دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴

روحانیت و انحصار دو هزار سالهٔ فلسفهٔ سیاسی ایران – کیانوش رزاقی


با دیدن تصاویر هم اندیشی آخوندها تحت عنوان بزرگداشت میرزای نائینی، این سوال برایم مطرح شد که چرا هنوز تنها نیروی فعال در تبیین فلسفه سیاسی ایران «عمامه‌برسرها» هستند؟

در تاریخ ایران، رابطه دین و سیاست هرگز گسسته نشده است. از دوران ساسانیان تا صفویه، و از صفویه تا جمهوری اسلامی، و حتی در دوران پهلوی، تبیین‌گران اصلی قدرت سیاسی نه فیلسوفان و نه متفکران سکولار، بلکه آخوندها بوده‌اند. آن‌ها بوده‌اند که با زبان دین، نظریه‌ی حکومت را تعریف، مفهوم مشروعیت را تعیین و جایگاه انسان و قدرت را در نسبت با امر الهی تفسیر کرده‌اند. فلسفه سیاسی ایران، دو هزار سال است که در انحصار طبقه‌ روحانی باقی مانده است. طبقه‌ای که از دل نظام معرفتی “دین=دولت” برآمده و هیچ‌گاه از صحنه قدرت در ایران کنار نرفته است. هرگاه یک سلسله به پایان خود می رسید، آخوندی از دل تاریکخانه های اندیشه این سرزمین سر برمی‌آورد تا فلسفهٔ سیاسی حکومت تازه را دوباره از نو و با تکیه بر “دین” بنویسد. حتی رضاشاه هم که وانمود می شود می خواست حکومتی سکولار در ایران برپا کند نوع حکومتش را با “آیات ثلاث” ازجمله همین میرزای نائینی هماهنگ کرد.
در غیاب هرگونه تلاش واقعی برای تبیین فلسفهٔ سیاسی ملت–دولت مدرن، ایران بر خلاف غرب، هیچ‌گاه به مرحله‌ای نرسید که در آن فلسفهٔ سیاسی “ملت ایران” شکل بگیرد.
دو هزار سال است که در این سرزمین حکومت متعلق به خدا است که آن را به واسطه آخوندها به یک فرد (شاه یا ولی فقیه) می بخشد و ساکنان این سرزمین هم رعایای آن فرد هستند.
پروژهٔ مشروطه شاید نزدیک‌ترین تلاش برای به هم زدن این وضع بود اما از درون همان جنبش نیز روحانیت بیرون آمد و نقش اصلی را در تبیین مبانی فکری آن ایفا کند. مشروطه هم نتوانست قدرت را از خدا بگیرد و به مردم بدهد چون همین آخوندها مبانی فکری آن را تدوین کردند. نائینی به‌جای تکیه بر قرارداد اجتماعی، به “مشروطهٔ مشروعه” می اندیشید و حق حکومت را از آن خدا و رسول و امام که نه مردم می دانست. این‌گونه بود که حتی نطفه واژه ملت هم در این سرزمین در رحم تاریخی اندیشه دینی بسته شد و طفل بی پدر مشروطه در دامن روحانیت افتاد.

در دوران پهلوی نیز به‌رغم نوسازی ظاهری، مسند اندیشه ورزی در ایران از دست روحانیت خارج نشد. در دوره رضاشاه به ظاهر سیاست از دین جدا شد اما فلسفهٔ سیاسی ایران هرگز از چنبرهٔ آخوند رهایی نیافت. همین نائینی بود که به رضاشاه گفت چگونه حکومت کند و آنگاه که او به نظرش تن داد برایش شمشیر دعاخوانده فرستاد و در قبالش مجوز فعال کردن حوزه علمیه قم را ستاند. در دوره پهلوی، به ظاهر شاه حکومت می‌کرد اما نه شاه و نه اطرافیانش هرگز نظریه‌پردازی سیاسی نمی‌کردند. تیمورتاش و داور و فروغی نبودند که به رضاشاه حقانیت می بخشیدند بلکه این آیات ثلاث بودند که پادشاهی او را رسمیت دادند. در دوره پهلوی دوم هم دستگاه سلطنت به سرکوب شدید نهاد اندیشه ورزی سکولار در ایران پرداخت و با امثال یحیی مهدوی و فردید زمین اندیشه ایران را به شوره زاری برای جوانه های فلسفه مدرن تبدیل کرد. در نتیجه، در پایان ۵ دهه سلطنت پهلوی، تنها نیرویی که ذهن و زبان و اندیشه سیاسی آماده و مدونی داشت همان روحانیت شیعه بود.

جمهوری اسلامی هم تمام ماموریتش در این پنج دهه بازتولید انحصار اندیشه در دستان آخوندهای شیعه بوده و هر تلاشی برای ایجاد کانونی برای اندیشه غیردینی را در نطفه خفه کرده است.
امروز نیز در غیاب هرگونه پروژهٔ نظری سکولار یا فلسفهٔ سیاسی مدرن، باز همین روحانیت است که در حوزه‌ها، دانشگاه‌ها و رسانه‌های خود در حال بازسازی روایت خویش از مشروعیت، عدالت، آزادی و حتی مردم‌سالاری است.
آخوندها امروز هم مفاهیم کهن چند هزار ساله را تکرار می‌کنند. اگر به سخنان خامنه ای در جمع آخوندهایی که بهانه بزرگداشت تائینی جمع شده اند گوش کنید به وضوح درمی یابید که او عدالت را به‌ جای قانون، اطاعت را به‌جای آزادی، امت را به‌جای ملت، و ولایت فقیه را مساوی جمهوریت فرض می کند و معتقد است که جمهوری اسلامی همان است که نائینی به نمایندگی از مردم مسلمان ایران می خواست و در واقع جمهوری اسلامی به ثمر نشستن تلاش آخوندها برای اصلاح انحرافی است که با مطرح کردن بحث تعلق حکومت به مردم در مشروطه ایجاد شده بود.

در حالی که نخبگان دانشگاهی، روشنفکران و سیاست‌مداران غیردینی ایران درگیر ترجمه، روزمرگی، درد معیشت و مهاجرت‌ و غربت اند، روحانیت به‌صورت نظام‌مند در حال تولید ایدئولوژی و بازسازی فلسفه سیاسی دولت-امت شیعی است. آخوندها حکومت و تمام ثروت و قدرت ناشی از آن را در اختیار دارند و منابع تاریخی و فرهنگی و تمام فعالیت های آموزشی را کنترل می‌کنند. آخوندها خود را یگانه وارث و مالک مطلق فلسفهٔ سیاسی در ایران می‌دانند.

نتیجه این وضع این است که در قرن بیست‌ویکم، هنوز تنها نیرویی که برای ایران فکر می کند و فلسفهٔ قدرت را تعریف می‌کند، همان طبقه‌ای است که از دو هزار سال پیش این کار را می‌کرده است.

در ایران امروز هنوز هم از روشنگری فلسفی واقعی برای تبیین فلسفه سیاسی ملت-دولت مدرن ایران بر اساس قرارداد اجتماعی (نه مبانی دینی) و مفهوم ملت به جای رعیت و امت خبری نیست. ، در ایران هنوز هم فلسفه سیاسی در فقه و اندیشه های امثال نائینی جستجو می شود. ملت ایران ممکن است از دین و فقه گریزان شده باشد اما هنوز هم هیچ تلاش واقعی برای تبیین فلسفهٔ ملت-دولت مدرن در این کشور دیده نمی شود. در فقدان چنین تلاشی، روحانیت همچنان نقش یگانه فیلسوف قدرت را بازی می‌کند و اوست که تعیین می‌کند که عدالت چیست، آزادی تا کجا مجاز است، و انسان ایرانی چه نسبتی با خدا و حکومت دارد.
تا زمانی که اندیشه مندان غیردینی ایران نتوانند فلسفهٔ سیاسی مستقل از دین و فقه را تدوین کنند، هیچ تحولی حتی وقوع یک انقلاب و روی کار آمدن یک رضاشاه هم نمی‌تواند این سرزمین و مردمش را از چرخهٔ تاریخی فاجعه بار “روحانیت–قدرت” بیرون بیاورد.
روحانیت امروز نه تنها قدرت سیاسی، بلکه قدرت نظریه پردازی را نیز در انحصار خود دارد. آخوندها امروز هم همان کاری را می‌کنند که در طول تاریخ کرده‌اند: تبیین حقانیت حکومت به نام خدا و در غیاب هر صدای فلسفی دیگر، بازتعریف مفاهیم بنیادین سیاست بر اساس نگاه دینی.
فلسفهٔ سیاسی مدرن ایران هنوز متولد نشده است و تا زمانی که روشنفکران و دانشگاهیان نتوانند به‌جای تکرار اندیشه های خام غربی یا نفرت پراکنی کور علیه  دین به تولید مفهوم ملت، آزادی و قانون در چارچوب زبان قابل فهم برای انسان ایرانی بپردازند، این انحصار اندیشه ورزی در دستان آخوندها ادامه خواهد یافت.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی