانی که مرحله به مرحله پس از یک سده هم چنان ادامه دارد. 

جلب همه یهودیان جهان، در پیوند تنگاتنگ با جهان سرمایه داری، برای  حراست از چاه های نفت، و حفظ آب راه سوئز  در هر برهه از زمان که سخت نیاز افتد. به بیان دیگر، تداوم تغذیه انسانی این کلنی با امواج پی در پی مهاجران سفید پوست اروپایی تبار، آن چنان که در پی کاهش شمار مهاجران، یهودی سازی و یهودی تراشی جعلی در چند دهه ی گذشته خود به کسب و کار تازه ای مبدل شده و گسیل غیر یهودیان روسی و اوکراینی با هویت تراشی هنوز هم تداوم دارد. زیرا دولت اسرائیل در مناطق اشغالی  هم چنان برای  شهرک سازی مجوز صادر می نماید و آژانس یهود، هزینه بسیج و گسیل یهودیان را پرداخت می نماید. بی جهت نیست که جمعیت شش صد هزار نفره ی زمان استقلال اسرائیل فراتر از میزان زاد و ولد، امروزه  در مرز ده میلیون نفر است.    

۴ ـ  از پرخاش گری درونی تا جنگ جبهه ای 

با پایان جنگ دوم جهانی، در پرتو پشتیبانی بریتانیا که بنادر فلسطین را بر روی مهاجران یهود باز می گذاشت، جمعیت یهود آن چنان افزایش یافت که دامنه درگیری فلسطینی ها با یهودیان مهاجر و اعتراض به سیاست بریتانیا سر تا سر کشور را در بر گرفت و بریتانیا با واگذاری مساله به شورای امنیت تازه تاسیس ملل متحد چاره را در خروج خود می دید.  به موجب قطع نامه ی صادره از جانب  شورای امنیت، که نخستین قطع نامه ی آن محسوب می شود، پنجاه و دو در صد خاک فلسطین به عرب ها و چهل و هشت در صد به یهودیان اختصاص یافت. با صدور این قطع نامه و خروج بریتانیا، دیوید بن گوریون، رهبر سیاسی ـ نظامی یک گروه از یهودیان مهاجر، در پانزده ماه مه هزار و نهصد و چهل و هشت، تشکیل  دولت اسرائیل را اعلام نمود. تشکیل دولتی بدون پشتوانه قانون اساسی و بدون جلب رضایت بیشینه ی ساکنان عرب، در ظاهر امر برای حفظ جناح بندی های سکولار و مذهبی در کنار هم، اما در باطن امر برای کشوری بدون مرزهای مشخص تا بتواند سرزمین های هر چه بیش تری از سکونت گاه اعراب را ضمیمه اسرائیل سازد. مساله ای که هنوز هم در اسرائیل به روز است و نخست وزیر کنونی بنیامین  نتانیاهو که چند پرونده ی رشوه خواری دارد، جدای از این که تصرف بخش هر چه بیش تری از سرزمین فلسطین را در سر دارد، بر آن است با افزایش قدرت اجرائی خود، حتا قضات را هم از مداخله قانونی در امر زمین خواری  و   فساد حکومتی بر حذر دارد. 

  با اعلام تشکیل اسرائیل و به رسمیت شناخته شدن آن از جانب اتحاد شوروی پیشین و ایالات متحده، ارتش های مصر، اردن، عربستان، عراق،  سوریه  و لبنان وارد جنگ شدند و به استثنای عراق، هر کدام از دیگر کشورهای عربی، بخشی از سرزمین فلسطین را ضمیمه خاک خود ساختند که با مداخله شورای امنیت، آتش بس برقرار شد و اگر چه هر دو جانب جنگ، قطع نامه آتش بس و تقسیم فلسطین را پذیرفتند اما این قطع نامه به نوبه خود مساله ساز بود  زیرا در بخشی که به یهودیان اختصاص یافت انبوهی از اعراب سکونت داشتند و در بخشی که به اعراب واگذار شد شماری از شهرک های نوبنیاد یهودی نشین! و هر چند که بر اساس مصوبه شورای امنیت هیچ کشوری مجاز به فروش سلاح به دو طرف درگیری نبود، اسرائیل موفق شد با خرید سلاح از دولت تازه تاسیس چک اسلواکی، دولتی که کومونیست ها در آن نقش بارزی داشتند خود را تجهیز و به اشغال بخش بیش تری از حوزه ی پنجاه و دو درصد سهم فلسطینی ها بپردازد. کشور چک اسلواکی  که خود در جریان جنگ دوم جهانی و پیش از آغاز جنگ،  با از دست دادن بخشی از خاک خود، به سود آلمان نازی، یکی از  قربانیان فاشیسم و سازش کشورهای اروپای باختری با آلمان هیتلری  محسوب می شد، مانند اتحاد شوروی، در عین هم دردی با  یهودیان به عنوان قربانی فاشیسم،  درک روشنی از دامنه ستیزه جویی یهودیان و امپریالیسم  در سرزمین فلسطین نداشت. 

با یورش تازه ی یهودیان دو کشور مصر و اردن بار دیگر به جنگ پرداختند. مصر نوار غزه کنونی را حفظ نمود  و یا به تعبیری از اشغال نیروهای اسرائیلی  خارج ساخت و اردن اورشلیم یا بیت ال مقدس و کرانه باختری رود اردن را که در مجموع بیست و دو در صد سرزمین فلسطین را شامل می شد. بیست و دو در صدی که در جنگ شش روز ه به هفتاد و هشت در صد تحت  کنترل یهودیان ضمیمه شد و هنوز هم بخشی از آن در کنترل اسرائیل است.  

آن چه که بحران فلسطین را در جریان درگیری های سال های هزار و نهصد و چهل و پنج تا پنجاه، تشدید نمود، جدای از جنگ جبهه ای، عملیات تروریستی یهودیان بود. دیوید بن گوریون خود در سمت رهبری یک گروه تروریستی، ساکنان چند روستای فلسطینی از جمله روستای «دیر یاسین» شامل پنجاه و چهار تن از زن و مرد، تا  پیر و جوان، حتا کودکان شیرخواره  را قتل عام نمود. پخش خبر این قتل عام و چند مورد کم و بیش مشابه دیگر، در میان اعراب فلسطینی آن چنان وحشتی برانگیخت  که  موج، موج،  سکونت گاه های خود در روستاها و شهرها را تخلیه و رو به گریز نهادند. سران دولت های عرب هم به نوبه خود، برای داغ کردن مساله، مردم را به کوچ تشویق می کردند.  این آواره گان  در مصر، (غزه)، اردن، ساحل غربی، سوریه و لبنان سکون گزیدند که به موجب آخرین آمار سازمان ملل متحد هم اکنون پانصد و هشتاد هزار نفر از آنان ساکن اردوگاه های مستقر در سوریه هستند، چهارصد و نود هزار نفر در لبنان، هشتصد و هفتاد هزار نفر در کرانه  باختری، یک میلیون و هفتصد هزار نفر در نوار غزه و مصر، دو میلیون و سیصد و هشتاد هزار نفر در خاک اردن، در مجموع جمعیتی بالغ بر شش میلیون انسان از بقایا و زاد و ولد  آواره گانی هستند که پس از هفتاد و شش سال، طی چند نسل هم چنان بدون هویت ملی در چند کشور عربی،  وابسته به کومک های سازمان ملل هستند. شمار زیادی از آواره گان  در لبنان،  یک بار در دهه ی هفتاد میلادی  سده ی گذشته در «تل زعتر»، بر اثر محاصره بلند مدت فالانژهای لبنانی و بار دیگر در دهه ی نود، در اردوگاه های  صبرا و شتیلا، به سبب محاصره سربازان اسرائیلی تحت فرمان آریل  شارون وزیر دفاع وقت و نخست وزیر آتی، به نحو دردناکی بر اثر گرسنه گی و تشنه گی از پای در آمدند. 

 5 ـ قیمومت فلسطین و نیابت عربی  

رهبری جنبش مبارزاتی مردم فلسطین در طی سه دهه فرمان روایی بریتانیا  با شیوخ فلسطینی بود که بیش ترین شمار آنان جیره خوار بریتانیا بودند و یا با مهاجران اولیه یهود پیوند مالی و داد و ستد داشتند و چون هیچ یک از آنان توان بسیج توده ای و رهبری مبارزات مردمی را نداشتند، پس از صدور قطع نامه  شورای امنیت که به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی مهر تایید زد، بازهم نتوانستند دولت بدیل فلسطینی را در برابر بدیل اسرائیلی بر پا سازند. سران عرب همسایه هم که طی دو مصاف با یهودیان مهاجر، هر کدام به نوبه خود، به تصرف بخشی از سرزمین فلسطین چشم دوخته بودند، از این لحاظ که اردن اورشلیم و کرانه باختری را در کنترل داشت، مصر نوار غزه را، سوریه ارتفاعات جولان را و لبنان بخش کوچکی از شمال سرزمین فلسطین در جنوب رودخانه لیتانی، مدت ها در اندیشه استقلال فلسطین، یا تشکیل کشور مستقلی به نام فلسطین  و  یا کسب هویت ملی فلسطینی نبودند. حتا زمانی که عبدل کریم قاسم، رئیس جمهور عراق، یک دهه پس از تشکیل کشور اسرائیل، پیش نهاد نمود یک دولت فلسطینی  تشکیل دهند، جمال عبدل ناصر در سمت ریاست جمهوری متحده ی عرب، عبدل کریم قاسم را قاسم جهان عرب، یعنی تجزیه کننده ی جهان عرب خطاب نمود و بدین ترتیب طی بیست سال، یعنی از زمان تشکیل دولت اسرائیل تا جنگ شش روزه هزار و نهصد و شصت و هفت، و حتا دیرتر تا اکتوبر  هزار و نهصد و هفتاد و سه، کشورهای عرب همسایه به نیابت از فلسطینی ها، چهار بار با  اسرائیل به جنگ پرداختند. نا گفته نماند که در طی این دوره اسرائیل هم به نوبه ی خود، هیچ فرصتی را برای ضربه زدن به کشورهای عرب همسایه از دست نمی داد. 

پس از اعلام جمال عبدل ناصر، رئیس جمهور مصر در هزار و نهصد و پنجاه و شش، دابر بر ملی کردن کانال سوئز و احراز حق حاکمیت ملی مصر، اسرائیل در هم آهنگی و پیوند تنگاتنگ با دو کشور استعماری فرانسه و انگلیس که سهام داران اصلی  کانال سوئز بودند،  در اعزام نیرو نظامی برای محافظت از کانال سوئز و جلوگیری از مداخله ارتش مصر مشارکت نمود. اقدامی که با تهدید مارشال بولگانین نخست وزیر وقت اتحاد شوروی پیشین، دایر بر مداخله نظامی و پیاده نمودن چترباز در منطقه، ناکام ماند و هر سه کشور به توصیه ایالات متحده آمریکا به ناچار از دو سوی کانال و خاک مصر عقب نشینی نمودند. 

 اسرائیل در سال هزار و نهصد و شصت و چهار، یک بار به بهانه عملیات نظامی الفتح از مرز اردن و بار دیگر،  به بهانه تلاش اردن برای ایجاد سدی بر روی رود اردن، به بمباران هوائی این کشور پرداخت و مانع از ساختن سد شد. در سال هزار و نهصد و شصت و پنج  هم بار دیگر جنگ آب راه انداخت و با بمباران هوائی  کشور سوریه،  رهبران این کشور را  ناچار ساخت از تغییر مسیر آبی که از ارتفاعات جولان هنوز هم به سوی  اسرائیل جاری است، خودداری ورزند.  

در ادامه قیمومت عربی بر قلسطین، سه کشور اصلی همسایه اسرائیل، مصر، اردن هاشمی، سوریه  و کشور عراق برای سومین بار با اسرائیل وارد جنگ شدند و اگر چه مصر و سوریه در آوازه گری جنگ پیش قدم بودند اما در اوج تشدید جنگ تبلیغاتی، پیش از آن که کشورهای عرب دست به کار شوند، اسرائیل توانست در بامداد شش ژوئن هزار و نهصد و شصت و هفت، در ساعاتی که خلبانان مصر و سوریه سوار اتوبوس شده بودند تا به پادگان برسند، با یک اقدام غافل گیرانه دایر بر بمباران فرودگاه ها و نابودی نیروی هوائی سه کشور مصر، سوریه و اردن با کنترل بر فضای هوایی خاورمیانه، طی یک نبرد شش روزه، مشهور به جنگ ژوئن شکست سختی را بر هر سه کشور اصلی وارد آورد. اسرائیل در این جنگ، جدای از اشغال بیت ال مقدس شرقی، بقایای  سرزمین فلسطین در نوار غزه و کرانه باختری رود اردن، صحرای سینا در مصر و ارتفاعات جولان را هم  که در تصرف سوریه بود به اشغال خود در آورد. 

ارتش های مصر و سوریه به مدت شش سال پس از شکست در جنگ ژوئن، به بازسازی نیروی هوایی، زمینی و دریائی خود پرداختند و  در جریان جنگ هفده روزه ی رمضان یا اکتوبر هزار و نهصد و هفتاد و سه، به نوبه ی خود از اصل غافل گیری بهره جستند و اگر چه ارتش سوریه دست آوردی نداشت و نتوانست ارتفاعات جولان یا بخشی از آن را پس بگیرد، اما ارتش مصر توانست با عبور از دریای سرخ، صحرای سینا را از اشغال ارتش اسرائیل خارج سازد و چه بسا که می توانست تا تل آویو پیش برود، اما  در پشت مرزهای پیشین در انتظار ضد حمله اسرائیل توقف نمود. در شرایطی عرصه ی جنگ ان چنان به اسرائیل تنگ شده بود که موشه دایان وزیر دفاع از بانو گلدا مایر، نخست وزیر وقت،  اجازه خواست  به حربه اتمی متوسل شوند. اما  گلدا مایر بر پشتیبانی بدون درنگ آمریکا تاکید ورزید و وی را از توسل به سلاح اتمی بر حذر داشت. در ادامه جنگ، اسرائیل هم به نوبه ی خود توانست با دریافت سلاح و مهمات مدرن از آمریکا، به داخل مصر و شرق دریای سرخ نفوذ نموده، دو لشکر مصر را  به محاصره ی کامل خود در آورد که در نهایت با مداخله ی دو ابر قدرت جهانی آمریکا و شوروی در جبهه های جنگ آتش بس برقرار شد.         

 6 ـ  بازتاب مساله فلسطین در جهان عرب و اسلام 

دو بار شکست پیاپی کشورهای عرب خط مقدم جبهه از مهاجران یهود، هم چون زلزله ای فراگیر، کشورهای عربی و اسلامی را به لرزه انداخت و جدای از این که عقب مانده گی آنان از کاروان نظامی جهانی را به نمایش گذاشت، مقدم بر هر چیز، این اندیشه را رواج داد که  مسئولیت شکست بر عهده  ی رهبران نا لایق  و ناتوان است و تنها در پرتو  پایان دادن  به فرمان روایی  حکومت های وابسته و حذف رهبران دست نشانده ی بیگانه است که می توان اسرائیل را شکست داد و  هم این که امپریالیسم جهانی به عنوان پشتوانه ی اصلی یهودیان مهاجر را به عقب نشینی وا داشت. دشمن سرکوب گر در درون خانه است و دشمن را نخست می باید در کشورهای خود شکست داد. آرزویی که پس از چند دهه  هنوز هم به تحقق نپیوسته و بیش ترین شمار رهبران عرب و کشورهای اسلامی هم چنان  دست پرورده استعمار بریتانیا و گوش به فرمان آمریکا،  یا شریک تجاری و مالی اسرائیل و سرمایه داران یهودی تباری هستند که با اسرائیل پیوند تنگاتنگ دارند و نیروهای مبارز خودی را به شدت سرکوب می کنند. به بیان روشن تر این شکست ها مقدم بر هر چیز عقب مانده گی کشورهای عرب و مسلمان به نمایش در آمد. اداره ی کشورهای عربی  منطقه توسط دست نشانده گان بریتانیا،  که نه توان مقابله با  یک اقلیت مهاجر اروپایی را دارند و نه توان جدی مبارزه با کشورهای متروپل  که پشتیبان اصلی اقلیت مهاجر و  کشور دست پرورده ای  به نام اسرائیل هستند. 

 این درک از شرایط   بحران و ناتوانی کشورهای عربی، مقدم بر هر چیز،  رشد ناسیونالیسم عربی و بنیاد گرایی اسلامی را با خود داشت که شاخص برجسته ی آن، رشد احزاب ناسیونالیستی، از جمله حزب بعث، در سه کشور سوریه، لبنان و عراق بود و به موازات آن از میزان و دامنه ی نفوذ اخوان ال مسلمین در کشور مصر و سوریه باید یاد نمود.  افسران جوان مصر، که نخستین کودتای پیروزمند را در جهان عرب به نمایش گذشتند هم با اخوان ال مسلمین در ارتباط بودند و هم با ملی گرایان مصر، اگر چه پس از چند سالی مناسبات گرم آنان با اخوان ال مسلمین به تیره گی گرائید و پس از تلاشی نافرجام برای ترور جمال عبدل ناصر، به ستیز رسمی مبدل شد.  در عین حال، کودتای مصر سرمشقی شد برای افسران جوان عراقی و سوری، که به نوبه ی خود، با احزاب ملی  در ارتباط بودند. کودتای افسران جوان در مصر، سوریه و عراق، از یک سوی انگیزه و الگویی شد برای  افسران یمن شمالی،  لیبی، سودان و سومالی تا با برانداختن هواداران غرب، قدرت دولتی و نظامی را تصرف نمایند و از سویی دیگر  رشد مبارزات  ضد استعماری در سه کشور مغرب عربی، به ویژه در الجزایر علیه فرانسوی ها و یمن جنوبی و عمان علیه بریتانیا را سخت برانگیخت. 

اخوان ال مسلمین که یک جنبش به تمام معنا ایدئولوژیک اسلامی است و به عنوان یک حزب سیاسی، قرآن و سنت را قانون اساسی آینده کشور مصر می داند هنوز هم جدای از کشور مصر که با جنبش بهار عربی سر برآوردند  و بار دیگر با کودتای نظامیان  در دوهزار سیزده به شدت سرکوب شدند، در سه دهه ی گذشته بر جنبش مبارزاتی مردم کشورهای شمال آفریقا و هم چنین بر جنبش مبارزاتی خلق فلسطین سایه انداخته، طی دو دهه در کشور الجزایر حمام خون راه انداختند، از سومالی تا موزامبیک و از مالی در صحرا تا نیجریه دست اندر کار ترور هستند و بر بخشی از جنبش مبارزاتی فلسطین،  حماس  و جهاد اسلامی که  نوار غزه  را از حکومت خود گردان فلسطین جدا ساختند، سخت از اخوان ال مسلمین  تاثیر پذیرفته اند. .

از جانب دیگر شکست اعراب از مهاجران یهود، سوای هم دردی شدید کشورهای مسلمان ال سنت،  در میان شیعیان ایران، عراق و لبنان هم  بازتاب گسترده ای داشت. این هم بسته گی،  به نوبه خود، به نزدیکی دو قطب متخاصم دیرینه ی شیعه و سنی یاری رسانید. محمد شلتوت  رئیس دانش گاه  الازهر،  بزرگ ترین مرکز اسلامی ال سنت جهان اسلام،  با محمد خالصی از علمای شیعه لبنان و محمد حسین کاشف القطا مرجعیت بلند پایه شیعیان در نجف،  بنای مراوده ی دوستی گذاشت. از جانب دیگری نزدیکی محمدرضا، پهلوی شاه ایران، که در پیوند با امپریالیسم جهانی، مناسبات بسیار گرم و نزدیکی با رهبران اسرائیل داشت و جدای از این که  کشور اسرائیل را به شکل دو فاکتو به رسمیت شناخته بود، با نفت ارزان قیمت سوخت اسرائیل را تامین می نمود، کینه توزی بخشی از روحانیت ایران را بر انگیخت و سبب شد روحانیت شیعه از فلسطین کربلای دیگری برپا سازد و چندان طول نکشید که رو در روی نظام شاهنشاهی ایران ایستادند.

 نزدیکی شاه ایران با ملک فیصل پادشاه وقت عربستان و حضور وی  در کنفرانس اسلامی رباط که  پس از آتش سوزی در مسجد ال اقصی به قصد  پشتیبانی از اعراب خط مقدم جبهه و حفظ بیت ال مقدس به دعوت ملک فیصل بر پا شد، از میزان کینه توزی روحانیت شیعه ایران نسبت به شخص شاه هیچ  نکاست. البته پا به پای روحانیت شیعه، بخشی از روشن فکران،  سوسیالیست ها و آزادی خواهان ایران هم به نوبه ی خود به  پشتیبانی از جنبش آزادی بخش فلسطین برخاستند.  

پس از انقلاب سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت که روحانیت شیعه زمام امور کشور ایران را بر عهده گرفت، روح اله خمینی در سمت ولی فقیه و چهره ی مقتدر نظام نوپای جمهوری اسلامی با اعلام آخرین جمعه ماه رمضان، به عنوان روز قدس، خود را پرچم دار آزادی قدس از سلطه اسرائیل اعلام نمود. سیاستی که سی و پنج سال پس از مرگ خمینی، هم چنان سیاست رسمی جمهوری اسلامی است و سید علی خامنه ای در سمت ولایت فقیه در تضاد با دولت خود گردان فلسطین در رام الله و پیوند تنگاتنگ با جریان های اسلامی فلسطین و منطقه ی عربی خاورمیانه، خود را یک جانب اصلی درگیری و  تداوم مبارزه با اسرائیل می داند و در کنار ضدیت صوری با آمریکا، ضدیت با اسرائیل را هم به عنوان یک آرمان اسلامی ابزار آوازه گری و رمز بقای خود ساخته است.

۷ ـ جنبش آزادی بخش فلسطین 

رهبری جنبش بی نفس و پراکنده ی مردم  فلسطین، در برابر مهاجران تازه وارد یهود و سلطه ی بریتانیا تا اعلام استقلال اسرائیل، با شیخ حسینی مفتی اعظم فلسطین و دیگر شیوخ از جمله عزالدین قسام بود، که در تلاش برای سازمان دادن یک جریان مسلحانه به قتل رسید  و هیچ کدام راه به جایی نبردند و همان گونه که از این پیش اشاره نمودم پس از اعلام  تشکیل کشور اسرائیل از جانب دیوید  بن گوریون، رهبر سیاسی ـ نظامی یهودیان مهاجر، کشورهای عرب همسایه، به قیمومت از مردم فلسطین دو بار با مهاجران  به جنگ پرداختند. جمال عبدل ناصر، چهره ای که خود در جنگ با اسرائیل، در سمت  فرماندهی یک واحد نظامی در نوار غزه مشارکت داشت، یک دهه دیرتر در سمت ریاست جمهوری مصر، در تدارک تشکیل جمهوری متحده عرب، با عضویت سوریه و افسران جوان یمن شمالی که کودتایی علیه امام محمد ال بدر سازمان دادند، فلسطین را هم در نهایت بخشی از جمهوری متحده عرب می دانست. اما در پی از هم پاشیده شدن این اتحاد نیم بند سه ساله در سال هزار و نهصد و شصت و یک، کشورهای عضو اتحادیه عرب که از هزار و نهصد و چهل و پنج در قاهره تشکیل شده بود، در یک اقدام سیاسی «جبهه ی آزادی بخش فلسطین» به رهبری احمد ال شقیری  را سر هم بندی ساختند. جبهه ای  که جز سخنان پر شور و آتشین احمد شقیری نقشی در مبارزات جاری مردم فلسطین نداشت. 

اتحادیه عرب یک سال پس از شکست اعراب در جنگ ژوئن سال هزار و نهصد و شصت و هفت، با برکناری احمد شقیری،  شنل رهبری جنبش آزادی بخش فلسطین بر دوش ٰ یاسر عرفات انداختند. چهره ای از مردم غزه و مهندس ساختمان از دانش گاه قاهره که از هزار و نهصد و شصت و چهار سازمان ال فتح را در نوار غزه تشکیل داده بود و  پیش از وقوع جنگ شش روزه، در نوار غزه و کرانه باختری، هدایت و یا انجام مستقیم چند فقره عملیات مسلحانه چریکی علیه اسرائیل را در کارنامه خود داشت. بدین ترتیب طی سه دهه، هم زمان با اوج گیری جنبش ناسیونالیسم عرب، که جنبش اسلام گرایی در جهان عرب به ویژه در سوریه و مصر را به عقب نشینی وا داشت، شخص عرفات در نقش رهبر و قهرمان ملی فلسطین در جهان عرب و در سطح جهانی مطرح شد و توانست جریان های عرفی گرا و ملیون فلسطینی را به گرد سازمان ال فتح، فراهم آورده، سوای کسب پشتیبانی توده ای،  پشتیبانی عملی طیف چپ و به طور اخص،  جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جرج حبش و جبهه ی دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین به رهبری نایف ال حواتمه، انشعابی از جبهه خلق  و حزب کومونیست فلسطین را  تا زمان امضای قرارداد نیم بند صلح اسلو با خود داشته باشد. 

یگان های وابسته به جبهه آزادی بخش فلسطین،  چه در سرزمین های اشغالی و چه در  اردوگاه های مستقر در اردن و لبنان به اعتبار سیاسی و نظامی در میان فلسطینی ها و اردوگاه های آواره گان فلسطینی حضور مستمر و کارآمد داشتند. البته در پیوند مبارزاتی در طی دو دهه چند سازمان، یا شبه سازمان کوچک تر هم شکل گرفت که هر کدام از آن ها، کم و بیش  یکی از کشورهای عرب را نماینده گی می کردند و به بیان روشن تر ابزار رقابت سران کشورهای رقیب در جنبش مبارزاتی مردم فلسطین به شمار می رفتند. برای نمونه احمد جبرئیل،  با درجه سروانی از ارتش سوریه، که طی انشعابی از جبهه ی دموکراتیک خاق انشعاب نمود در سمت رهبری  جبهه آزادی بخش فلسطین(فرماندهی کل)، مجری اوامر حافظ اسد بود و منافع سوریه را نماینده گی می کرد،  یا جبهه عربی به رهبری ابوحیدر  و ابونظال که مقر سازمانی شان در بغداد بود. هر دو رهبر، چه پیش از انشعاب و چه پس از انشعاب و دو شقه شدن، در خدمت حسن ال بکر و صدام ال حسین بودند. به ویژه از نقش خائنانه ابونظال باید یاد نمود که از موضع مزدوری برای صدام و ال بکر که با حافظ ال اسد رقابت و عداوت داشتند،  پا به پای  موساد، یا به موازات موساد،  در کشورهای عربی و اروپایی، به ترور رهبران منطقه ای و دیپلمات های ال فتح می پرداخت، زیرا آن ها را متحد اسد می دانست. حال آن که اسد هم به نوبه خود با ال فتح و شخص عرفات عداوت داشت.

سازمان های وابسته به جبهه ی آزادی بخش فلسطین در چند سالی  که در خاک اردن و در میان توده ی مهاجر فلسطینی مستقر بودند و نیز پانزده سالی که در لبنان حضور داشتند به نحوی همه جانبه اسرائیل را به چالش می کشیدند. برای نمونه در سال هزار و نهصد و شصت و هشت، در کم تر از یک سال پس از پیروزی درخشان  اسرائیل در جنگ شش روزه علیه سه کشور مقدم جبهه، یک واحد کوچک چریکی الفتح که از جنوب لبنان به درون اسرائیل رخنه نموده بود  طی یک درگیری سربازان اسرائیلی را در “کریات شمونه”، واقع در شمال اسرائیل ناچار به  فرار ساختند. سازمان الفتح و جبهه ی خلق برای آزادی فلسطین، جدای از تداوم عملیات چریکی از طریق لبنان و اردن در خاک اسرائیل، با سازماندهی چند فقره هواپیماربایی، ـ جدای از این که هواپیما ربائی و به خطر انداختن جان مسافران شیوه ی مناسبی در نبرد آزادی بخش نیست ـ  کوشش نمودند سوای تحت فشار گذاشتن اسرائیل برای آزادی شماری از زندانیان سیاسی، به مساله فلسطین ابعاد جهانی  بدهند.

  واقعه المپیک مونیخ در هزار و نهصد و هفتاد دو، که یک گروه کوچک فلسطینی توانست در جریان برگزاری مسابقات المپیک جهانی،  با حضور در استادیوم ورزشی شهر مونیخ در آلمان غربی، دوازده نفر از ورزش کاران اسرائیلی را برای معاوضه با زندانیان فلسطینی به گروگان گیرند، اگر چه دولت آلمان به کوماندوهای اعزامی از اسرائیل اجازه داد تا ورزش کاران گروگان  و چریک های فلسطینی  را به قتل برسانند، اما به نوبه ی خود، دامنه مبارزه با اسرائیل را فراتر از مرزهای فلسطین به اروپا سرایت داد.  

۸ ـ قرارداد صلح، یا پیمان خفت بار   

در پی چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل در اکتوبر هزار و نهصد و هفتاد و سه و ضربه ی سنگینی که اسرائیل در نخستین روز تهاجم ارتش مصر دریافت نمود، پس از برقراری آتش بس،  جدایی مصر به عنوان پرجمعیت ترین  کشور عربی از مساله فلسطین و هم پیمانان عرب اش، با وساطت عربستان سعودی در دستور کار مشترک آمریکا و اسرائیل قرار گرفت. مساله ای که با روی کار آمدن محمد انور ال ساداتی، حتا پیش از جنگ اکتوبر مطرح شد  و جنگ اکتوبر به عنوان اعاده حیثیت از ارتش شکست خورده مصر و کسب وجهه برای انور سادات به آن اعتبار بخشید. از این روی «هنری  کیسینجر» وزیر امور خارجه آمریکا، در پیوند تنگاتنگ با سران سه کشور مصر، اسرائیل و عربستان، طرح جداسازی نیروهای نظامی دو طرف اصلی درگیری، با تعیین منطقه ی غیر نظامی در صحرای سینا، مبنی بر باقی ماندن تنها،  ده فروند از سیصد تانک ارتش مصر در صحرای سینا، اسرائیل را به عقب نشینی از سایر مناطق اشغالی در غرب دریای سرخ وادار سازد و به دنبال آن گفت و گوهای صلح دو کشور با چانه زنی پنج ساله در دیدارهای متوالی و مستمر کیسنجر از  اسرائیل و مصر، سرانجام  به قرارداد صلح انجامید. قرارداد صلحی که  در سبتامبر هزار و نهصد و هفتاد و هشت در دوران ریاست جمهوری «جیمی کارتر» با مباشرت و  وساطت وی در کمپ دیوید، به امضای  انور سادات، رئیس جمهور مصر و مناخیم  بیگین، نخست وزیر وقت اسرائیل رسید و در پی آن با مبادله سفیر بین دو کشور، شرایط برای دیدار خفت بار انور سادات از اسرائیل فراهم آمد تا به گونه ای که ادعا می کرد به  آرزوی دیرینه  خود نائل آمده، در مسجد ال حرام نماز بگزارد. مسجدی در قلب اورشلیم شرقی، که در جنگ شش روزه را به تصرف اسرائیل در آمد و چهل و پنج سال پس از نماز خواندن سادات هنوز هم در اشغال اسرائیل است.  سادات پیش از سفر به آمریکا، برای امضای قرار صلح با اسرائیل، در کنار فراخواندن سفیران چند کشور عربی،  یاسر عرفات را هم از تونس به قاهره فراخواند تا آب پاکی روی دست وی بریزد  و اعلام کند برای امضای قرارداد صلح روانه آمریکا می شود. قراردادی که در آن برهه ی زمانی، سخت مورد اعتراض یاسر عرفات و دیگر جریان ها ی فلسطینی، سوریه، عراق، الجزایر، لیبی و چند کشور دیگر عربی قرار گرفت. 

پس از امضای قرارداد صلح با مصر، نوبت اردن هاشمی رسید. ملک حسین پادشاه اردن که مناسبات گرمی با بریتانیا، آمریکا و شاه ایران داشت و یک سال پس از جنگ شش روزه با صرف نظر نمودن از کرانه غربی و به رسمیت شناختن سازمان آزادی بخش فلسطین به عنوان تنها نماینده ملت فلسطین، خود را  از مناقشه ی اعراب و اسرائیل کنار کشیده بود و در جنگ چهارم اعراب و اسرائیل هم مشارکت نداشت، پس از برقراری مناسبات دیپلماتیک مصر و اسرائیل شرایط را برای علنی ساختن مناسبات  رسمی خود با اسرائیل مناسب دید. ناگفته نماند که در میان کشورهای عربی عضو اتحادیه عرب، سه کشور اردن، مراکش و عمان که با نظام پادشاهی وابسته به امپریالیسم اداره می شدند و هنوز هم در  بر پاشنه گذشته می چرخد،  مانند ایران پادشاهی با اسرائیل داد و ستد داشتند و مراوده ی سیاسی بین آنان برقرار بود اگر چه پنهان کاری می کردند و از ترس شهروندان خودی  چندان بروز  نمی دادند. رسمیت یافتن قرارداد صلح مصر و اسرائیل زمینه لازم و کافی را فراهم آورد تا ملک حسین پادشاه اردن پرده ها را کنار زده،  رابطه سیاسی خود با اسرائیل را آشکار سازد. اما دو کشور عمان و مراکش با داشتن مناسبات گرم همه جانبه با اسرائیل،  باز هم  چند سالی ظاهرسازی می کردند. 

آن چه که موقعیت سازمان آزادی بخش فلسطین را متزلزل ساخت، جدای از کناره گیری مصر به عنوان بزرگ ترین قدرت عربی، از مناقشه ی اعراب و اسرائیل،  رانده شدن آنان از خاک لبنان در مرزهای شمالی اسرائیل بود. این مساله یعنی خروج سازمان آزادی بخش فلسطین از لبنان،  که غیبت جنبش مبارز سکولار فلسطینی ـ  لبنانی را در پی داشت شرایط را برای رشد جریان های اسلام گرایی در لبنان و سپس فلسطین فراهم ساخت. جریان هایی که هر یک به نوبه ی خود، سازمان های سکولار فلسطینی و لبنانی را هم مانند  اسرائیل به چالش می کشیدند و با آنان دشمنی می ورزیدند. از این روی  رهبران ال فتح هم  به عنوان رهبران بزرگ ترین و مهم ترین سازمان تشکیل دهنده جبهه آزادی بخش فلسطین، پس از رانده شدن از جوار اسرائیل  و استقرار در کشور تونس، به دیپلماسی روی آوردند. پشتوانه ی  این اقدام سازمان  آزادی بخش فلسطین،  شناسایی پانزده ساله ی آن به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل و حضور در مجمع عمومی این سازمان بود. 

 پس از جنگ چهارم اعراب و اسرائیل، سوای کشورهای عربی، اتحاد شوروی پیشین و کشورهای اردوگاه  سوسیالیستی که به عنوان  بزرگ ترین یاری دهنده اعراب پس از جنگ شش روزه  با اسرائیل قطع رابطه کرده بودند، با شناسایی سازمان آزادی بخش فلسطین به رهبری ال فتح به عنوان نماینده مردم فلسطین،  یاسر عرفات در مجمع عمومی سازمان ملل، در هزار و نهصد و هفتاد چهار، به عنوان عضو ناظر به سخن رانی پرداخت. به اعتبار همین عضویت در نشست های سازمان ملل، سازمان الفتح  یک دهه پس از رانده شدن از لبنان و دوری از مرزهای فلسطین از یک جانب، و از دست دادن پشتیبانی اردوگاه سوسیالیستی از جانب دیگر، که با زوال سوسیالیسم  واقعن موجود،  یکی پس از دیگری با قطع کومک های مالی و نظامی به سازمان آزادی بخش،  خود با اسرائیل رابطه سیاسی، اقتصادی و نظامی برقرار ساختند،  راه چاره  را در تفاهم  با اسرائیل جست و جو نمود و از موضع ناچاری به صلح جداگانه با اسرائیل روی آورد و طی گفت و گوهای طولانی در اسلو،  پایتخت نروژ، توافق نامه اولیه در هزار و نهصد و نود و یک، بین شیمون پرس وزیر امور خارجه اسرائیل و محمود عباس، نایب عرفات و مسول روابط خارجی الفتح  تهییه  و دو سال دیرتر در سیزده  سپتامبر هزار و نهصد و نود و سه،  با امضای  یاسر عرفات و اسحاق رابین نخست وزیر وقت اسرائیل  در حضور بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا رسمیت یافت.  

به موجب این قرارداد نیم بند ارتش اشغال گر اسرائیل از نوار غزه و بخشی از ساحل غربی که در جریان جنگ شش روزه اشغال کرده بود خارج می شد و سوای تخلیه کامل غزه، سرزمین های اشغالی ساحل غربی، به سه بخش  A ، B و C تقسیم شده، A به کنترل فلسطینی ها در می  آمد، B در کنترل مشترک فلسطینی ـ اسرائیلی،   وC   که مهم ترین اردوگاه های فلسطینی، از جمله اردوگاه پرجمعیت جنین را شامل می شد در کنترل نیروهای نظامی و امنیتی اسرائیل باقی می ماند تا به تدریج تخلیه و دولت مستقل فلسطینی در نوار غزه، سال غربی و اورشلیم شرقی که هم چنان مورد نزاع بود در سال دو هزار میلادی تحقق یابد. این قرار داد تا کنون تحقق نیافته و بخش مهمی از ساحل غربی و اورشلیم هنوز هم  در کنترل اسرائیل است  و همه ی دولت های ائتلافی اسرائیلی از همه ی جناح بندی ها به سیاست شهرک سازی در ساحل غربی به گونه ای ادامه داده اند که تا کنون شش صد و پنجاه هزار یهودی مسکن گزیده اند. البته بنای شماری از این شهرک ها به دوران اشغال پیش از امضای قرارداد صلح بر می گردد. 

این قرارداد صلح را نه سازمان های چپ،  حزب کومونیست، جبهه خلق برای آزادی فلسطین و جبهه دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین پذیرفتند و نه سازمان های اسلامی حماس و  جهاد اسلامی، از جانب دیگر جناح بندی های دست راستی اسرائیل به رهبری آریل شارون و بنیامین نتانیاهو از حزب  لیکود  هم که پس از ترور اسحاق رابین، نخست وزیر امضا کننده قرار داد از حزب کارگر، با شعار برقراری امنیت و مبارزه با تروریسم، قدرت دولتی را تصاحب کردند، به مخالفت با آن برخاستند. در جبهه ی داخلی هم اگر چه سازمان های انقلابی چپ با وجود مخالفت با قرار داد صلح دو جانبه بدون مشارکت سوریه در برابر الفتح و حکومت خود گردان فلسطینی، که از نوار غزه به بخش تخلیه شده ی کرانه باختری  در  رام الله  انتقال یافت، مماشات می نمودند، اما پس از یورش تبه کارانه آریل شارون در سمت نخست وزیری اسرائیل به رام الله، این قرارداد نیم بند اعتبار خود را از دست داد و  میدان برای حماس و جهاد اسلامی در نوار غزه و اردوگاه های پناهنده گان در ساحل غربی باز شد تا سازمان ال فتح  و اسرائیل را به عنوان دشمنان مشترک امت اسلامی فلسطین آماج قرار دهند. 

سوای وجود تفرقه در جنبش مبارزاتی انقلابی و دموکراتیک فلسطین و یورش آریل شارون،  آن چه که به رشد اسلام گرایان یاری رسانید تا انتخابات پارلمانی سال دو هزار و شش  در نوار غزه  را از آن خود سازند، اتهام  فسادی بود که متوجه رهبری ال فتح  می شد و مانند موریانه  هنوز هم حکومت خود گردان فلسطین را از درون تهی می سازد. نه یاسر عرفات، که توسط موساد مسموم شد و جان باخت.  نه محمود عباس، و نه  دیگر  رهبران و شخصیت های شناخته شده ی ال فتح،  تا کنون تلاشی جدی برای رفع اتهام فساد و یا روشن ساختن دامنه ی اتهام و میزان فساد روی داده، بروز نداده اند.  حتا پس از مرگ یاسر عرفات که رسانه های اسرائیل از فساد میلیارد دلاری وی دم زدند، محمود عباس پس از دیدار با دختر و همسر عرفات  در پاریس، میزان موجودی حساب های آنان و وجوه برگردانده شده به خزانه حکومت خود گردان را فاش نساخت. جدای از این  که دامنه ی فساد تنها متوجه شخص عرفات نیست و شمار دیگری از چهره های شاخص رهبری ال فتح  و حکومت  خود گردان را که مانند فاتحان یک سرزمین اشغالی از خارج  به غزه و کرانه باختری  باز گشته اند، شامل می شود. اما از آن جا که دامنه ی کومک های خارجی و درآمدهای مالیاتی درونی محدود است  و دولت خود گردان با پرداخت حقوق ماهانه  و هزینه ی یک دست گاه بوروکراتیک اداری و انتظامی چهل و پنج  هزار نفره دست به گریبان است و پول رایج در فلسطین هم چنان اشکل اسرائیلی است  و کومک های خارجی از طریق اسرائیل به اشکل تبدیل و پرداخت می شود، دامنه فساد نمی تواند آن گونه باشد که دست گاه های آوازه گری اسرائیل و جمهوری اسلامی به موازات هم پخش می کردند.  

  ۹ ـ جبهه اسلامی حماس 

پس از خروج اجباری سازمان های فلسطینی در هزار و نهصد  و هفتاد از خاک اردن که در پی چند فقره هواپیماربایی و فرود اجباری هواپیماهای ربوده شده  در صحرای  الزرقا، در معرض بمباردمان هوائی  اسرائیل  و حمله زمینی تانک های ارتش اردن انجام گرفت، همه جریان های فلسطینی سر از کشور کوچک لبنان در آوردند و با اندوه فراوان طی یک دهه اقامت در لبنان  به سرنوشت اردن و به مراتب بدتر از آن دچار شدند زیرا یک بار در هزار و نهصد و هفتاد و پنج 

در پیوند با جنبش انقلابی مردم لبنان، متشکل از حزب سوسیالیست  دروزی ها به رهبری کمال جنبلاط،  حزب کومونیست لبنان، ملی گرایان  و بخشی از مسلمانان ال سنت، در نبرد با فالانژهای مسیحی لبنان، که  از جانب ارتش سوریه و  اسرائیل  پشتیبانی می شدند، با تلفات سنگینی مواجه شدند که بارزترین آن محاصره اردوگاه پناهنده گان در تل زعتر بود که تمام ساکنان اردوگاه پس از ماه محاصره از گرسنه گی و تشنه گی جان باختند. اما  بار دیگر در هزار و نهصد و هشتاد دو، با لشکرکشی مشترک آمریکا  و اسرائیل مواجه شدند. ارتش اسرائیل با کومک ناوگان دریائی آمریکا از  فاصله سی کیلومتری که توپ خانه فلسطینی ها با برد بیست و هفت کیلومتر قادر با پاسخ گوئی نبود، قرارگاه های فلسطینی در بیروت و حومه را به گلوله بست و ضربه ی نهائی را وارد ساخت. هم زمان ساکنان اردوگاه های صبرا و شتیلا هم به نوبه ی خود تحت محاصره نیروهای تحت فرمان آریل شارون از پای در آمدند. در پی این شکست فاحش که اشغال بیروت پایتخت یک کشور عربی شاخص شد و هیچ یک از کشورهای عربی به یاری آنان نشتافتند، سازمان الفتح، زیر فشار  تداوم تهاجم نظامی اسرائیل، بیروت و لبنان را ترک و به وساطت آمریکا و توافق اسرائیل و کشورهای عربی در تونس استقرار یافت.

 با خروج نیروهای فلسطینی از  بیروت و جنوب لبنان، عرصه ی مبارزه برای شیعیان لبنان که از پشتیبانی نظامی، تسلیحاتی، آموزشی و مالی همه جانبه جمهوری اسلامی برخوردار بودند فراهم آمد تا از جریانی به نام  امل لبنان در حاشیه جامعه موزائیکی لبنان، به یک حزب سیاسی ـ نظامی به نام “حزب الله” ارتقا یابد و اینک بیش از چهار دهه است که حزب اله لبنان در پرتو پشتیبانی  دولت بشار اسد  و  مداخله ی همه جانبه ی جمهوری اسلامی با حضور مداوم شاخه برون مرزی سپاه پاسداران به نام قدس، بخشی از بیروت و جنوب لبنان را تحت فرمان و کنترل نظامی خود دارد. 

رشد پدیده ای به نام حزب الله در  لبنان،  به نوبه خود انگیزه ای شد برای روی آوردن بخشی از مبارزان فلسطینی به جنبش اسلامی، و به موازات این تمایل،  شیخ احمد یاسین، چهره ای نیمه بینا و فلج که روی ولنجر (صندلی چرخ دار) حرکت می کرد و به اعتبار باورهای سیاسی ـ ایدئولوژیک، سخت دل باخته ی  اخوان ال مسلمین مصر بود،  به اتفاق یحیا  ال سنوار، نوجوانی از اردوگاه  خان یونس در سال هزار و نهصد و هشتاد و هفت، از فرماندار نظامی اسرائیلی شهر غزه، که در آن زمان مانند سایر نواحی عرب نشین فلسطین در کنترل نظامی اسرائیل بود، مجوز تاسیس یک موسسه ی اسلامی، در بر دارنده چند آموزش گاه، مرکز فرهنگ اسلامی، دانش گاه،  درمان گاه  و بیمارستان را در یافت نماید  و با پیوستن چهره هایی مانند یحیا عیاش، قاسم بریگارد، صالح شاهده، خالد مشعل، اسماعیل هاینه و چند تن دیگر از مبارزان شناخته شده ی اردوگاه های فلسطینی،  در کم تر از دو سال، با جذب شماری از ساکنان شهره غزه و اردوگاه های پناهنده گی، در نوار غزه، عملیات تهاجمی را به نام «حرکت مقاومت اسلامی»، [حماس] علیه اشغال گران اسرائیلی  آغاز نماید. جدای از پشتوانه اسلامی، آن چه که این جریان را به شهرت رسانید و در میان سازمان های فلسطینی شاخص شد، مشارکت همه جانبه ساکنان نوار غزه در انتفاضه بود. در آن دوره،  انتفاضه یا تظاهرات و اعتصاب عمومی علیه اشغال گران اسرائیلی  از جانب ال فتح اعلام می شد و دیگر سازمان های فلسطینی هم مشارکت می نمودند. در خور توجه این که اسرائیل تا آن تاریخ هیچ یک از سازمان های فلسطینی را به رسمیت نشناخته بود و به هیچ کدام اجازه فعالیت علنی نمی داد. از این روی، این اقدام اسرائیل را می بایستی اقدامی دانست تفرقه آمیز و به قصد شاخ کردن یک جریان اسلامی در برابر دیگر سازمان های چپ و سکولار. 

در پی چند فقره عملیات تروریستی، احمد یاسین و  یحیا سنوار با  شمار دیگری از کنش گران این جریان بازداشت شدند. یاسین پس از ده سال از زندان اسرائیل آزاد شد و حدود دو سال پس از آزادی از زندان، آماج یک حمله هوائی قرار گرفت و کشته شد اما سنوار بیست و دو سال در زندان اسرائیل ماند و در زندان به آموزش ایدئولوژیکی زندانیان فلسطینی و عضوگیری آنان پرداخت به گونه ای که شمار زندانیان هوادار حماس در زندان که  صد و هشتاد نفر بود از مرز یک هزار تن  گذشت. به بیان یکی از روسای پیشین «شین بت»، سازمان امنیت داخلی اسرائیل، که یحیا سنوار  را طی صد و هشتاد ساعت بازجویی نموده است وی در جریان بازجویی به هشت فقره ترور اعتراف می نماید و  در برابر این پرسش که چرا مانند دیگر فلسطینی ها در سنین جوانی ازدواج  ننموده، که تشکیل خانواده بدهد، پاسخ می دهد پدرم فلسطین است، همسر و فرزندم  فلسطین است.  به گفته وی،  سنوار بسیار با هوش است، در کم تر از یک سال زبان عبری را به خوبی می آموزد  و سرگذشت رهبران اسرائیل را در زندان می خواند. در سال دوهزار و چهار میلادی پزشکان اسرائیلی تومر مغزی وی را جراحی کردند و دندان پزشک زندان به مقامات امنیتی اسرائیل توصیه می کند وی هرگز از زندان آزاد نشود.  زیرا که وی  جز به نابودی کامل اسرائیل و بازگشت همه ی فلسطینی ها، به خانه و کاشانه ی غصب شده ی خود، به چیز دیگری رضایت نمی دهد. شاید هم به همین دلیل از زندان آزاد می شود چون مانند آریل شارون، بنیامین  نتانیاهو و شمار دیگری از چهره های بنیادگرای مذهبی و صهیونیستی  شاخص اسرائیل، به نوبه ی خود با قرارداد صلح عرفات ـ رابین  سخت مخالف است  و مانند آن ها با هم زیستی عرب ـ یهود عداوت دارد.

سنوار در زندان اسرائیل با سازماندهی گروگان گرفتن یکی از  زندانبانان اسرائیلی به نام گیلاد شالیت و انتقال  وی از طریق یک تونل مخفی به نوار غزه که به مدیریت برادر وی، محمد سنوار انجام می گیرد، زمینه آزادی خود را فراهم می سازد. شایان توجه است که به دنبال این آدم ربایی، یک چانه زنی پنج ساله بین نماینده گان دولت اسرائیل و نماینده گان سازمان حماس، در سال دوهزار و هشت، بر سر مبادله زندانبان اسرائیلی،  با یک هزار و سی و پنجاه تن از زندانیان حماس که سنوار را هم شامل می شود به توافق می رسند. آزادی  و بازگشت این شمار از زندانیان فلسطینی که در میان جشن و پای کوبی، با استقبال گرم انبوهی از مردم غزه مواجه می شود برای شخص  سنوار پیروزی بزرگی تلقی شده، به رهبری دو نفره اسماعیل هینه و خالد مشعل می پیوندد. البته به گونه ای که یادآور شدم  نتانیاهو و آن بخش از رهبران اسرائیل هم که به نوبه خود با قرارداد اسلو و تشکیل دولت ناوابسته فلسطین سر مخالفت دارند،  تقویت و گسترش نفوذ سازمان حماس را برای مقابله ی  پی گیر،  با سازمان الفتح و دیگر سازمان های سکولار و چپ فلسطینی سودمند می دانستند.     

رهبران حماس در پی برگزاری انتخابات پارلمانی دولت خود گردان فلسطینی در سال دو هزار و شش میلادی، با کسب بیشینه ی آرای ساکنان نوار غزه به پیروزی رسیدند و با داشتن اکثریت  پارلمانی نوار غزه، حساب خود را از دولت خود گردان فلسطینی مستقر در رام الله جدا ساختند و در پی اعلام این جدا سری، دویست و پنجاه نفر  از  کارکنان اداری و نیروی انتظامی دولت خود گردان فلسطینی مستقر در تمام نوار غزه را بازداشت و یا اخراج نمودند. اقدام قهرآمیز و ضد دموکراتیکی که با اعتراض شمار چندی از  رهبران  کشورهای عربی و غیر عربی پشتیبان ملت فلسطین و دولت خود گردان مواجه شد. این اقدام حماس که از جانب سران جمهوری اسلامی و دولت سوریه  به گرمی مورد استقبال قرار گرفت، به نوبه خود، خشنودی جریان راست  اسرائیل را  هم با خود داشت زیرا آن ها هم به نوبه ی خود،   با سازمان ال فتح، شخص عرفات و قرار داد صلح  اسلو سر ستیز داشتند.  

با آغاز شورش توده های عرب در کشورهای شمال آفریقا و یمن، شورش توده ای دامن گیر سوریه هم شد و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، از جمله عربستان، امارات عربی و قطر،  که خود از شورش توده ای در امان ماندند و دوش به دوش اسرائیل، ایالات متحده و کشورهای اروپایی عضو ناتو، از جمله ترکیه  به پشتیبانی از جریان های اسلام گرای مخالف رژیم اسد برخاستند، خالد مشعل را که به نماینده گی از حماس در دمشق به سر می برد برای ترک دمشق تحت فشار گذاشتند و قطر به عنوان سوگلی آمریکا در حوزه خلیج فارس از خالد مشعل و دیگر چهره های مستقر در سوریه درخواست نمود با ترک سوریه، در این امیرنشین رحل اقامت ببندند. خالد مشعل عضو دفتر سیاسی حماس با ترک دمشق به دوحه انتقال یافت و با وساطت امیر قطر  دور دیگری از مناسبات دو جانبه حماس و اسرائیل گشوده شد. 

به موجب گزارش های تایید شده، پس از انتقال دفتر سیاسی حماس به  دوحه، ماهیانه         مبلغ سی میلیون دلار از کومک های نقدی قطر توسط نماینده گان حماس از  دوحه، به فرودگاه تل آویو انتقال می یافت و توسط ماموران امنیتی اسرائیل  در مرز غزه  به نماینده گان حماس تحویل می شد. چند نوبت  درگیری  موضعی دو جانبه اسرائیل و حماس، تا اکتوبر سال گذشته، خللی در این پرداخت ها و انتقال کومک های نقدی و غیر نقدی قطر به حماس ایجاد نمی نمود. به همین ترتیب در کومک های جاری سازمان ملل به اردوگاه های پناهنده گی و پرداخت حقوق ماهیانه یازده هزار تن از کارکنان فلسطینی سازمان پناهنده گان وابسته به سازمان ملل ساکن غزه و نیز  طرح های ساختمانی که با پشتیبانی مالی سایر شیخ نشین های حوزه خلیج فارس  انجام می گرفت.  در عین حال باید افزود که اگر چه اسرائیل از ورود کارگران کرانه باختری جلوگیری می نمود اما  روزانه به سه هزار تن از کارگران ساکن نوار غزه برای اشتغال اجازه ورود می دادند. باید بیفزایم که آب، برق، سوخت، دارو و مواد غذایی مردم غزه از اسرائیل وارد می شد. زیرا بعد مسافت با مصر طولانی است و در عین حال آن چه که برای اسرائیل هم چنان اهمیت داشت جلوگیری از پیوستن غزه به رام الله، جلوگیری از  توافق  حماس با ال فتخ و  جلوگیری از اتحاد دو جریان مهم فلسطینی ها بود. امر مهمی که از جانب شمار چندی از چهره های شاخص فلسطینی پی گیری  و با پاسخ منفی حماس  مواجه می شد. نا گفته نماند که پس از انتقال دفتر حماس از سوریه به دوحه، این سازمان جدای از ادامه کومک های جمهوری اسلامی که به موازات جهاد اسلامی و حزب اله لبنان هم چنان ادامه می یافت، کومک های دولت اسلام گرای ترکیه هم افزوده شد. 

شاید برگزاری یک انتخابات آزاد می توانست به اتحاد فلسطینی ها که چند پاره شده بودند یاری برساند اما از آن جا که حماس در میان اردوگاه های کرانه باختری نفوذ نموده بود،  ال فتح  از بیم بازنده شدن، به انتخابات دیگری تن در نداد و اوضاع بر وفق مراد اسرائیل ادامه یافت.      

۱۰ ـ جنگ حماس و اسرائیل  

در شرایطی که شش حزب صهیونیستی و بنیادگرای مذهبی در یک دولت ائتلافی به رهبری بنیامین نتانیاهو در سمت نخست وزیری و مشارکت چهره های شاخصی چون یاهوف گیلاد در سمت وزارت دفاع، ایت مار بن گویر، وزیر امنیت داخلی و بزالل اسموتریچ وزیر مالیه گرد آمده اند تا با شعار برقراری امنیت و ادعای دروغین رفع خطر تروریسم، به سرکوب خشن و همه جانبه ی فلسطینی های ساکن اردوگاه ها روی آورند و راه حل مسالمت آمیز دو دولت در یک سرزمین را به بن بست کامل بکشانند، «یحیا  ال  سنوار» که پس از رهایی از زندان به گروه رهبری حماس می پیوندد و از سال دوهزار و هفده، با برکناری خالد مشعل از  ریاست  دفتر سیاسی و اعزام اسماعیل هینه، به جانشینی وی ره سپار دوحه پایتخت  قطر می شود، فرمان روایی  مطلق سیاسی ـ نظامی نوار غزه   را  احراز نموده، فرصت تاریخی برای گسترش تونل های زیر زمینی و توسعه ی صنعت موشکی برای دست به کار شدن مغتنم می شمارد. 

 سنوار بر اساس یک محاسبه بی گمان نادرست، با اتکا به اصل غافل گیری و امکان توان پای داری در پناه  تونل های زیر زمینی ایجاد شده و پوشش توده ای به عنوان گوشت دم توپ، و نیز  امیدواری فراوان به  پشتیبانی نظامی همه جانبه عوامل نیابتی جمهوری اسلامی در لبنان، عراق، سوریه  و یمن، و فراتر از آن ها،  پشتوانه عربی ـ اسلامی برای جلوگیری از شدت عمل احتمالی اسرائیل، در هفتم اکتوبر سال گذشته، در عملیاتی به نام «توفان الا قصی» به روایتی سه هزار تن از ابواب جمعی گردان های عزدین[عزالدین] قسام، تحت فرمان محمود ضیف ابراهیم ال مصری را که زبده ترین و ورزیده ترین نیروی نظامی حماس تلقی می شدند، روانه اسرائیل ساخت. این نیروی اعزامی در چند نقطه دیوار مرزی را که  آریل شارون در سمت نخست وزیری اسرائیل بر پا داشت، شکافتند و به  شهرک ها و کیبوتس های مرزی اسرائیلی یورش آوردند.

بنا بر روایت اسرائیل در این یورش ناگهانی یک هزار و صد و سی و نه نفر نظامی و غیر نظامی کشته شدند  و دویست و پنجاه  تن اسرائیلی و غیر اسرائیلی را  به اسارت در آورده  به نوار غزه انتقال دادند که چند نفری از آنان به موجب نخستین قرارداد آتش بس چهار روزه آزاد شدند، چند نفری طی ماه های گذشته به قتل رسیدند، چند نفری هم توسط ارتش اسرائیل آزاد شدند. اما هنوز هم صد و چند تن از آنان در اسارت به سر می برند که گمان می رود شماری از آنان هم از شمار تلفات جنگی باشند  و جنازه های شان در اختیار حماس باشند. اسرائیلی ها هم چنین ادعا کردند که در این عملیات به چند زن  تجاوز شده است.

یک  تهاجم  نظامی ـ تروریستی برنامه ریزی شده در ظاهر امر، اقدامی انقلابی، اما به سبب  یورش به شهروندان بی سلاح، کشتن و به اسارت در آوردن افراد غیر نظامی و یا تجاوز جنسی به شماری از زنان و دختران، اقدامی در بنیاد جنایت کارانه، فاشیستی،  بی خردانه و تبه کارانه، که هم سنت مبارزاتی و حق طلبانه صد ساله ی مردم فلسطینی را مخدوش ساخت و هم این که با این اقدام نا بخردانه، دست نتانیاهو و دیگر رهبران اسرائیل را برای انجام جنایتی صد برابر، خشن تر، گسترده تر، تبه کارانه تر و فاشیستی تر از تهاجم های دوره های پیشین باز گذاشت. 

عملیات حماس به نام توفان الاقصی که در آستانه (جشن ملی یهود) صورت گرفت نیازمند چند ساعتی وقت بود تا وزارت دفاع اسرائیل بتواند ارتش را برای دفاع و یورش متقابل آماده سازد. البته آن چه که به نیروهای اعزامی حماس امکان داد تا این تلفات نسبتن سنگین را وارد سازند، گرد آمدن انبوهی از شهروندان خودی و دوگانه اسرائیلی ـ فرانسوی، اسرائیلی ـ آلمانی یا اسرائیلی ـ آمریکایی در کنسرتی بود که به مناسبت آغاز این جشن در یکی از کیبوتس های مرزی برگزار می شد و شماری از آنان هنگام بازگشت از محل برگزاری کنسرت با تهاجم نیروی های اعزامی حماس مواجه شدند.

اگر چه تدارک این شبیخون نظامی، از دید ارتش و سازمان های جاسوسی  اسرائیل، از خودی تا بیگانه پنهان ماند و یگان های اعزامی توانستند در یک حمله برق آسا، به درون مرزهای اسرائیل رخنه کنند و به بیان خود، اسیب پذیری اسرائیل را به نمایش بگذارند  و امکانی فراهم سازند تا ورای  آوازه گری و رجزخوانی خود، سران  جمهوری  اسلامی و عوامل نیابتی اش را هم به ستایش واداشته، با آب و تاب فراوان از توفان ال اقصا تمجید کنند  و مدعی شوند با این عملیات، جدای از این که افسانه امنیت درون مرزی اسرائیل فرو ریخته، تلاش های آمریکا و اسرائیل را هم برای برقراری مناسبات سیاسی با دیگر کشورهای عربی، از جمله عربستان و قطر که تحت نام  پیمان ابراهیم جاری بود، ناکام گذاشته است. حتا اگر بپذیریم که همه ی این آوازه گری واقعیت دارد اما نگاهی به پاسخ یک ساله ی نخست اسرائیل که اگر دو ساله نشود، بی نیاز از توصیف، نافی این آوازه گری است و این پرسش را مطرح می سازد که آیا این تهاجم  ارزش قربانی های تا کنونی را داشته است. البته ورای افسانه سازی جمهوری اسلامی دایر بر شکست توطئه های دشمن،  باید بیفزایم که بی تفاوتی کشورهای عربی در برابر تجاوز بیش از یک ساله اسرائیل نشان از آن دارد که قول و قرارها برای اجرای طرح آی مک، می تواند پا بر جا باشد اگر چه به سبب تداوم این جنگ و عوامل دیگری دست به نقد به تاخیر افتاده است.   

برداشت اشتباه آمیز یحیا سنوار و محمود ضیف در انجام این اقدام شتاب زده از آن مایه گرفت که اسرائیل طی درگیری های گذشته، از تمام ظرفیت نظامی خود بهره نمی گرفت و با  بمباران های موضعی  و  عملیات محدود زمینی، به تضعیف مرحله ای حماس و زهر چشم گرفتن  نظامی اکتفا می ورزید. زیرا همان گونه که از این پیش هم یادآور شدم بقای فرمان روایی حماس در غزه را که مانعی جدی در برابر اقتدار ال فتح  و یک پارچه گی جنبش فلسطین و اعلام کشور فلسطین است، .به سود خود می دانست. از جانب دیگر باید یادآوری نمایم که تجربه ی گروگان گیری جیلات،  زندانبانی که شرح اش آمد این توهم را ایجاد نموده بود که اسرائیل برای مبادله گروگان ها با اسیران فلسطینی وارد معامله و گفت و گو خواهد شد. نخستین واکنش های حماس نسبت به شمار گروگان ها می تواند در تایید این ادعا باشد.  

کسانی هم از ذهنیت خود بر این باور هستند که اسرائیل نسبت به این عملیات آگاهی داشته و خواسته است که حماس را به تله بیندازد. تفسیرهای دائی جان ناپلئونی از آن گونه که پس از دو دهه هنوز هم در مورد عملیات ال قاعده در نیویورک بر زبان می آورند.  اما واکنش ارتش اسرائیل که حدود دو ساعات  پس از آغاز عملیات به مقابله برخاست و توانست طی بیست و چهار ساعت، نیروی ادعایی سه هزار نفره گردان های اعزامی را تار و مار سازد به نوبه ی خود نشان داد که فرماندهان نظامی حماس تا چه اندازه نسبت به واکنش متقابل دشمن و میزان ضربات ناشی از آن فاقد ارزیابی بوده اند. به هر حال با وجود این شکست فاحش و تن دادن به بزرگ ترین نسل کشی صد ساله، جنبش اسلامی حماس، جهاد اسلامی، جیش ال شعبی عراق، حوثی های یمنی، حزب اله لبنان و آوازه گران جمهوری اسلامی هم چنان از توفان ال اقصی دم می زنند. از اقدام بی خردانه ای تمجید می نمایند   که به اسرائیل امکان داد تا به چنین نسل کشی گستاخانه،  ویرانی سرتاسری نوار غزه،  تهاجم همه جانبه به اردوگاه های کرانه باختری و در ادامه یورش هوائی و زمینی به لبنان ادامه داده، فرصت را برای ترور و کشتار رهبران برجسته حماس، حزب اله لبنان و فرماندهان سپاه  قدس غنیمت شمرده، به بهانه  مبارزه با تروریسم توجیه کافی برای  لشکر کشی به جنوب لبنان، بمباران متوالی شهر بیروت و  اشغال روستاهای جنوب لبنان هم چنان در صدد است فراتر از تداوم اشغال غزه، از لبنان و بخشی از کرانه باختری هم غزه ی ویرانه ی دیگری بسازد.  

۱۱ ـ هویت کشور اسرائیل   

ادعا می شود اسرائیل تنها کشور دموکراتیک در خاورمیانه است که با نظام پارلمانی اداره می شود، شهروندان از حقوق دموکراتیک و آزادی های اساسی مندرج در منشور حقوق بشر برخوردارند، آزادی رسانه ها، احزاب، انجمن ها، سازمان های صنفی و سندیکایی  برقرار است و در پرتو وجود سازمان های سیاسی و صنفی اعتصاب های صنفی و تظاهرات سیاسی رسمیت دارد.  

اگر چه در سنجش با نظام های دیکتاتوری خاورمیانه عربی، خود ویژه گی های  اجتماعی، صنفی و سیاسی جامعه یهود اسرائیلی واقعیت دارد اما این خود ویژه گی ها تمام ماجرا نیست  زیرا جامعه اسرائیلی، یک جامعه موزائیکی است با برتری یهودیان اروپایی تبار اشکنازی از مهاجران قدیم و جدید اروپای مرکزی و خاوری که برتری خود را نسبت به مهاجران اسپانیائی، پرتقالی و شمال آفریقا هم چنان حفظ کرده، نهادهای مالی، بازار بورس، بازرگانی خارجی، موسسه خدماتی، شرکت های کشتی رانی، دریافت کومک کلان  خارجی، مدیریت آژانس های مهاجرتی، صنعت توریسم  و از همه مهم تر، رده های ارشد نظامی، انتظامی و امنیتی  را کنترل خود دارند و چون بنیاد جامعه اسرائیلی بر محور مهاجرت یهودیان است و یهود دین رسمی و بنیاد ایدئولوژیکی این کشور، به اعتبار این که از یهودیان اشکنازی باشند یا غیر اشکنازی که در باب دین و نحوه ی برگزاری مراسم دینی و عبادی اختلاف نظر دارند، هویت خاست گاه  و عبادی خود را کم و بیش حفظ کرده، به موازات یهودیت و زبان عبری  به زبان  کشورهای خاست گاه  خود هم تکلم می کنند و یا به سنت های آن پای بندی نشان می دهند. این مساله سبب شده بخشی از آنان  در گتوهای مدرن هم زبان گرد آیند که می توان از مهاجران روسی، آفریقایی، ایرانی، یا عرب تبار نام برد.

در بخش تحت کنترل اسرائیل هنوز هم بیش از سه میلیون عرب در شهرها و روستاهای عرب نشین حضور دارند که به عنوان شهروند دست دوم تلقی می شوند و گاه و بی گاه، به بهانه های واهی اقامت گاه و یا کشت گاه آنان را هم مانند ساکنان کرانه غربی تصرف و از زادگاه خود بیرون می رانند تا به خیل میلیون ها آواره دیگر بپیوندند. از اعراب بومی و کمینه دروزی ها که بگذریم نوعی تبعیض فراتر از اعراب بومی، بخشی از شهروندان یهود را هم در بر می گیرد. از جانب دیگر اگر در چهار دهه ـ ی نخست تشکیل کشور اسرائیل، یهودیان اروپای مرکزی محوریت داشتند و حزب کارگر اسرائیل با تکیه بر کیبوتس ها که نوعی مزرعه اشتراکی تلقی می شود و هیستاتدروزها که تعاونی های صنعتی بودند، نوعی سوسیال دموکراسی را نماینده گی می کرد، در سه دهه ی اخیر میدان برای مهاجران تازه وارد از روسیه و یا جمهوری وابسته به اتحاد شوروی پیشین و اروپای خاوری باز شده که  نسبت به هر گرایشی از سوسیالیزم سر ستیز دارند و به نئولیبرال های پیشین  پیوسته که شاخص آن  دولت کنونی است که وصف اش از این پیش آمد. این دولت ائتلافی، پشت شعار برقراری امنیت، بر محور سیاست جنگ طلبانه و گسترش جنگ غزه به لبنان و کرانه باختری، به پی روی از گذشته گانی چون دیوید  بن گوریون، گلدا مایر، مناخیم بیگن، اریل شارون و … در عین مخالفت با سیاست های حزب کارگر دایر بر برقراری صلح با فلسطینی ها، همان شعار صهیونیستی از نیل تا فرات را سر می دهند و در تلاش هستند به همان گونه که به اشغال اورشلیم شرقی ادامه می دهند، جدای از تلاش برای تداوم اشغال نوار غزه، زمین های بیش تری از کرانه باختری را هم به قصد شهرک سازی از فلسطینی ها غصب و به شهرک یهودی نشین تبدیل ساخته، به شهرک های پیشین ملحق سازند زیرا کشور اسرائیل هنوز هم مرز مشخصی ندارد و دامنه ی مرزها را تداوم گسترش مرزی، آواره سازی بومیان عرب و سنگرهای نظامی تعیین می کند.  

از جانب دیگر  پس از هفتاد و شش سالی که از اعلام موجودیت کشور اسرائیل می گذرد این کشور هنوز هم  قانون اساسی مدون ندارد  تا ضامن برقراری آزادی های اساسی و حقوق شهروندی باشد. از این روی دست زمام داران کشور برای برقراری هر گونه محدودیتی حتا علیه شهروندان یهودی مذهب یا یهودی تبار باز است و به همین سبب هم هست که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیری کنونی که رکود نخست وزیری در این کشور را شکسته و چند پرونده ی رشوه خواری دارد، پیش از آغاز جنگ غزه، بر آن بود تا در نبود قانون اساسی، با سلب اختیارات قضات عالی، دست خود و دیگر رهبران دولتی  را با اتکا به اکثریت پارلمانی و یا مصونیت پارلمانی بی نیاز از پاسخ گوئی قضایی برای هر اقدام غیر دموکراتیک و حتا رشوه خواری باز بگذارد. البته مصوبه ی دولت که بخشی هم به تصویب پارلمان رسید،  تظاهرات اعتراضی توده ای را در پی داشت. تظاهراتی  که از جانب احزاب اپوزیسیون و نیروهای دموکرات،  سازماندهی  می شد  و با آغاز جنگ در نوار غزه، در تداوم خود، در اعتراض به ادامه جنگ، با درخواست برقراری آتش بس فوری و رهایی گروگان ها پیوند خورده است.    

مهم ترین رکن کشور اسرائیل ارتش است و همه ی شهروندان از هیجده ساله تا چهل و پنج ساله، جدای از وظیفه ی مقرر نظامی در سال باید یک ماه خدمت کنند. ارتش اسرائیل یک سازمان نظامی به تمام معنا مذهبی و ایدئولوژیکی است و آموزش های مذهبی ـ نژادی صهیونیستی یهود و دفاع از سرزمین موعود بنی اسرائیل مبنای آموزش ایدئولوژیکی آن محسوب می شود.  این ارتش از بدو تاسیس که به نام ارتش سری «هاگانای اسرائیل» در دهه ی چهارم سده ـ ی گذشته و مقدم بر تاسیس کشور اسرائیل شکل گرفت، تا به امروز که ارتشی مدرن و مسلح به پیش رفته ترین تجهیزات نظامی و متکی به پشتیبانی همه جانبه ایالات متحده و دیگر کشورهای امپریالیستی است، چه در جنگ های جبهه ای با کشورهای عرب همسایه، چه در درگیری با سازمان های فلسطینی و چه در درگیری با توده های بی سلاح، مرزی بین آماج های نظامی و انتظامی  قائل نیست. از این روی در مقابله  با تظاهرات مسالمت آمیز نواحی اشغالی، جدای از کشتار و اسارت فلسطینی ها، حتا کودکان خردسال، از ویران ساختن خانه و سکونت گاه، یا غصب اموال و دارایی آنان به هیچ محدودیت و خط قرمزی  که تمایز هدف های نظامی از غیر نظامی باشد پای بندی نشان نمی دهد.  برای نمونه تنها در دو دهه ی گذشته و پس از  امضای قرارداد صلح در اسلو،  با ادعای باز داشتن حماس از تعرض نظامی، با تکیه بر برتری هوایی خود، پنج بار به غزه یورش آورده و سوای کشتار انبوهی از غیر نظامیان، مراکز آموزشی، درمانی، خدماتی و مسکونی را هم آماج قرار داده، خسارت های سنگین وارد می آورد. تجربه ی یک ساله کنونی در کشتار زنان و کودکان فلسطینی و لبنانی هم به نوبه ی خود، مستند دیگری است  بر این ادعا، که  این بار با شدتی باور نکردنی به قصد ویرانی کامل غزه، الحاق بخشی از آن  به سرزمین های اشغالی پیشین  و کنترل امنیتی بخش دیگری به نمایش در می آید. 

از آن جا که بنیان گذاران جنبش صهیونیستی مهاجرت یهودیان اروپا را در  آستانه ی سده بیست ام در پیوند تنگاتنگ با دو کشور مهم استعماری بریتانیا و فرانسه سازمان دادند و محوریت تشکیل کشور آینده اسرائیل، یهودیان سفید پوست اروپایی بود، اسرائیل را باید یکی از آخرین کلنی ها یا مستعمره های سده بیست ام دانست که تنها با آفریقای جنوبی در خور سنجش است. در آفریقای جنوبی هم مهاجران سفید پوست اروپایی، طی یک سده، با کاربرد سیاست نژاد پرستی و گتوسازی برای بومیان بر آن بودند تا بیش ترین گستره ی این سرزمین را از صاحبان اصلی سلب و به کنترل خود در آورند باید بیفزایم که با افول دو قدرت استعماری بریتانیا و فرانسه که با عروج امپریالیسم آمریکا، مترادف شد بنیان گذاران اسرائیل بقای خود را در پیوند تنگاتنگ با بزرگ ترین ابر قدرت جهان تحکیم بخشیدند و به این اعتبار اسرائیل بازوی ضربتی امپریالیسم در خاورمیانه است  و بر مبنای سلوک نابهنجار با مردم فلسطین، یک نظام نژاد پرست از نوع آفریقای جنوبی سده ی بیست ام و  یا رودوزیای (جنوبی) دوران یان اسمیت است.     

بی گمان همان گونه که سیاست گتوسازی و نژادپرستانه آفریقای جنوبی با شکست رو به رو شد و سفید پوستان به ناچار به یک رژیم چند نژادی در این سرزمین تن دادند، سران صهیونیست هم در نهایت ناچار خواهند شد به یک نظام دموکراتیک سکولار با ترکیبی از اعراب و یهودیان و تضمین احترام برای پی روان  سه جریان اسلامی، یهود و مسیحیت در سرزمین فلسطین تن در دهند.     

 12 ـ تقابل جهانی در جنگ غزه 

طی هفتاد و شش سالی که از اعلام  کشور اسرائیل می گذرد هیچ گاه امپریالیسم آمریکا و هم پیمانان اروپایی اش با این گستاخی از اسرائیل پشتیبانی ننموده اند  و اگر چه اسرائیل در جنگ شش روزه در ژوئن سال هزار و نهصد و شصت و جنگ هفده روزه در اکتوبر هزار و نهصد و هفتاد و سه، که اسرائیل از پشتیبانی بی قید و شرط آمریکا و دیگر کشورهای بزرگ سرمایه داری برخوردار بود، اما  اجازه نیافت در حجم انبوهی به کشت و کشتار غیر نظامیان، زنان و کودکان بپردازد. در نقطه مقابل اسرائیل  کشورهای عرب درگیر جنگ هم، به نوبه خود، از پشتیبانی نظامی و سیاسی کشورهای اردوگاه سوسیالیستی و پشتیبانی سیاسی و دیپلماتیک شماری از کشورهای غیر متعهد برخوردار بودند. در عین حال ایالات متحده آمریکا، کنترل اسرائیل را داشت و زمام داران آمریکا هر دو نوبت در توافق با اتحاد شوروی پیشین شرایط آتش بس را به هر دو جانب درگیری تحمیل می کردند. 

 اما در طی یک سال و چند ماه گذشته، که اسرائیل به بهانه یورش هفت اکتوبر حماس، در غزه، کرانه باختری و لبنان، حمام خون راه انداخته، کشورهای اروپایی مدعی دموکراسی، هم آهنگ با آمریکا، با تداوم صدور سلاح و مهمات جنگی به اسرائیل و پشتیبانی سیاسی و تبلیغاتی در کنار نتانیاهو و گارانت ایستاده اند تا با ادعای حق دفاع و دفاع مشروع، به سیاست تهاجمی و نسل کشی خود در نوار غزه، کرانه باختری و لبنان ادامه دهند، دامنه پشتیبان از فلسطینی ها و لبنانی ها بسیار محدود است. در عرصه نظامی تنها عوامل نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه، و به بیان روشن، حزب الله لبنان و حوثی های یمنی یا شبه نظامیان شیعه عراقی هستند که هر از گاهی دست به اقداماتی می زنند و جمهوری اسلامی هم به نوبه خود وارد یک جنگ فرسایشی شده که به نوبه خود می تواند توجیه گر یاری های بیش تری از جانب  آمریکا و کشورهای اروپایی به اسرائیل باشد. 

در عرصه ی آوازه گری، اگر چه دانش جویان بیش از دویست دانش گاه آمریکائی  و چند دانش گاه اروپایی  با وجود ممانعت و تهدید جدی کشورهای مدعی دموکراسی و حقوق بشر به پشتیبانی از جنبش مبارزاتی خلق فلسطین برخاستند اما دامنه ی آوازه گری آنان در برابر رسانه های امپریالیستی چند جلوه ای نداشت. جدای از دانش جویان، سران چند کشور مردمی آمریکای لاتین در اعتراض به سیاست تهاجمی و نسل کشی  اسرائیل در غزه، با فراخوان سفیر و کاهش مناسبات سیاسی واکنش انجام دادند و کشور آفریقای جنوبی با عرضه به دادگاه بین ال مللی دن هاگ(لاهه)،  درخواست نمود با صدور حکم برقراری آتش بس فوری، حکم بازداشت  نتانیاهو، گارانت و دیگر رهبران اسرائیل را صادر کند و این درخواست از جانب چند کشور دیگر و از جمله ایرلند و اسپانیا به عنوان دو کشور اروپایی مورد پشتیبانی قرار گرفت  و کریم خان در سمت ریاست این دادگاه پس از چند جلسه بررسی و شنیدن نظریات هر دو جانب، حکم باز داشت دو تن از رهبران حماس، اسماعیل هینه  و یحیا  سنوار از  رهبری حماس و نتانیاهو و گارانت از جانب اسرائیل را صادر نمود. اما چون این حکم  جنبه اجرائی و پشتیبانی عملی ندارد، در عمل روی کاغذ مانده است و چون اسماعیل هینه در تهران و یحیا سنوار در نوار غزه توسط اسرائیلیان به قتل رسیدند، حکم بازداشت در مورد نتانیاهو و گارانت به قوت خود باقی است. 

جمهوری خلق چین و روسیه اگر چه نسبت به ادامه تجاوز اسرائیل اعتراض دارند و از تشکیل دولت مستقل فلسطینی پشتیبانی می کنند اما در عمل اقدام جدی برای پایان دادن به این نسل کشی انجام نداده اند. 

موضع کشورهای عرب هم به نوبه خود در خور توجه است. زیرا به استثنای کشور الجزایر، هیچ یک از دیگر کشورهای عربی حتا به گونه ای جدی ادامه تجاوز اسرائیل را به چالش نکشیده اند. دو کشور مصر و قطر هم تنها نقش میانجی را بازی می کنند که امیر نشین قطر هم در نهایت اعلام داشت چون طرفین جنگ برای برقراری صلح و آتش بس تمایل جدی نشان نمی دهند از ادامه میانجی گری معذور است.     

  ۱۳ ـ بن بست جنگ و صلح       

پایان دادن به جنگ و ستیز اعراب و اسرائیل مساله ای است به قدمت هفتاد و شش سال و به زمان اعلام موجودیت اسرائیل در هزار و نهصد و چهل و هشت بر می گردد و همان گونه که پیش از این یادآور شدم شورای امنیت سازمان ملل، یعنی عالی ترین مرجع جهانی که می تواند به این مشکل پایان دهد، به سبب سیاست یک جانبه نگری آمریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی پشتیبان اسرائیل فلج است. سوای این که نخستین تقسیم سرزمین فلسطین روی کاغذ ماند، آخرین  قطع نامه ی شورای امنیت دایر بر رسمیت بخشیدن به تقسیم دو باره ی سرزمین فلسطین، به نسبت هفتاد و هشت در صد برای اسرائیل و بیست و دو در صد برای کشور فلسطین که در جریان سومین جنگ اعراب و اسرائیل به اشغال در آمده، اگر چه تایید هر پنج عضو دائمی شورای امنیت و حمایت بخشی از حاکمیت اسرائیل و فلسطینی  را با خود دارد  و مبنای قرارداد اسلو قرار گرفت، نیمه کاره بر روی کاغذ مانده است و اگر چه  هنوز هم شماری از قدرت های جهانی، از جمله  روسیه، چین، اتحاد اروپا و کشورهای عربی، از استقرار مسالمت آمیز دو دولت یهود و عرب، یا اسرائیل و فلسطین به موازات هم  و در کنار هم  در یک واحد جغرافیائی، پشتیبانی می کنند، بدون موافقت آمریکا راه به جایی نمی برد. 

بی نیاز از بازگویی چند باره ی آمار چهارده ماهه ی  کشتار کودکان و زنان فلسطینی و لبنانی، راه به جایی نبرده، برکناری گارانت توسط نتانیاهو، به نوبه ی خود تاییدی است از بی فایده بودن تداوم نسل کشی، به این اعتبار تداوم جنگ غزه و گسترش آن به کرانه غربی و کشور لبنان که به نوبه ی خود سه هزار کشته و بیش از یک میلیون آواره را رقم زده، این پرسش اساسی را مطرح می سازد. جنگ و ستیز تا کی؟ چرا جنگ؟ و چرا نه صلح! آیا بحران روابط اسرائیل و فلسطین جز جنگ چاره ی دیگری ندارد. 

جو بایدن رئیس جمهور آمریکا که طرح چهار ماده ای صلح اش روی کاغذ ماند ناچار شد  اعلام موضع نماید که نوار غزه بخشی از کشور آینده فلسطین است و ماکرون رپیس جمهور فرانسه  که در آغاز درگیری به نتانیاهو پیش نهاد اعزام نیروی نظامی داد با افزایش کشت و کشتار و ویرانی غزه، ناچار شد نسبت به ادامه ی تلفات اعلام موضع کند. البته سیاست رسمی دولت فرانسه که از دوران زمام داری ژنرال دو گل مبتنی بر بی طرفی نسبی و رعایت حقوق فلسطینی ها بود از زمان روی کار آمدن سرکوزی،  به سود اسرائیل چرخه نمود و اینک تشدید بحران ماکرون  را بر سر دو راهی گذاشته است. 

آن چه که در هفتاد و شش سال گذشته، نادیده انگاشته شده  و روی کاغذ و بدون پشتوانه مانده، ایجاد شرایط مناسب برای تشکیل کشور مستقل فلسطین است و ان چه که همواره مطرح بوده، رسمیت بخشیدن به حق تجاوز اسرائیل است که تحت عنوان  امنیت داخلی اسرائیل توجیه می شود. زیرا هیچ یک از جناح بندی های حاکم بر اسرائیل، وجود یک دولت مستقل فلسطینی با حق حاکمیت سیاسی را تاب نمی آورند و بر آن هستند تا تلاش های منطقه ای و جهانی برای تشکیل یک دولت به معنای واقعی مستقل فلسطینی را با شکست کامل مواجه  سازند. از این روی مادام که جریان های تا کنونی اسرائیلی از مذهبی های تا سکولار، و از میانه رو تا راست افراطی، در راس هرم قدرت و یا شریک در حکومت و فرمان روایی بر اسرائیل باشند، بدون اقدام جدی آمریکا به عنوان بزرگ ترین ابر قدرت جهانی و اصلی ترین پشتیبان نظامی، مالی و اقتصادی اسرائیل، تلاش نیروهای صلح طلب چه در سطح جهانی، چه در سطح منطقه ای و جناح بندی های صلح طلب هر دو جانب عرب و یهود که با این جنگ بر شمار آنان افزوده شده، به این دلیل ساده راه به جایی نمی برد که آمریکا هنوز جدی نیست اسرائیل را برای خروج از مناطق اشغالی، به ویژه اورشلیم شرقی،  پذیرش صلح و به رسمیت شناختن حقوق فلسطینی ها تحت فشار بگذارد.  

جدای از بن بست صلح باید از بن بست جنگ سخن گفت. زیرا تداوم جنگ هفتاد ساله ی اعراب و اسرائیل و جنگ چهارده ماهه ی کنونی که با افزایش میزان تلفات انسانی، از زنان، کودکان و افراد غیر مسلح همه ی مرزهای جنگی را در نوردیده، هم چنان بدون چشم انداز است. جنگی در برون مرزهای اسرائیلی بر نفرت ضد یهودی افزوده و در درون مرزهای اسرائیل و در پیوند با بخش مهمی از شهروندان اسرائیلی که در تظاهرات هفته گی روزهای شنبه در تل آویو و دیگر شهرهای بزرگ و کوچک اسرائیل به نمایش در می آید، نشان از آن دارد که برای شهروندان اسرائیلی امنیت به بار نخواهد آورد. از این که تداوم این نسل کشی در میان شهروندان فلسطینی تشدید کینه ساخته، با تشدید نفرت ضد یهود، شرایط گسترش نفوذ آن دسته از جریان های اسلامی  را مهیا می سازد که به نوبه  ی خود، رویای نابودی اسرائیل و بیرون راندن آنان  از تمام خطه ی  فلسطین را در سر می پرورانند. بی جهت نیست که پس از امضای قرارداد نیم بند صلح، بین جناحی از حاکمیت اسرائیل با  جناحی از حاکمیت فلسطین، نوار غزه که تحت نفوذ جریان های اسلامی از کنترل دولت خود گردان خارج شد، چند بار صحنه  کشمکش اسرائیل با حماس و جهاد اسلامی بوده که هر دو جریان به نوبه ی خود به نابودی اسرائیل و بیرون راندن یهودیان از خاک فلسطین می اندیشند.

بازتاب جنگ غزه در ایران

موضع ما ایرانیان هم به نوبه ی خود مورد بحث است. جمهوری اسلامی که به اعتبار نیابتی توسط جهاد اسلامی در غزه و حزب اله در لبنان، جیش ال شعبی  در عراق و حوثی های یمنی  نماینده گی می شود، در طی این یک سال، خود مرحله به مرحله، به یک پای درگیری مبدل شده، از یک جانب با اتکا به نیروی نیابتی و جنبش حماس، در رسانه های دولتی هم چنان از پیروزی نیروهای مقاومت در منطقه و شکست تاریخی اسرائیل  دم می زند و از جانب دیگر در پی دو نوبت عملیات موشکی که تحت عنوان وعده ی صادق انجام داده، هم چنان به  تهدید اسرائیل می پردازد که در انتظار وعده ی صادق سه باشد اگر چه سخت در تلاش است تا از درگیری مستقیم و رویاروئی دامنه دار با اسرائیل پرهیز کند.  

جمهوری اسلامی در واکنش به یورش حماس سر از پا نشناخته به ستایش از آن پرداخت. اما خامنه ای در نخستین اعلام موضع با تاکید فراوان دایر بر بی خبری از عملیات توفان، گفت من دست و بازوی این رزمنده گان را می بوسم. در هفته های دو و سوم جنگ غزه هم در یک پیام تلویزیونی اعلام نمود خبر یافته است که رزمنده گان حماس در موقعیت مناسبی هستند.  هنوز هم پس از چهارده ماه، آوازه گران حکومتی در رسانه های وابسته بی توجه به  سرنوشت دردناک انبوهی از  انسان های بی پناه و درمانده، از پیر و جوان تا کودکان خردسال زیر ده سال، که همه تشنه و گرسنه و بی سر پناه، با کاسه های خالی، ساعت های انتظار را در صف های طولانی برای دریافت پیمانه ای آب نه چندان گوارا برای آشامیدن، یا اندکی خوردنی، یا آب رنگی ولرمی  که  به جای سوپ در کاسه آنان ریخته می شود، از شکست اسرائیل و پیروزی درخشان مردم غزه  و پشتیبانی مردمی از حماس دم می زنند و تراژدی دردناکی را که روزانه چندین بار بر صفحه های تلویزیونی در سرتاسر جهان  به نمایش در می آید، مقاومت درخشان نام گذاری می کنند. نمایش تراژدی انسانی در سده ی بیست و یک ام  که هم چنان با بی تفاوتی پشتیبان اصلی اسرائیل  و در صدر آنان ایالات متحد آمریکا و کشورهای اروپایی مواجه است. 

در نقطه مقابل جمهوری اسلامی، طیف گسترده ای از سلطنت طلبان که به  تاسی از خانم فرح دیبا و رضا پهلوی که اندکی پیش از درگیری غزه برای دیدار با رهبران اسرائیل به تل آویو سفر نمودند، یک جانبه از این  جنگ تبه کارانه و نسل کشی فلسطینی پشتیبانی می کنند. بخشی از مردم ایران هم که اگر چه  از نظام سلطنتی مانند نظام اسلامی تنفر دارند اما چون  تحت  فشارهای  همه جانبه ی نابسامانی های کشور با مداخله گری جمهوری اسلامی در منطقه و سیل کومک های جاری به عوامل نیابتی مخالف اند، از موضع ضدیت با جمهوری اسلامی، بدون آن که توجه داشته باشند که مردم غزه هم  مانند آنان اسیر اسلام گرایان هم هستند، برای جنایات روزمره اسرائیل هورا می کشند و از مردم عاصی درون کشور بگذریم بخشی هم با ادعای مبارزاتی علیه جمهوری اسلامی  تداوم جنایت اسرائیل را تائید می کنند. اما یک انسان آزادی خواه و دموکرات اگر سوسیالیست هم نباشد نمی تواند از تداوم خشونت استعماری و تجاوز مشترک امپریالیستی و صهیونیستی علیه خلقی در بند و بی سر پناه  پشتیبانی کند. چه در این جریان و چه در برخورد با مسائل داخلی طیف سلطنت طلب نشان داده اند که اگر به قدرت دست یابند  هم چون گذشته، در پیوند تنگاتنگ با امپریالیسم جهانی و صهیونیسم اسرائیلی به سیاست گذشته ی  سرکوب اختناقی علیه مردم ایران روی خواهند آورد.  

در برابر هر دو گروه مدافع خشونت و سرکوب توده ی بی سلاح و بی دفاع و تایید بی حقوقی خلق فلسطین، ما چپ های انقلابی که نقش اسرائیل را در پیوند پلیسی و امنیتی با ساواک شاه تجربه کرده ایم، بر پیوند مبارزاتی خود با خلق فلسطین و همه ی خلق های تحت ستم جهان تاکید می ورزیم  و مداخله ی جمهوری اسلامی را توجیهی برای دفاع از تجاوز ندانسته، ضمن  محکومیت تجاوز و خشونت نژادی، دفاع از صلح و حق تعیین سرنوشت، خواهان برقراری بی قید و شرط  آتش بس، آزادی زندانیان فلسطینی و گروگان های اسرائیلی، خروج بی قید و شرط اسرائیل از غزه، لبنان و  کرانه ی باختری هستیم.  

در برابر نتانیاهو و  شماری دیگری از رهبران سیاسی و نظامی اسرائیل که پنهان نمی سازند  قصد آن دارند مساله ی غزه را برای همیشه حل کنند و به حضور نظامی و سیاسی حماس در این بخش از سرزمین فلسطین پایان دهند باید گفت ویرانی کامل غزه و یا الحاق بخشی از آن به اسرائیل، بیش از آن که جراحی دیگری از این غده ی چرکین صد ساله باشد، زخم ناسور دیگری است بر پیکر خلقی زخم دار و ستم دیده، آتش نه چندان پنهان دیگری در زیر باروت خشم فرو خفته ی نسل های آتی، فراتر از فلسطین در فرزندان عرب و غیرعرب کشورهای خاورمیانه،  خشم آتش انتقام جویی با شرری غیر قابل وصف برای سوزاندن تر و خشکی به مراتب شدیدتر از یورش هفتم اکتوبر حماس!  

یک پاسخ

  1. ایکاش هر ننه قمری مقاله سیاسی نمی‌نوشت. و یا به چاپ نمی‌رسید.
    با این مقاله ها که تعدادشان کم نیست فقط و فقط درد و رنج مردم را بیشتر کرده و میکنید با کمال تأسف!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *