پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳

پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳

اهمیت حیاتی درس‌گرفتن از آنچه بر سوریه گذشت! – مسعود امیدی

چند روز از رویدادهای سوریه که با استعفای بشار اسد و تصرف قدرت از سوی جریان‌های مسلح با آتوریتی جریان تروریستی تحریر الشام در دمشق همراه شد، می‌گذرد. رویدادی که دقیقا پس از آغاز آتش‌بس بین اسرائیل و حزب‌الله در لبنان آغاز شد و به سرعت طی چند روز به فروپاشی حاکمیت سوریه انجامید. رسانه‌ها در چند روز گذشته اخبار و تحلیل‌های متفاوتی را در باره‌ی زمینه‌ها و عوامل این رویداد و چشم‌انداز تأثیرات آن برای منطقه و به‌ویژه ایران منتشر کردند. در میان شخصیت‌ها، جریان‌های سیاسی و مردم جامعه نیز برخوردهای متفاوتی با این رویداد صورت گرفته است. برخی از سقوط دیکتاتور اظهار خشنودی می‌کنند و آن را سرنوشت محتوم دیکتاتورها می‌دانند، برخی این رویداد را نتیجه‌ی برنامه‌ریزی و همکاری مشترک ترکیه و اسرائیل و آمریکا و به معنای از دست رفتن یک پایگاه مهم محور مقاومت در برابر اسرائیل و حامیانش دانسته و از این جهت ابراز ناراحتی و نگرانی می‌کنند. برخی نیز ضمن ابراز خوشحالی از سقوط دیکتاتوری اسد، نگرانی شدید خود را از به قدرت رسیدن بنیادگرایان تکفیری اعلام می‌کنند.

با توجه به ماهیت و کارنامه‌ی جریان آلترناتیو، آنچه را که در سوریه رخ داده است، به هیچ وجه نمی‌توان یک انقلاب یا تحول دموکراتیک دانست. از سوی دیگر با اطمینان می‌توان نشانه‌های آشکار مداخله‌ی خارجی از سوی آمریکا، اسرائیل و ترکیه را در جمع‌آوری و سازماندهی و تجهیز و تدارک و آموزش این جریان‌های تروریستی به قدرت رسیده در سوریه مشاهده کرد. از این منظر، آنچه رخ داده است ، نه‌تنها در مسیر حفظ و تحکیم استقلال این کشور در برابر مداخلات و تجاوزات آشکار اسرائیل و آمریکا و ترکیه نبوده است، بلکه دقیقاً برعکس استقلال و تمامیت ارضی این کشور را در معرض مخاطرات و تهدیدهای واقعی فراوان و جدی قرار داده است. بخشی از کشور در تصرف اسرائیل، بخشی در تصرف آمریکا و بخشی نیز در تصرف ترکیه بوده است. پس از تهاجم تروریستی داعش در سال‌های گذشته که با ترانسپورت و تجهیز و سازماندهی و تسلیح و تدارک و آموزش آمریکا همراه بود، و به کشتار بخش عظیمی از نیروهای نظامی و مردم این کشور انجامید و رژیم اسد را در شرایط سقوط قرار داد، با مداخله‌ی ایران و روسیه در حمایت از این رژیم، جریان تروریستی- داعشی مرتجع سرکوب شد و ثبات نسبی به این کشور بازگشت. اما مناطق مختلفی از این کشور در دست آمریکا و ترکیه باقی ماند که به مراکز جمع‌آوری و سازماندهی نیروهای تروریستی و تکفیری، یعنی همین‌هایی که امروز بر دمشق حاکم شده اند، تبدیل شد. اشغال این مناطق از سوی کشورهای نامبرده، آشکارا تجاوز به استقلال و حق حاکمیت سوریه بوده و فاقد هر گونه مجوز حقوقی از سوی نهادهای بین المللی بوده است. با اطمینان می‌توان گفت که اگر این مناطق در اختیار ارتش سوریه و دولت این کشور بود، ممکن نبود که امروز شاهد چنین تحولاتی در سوریه باشیم. بنابراین با اطمینان باید تصرف این مناطق از سوی کشورهای نامبرده را یکی از زمینه‌های مهم شکل‌گیری وضعیتی دانست که با تغییر توازن قوای نظامی، به سقوط دولت و حاکمیت سوریه انجامید. اگر چه پس از آتش بس در لبنان آنچه در سوریه اتفاق افتاد بسیار سریع بود، اما نتیجه‌ی ناگزیر روندی بود که در زمین واقعیت در جریان بود. می‌توان با شواهد و فکت‌های فراوان در باره‌ی زمینه‌ها و عوامل و مسببان وضعیتی که منجر به سقوط شد، نوشت که نقش امپریالیسم آمریکا و اسرائیل و ترکیه در آن بسیار پررنگ است. از سوی دیگر، ساده‌اندیشی است اگر  بر رویکرد ضدمردمی و کارنامه‌ی دولت سوریه در حوزه‌های اقتصادی و سیاسی که با انسداد سیاسی شدید حاکم بر این کشور و سرکوب خشن مخالفان و معترضان سیاسی همراه بوده است، نیز چشم فروبسته شود. بی‌شک اگر حاکمیت سوریه و اسد از پایگاه اجتماعی و مشروعیت نسبی قابل قبولی برخوردار بود، امروز ناگزیر به تن دادن به واگذاری قدرت به یک جریان تروریستی نمی‌شد.

ضمناً آنچه در سوریه اتفاق افتاده است، به هیچ وجه دربردارنده‌ی چشم‌انداز روشن‌تری برای تأمین مطالبات دموکراتیک و آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانه و امنیت اجتماعی توده‌های مردم در این کشور هم نیست. بنابراین اساساً نمی‌توان آن را به فال نیک گرفت. با توجه به اهداف بازیگران خارجی و کارنامه و اهداف مداخله‌گرانه و مخرب آن‌ها، با توجه به ماهیت ارتجاعی و کارنامه‌ی تروریست‌های به قدرت رسیده در دمشق،  چشم‌انداز پیش رو برای جامعه‌ی سوریه، منطقه و جهان، بسیار نگران‌کننده و در‌بردارنده‌ی مخاطرات و تهدیدهای واقعی و جدی است.  از این منظر، بدیهی است که این رویداد تغییری در توازن قوای منطقه‌ای به زیان خلق فلسطین و محور مقاومت در برابر نژادپرستی و نسل‌کشی رژیم اسرائیل نیز هست. از منظری دیگر و در فضای برآمد چندجانبه‌گرایی در برابر جهان تک قطبی تحت تسلط امپریالیسم آمریکا و ناتو نیز آنچه در سوریه اتفاق افتاد، حرکتی ارتجاعی و در جهت منافع آمریکا و برنامه‌های آن در راستای تغییر جغرافیای سیاسی منطقه در جهت طرح خاورمیانه‌ی نوین این قدرت امپریالیستی در منطقه بوده است.  

با توجه به اینکه جنبش‌های ملی و دموکراتیک در کشورهای منطقه در دهه‌های ۶۰ و ۷۰  میلادی و در زمان وجود اتحاد شوروی ، اساساٌ با جهت‌گیری‌های سوسیالیستی همراه بودند، امپریالیسم بر آن شد تا اسلام سیاسی را به عنوان رقیبی برای این نیروها مورد حمایت قرار دهد. این از اخوان‌المسلمین آغاز شد، با انقلاب اسلامی در ایران دنبال شد و سپس با مجاهدین و طالبان در افغانستان و  …. و بعد هم با ایجاد داعش و تسلیح و حمایت از آن در سوریه تداوم یافت و امروز هم نیروهای مدافع اسلام سیاسی را در دمشق به قدرت رساند. در حالی‌که امپریالیسم آمریکا همین نیروهای اسلام سیاسی در حماس و حزب الله را که در برابر نژادپرستی و نسل‌کشی اسرائیل ایستاده‌اند، تروریست می‌نامد و برای نابودی آن‌ها از هیچ گونه حمایت سیاسی، نظامی، مالی و رسانه‌ای از  اسرائیل کوتاهی نمی‌کند، در افغانستان و  سوریه آن‌ها را به قدرت می رساند (که این واقعیت نشان از کارکرد و نقض متفاوت سیاسی حاملان اسلام سیاسی در  شرایط متفاوت دارد). با این وجود، با به قدرت رسیدن این نیروها در سوریه ، به صورت طبیعی ارزش‌ها و هنجارهای واپس‌گرایانه در حوزه های اجتماعی و فرهنگی بر جامعه حاکم خواهد شد و نمادها و ارزش‌های مدرن و سکولار پس زده می‌شوند که بی‌تردید از منظر جامعه‌شناختی روندی ارتجاعی خواهد بود.

اگر چه استقلال و یکپارچگی سوریه مدت‌هاست که در نتیجه‌ی تجاوزگری و مداخلات آمریکا، اسرائیل و ترکیه آسیب جدی دیده است، اما با توجه به اختلافات موجود در سوریه، احتمال افزایش درگیری‌های خونین و جنگ داخلی و جدایی در این کشور نیز به شدت افزایش یافته است.

در چنین فضایی، از یک سو  شاهد آن هستیم که برخی فریاد شادی از سقوط دیکتاتوری اسد و بریده شدن دست‌های ایران در سوریه و منطقه را سرمی‌د‌هند و عملاٌ در کنار  نتانیاهوی نسل‌کش و جانی که در این شرایط اقدام به توسعه‌ی تجاوز خود به خاک سوریه کرده و دست به نابودی تمام زیرساخت‌های نظامی این کشور زده است، قرار گرفته‌اند. می‌توان از آن‌ها که هم‌صدا با رسانه‌های امپریالیستی – صهیونیستی با تکرار فراوان «ماجراجوی‌های ایران در حوزه‌ی سیاست خارجی در منطقه»، در این جهت عمل کرده‌اند تا به صورت غیر مستقیم ، این سیاست‌ها را دلیل توسعه‌ی ناامنی و جنگ در منطقه و تهدید امنیت و استقلال کشورمان معرفی کنند، پرسید : پس چرا حاکمیت ایران با این سیاست ماجراجویانه و … که شما بر آن اصرار دارید، در فرصتی که پس از پاسخ نظامی اسرائیل به ایران برایش ایجاد شد، وارد عمل نشد؟! و چرا در صدد دفاع از دولت سوریه به عنوان متحد استراتژیک خود و «حرم زینبیه» با تعداد قابل توجهی «شهید مدافع حرم» که برای حفاظت از آن داده بود، برنیامد؟! پاسخ را باید در این دید که این نگاه قادر به درک ویژگی پراگماتیستی نیرومند شیوه‌ی حکمرانی مسلط بر کشور که برای این ویژگی خود، استنادات نظری و ایدئولوپژیک و مذهبی معتبر و فراوان هم دارد، نیست و از این رو تصور می‌کند با تکرار کلیشه‌ای «سیاست‌های ماجراجویانه» و عبارات مشابه می‌تواند تبیین درستی از پیچیدگی‌های سیاسی منطقه و موضع‌گیری حاکمیت ایران ارائه دهد!

از سوی دیگر نیز برخی با تکرار صرف شعارهای حاکمیت ایران، صرفاً بر جهت‌گیری ضدصهیونیستی و ضدآمریکایی متمرکز شده و بدون نشان دادن توجه کافی به روندها و عوامل و فکت‌های ناخوشایند موجود در زمین واقعیت، و بدون تمرکز بر تعارضات درونی، کاستی‌ها و اقدامات ضددموکراتیک حاکمیت در سوریه، صرفاً به تکرار شعارهای آرمانی علیه امپریالیسم و نژادپرستی صهیونیستی بسنده می‌کنند. حاملان این نگاه که موضع خود را ضدامپریالیستی معرفی می‌کنند، از خود نمی‌پرسند که چرا رژیمی مثل کوبا بیش از ۷۰ سال در برابر شدیدترین تحریم‌ها و مداخلات امپریالیستی تاب می‌آورد و در برخی از شاخص‌های توسعه‌ی اجتماعی و انسانی چون آموزش، بهداشت و درمان به سرآمد جهان تبدیل می‌شود، اما رژیمی مثل رژیم اسد در برابر این فشارها فرومی‌ریزد؟!

نگارنده علاقه‌ای به نسبت دادن «چپ محور مقاومتی» به این رویکرد جهت نقد آن ندارد. چراکه عبارت «چپ محور مقاومتی» در عین حال می‌تواند حامل ارزش‌های دفاع از حق تعیین سرنوشت خلق‌ها به ویژه خلق فلسطین و حق حاکمیت ملی برای کشورهای منطقه در برابر طرح تجاوزگرانه خاورمیانه‌ی نوین امپریالیستی و صهیونیستی باشد.

در مجموع در یک جمع‌بندی خلاصه می‌توان گفت :

  • آنچه در سوریه اتفاق افتاد، در جهت منافع و برنامه‌های امپریالیسم آمریکا و اسرائیل و ترکیه بوده و از این منظر ارتجاعی است.
  • آنچه در سوریه اتفاق افتاد، فاقد چشم‌انداز تأمین استقلال و یکپارچگی، آزدای، دموکراسی و عدالت اجتماعی برای مردم سوریه و تأمین و تقویت صلح و امنیت برای این کشور و منطقه است.
  • آنچه که در سوریه اتفاق افتاد، محصول مجموعه‌ای از زمینه‌ها و عوامل داخلی چون فقدان دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی و فروریزی مشروعیت اجتماعی شیوه‌ی حکمرانی اسد در  سرکوب خشن اعتراضات گسترده‌ی داخلی از یک سو و مداخلات و تجاوزات آمریکا و اسرائیل و ترکیه و نیز اختلافات با هم پیمانان این کشور چون ایران بود. 
  • دفاع از استقلال و حفظ امنیت یک کشور در برابر مداخلات و تهاجم خارجی و امپریالیستی و تروریست‌های داخلی، بدون برخورداری حاکمیت هر کشوری از مشروعیت و پایگاه اجتماعی قابل قبولی در میان مردم آن جامعه ممکن نیست.
  • با ازدست رفتن مشروعیت حاکمیت در یک کشور، زمینه‌ی تهدید، مداخله و تجاوز خارجی و  نابودی تمامیت ارضی و استقلل آن کشور فراهم می‌شود. معنی روشن این گزاره آن است که برای حفظ استقلال و امنیت یک کشور، نباید اجازه داد نارضایتی مردم به دلیل نبود دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی، به کاهش مداوم اعتبار اجتماعی و مشروعیت حاکمیت آن کشور بیانجامد!

آری، در چنین وضعیتی جای تاسف است که برخی از کسانی که به نوعی تفکر به آصطلاح چپ (سوسیالیسم) را نمایندگی می‌کنند، نیز برای سقوط دیکتاتوری اسد ابراز شادمانی می‌کنند. و البته برخی‌ها نیز همزمان، نگرانی شان را از به قدرت رسیدن جریانات بنیادگرای تروریستی در این کشور مطرح می‌کنند. در میان نوشته های مختلفی که در این مورد و با اشاره به زندان‌ها و سرکوبگری و جنایات خاندان اسد و … منتشر شده، مقاله‌ای نیز به قلم یانیس واروفاکیس با عنوان «درس‌هایی از سوریه»[۱] منتشر شده است که در آن تلاش شده است تا از موضع به اصطلاح «راه سوم» با موضوع برخورد شود.

واروفاکیس در مقاله اش نوشته است:

« یکشنبه‌ی گذشته، رژیم اسد سقوط کرد و جهادی‌ها به دمشق یورش بردند. باز هم از سقوط یک رژیم ستمگر ابراز رضایت کردم و افزودم: «سوری‌ها به اندازه‌ی کافی رنج کشیده‌اند. اکنون وظیفه داریم اطمینان حاصل کنیم بیش از این رنجی بر آن‌ها تحمیل نشود، آن‌ نوع رنجی که عراقی‌ها و لیبیایی‌ها پس از سقوط دیکتاتورهای‌شان متحمل شدند. برای این هدف، قدرت‌های خارجی، غربی و غیرغربی نیز باید از این کشور دور نگه داشته شوند.» این‌بار هم (مانند مورد سقوط کابل) بلافاصله مورد حمله قرار گرفتم که پیروزی جهادی‌ها را جشن گرفته‌ام – این دفعه مخالفان امپریالیسم امریکا به من حمله کردند. از نظر آن‌ها، اگر شما حامی اسد نیستید، پس باید حامی جهادگران مخالف اسد و هواداران آمریکایی-اسراییلی‌شان باشید. همان منطق هواداران امپریالیسم آمریکا: ‹اگر با ما نیستی، بر ما هستی›.»

در ادامه‌ی این نوشته آمده است :

« آیا در سوریه‌ی پس از سقوط اسد، درست مانند عراق و لیبی، این خطر وجود ندارد که حمام خون فجیع‌تری راه بیفتد؟ البته، احتمالش هست. اما، دلیل نمی‌شود که صدام، قذافی یا اسد را به‌عنوان «راه‌حل»، و پادزهر امپریالیسم تلقی کنیم. این رژیم‌های جبار مردم‌شان را از خود بیگانه می‌کنند و سرانجام فرومی‌‌پاشند – بنابراین ثابت می‌کنند که ظرفیت مقاومت در برابر امپریالیسم را ندارند. ممکن است این رژیم‌ها مدتی دشمن امپریالیست اصلی، آمریکا، باشند، اما این آن‌ها را دوست ضدامپریالیست‌ها نمی‌کند.»

و در پاراگراف دیگری از مقاله نیز آمده است :

«خلاصه کنم، ضدامپریالیسم تنها زمانی موفق می‌شود که ضدامپریالیست‌ها حداقلِ معیارهای اخلاقی را رعایت کنند؛ بزرگ‌ترین سلاح ما این است، نه کلاشینکف خودکار یا موشک ضد هوایی. زیرا اگر به حداقل معیارهای اخلاقی پایبند باشیم، می‌توانیم توده‌های سراسر جهان را که در نهایت قدردانِ مواضع انسان‌گرایانه‌ی اصولی هستند، جلب کنیم. همچنین می‌توانیم راحت‌تر دوگانگی رسانه‌های غربی را افشا کنیم که بی‌شرمانه (الف) اشغال دو افغانستان طی دو دهه را به‌منزله‌ی راهی ضروری برای مبارزه با جهادی‌ها جهت جلوگیری از اشغال کابل، توجیه می‌کنند و همزمان (ب) از تصرف دمشق به‌دست جهادی‌ها تجلیل می‌کنند!»

استدلال واروفاکیس از یک منظر تحلیلی نادرست به نظر نمی‌رسد و می‌توان با او موافق بود. این نگاه اما در فرآیند کنش‌گری سیاسی ممکن است چندان راهگشا نباشد و در عمل به نتیجه‌ای متفاوت بیانجامد. در جهان سیاست، واقع‌گرایی و درک لحظه از اهمیت زیادی برخوردار است. می‌توان هم مخالف اسد، مخالف صدام، مخالف جمهوری اسلامی و … بود  و هم مخالف امپریالیسم اروپا و آمریکا و صهیونیسم. (البته همان گونه که در کامنت زیر مقاله آمده است، معلوم نیست چرا وارفاکیس چیزی در مورد  امپریالیست‌های اروپایی نمی‌گوید!) اما نکته اینجاست که در فضای سیاسی وقتی از وزنی برخوردار نباشید که بتوانید خود را تبدیل به آلترناتیو کنید، مسئله‌ی بد و بدتر برای شما اهمیت پیدا می‌کند. این را انتخاب نمی‌کنید، بلکه بر شما تحمیل می‌شود. همان گونه که لنین ناگزیر شد به معاهده‌ی صلح برست لیتوفسک تن دهد و همان گونه که استالین ناگزیر شد که با امپریالیست‌های انگلیس و فرانسه و نیز آمریکا که در مستعمرات و کشورهای وابسته جنایات زیادی می‌کردند و پس از جنگ جهانی دوم نیز تا امروز  هم در گوشه و کنار جهان چنین می‌کنند، در ائتلاف ضدفاشیستی قرار گیرد!

نگاه کلی اخلاقی و منزه‌طلبانه آقای واروفاکیس مبنی بر اینکه ما نیاز به اسلحه و تجهیزات نظامی و موشک و … نداریم بلکه به پایبندی به اخلاقیات نیاز داریم، به نظر نمی‌رسد در عالم واقعیت و در ارتباط با تحولات سیاسی در این لحظه معین تاریخی در سوریه، ( و غزه و لبنان ) از کاربرد چندانی برخوردار باشد. اگرچه حرف شیک و درستی به نظر می‌رسد‌ . برای ارزیابی اعتبار آن، می‌توان از خود پرسید : اگر همین امروز، همان داعشی‌ها و بنیادگرایان ساخته و پرداخته‌ی امپریالیسم که در سوریه به قدرت رسیده‌اند، به کشورمان که مردم ما از دست شیوه‌ی حکمرانی مسلط بر آن آسیب‌های فراوان دیده‌اند و از آن به شدت ناراضی هستند، حمله کنند، آیا برای ما بی‌تفاوت است و می‌توانیم خودمان را قانع کنیم و به همین سادگی بگوییم که ما دو طرف را محکوم می‌کنیم و .. و بعد هم به تماشا بنشینیم تا امپریالیسم و صهیونیسم همراه با بنیادگرایان داعشی و ساخته و پرداخته‌ی خود بر کشور  مسلط شوند؟!

به ویژه آنجا که واروفاکیس در مورد میلوسویچ می‌نویسد، سخنانش قابل بحث‌تر است. اگر کسی بتواند نتیجه‌ی تجزیه‌ی یوگسلاوی و پیامد منطقه‌ای و جهانی آن در تحکیم جهان تک‌قطبی تحت تسلط آمریکا و ناتو و رفتن اروپا زیر سلطه‌ی آمریکا و فرسایش و فروپاشی نهادهای دموکراتیک و حقوقی بین‌المللی و برآمد نئوفاشیسم را پس از آن پیش‌بینی کند، آیا بر اساس همین معیارهای اخلاقی که واروفاکیس بر آن‌ها تکیه می‌کند، مجاز است که به این نظاره‌گری و اعلام اینکه ما دو طرف را محکوم می‌کنیم، بسنده کند؟!

به قول آمریکایی‌ها شما ناگزیر هستید در تحلیل و موضع‌گیری سیاسی، Big picture یا تصویر کلان مسئله را هم ببینید و صرف پایبندی به موازین اخلاقی و پرنسیپ‌های منزه‌طلبانه سیاسی، کافی نیست. این هم البته همه‌ی ماجرا نیست. باید آموخت که چگونه می‌شود و باید برای دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و … در کشورهایی چون لیبی، عراق، سوریه و ایران و … مبارزه کرد که استقلال کشور و هویت تاریخی- تمدنی و دولت – ملت آن به مخاطره نیافتد!. یعنی باید خطر از چاله درآمدن و به چاه افتادن را هم دید. نباید فراموش کرد که امپریالیسم برای منطقه‌ی‌ غرب آسیا از سال‌ها پیش،  طرحی به نام طرح خاورمیانه‌ی نوین را در راستای تأمین اهداف توسعه‌طلبانه و مداخله‌گرایانه‌ی خود برای تسلط بر منطقه و و مراکز مهم انرژی و اقتصاد سیاسی نفت و گاز تدارک دیده است و در چارچوب این طرح باید استقلال و تمامیت ارضی برخی از کشورهای منطقه که به نوعی در تعارض با امپریالیسم بوده و همسو با آن نیستند، را نابود کند و آن‌ها را یا به زیر سلطه خود درآورد و یا تجزیه کند، و این یعنی همان کاری که با یوگسلاوی کرد. این مخاطره و چالشی بسیار بزرگ است که یک نیروی مترقی و مسئولیت‌پذیر در کنار ضرورت دفاع از آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و …، نمی‌تواند چشم بر روی آن ببندد!

مبارزه‌ی سیاسی در خلاء رخ نمی‌دهد، بلکه در زمین واقعیت و در فضای توازن قوای عملاً موجود اتفاق می‌افتد، هم از آن متأثر است و هم بر آن تأثیر می‌گذارد. توجه به این تأثیرات متقابل، از بدیهی‌ترین و ضروری‌ترین الزامات مبارزه و موضع‌گیری سیاسی است که در نوشته‌ی آقای واروفاکیس به آن توجه چندانی نشان داده نشده است.

به هر روی همواره باید توجه داشت که بحث و «رویکرد تحلیلی» ضرورتا برای تعیین وظایف لحظه و «رویکرد تجویزی»، ممکن است کفایت نکند و برای تعیین چه باید کرد، نیاز به رویکرد لنینی «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص» است که ممکن است به صلح برست لیتوفسک هم بیانجامد که از نظر بسیاری مورد نقد هم قرار گرفت، اما تاریخ نشان داد که نه‌تنها نادرست نبود، بلکه درست‌ترین کار ممکن بود..

با این وصف، آنچه در سوریه رخ داد، دارای پیچیدگی‌هایی نیز هست که چالش‌ها و توافقات پشت پرده بین بازیگران در سوریه و منطقه را نیز که در آینده‌ای نه چندان دور آشکار خواهد شد را نیز  نباید در این ارتباط از نظر دور داشت.

مسئله‌ی حیاتی برای جامعه‌ی ما آن است که آیا حاکمان ما از این فرصت و استعداد برخوردارند که لحظه را به درستی درک کنند؟! بایدها و نبایدهای خود را در راستای حفظ امنیت و استقلال کشور که بدون تأمین مطالبات برحق دموکراسی‌خواهانه، آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانه‌ی مردم و تأمین نسبی رضایت آن‌ها ممکن نیست، بشناسند و رویکرد دیگری را برای حکمرانی برگزینند؟! آیا تعلقات و منافع اجتماعی-طبقاتی و شبه‌کاستی آن‌ها، مانع فهم چنین ضرورتی از سوی آن‌ها نیست؟!

نیروهای سیاسی اپوزیسیون که دغدغه‌ی استقلال و امنیت ملی و آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی دارند و توده های وسیع مردم جامعه‌ی ما چطور؟ آیا با توجه به تجارب تاریخی در جامعه‌ی ایران و آنچه در قالب تجاربی بسیار تلخ بر لیبی و عراق و سوریه در منطقه گذشته‌است، از درجه‌ای از بلوغ سیاسی و تجربی برخوردارند که رویکرد مناسبی را در توفان رویدادها در منطقه برگزینند که متضمن استقلال و امنیت کشور و هم‌زمان پیگیری تأمین مطالبات دموکراتیک و عدالت‌خواهانه‌ی جامعه‌ی ما باشد؟! آیا جامعه‌ی ما از آنچه بر سوریه گذشت، درس می‌گیرد؟!  

۲۳ آذر ۱۴۰۳


[۱] https://pecritique.com/2024/12/11/

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

12 پاسخ

  1. انتظار درس گرفتن جامعه از آنچه بر سوریه گذشته، بیهوده، غیرمنطقی و آرمانگرایانه است.
    مردمی که امید رو در روبرو نمی بینند، به هر ریسمان پوسیده ای چنگ خواهند زد.

    مسئولیت اساسی با صاحبان قدرت است، آنهایی که تمام داشته خود را از دست خواهند داد ( البته که کشورهای مختلف چه از بلوک به اصطلاح شرق و چه از بلوک غرب اکثرا به آنها پناه داده اند و مسیر عدالت رو در جهت منافع خودشون درستکاری کرده اند)
    عدم فهم تحولات اجتماعی و سیاسی و سرکوب گسترده نتیجه ای جز بی ثباتی نخواهد داشت.

    کسانی که به واسطه داشتن قدرت سیاسی و ثروت مسئول بوده اند باید جوابگو باشند وگرنه این چرخه تا ابد تکرار می‌شود، یک روز به نفع دیکتاتور تمامیت خواه مذهبی و دیگر روز به نفع دیکتاتور تمامیت خواه سکولار.

  2. با درود و سپاس از بررسی واقع بینانۀ زمینه‌ها و دلایل فروپاشی رژیم بشار اسد در کشور سوریه. در تکمیل نظرات نویسنده دو سه نکته دیگر هم به نظرم قابل اشاره یا بررسی است:
    1- نقش کشور روسیه و حتی آمادگی خود بشار اسد برای کناره‌گیری مسالمت‌آمیزش از قدرت که بنظر میرسد در توافق پنهانی با آمریکا و اروپا و ترکیه عملی شده است.
    2- موقعیت متزلزل و چالش‌های پیشِ روی جمهوری اسلامی پس از ضربات مهلک به جبهه محور مقاومت و فروپاشی دولت اسد که ارتباط ایران با حزب‌الله در لبنان را میسر میکرد.
    3- در اواخر مقاله و بحث درس گرفتن از حوادث سوریه باید اشاره کرد که جمهوری اسلامی با خیزبرداشتن برای اجرای قانون ارتجاعی عفاف و حجاب و تداوم بی توجّهی به حقوق و آزادیهای دمکراتیک مردم خود، پیشاپیش در این آزمون شکست خورده است مگر آنکه با رشد جنبش انقلابی زحمتکشان تکانی بخورد و به خواست ملّت که چیزی جز تامین استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی نیست، تمکین کند.
    4- مورد دیگر سردرگمی رقّت‌بارِ چپ‌های موسوم به “محور مقاومتی” پس از سقوط دولت بشار اسد در سوریه است ازجمله:
    *تارنگاشت عدالت با انتشار مقاله “روزنامه جوان” متعلق به سپاه پاسداران با عنوان “ما پشیمان نیستیم” مراتب ارادت خود به رهبری جمهوری اسلامی را ابراز کرد.
    *راه توده در سرمقاله خود به سبک ملانصرالدین این پیش‌بینی عالمانه را کرده که “سوریه دو آینده می‌تواند داشته باشد: یا میتواند حاکمیت ملی خود را حفظ کند و یا نمی‌تواند!” ملانصرالدین هم در جمعی گفت من و همسرم روی‌هم منجم و هواشناس هستیم. پرسیدند چطور؟ گفت مثلا من می‌گویم هوای فردا آفتابی است و همسرم می‌گوید هوای فردا ابری است و بالاخره فردا یا آفتابی است یا ابری…
    *سایت ۱۰ مهر فعلا سکوت کرده و به انتشار نوشته ویجی پراشاد تحلیل‌گر هندی اکتفا کرده و در عین حال وظیفه اعلام موضع خود را ظاهرا به “تحریریۀ مجلۀ دانش و امید” محوّل کرده است. تحریریه این نشریه پس‌از سخنرانی آشفته و تهدیدآمیز خامنه‌ای در بیانیه‌ای به شدت فرصت‌طلبانه و محافظه‌کارانه وعده الهی مقامِ عظمای ولایت را که “جبهه مقاومت بار دیگر قوی خواهد شد” تکرار کرده‌اند و به سبک مقامات رژیم به بشار اسد تاخته‌اند که در این پست متن کامل آن‌را می‌خوانید. فقط این سوال از نویسندگان بیانیه مطرح است که: آیا حقایقی را که درباره رفتارهای ضددمکراتیک و سیاست‌های نئولیبرالی رژیم بشار اسد و عمق فساد و ناتوانی ارتش سوریه گفته‌اید قبلا هم اطلاع داشتید یا تازه به کشف آنها نائل آمده‌اید؟
    با احترام

  3. بادرود و سپاس از نوشته پر مغز شما.
    راستش من هم نگران این هستم که نبود یک بلوغ سیاسی، جامعه ما را به سوی چاله ژرف تر بکشاند.
    آن چه که من از رویداد سوریه می خواستم، شما نوشتید و گفتید. ولی من گمانم این است که این یه نوآوری در نحوه تغییرات سیاسی در جامعه ها هست که دست اندرکارانش دارند تجربه می کنند و می آموزند، چون روزهای کودتاهای آن چنانی روزگار جنگ سرد گذشته، و این چیزی که در سوریه روی داد، مرحله اغازین خودش را می گذراندم تا در آینده و در جاهای دیگر انجام داده شود. برای نمونه کودتای ۲۸ مرداد نخستین کودتایی بود که امپریالیست ها پس از جنگ دوم جهانی انجام دادند و آموختند تا در کودتاهای آینده کارشان را پخته تر و آموخته تر پیش ببرند.
    اینا همه در رده جنگ برای رهبریت جهان آینده است، و خب روش های خودش را می طلبد…
    پس از اسد، همه دندان های سوریه را کشیدند، و هیچ کس در غرب انتقادی از اسراییل نکرد که چرا و برای چه، سخنی نیز از آینده مردم فلسطین به میان نمی آورند….و از این رفتارها کاملن پیداست که همه برنامه داشته اند و دارند…

  4. با درود
    با توجه به طرح “خاورمیانه جدید” که از ۷ اکتبر ٱغاز شده و فاجعه غزه ، شکست حزب الله و فرار اسد به روسیه را ، تا الان رقم زده و به احتمال زیاد بعد از حشدالشعبی نوبت جمهوری اسلامی خواهد رسید .
    با تجربه اندوخته شما .
    راه عملی و واقعی موجود برای نیروهای “چپ ضد امپریالیست ” چیست ،البته بغیر از کار همیشگی ” ذکر مصیبت ” و محکوم کردن ” ٱمریکا و اسراییل”بعد از هر اتفاقی ؟

    1. شما که «غُصه » ی نیروهای مترقی و منقد سرمایه داری و استعمار که از قرن نوزدهم با جنبش های کارگری و سوسیالیستی میلیونها جان آزاد را از دست دادند را نمی خورید. انترناسیونال اول و دوم پیش از انقلاب ۱۹۱۷ تشکیل شد.
      بهر جهت شما فقط بلدید با این دست نوشته ها برای نظم بربریت سرمایه داری هورا بکشید.
      سرمایه داری داری جهانی یا امپریالیسم نشان داد که نه پیش از جنگ جهانی اول و نه بعداز آن و با تشکیل حکومت بلشویکی شوروی ، هیچ نوع رقابت و تلاشی را در هیچ کجای دنیا تحمل نمی کند.
      جنبش مشروطه برای استفلال ، آزادی و پیشرفت اجتماعی صورت گرفت که نه استعمار گران روس و انگلیس و نه ارتجاع داخلی آنرا تحمل نکردند.
      در جنگ جهانی اول دعوا بر سر چه بود؟
      جنگ جهانی دوم چگونه شروع شد؟
      میفرمائید تلاشی که نیروهای مترقی و چپ گرایان در سراسر جهان علیه فاشیسم و نازیسم لازم نبود؟
      خُب ، امپریالیسم جهانی توانست با بسیج مسلمانان واپسگرای در زمان رونالد ریگان و سناتورهای آمریکائی شوروی را در افغانستان خارج کند و بعد «سوسیالیسم واقعا موجود» فروپاشد.
      جنگ یوگسلاوی و «جنگ علیه تروریسم» که با حمله نظامی به افغانستان ، عراق ، لیبی ، سومالی، سوریه و….شروع شد چه اهدافی را در نظر داشت؟
      جورج دبلیو بوش ، تونی بلیر و دیگر کوتوله های سرمایه داری میخواستند این کشور ها را «دموکراتیزه» کنند ولی دنیا را تبدیل به جهنمی برای مردم کردند.
      می فرمائید نیروهای مترقی و چپ باید ساکت می ماندند یا برای این حضرات هورا می کشیدند؟
      در مورد حکومت اشغالگر و آپارتهاید اسرائیل هم ۷۶ سال با تروریسم دولتی منطقه را نظامی کرده و میلیونها نفر کشته و آوراه شده اند چه می فرمائید؟
      به خاطر حمایت جمهوری نکبت اسلامی که ۴۶ سال ست با حمایت امپریالیسم جهانی در راس آن آمریکا به قدرت رسید و برای اهداف ارتجاعی خود کاسه ای داغ تر از آش برای مردم ستم دیده ی فلسطین شد و جز ضرر نتجه ای نداشت . می توانید نقش اسرائیل را در این ۷۶ سال نادیه بگیرید؟
      بشریت آزادیخواه و چپ گرایان همیشه از حقوق اساسی مردم فلسطین دفاع کرده و علیه حکومت اشغالگر اسرائیل اعتراض …در جهانی که سرمایه دارای در نهایت بیشرمی متهمان جنایت بشری جنگی را ساپورت می کند شما سوک کرده ای ولی به منقدان این سیستم جهنمی و ضد انسانی اعتراض می کنید.
      گفتنی ها بیش از این هاست ولی معلوم نیست که شما برای کی این کامنت ها را در این جا می نویسید؟

  5. مسعود امیدی به درستی اشاره می‌کند که جهادی‌ها سوریه را به دست گرفته‌اند. اما نمی‌تواند پنهان کند که او و همفکرانش از خمینی و جهادی‌هایش که در سال ۵۷ ایران را تسخیر کردند حمایت همه جانبه کردند و می‌کنند. حکومت خمینی جهادی بود بر علیه همه چیز و همه کس: جهاد دانشگاهی جهاد مهندسی جهاد کشاورزی جهاد علیه شرق و غرب و نهایتاً جهاد علیه ایران و ایرانیان. اما برای یک محور مقاومتی چپ این جهادی‌های سوریه بدند چون حکومتی را که سمتگیری اردوگاه سوسیالیستی داشت را سرنگون کرده‌اند. و بر اساس منطق معمول ایشان و همفکران پس این سرنگونی باید کار آمریکا باشد. امیدی انکار می‌کند که دلیل و محل برآمد اصلی تکفیری‌های قرون وسطایی در سوریه ۱۲ سال پیش سرکوب جنبش مردمی بهار دمشق بود. پس از نابودی اردوگاه سوسیالیستی سوریه آخرین بازمانده اقمار شوروی بود که با حمایت های تروریستی خامنه ای و ۴۰ میلیارد دلار پول ایران به سختی به تقلا افتاده بود. مسعود امیدی بهتر است صادقانه به نقش ایران و روسیه در زیر پا کشی از رژیم اسد نیز اشاره کند.

  6. سردرگمی نویسنده ریشه در معیار ارزشی طیف ایشان دارد که نه در دموکراسی و آزادی و حقوق بشر که در مبارزه ضد امپریالیسمی خلاصه می‌شود. برای همین خمینی و خلخالی ضد امپریالیست نه جهادی که انقلابی اند و این جهادیون که بر علیه روسیه و اسدِ ضد امپریالیست شوریده اند کفر ابلیسند. معلوم نیست منظور نویسنده از “ درک ویژگی پراگماتیستی نیرومند شیوه‌ی حکمرانی مسلط بر کشور “ چیست. این گونه ویژگی پراگماتیستی نیرومند را در میان دزدان بانک به وفور می‌توان یافت که اگر چه بسیار ریسک می‌کنند اما دیگر خودکشی نمیکنند.

  7. ابتدای نوشته به مسائل ‌و نگرانی های درستی اشاره کرد و نوید این را می داد که بررسی واقع بینانه و‌پخته ای را ارائه می دهد اما در جایی که به مسئله مجاهدین در افغانستان و طالبان رسید توقف کردم.
    این نوشته به دام‌همان تئوری های توطئه قدر قدرت ها و همه چیز برنامه ریزی آنهاست می افتد و اصلا نقش دخالت شوروی و کودتاها در افغانستان که زمینه ساز شکل گیری مجاهدین و تسلیح آنها بوسیله آمریکا و شرکای منطقه ای اش بود را نمی بیند. یا نویسنده می بیند اما به عمد از آن می‌گیرد همانطور که نقش رژیم استبدادی و سرکوب گر و جنایتکار جمهوری مادام العمر اسد ها را ندید می گیرد.
    بسیاری از حوادث در منطقه ما بر بستری پیش می‌رود و شکل می گیرد که خود حکومت ها یا جریانات در منطقه ایجاد می کنند.
    فرض این نوع تحلیل و بررسی ها این است مه خود مردم و‌ جریانات سیاسی و اجتماعی آنها هیچکاره اند و نقشی ندارند و به طبع آن حکومت های خودکامه باید تا ابد بر سر کار بمانند!

  8. وقتی در جامعه ای ،حکومت گری و ذهنیت افراد بر پایه ازادی خواهی و دمکراسی خواهی و عدالت اجتماعی باشد آن جامعه دچار فروپاشی های مانند فروپاشی جامعه لیبی ،عراق و سوریه و سودان و نمونه های اینطور نمی شوند.
    آقای امیدی در نوشتارش اگر چه می خواهد با نگرش جدیدی، ازادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی را محور مطرح کند
    اما در کارپایه تحلیلش همان جهان دو قطبی است که ایشان در گذشته وابستگی به آن نگرش داشت
    وقتی فردی دو کارپایه مختلف بکار گیرد
    در نوشتار حتمن دچار نوعی تناقض گویی می شود.

  9. بادرود فراوان به نویسندگان متعهدی چون آقای مسعود امیدی .
    مقاله آنقدر پر محتوی و با ارزش بود و هست که قسمت‌هایی از آنرا برای بازبینی بیشتر نگه دارم .

    ” با توجه به ماهیت و کارنامه‌ی جریان آلترناتیو، آنچه را که در سوریه رخ داده است، به هیچ وجه نمی‌توان یک انقلاب یا تحول دموکراتیک دانست.”

    ” از این منظر، آنچه رخ داده است ، نه‌تنها در مسیر حفظ و تحکیم استقلال این کشور در برابر مداخلات و تجاوزات آشکار اسرائیل و آمریکا و ترکیه نبوده است، بلکه دقیقاً برعکس استقلال و تمامیت ارضی این کشور را در معرض مخاطراتو تهدیدهای واقعی فراوان و جدی قرار داده است”

    ” اشغال این مناطق از سوی کشورهای نامبرده، آشکارا تجاوز به استقلال و حق حاکمیت سوریه بوده و فاقد هر گونه مجوز حقوقی از سوی نهادهای بین المللی بوده است.”

    ” معنی روشن این گزاره آن است که برای حفظ استقلال و امنیت یک کشور، نباید اجازه داد نارضایتی مردم به دلیل نبود دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی، به کاهش مداوم اعتبار اجتماعی و مشروعیت حاکمیت آن کشور بیانجامد ! ”

    ” باید آموخت که چگونه می‌شود و باید برای دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و … در کشورهایی چون لیبی، عراق، سوریه و ایران و … مبارزه کرد که استقلال کشور و هویت تاریخی- تمدنی و دولت – ملت آن به مخاطره نیافتد!. یعنی باید خطر از چاله درآمدن و به چاه افتادن را هم دید. “

  10. نویسنده محترم این مقاله آیا از انقلاب ۵۷ ایران و پیروزی اسلام‌گرایان ضدامریکایی و فاجعه‌ی ۴۰ سال گذشته در ایران درس گرفته‌اند که حالا به شکل دانای کل به واروفاکیس ایراد می‌گیرد که چرا تصویر بزرگتر! را نمی‌بیند و قضاوت اخلاقی درباره اسد می‌کند. آقای محترم با همین استدلال رهبرانتان ۴۳ سال پیش دنبال آخوندها افتادند چون تصویر بزرگتر یعنی منافع اتحاد شوروی برایشان مهم بود نه سرنوشت توده‌های مردم و آزادی و عدالت در ایران. همفکرانتان در “دانش و مردم” سوگنامه برای قاتل مردم سوریه و تولیدکننده سطح یک مواد مخدر در جهان منتشر کرده‌اند و دنبال جبهه مقاومت به رهبری امام خامنه‌ای برای مبارزه با دشمن! هستند. واقعاً چه زمانی می‌خواهید از این همه خطا و فاجعه که تفکر توده‌ای نتیجه داد درس بگیرید؟

  11. اقای امیدی، هروقت شما و همفکرانتان توانستید از اشتباهات رهبران حزب توده در انقلاب ایران و حمایت از ارتجاع اسلامی درس بگیرید آن وقت درسهایتان را به دیگران منتقل کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *