صبحگاهی درآلمان هجوم برگ ها روی زمین، برگ های نارنجی و زرد، سرخ و خونین، دوباره درد و دوباره یادآور روزهای تلخ آذر. پاییز فصل عاشق شدن، قدم زدن و شعر خواندن است و یا بهاری است که عاشق شده اما برای ما تپش و ریزش هر برگی یاد آور روزی است که برادرم علی را بردند برای اعدام، ان روز او را به همراه چند یا چندین جوان دیگر بر خاک افکندند آن تاریخ در شامگاه ۲۸ آذرسال ۱۳۶۰ متوقف مانده است. هیچوقت فراموش نمی شود آذر و ریزش برگ ها و هجوم سرما به درون سلول های اوین روزی که آمدند و او را بردند.
عقربه زمان برای علی ماهباز در شامگاه روز ۲۸ آذرسال ۱۳۶۰ متوقف مانده است در خواب هایم او را همانگونه می بینم عین روزی که در سال شصت به خانه ام آمد، یعنی بسیار جوان اگر که او زنده می ماند امروز ۷۶ ساله می بود.
انگار همین دیروز بود! (ششم مهر ماه سال شصت)، خداحافظی مان غریب و دردناک بود با غم و اشک در چشمانمان. انگار میدانستیم این دیدار آخر است و دیدار آخر بود. فردا غروب خبر آوردند که علی را از سرکار به اوین بردند.
به انسان های سرزمینم می اندیشم به انهایی که جان فرزندانشان را، علی گونه ستاندند و فاجعه اعدام و کشتن در خیابان را بر سرشان آوار کردند همآنگونه که ما گرفتارش شدیم. به خواهر و پدر و مادر اعدامی ها و یا کشته شده های سال های اخیر فکر می کنم که خانواده هایشان فرزندانشان را در هر زمان به گونه جوان به خاطر خواهند داشت.
انگار همین دیروز بود! که به خاوران رفتیم ردیف چهار قبر شماره ۵۸.
دم دمای غروب روز ۲۸ آذر ۱۳۶۰ قبل از شام یا بعد از شام، سه شنبه بود یا چهارشنبه؟ دقیقا نمی دانم. علی روز قبل برای ما شعرهای عاشورپور را خواند. زمانی که برای اعدام صدایش کردند و در مورد شعرهای عاشورپور برای من و یکی دیگر از هم خرجان اتاق صحبت می کرد.
ناگهان در اتاق باز شد و نام او را خواندند و گفتند که با کلیه وسایل بیاید. سکوت همه اتاق را پر کرد چون شب بود همه فهمیدند موضوع چیست. با من و سایر هم اتاقیها روبوسی کرد . غمگین با او وداع کردیم.
زمزمه با باد بهار
بچه پچه با بنفشه ها
آخرین برگ درخت
در آذرسرد
خوانده و رقصیده ,
بر سر دار بلند
“من بیجار کاری نکنم ماری
اوهوی مار اوهوی مار”
با دستی در هوا بشکنی به ناز
“هرچی بگفتی، نکودی ماری
اوهوی مار اوهوی مار”
یاد تو یاد عطرقشنگ گل سرخ
یاد تو رقص و نوای گل و برگ
در پائیز
عفت ماهباز
efatmahbas@hotmail.com
زیرنویس
علی ماهباز که در روز ۲۸ آذر ۱۳۶۰ در خاوران به خاک سپرده شد و تنها به خانواده اش نشانه ردیف سه ، شماره شصت و هشت را دادند که در سال ۶۸ زمانی که گالیندوپل به ایران برای گزارش حقوق بشر سفر کرد. حکومت بطور کلی وجود چنین قبرستانی را منکر شد. و بولدوزرها بارها و بارها آنجا را زیرو رو کردند