
تیموتی ویلر، سردبیر بازنشستهی People’s World، از خطر همیشگی امپریالیسم و رویدادی تاریخی در اتحاد شورویِ سال ۱۹۸۸ مینویسد؛ از روزی که در حاشیهی کتاب پروسترویکا زیر عبارت «همزیستی مسالمتآمیز» خط کشید و ساعتی بعد، میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، را در گفتوگو با مادرِ داغدارِ یک فعال جوان دید.
***
من از سوی People’s Daily World (PDW) مأمور شدم تا برای کمک به کارل بلویس، خبرنگار ما در مسکو، در پوشش نشست ریگان–گورباچف، از ۲۹ مه تا ۲ ژوئن ۱۹۸۸، به اتحاد شوروی پرواز کنم.
بهعنوان رئیس دفتر واشنگتن PDW، از زمان روی کار آمدن ریگان، بیوقفه جنگهای «دکترین ریگان» را پوشش میدادم. یک سال پیشتر، در ژوئیهی ۱۹۸۷، در سالن کمیته سنای آمریکا جایگاه ممتازی داشتم و به سخنان سرهنگ دوم الیور نورث گوش میدادم که با فخر و خودنمایی از نقش خود در سازماندهی ماجرای ایران–کنترا در نیکاراگوئه و السالوادور سخن میگفت. برخلاف تصویرسازیهایی که از ریگان به عنوان یک کابوی پیر، گیج و بیخبر از ماجرای ایران-کنترا ارائه میشود، نورث گفت ریگان مشتاق بود از تمام جزئیات فروش کشتیهای حامل موشکهای تاو و سایر سلاحهای پیشرفته پنتاگون به ایران که به دستور خود ریگان انجام شده بود، مطلع شود.
نورث به ریگان گفت که چگونه سود حاصل از این معاملات را از طریق حسابهای مخفی بانکی سوئیس پولشویی کرده تا برای کنتراها در آمریکای مرکزی، کنگو، آنگولا و سایر مناطق جنگی در سراسر جهان سلاح بخرد. میلیونها انسان بیگناه جان خود را از دست دادند. این کار نقض آشکار اصلاحیه بولند و سایر ممنوعیتهای کنگره بود.
هوا در مسکو بهشدت گرم بود و من در هتل «اکتبر» که مخصوص اعضای حزب کمونیست بود اقامت داشتم. این هتل تهویهی مطبوع نداشت، اما خوشبختانه پنجرههای دوجداره را میشد باز کرد تا شبها نسیمی از هوای خنک مسکو به داخل بیاید. هشت ساعت اختلاف زمانی وجود داشت و من دچار بیخوابی شده بودم. خوشبختانه کتاب تازهمنتشرشدهی میخائیل گورباچف، پروسترویکا، را با خود آورده بودم.
از آنجا که خوابم نمیبرد، با ولع آن را میخواندم. به بخشی رسیدم که گورباچف توضیح میداد «همزیستی مسالمتآمیز» تا چه اندازه در سیاست خارجی شوروی اهمیت دارد. و. ای. لنین نخستین بار «همزیستی مسالمتآمیز» را بهعنوان سنگبنای سیاست خارجی شوروی مطرح کرده و آن را «شکل خاصی از مبارزهی طبقاتی» نامیده بود.
اما گورباچف نوشت: «همزیستی مسالمتآمیز» در عصر سلاحهای هستهای چنان حیاتی است که رهبران کرملین تصمیم گرفتند از این صورتبندی دست بکشند و از واژهپردازی لنین—اینکه همزیستی مسالمتآمیز شکلی ویژه از مبارزهی طبقاتی است—صرفنظر کنند.
من سخنان گورباچف را خط کشیدم و در حاشیه نوشتم: «مخالفم.»

در آن روزها، ما استدلال میکردیم که ظهور اتحاد شوروی و دیگر انقلابهای سوسیالیستی، همراه با قدرتگیری «کشورهای غیرمتعهد» و جنبشهای تودهای صلح، در مجموع «توازن قوا» را در جهان به زیان امپریالیسم تغییر داده است. اگر این نیروها متحد شوند، میتوانند گرایش ذاتی امپریالیسم بهسوی جنگ جهانی را مهار کنند. اما مهمتر از همه، هرگز نباید فراموش می کردیم که ما با یک امپریالیسم متجاوز، تشنه ی فتح، مصمم به نابودی هر نیرویی که سر راهش قرار میگیرد، و در درجه اول امپریالیسمی که دشمن ذاتی اتحاد جماهیر شوروی است، روبرو هستیم.
صبح روز بعد، کارل بههمراه راننده و مترجمش مرا سوار کرد و به هتل بلندمرتبهی نوسازی برد که رفیقمان جیم استیل—از رهبران اتحادیه کمونیستهای جوان (YCL)—در آن اقامت داشت تا کمردرد شدیدش (لومباگو) درمان شود. هتل جیم تهویهی مطبوع داشت و از طبقهی پانزدهم چشماندازی نفسگیر از مسکو ارائه میداد.
کتاب گورباچف را با خود برده بودم و آن بخش را با صدای بلند برای جیم و کارل خواندم.
هر دو، کارل و جیم، به من گفتند باید «با برنامه همراه شوم»؛ شصت سال از زمانی که لنین سیاست خارجی اتحاد شوروی را صورتبندی کرده بود گذشته است. به بیان دیگر، من در گذشته زندگی میکردم—سنتگرا، جزماندیش!
از قضا، همان بعدازظهر به من مأموریت داده شد تا دیداری را پوشش دهم که برای گورباچف در یکی از بزرگترین تالارهای کرملین برنامهریزی شده بود؛ دیداری با بیش از هزار فعال صلح از جنبشهای مردمی که از همهی قارهها آمده بودند تا خواستِ صلح جهانی، خلع سلاح هستهای، پایان دادن به همهی اشکال جنگهای امپریالیستی، بهرهکشی نواستعماری و ستم را مطرح کنند.
گورباچف برای جمعیت سخنرانی کرد؛ همهی ما هدفون به گوش داشتیم تا ترجمهی همزمان سخنانش را بشنویم. من در حالی که یادداشت برمیداشتم، به نشانه تأیید سر تکان میدادم: گورباچف گفت: «ما درگیر مبارزهای برای پایان دادن به جنگ سرد هستیم، برای پایان دادن به مسابقهی تسلیحات هستهای و تحقق همزیستی مسالمتآمیز در سراسر جهان. این معنای پیمان موشکهای میانبرد است که من و ریگان قرار است آن را امضا کنیم.»
جمعیت با تشویقی رعدآسا، پرشور و ایستاده منفجر شد.
سپس میزبانان شوروی از میهمانان خواستند تا پشت میکروفن صف بکشند، سؤال بپرسند و نظرهای کوتاهی بدهند. نزدیک به صد نفر صفی تشکیل دادند که تا راهروی میانی و امتداد عقب تالار کشیده میشد. پرسشها و اظهارنظرها یکی پس از دیگری مطرح میشد و گورباچف پاسخ میداد.
ناگهان ایستاد. با دست به سوی زنی باریکاندام و خوشچهره که نزدیک انتهای صف ایستاده بود اشاره کرد. او را به روسی خطاب قرار داد و مترجم ترجمه کرد: «شما جین اسمیت هستید؟»
او سر تکان داد: «بله… هستم.»
گورباچف گفت: «لطفاً. به جلو بیایید.»
و جین اسمیت به جلو آمد.
گورباچف با صدایی آرام، چنانکه گویی فقط با او و نه با جمعیت سخن میگوید، گفت: «از اینکه اینجا هستید متشکرم. حالتان خوب است؟ آیا کاری هست که بتوانیم برای کمک انجام دهیم؟ فقط بگویید، و هر چه در توانمان باشد انجام میدهیم.»
جین اسمیت سر تکان داد و پاسخ داد که بله، حالش خوب است. او بنیاد «سامانتا اسمیت» را به یاد دخترش و همسرش بنیان گذاشته بود؛ کسانی که دو سال پیش در یک سانحهی دلخراش سقوط هواپیما جان باخته بودند.
گورباچف گفت: «سامانتا آنقدر زیبا بود، آنقدر فراتر از سنش خردمند، و آنقدر شیوا در فراخوانش برای صلح جهانی. وقتی او و پدرش جان باختند، سراسر کشور ما در سوگ فرو رفت؛ بهویژه جوانان.»
جین اسمیت سر تکان میداد. گفت: «ما در حال سازماندهی سفرهای جوانان آمریکایی به اتحاد شوروی و جوانان شوروی به ایالات متحده هستیم. ما به دوستی میان آمریکا و اتحاد شوروی نیاز داریم.»
سکوتی سنگین بر جمعیت عظیم تالار فرود آمد؛ گورباچف و جین اسمیت که با هم سخن میگفتند، و همه با بدنهایی خمشده به جلو میکوشیدند این گفتوگوی آرام را بشنوند.
همه داستان را میدانستیم: سامانتا اسمیتِ دهساله از منچسترِ ایالت مین، در نوامبر ۱۹۸۲ نامهای به یوری آندروپوف، رهبر شوروی، نوشته و از او پرسیده بود آیا بهنظرش جنگ اتمی گرماهستهای میتواند حیات بر زمین را نابود کند یا نه. آندروپوف در آوریل ۱۹۸۳ به سامانتا پاسخ داده بود: همه باید برای پایان دادن به مسابقهی تسلیحاتی و جلوگیری از جنگ جهانی سوم تلاش کنند.
او از سامانتا دعوت کرده بود همراه با مادر و پدرش به اتحاد شوروی بیاید. آنها تابستان ۱۹۸۳ آمدند. سامانتا به اردوگاه جوانان «آرتِک» رفت، با نوجوانان شورویِ همسنوسالش دیدار کرد، سفری پرشتاب در سراسر اتحاد شوروی داشت و برای دوستی آمریکا–شوروی سخن گفت. او آنچنان دختر جوانی زیبا، باهوش و شیوا بود که به پدیدهای رسانهای بدل شد؛ رسانههای آمریکا، شوروی و جهان از او مصاحبه گرفتند و تصویرش را ضبط و منتشر کردند.
شرکت دیزنی برنامهای تلویزیونی با عنوان «سامانتا به واشنگتن میرود» تولید کرد که در آن سامانتا با نامزدهای ریاستجمهوری آمریکا در انتخابات ۱۹۸۴—از جمله سناتورها جورج مکگاورن، جان گلن و کشیش جسی جکسون—مصاحبه میکرد.
او و پدرش در پروازی بودند که از اجرای یک برنامهی تلویزیونی دیگر—که سامانتا قرار بود در آن شرکت کند—به مین بازمیگشتند که هواپیما در ۲۵ اوت ۱۹۸۵ سقوط کرد و همهی سرنشینان جان باختند. زندگی و مرگ او چنان مرا متأثر کرد که شعری به یادش نوشتم:
«بگذار از جنگلِ مرگِ سامانتا بگذریم
و آواز را بر فرازِ کاجهای آندروسکاگین بشنویم
سنگنوشتهاش: ما برای زیستن آفریده شدهایم!
نه برای جنگیدن و مردن…»
من هنوز با آن سطرها در کتاب گورباچف مخالفم. او و بسیاری از مردم در اتحاد جماهیر شوروی فراموش کردند که با دشمنانی – داخلی و خارجی – که قصد نابودی اتحاد جماهیر شوروی را داشتند، روبرو هستند. آنها مبارزه طبقاتی را فراموش کردند، دشمن فاشیستی را که ۲۵ میلیون نفر از آنها در جنگ جهانی دوم برای شکست دادنش جان باختند، فراموش کردند.
با این حال، من هرگز مهربانی و انسانیت میخائیل گورباچف را نسبت به یک مادر داغدار فراموش نخواهم کرد. او در ابتکار سامانتا اسمیت راهی به سوی صلح جهانی میدید.
منبع: peoplesworld

تیم ویلر Tim Wheeler در نیم قرن فعالیت روزنامهنگاری خود بیش از ۱۰,۰۰۰ گزارش خبری، افشاگری، یادداشت و مقالهی تحلیلی برای روزنامههای Worker، Daily World و People’s World نوشته است. او همچنین سردبیر روزنامهی People’s Weekly World بوده است. کتاب او با عنوان News for the 99% مجموعهای از آثار ۵۰ سال گذشتهاش است که تاریخ ملت و جهان را از دیدگاه طبقهی کارگر روایت میکند. پس از سالها زندگی در بالتیمور، تیم اکنون در سیکویم، واشنگتن سکونت دارد.






