شنبه ۸ دی ۱۴۰۳

شنبه ۸ دی ۱۴۰۳

گوهر مراد، کاشف امیدهای گریزپا – حمید فرازنده

نویسندگی در ایران همواره کاری سخت بوده است: یک رزم‌آرایی جانکاه در دو جبهه‌ی حکّام و عوام.  از همین رو نویسندگان آدم‌های پوست‌کلفتی هستند؛ باید باشند. اگر هم چندتایی از آنان از هم‌کاران خود، سر و گردنی بلندتر باشند، حتی اگر یک نیمچه، جبهه‌ی سومی هم در کنار آن دو تای اول در کمین‌شان ظاهر می‌شود. به‌ راستی باید مرد کهن باشی که بتوانی با تمام مؤلفه‌های این سه جبهه بجنگی و سالم به درآیی. 

غلامحسین ساعدی یکی از این کهن‌مردان‌ بود. فارسی را با «توسری خوردن» آموخت، و انتقامش را با ابداع یک فارسی برتر، از فارسی‌‌زبانان گرفت. این چیزی نبود که قاضیان قوم را خوش بیاید. جبهه‌ی سوم این گونه گشوده شد. 

در بسیاری از مواقع حتی برای رسیدن به کنه داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های او  باید دست به یک عملیات حفاری زد، چه رسد به داستان زندگی‌اش. با این حال، همانطور که ما به زبانی برای بیان خود نیاز داریم، به یک گفت‌وگوگر نیز نیاز داریم. برای ادامه‌ی داستان، برای انتقال آن، برای اینکه صدای ما با صداهای متکثر روایت‌های دیگر، جهان را بپیماید و گم نشود، به نویسندگانی از نوع ساعدی نیز نیاز داریم. اما برای ما آسان نیست که صدای خود را در این دنیای پر خشم و هیاهو  از دست ندهیم. باید بتوانیم صداهای دیگری در کنار آن اضافه کنیم و آن صداها را بشنویم تا بتوانیم ادامه دهیم. اگر یکی از کارهایی که خشم و هیاهو انجام می‌دهد این است که ما را از شنیدن آن صداها باز می‌دارد، بدبیاری دیگر این است که ما حتی نمی‌توانیم صدای خود را بشنویم. و خشم و هیاهو یا به قول ساعدی: «زرتیشن» باعث بلاتکلیفی  و سرگیجه‌ی ما می‌شود. پس بگو خودت را کجا و در کنار چه کسی قرار می‌‌دهی… 

کارهای او نشان می‌دهد که چگونه یک نویسنده می‌تواند صدای خود را به صدای دیگران بچسباند تا  خود را از گم شدن مصون نگه‌دارد. گم‌شدنی که ساعدی چقدر از آن وحشت داشت.

اگر می‌بینید تعداد آثار یک نویسنده خیلی بیش از سال‌های زندگی کاری‌اش است این تنها یک علت دارد: آنچه قصد گفتنش را دارد، ناگفتنی است. حال‌آنکه گمان برده می‌شود به خاطر آن است که گفتنی‌هایش زیاد است. نه؛ سد و راه‌بند‌هاست که کمیّت کار را رقم می‌زند. آنچه راه ساعدی را تا حدود زیادی مسدود می‌کرد، این واقعیت بود که دردش در کلمات بیان نمی‌شد. همین قدر که در نهایت داستان، نوشتن و کاغذ را به خاطره‌ای از بخشش، رنج، شکستن و در آغوش‌گرفتن تبدیل کند.  او داستان می‌نوشت که همان‌طور که خود درباره کافکا گفته بود، «پدر در بیاورد». داستان‌های آدم‌های واقعی را می‌نوشت برای آنکه آدم‌های واقعی آنها را بخوانند. 

یکی از ویژگی‌های کارهای او پیوند متقابل و  تنگاتنگ بین نویسنده و موضوع کارهایش است. گنجاندن خود در روایت، همیشه تلاشی پوچ برای به چشم آمدن در صحنه نیست، بلکه ممکن است نشانه‌ای از هراس از سقوط در پوچی باشد. او در هر جمله و حتی در هر کلمه‌ای که نوشت، بخشی از روح خود را به ودیعه نهاد و  باید به همین دلیل باشد که  خواننده‌ی کتاب‌های او خود را در برابر طبیبی حاذق حس می‌کند: کدام یک از ما نیازی به دست‌گیری نداریم؟ 

صدای او، کلمات او، اندیشه‌ی او، در کنش و واکنش با یکدیگر فضایی هندسی پدید می‌آورْد که از نقطه‌ای به بعد استحاله‌ی قصه در نمایش‌نامه اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. گاهی متن، گاهی صحنه و آرایشِ معماری‌گونه‌ی فضا؛ و گاهی هر دو، چرا که هر چه بتوانیم از فرسوده‌های دنیا نجات دهیم در داستان  ذخیره می‌شود.

فکر می‌کنم این ایده که داستان وطن نویسنده است، از جمله میل به گم نشدن را نیز شامل می‌شود: قدم زدن روی جای پای آدم‌های واقعی، مکانی محصور در صداها، نوشتن، وطن و تبعید…

مگر یک نفر چقدر توان بر دوش بردن این همه را می‌تواند داشته باشد؟ 

زندگی ساعدی زمینه‌ی داستان‌هایش بود، اما اگر از خودش می‌پرسیدیم بی‌شک داستان را زمینه‌ی زندگی‌اش معرفی می‌کرد. حتما می‌گفت زندگی فقط همین‌طور ممکن می‌شود. همان‌گونه که بارها گفت تمام ادبیات مدرن فارسی را چپ‌ها خلق کرده‌اند. او چپ را در دامنه‌ای وسیع و به معنای «مخالف وضع موجود بودن»، در هر شرایط، معنی می‌کرد: «انسان مسئولیت است.»

این نشانگر حالت خاصی از وجود در این جهان است. نوشتن؛ اما لحظه‌ای از  اصول اولیه‌ی انسانی، لحظه‌ای از صدق به حقیقت دور نشدن: و امروز چه ارزش‌های نخ‌نما و  بی‌مشتری‌ای! 

ازنویسنده‌ای می‌گوییم که ابتدا در تبریز و بعد در تهران ، و سرانجام به طرزی ناخواسته در پاریس زیست، و بر خلاف فرمالیسمی که به خصوص در سال‌های پایانی عمرش هرچه بیشتر فضای ادبی ما را خفه می‌کرد، در هر کجا که بود با مردم، با جغرافیا، با گرگ‌ها و پرندگان، با عنکبوت‌ها و کرم‌ها، با درختان و رودخانه‌ها در ارتباط بود، و‌در حالی که می‌توانست از طریق روان‌پزشکی گذران روزگار کند، چنان قلب تپنده‌ای داشت که مجبور به ترک خانه شد. رمان ناتمام «سنگ روی سنگ» داستان آخرین روزهای اقامت اوست در ایران و نشان‌دهنده‌ی زمینه‌ی آنچه او را به رفتن مجبور کرد: تاب ساواکی‌ها و سرهنگ‌زادگانی را نیاوردن که یک شبه عمامه بر سر گذاشتند یا چادر سیاه بر سر کشیدند.

پیوند قلبی او با مردم روستا از جنس دیگری بود و مدتی طولانی با آنان به سر برد، و چه بسا همین خود-را- از- جماعتِ تازه‌به‌دوران‌رسیدگانِ شهری- ندیدن بود که آثار او را اینچنین مارژینال و بیرون از سنّت داستان‌نویسی فارسی کرده است.  

اما  دقت نظر او از یک جهان‌بینیِ در قالب کوچکِ منطقه‌ای برنمی‌خیزد. نبض پر تپش نثر ساعدی ریشه دارد در همان پیوندهای عمیق او با اطرافش، با کلّ جهان؛ و این به لطف وجود نگرشی شاعرانه است که او برای سلامت ذهن خود به آن پناه می‌برد. این همان چیزی است که او را به یک «غیرخودی» تبدیل می‌کند.

 آنچه اکنون  پیش روی ماست، یک پرونده‌ی قطور از کاری طولانی و پر رنج ، اما ممتاز است که در طول سالیان متمادی، بدون وقفه، گسترش یافته است. و در ضمیمه‌اش اسناد، نامه‌ها، عکس‌ها، خاطرات روزانه و مصاحبه‌ها… 

نوشتن از زندگی نویسنده‌ای توانا  که به کشور و جهان خود توجه دارد کار آسانی نیست. این کار مستلزم ایجاد یک روایت چند لایه و چند بُعدی است.

نگریستن به زندگی انسان از منظری جامع و نیز مواجهه با چیزهایی که ما در درون خود جستجو و بررسی می‌کنیم،  پدید آورنده‌ی حسّی از اشتراک در امر اجتماعی، اخلاق مراقبتی و حسّ عضوی از کل بودن می‌شود که ما را به ادامه‌ی زندگی امیدوار می‌کند.

این امید در هر داستانی که او نوشته است به ما منتقل می‌شود.

 چه باک اگر  نعره‌ی پر خشم و هیاهوی زرتیشن‌ها گوش جهان را کر کرده است!

برچسب ها

عشق برای شاملو رخدادی است که در حضیض نومیدی روی نشان می‌دهد؛ نومیدیِ حاصل از یک گذشته‌ی تلخ. اما شاملو می‌داند که هیچ‌چیز، حتی عشق، نمی‌تواند آن گذشته را تلافی کند، وگرنه شعری زاده نمی‌شد. شعر تلافی آن گذشته نیست؛ کفاره‌ی آن است در معنای الهیاتیِ کلمه ...
ایران و جامعه‌ای که در ذهن ماست یک تصویر گچ‌گیری‌شده است، و این فیلم می‌کوشد این گچ را بترکاند تا ما زیر پوست شب، حقیقت ایران را بازیابیم. «منطقه‌ی بحرانی» عملا  مثل  «کاراکتر ویرانگر» والتر بنیامین هر تصویر فکری ما را و نیز هر تصویری را که  خود فیلم در ذهن ما می‌سازد، ویران می‌کند...

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *