پیشگفتار
”چپ” برای برجسته شدن در جنبشهای اجتماعی در درون کشور باید به نبرد ایدئولوژیک با نیروهای راست هوادار امپریالیسم و صهیونیسم بپردازد. اگر مهر و نشان ”چپ” تنها آزادیخواهی آن باشد، همسنگی نیروهای ”چپ” و راست در این جنبش در بهترین شرایط میتواند یکسان شود.
هنگام رودررویی با راستها ”چپ” میتواند با گام گذاشتن در پهنههای دیگر نبرد، مانند اقتصاد ملی، استقلال و عدالتاجتماعی، جایگاه خود را در رهبری جنبش سنگینتر کند.
”چپ” باید به تودهها نشان دهد که راستها چیزی فراتر از جایگزینی عمامه با کروات نمیخواهند. آنها با دنبال کردن راه رشد سرمایهداری کنونی، آن هم به شیوه نئولیبرالیستی نمیتوانند که دشواریهای مردم را که به دلیل نبود یک اقتصاد ملی و پیاده نکردن عدالتاجتماعی پدید آمدهاست را حل کنند.
ولی برای ”چپ” انجام این وظیفه، یک کار آسانی نیست. یادمان باشد که اگر از واپسگرایی دین و پیامدهای ناگوار آن مانند نبود آزادپوشی برای زنان که بگذریم، پایههای ایدئولوژیک اقتصادی- اجتماعی جمهوری اسلامی با راستگرایان بسیار یکسان است. همهی تلاش ایدئولوژیک رژیم برای نشان دادن درستی و پرتوان کردن ارزشهای نئولیبرالیستی به سود راستگرایان هم هست.
نئولیبرالیسم جمهوری اسلامی فردگرایی، تکروی و خوداندیشی را در جامعه گسترش میدهد. در این دیدگاه، هر کس به خودش نزدیکتر است. در نئولیبرالیسم، رقابت یکی از برجستهترین ارزش اجتماعی است که جانشین همکاری و همدردی میشود. نئولیبرالیسم با آزادی بازار و کاهش نقش دولتی در اندیشه رفاه اجتماعی نیست. نئولیبرالیسم بر این باور است که نابرابری انگیزه تلاش بیشتر مردم را افزایش میدهد و پیروزی هر کس در زندگی بستگی به تواناییها و تلاش او دارد. همهی این پیامها که شب و روز از رسانههای جمهوری اسلامی به مغز تودهها واریز میشود، به سود راستگرایان هم هست.
چشم اسفندیار راست در نبرد با ”چپ”، همانا سوگند آن به نظام سرمایهداری و ارزشهای فردگرایانه آن است. ”چپ”ها باید برای رساندن پیام خود در باره ی برابری، همکاری، خردگروهی، کار جمعی، عدالتاجتماعی از رسانههای اندک خود بهرهگیری کنند. برای همین، ”چپ” باید با همهی توان نظام سرمایه داری را در نزد تودهها به چالش بکشاند.
بگذارید نخست با کاربرد مقوله هژمونی ایدئولوژیک گرامشی به برجستگی نبرد سنگر به سنگر فرهنگی با نیروهای راست بپردازیم؛ سپس بسیاری از چالشهای همگانیی که سرمایهداری با آن روبرو است را یادآوری کنیم؛ و پس از آن چالشهای ویژه سرمایهداری در میهن ما را بررسی کنیم.
نبرد سنگر به سنگر
آنتونی گرامشی، فیلسوف و کمونیست ایتالیایی، به بررسی شیوههایی که طبقههای فرمانروا در نظام سرمایهداری برای کنترل ایدئولوژیک و فرهنگی بر تودهها به کار میبرند، پرداخت. گرامشی سرمایهداری را نه تنها یک سیستم اقتصادی، بل که مانند یک ساختار اجتماعی و فرهنگی پیچیده میدید که با سرکردگی فرهنگی و ایدئولوژیک طبقههای فرمانروا پایدار میماند. گرامشی میگوید که نهادهای فرهنگی و اجتماعی به گونهای سازماندهی شدهاند، تا برتری و چیرگی اقتصادی و سرکردگی طبقه سرمایهدار را فراهم سازند. گرامشی از نقش پر رنگ ایدئولوژی و فرهنگ در پاسبانی از نظم اجتماعی سرمایهداری سخن میگوید. او می گوید که در یک سیستم کاپیتالیستی، بخش بزرگی از ستم طبقاتی با کنترل و رهبری دیدگاه و اندیشه مردم با کمک ابزارهای فرهنگی، مانند رسانهها پیاده میشود.
گرامشی بر این باور بود که سرمایهداری تنها با زور سرنیزه نمیتواند فرمانروایی کند، بلکه نیاز به پذیرش تودهها به ارزشهای ایدئولوژیک و فرهنگی خود دارد. این هژمونی نه با زور تفنگ و تازیانه، بلکه با شیوه پدیدآوردن همراستایی در ارزشها و باورها، میان تودهها به دست میآید. بورژوازی در نظام کاپیتالیستی با در دست داشتن رسانهها، آموزشگاهها، نهادهای مذهبی و فرهنگی به مهندسی دیدگاه تودهها در بارهی رویدادها و پدیدهها و چالشها میپردازد و آن را به سوی منافع خود رهبری میکند.
گرامشی در این راستا، مقوله « نبرد سنگر به سنگر» را آفرید که در کنار تلاش برای دگرگونی سیاسی و اقتصادی، نبرد سنگر به سنگر برای به دست گیری سرکردگی فرهنگی و ایدئولوژیک را نیز برای مارکسیستها برجسته میسازد. نبرد طبقاتی دربرگیرنده نبرد اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک علیه بورژوازی است. مارکسیستها باید با فراهم کردن نهادهای جایگزین فرهنگی و ایدئولوژیک تودهها را با دیدگاهها و ارزشهای خود آگاه کنند.
یکی از بزرگترین شیوه نبرد ایدئولوژیک با نیروهای راست، روشنگری در بارهی چالشهای فراوانی که سرمایهداری برای مردم می آفریند، است.
چالشهای همگانی سرمایهداری
کارل مارکس در نوشتههای خود، بهویژه در کتاب “سرمایه”، واکاوی ژرف و انتقادی از دستگاه اقتصادی سرمایهداری پیشگزاری کرد. او نشان داد که سرمایهداری دارای دشواریها و تضادهای بنیانی است که ریشه در روابط تولیدی و اجتماعی دارد.
بهرهکشی
مارکس یکی از مهمترین ددمنشی سرمایهداری را، بهرهکشی از کارگران میداند. این بهره کشی در فرآیند کار و تولید رخ میدهد. مارکس بر این باور بود که سرمایهداران سازمندانه – سیستماتیک- از طبقه کارگر بهرهبرداری میکنند. به گفته مارکس، ارزش کالا به اندازه کار اجتماعی نیازمند برای تولید آن بستگی دارد. به زبان دیگر، ارزش یک کالا در پیوند با زمان و تلاش کارگران برای تولید آن است، ولی در اقتصاد سرمایهداری، کارگران پول کمتر از ارزش تولید شده خود را دریافت میکنند. در سیستم سرمایهداری، کارگران هنگام کار بخشی از زمان تولید را به رایگان برای سرمایهداران انجام میدهند. مارکس این فرآیند را یک ویژگی ساختاری در سرمایهداری میخواند که در آن سرمایهداران با بهره کشی از کارگران برای خود سود بیشتر، به دست میآورند.
این فرآیند بهرهکشی، به گفته مارکس، پایه نابرابری و تضادهای اجتماعی هم است.
بیگانگی (Alienation)
مارکس در ایدئولوژی آلمانی و مفهوم اقتصادسیاسی همچنین مفهوم بیگانگی را در بارهی کارگرانی که در نظام سرمایهداری به ناگزیر تن به انجام کارهای یکنواخت و بیمعنی میدهند، به کار برده است. همانگونه که چاپلین نشان دادهاست یک کارگر در کارخانهای که در آن خط تولید خودکار است، بدون اینکه در برنامهریزی، یا فروش آن کالا نقشی داشتهباشد، به انجام کارهای یکنواخت مانند بستهبندی و یا پیچ و مهره سفت کردن در هنگام کار در کارخانه خودرو میپردازد. در این سیستم، کارگر نه تنها از نتیجهی کار خود جدا است، بلکه در فرآیند تولید با همکاران خود نیز بیگانه میشود. کارگر برای بیش سازی سود، به ناگزیر به جای همکاری تن به رقابت با برادران و خواهران طبقاتی خود میدهد که او را در برابر همکار خود بیگانه میکند.
این بیگانگی این حس را در کارگران میآفریند که زندگی آنها ابزاری برای تولید سود بیشتر سرمایهداران است. به گفته مارکس، در سرمایهداری، انسانها به ابزاری برای تولید دگرگون میشوند. کارگر در یک کارخانه صنعتی در خط تولید، پس از سالها کار احساس میکند که تنها بخشی از ابزار یا دستگاهی در خدمت تولید سود هست. این روند مایه کاهش آزادیهای فردی و نوآوریهای انسانی میشود. مارکس میگفت که در این سیستم، انسانها به جای اینکه در پی شکوفایی خود و برآورده شدن نیازهای واقعی خود باشند، ناگزیر به انجام کارهایی هستند که تنها به سود سرمایهداران است.
نابرابری و شکاف طبقاتی
مارکس میگوید که در این سیستم، دارایی بهجای کاربرد آن برای برآورده شدن نیازهای واقعی رنجبران و تنگدستان، تنها بر پایه سود اقتصادی و رقابت پخش میشود. سرمایهداران که دارندگان ابزار تولید هستند، با ارزش اضافی دزدیده از طبقه کارگر، در همسنجی با دیگر طبقهها و لایههای اجتماعی دارایی بیشتری گردآوری میکنند. برایند این روند گرد آمدن دارایی تولید شده در دست شمار اندکی میشود که شکاف طبقاتی و نابرابری اجتماعی و اقتصادی را افزایش میدهد.
بر پایه گزارش مجله فوربز و Oxfam، در سال ۲۰۲۳، دارایی ۱۰ تن از پولدارترین جهان بیش از ۱.۲ تریلیون دلار ، یعنی به اندازه 1.5 درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) همهی کشورهای جهان، بود. دارایی این ده تن برابر با تولید ناخالص ملی کشورهای میلیاردی مانند هند و چین هست. برای نمونه، ایلان ماسک، مدیرعامل تسلا و اسپیسایکس، ۲۵۰ میلیارد دلار؛ برنارد آرنو (مدیر اجرایی لوئی ویتون)، ۲۰۰ میلیارد دلار؛ و جف بزوس (بنیانگذار آمازون) و بیل گیتس (بنیانگذار مایکروسافت) کمی کمتر از آنها دارایی دارند. بر پایه گزارش سازمان اکسفام (Oxfam) در سال ۲۰۲۳، ۱ درصد از داراترین جهان بیشتر از ۴۰ درصد از همهی دارایی های دنیا را در دست خود داشتند. این نشاندهنده شکاف ژرف و گستردهای میان بالاییها و پایینیهای جهان است. بر پایه آمارهای نهاد امپریالیستی مانند بانک جهانی، ۷۰۰ میلیون تن در جهان هنوز تهیدست و یا تنگدست هستند.
بحرانهای اقتصادی و ناپایداری
مارکس میگوید که سرمایهداری در سرشت خود با بحرانهای اقتصادی همراه است. این بحرانها ریشه در تضادهای درونی سیستم دارند. یکی از دلیلهای این بحرانها، ناتوانی دستگاه سرمایهداری برای فراهم کردن درخواست برای کالاهای تولید شدهاست. این روند مایه اضافه تولید، یعنی تولید بیشتر از نیاز مصرفکنندگان میشود. برایند آن رکود، بیکاری و بحرانهای مالی است .
بحرانهای اقتصادی (Great Depression) در دهه ۱۹۳۰ میلادی، یکی از برجستهترین نمونهها از چالش اضافه تولید در نظام کاپیتالیستی بود. در این دوره، کارخانهها در امریکا و بسیاری از کشورهای دیگر کالاهایی را تولید میکردند که بازار توان خرید آنها را نداشت. این شرایط به رکود اقتصادی گسترده و بیکاری میلیونها تن انجامید.
سیاستهای تولید بیش از اندازه و صنعتی شدن کشاورزی آن چنان اضافه تولید در بخش کشاورزی در میانه سده بیستم، پدید آورد که کشاورزان در بسیاری از کشورهای کاپیتالیستی نتوانستند که به فروش کالاهای خود به بهای دلخواه بپردازند. نتیجه آن کاهش بهای بسیاری از فراوردههای کشاورزی و ورشکستگی بسیاری از کشاورزان بود. برای نمونه، در آمریکا در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، دولت به ناگزیر به دلیل اضافه تولید فراوردههای کشاورزی، کمکهای مالی به کشاورزان داد که هنوز زیر نامهای گوناگون به آن میپردازد.
اضافه تولید در صنعت خودرو در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، نمونه دیگر این چالش است. برخی از خودروسازان بزرگ در کشورهای صنعتی مانند امریکا و ژاپن، به دلیل رقابت و دگرگون شدن درخواست بازار، دچار بحران اضافه تولید شدند. این بحران مایه کاهش بهای خودروها، بسته شدن کارخانهها و بیرون راندن کارگران شد. در این دوره، شرکتهایی مانند جنرال موتورز و کرایسلر با چالشهای بزرگی روبهرو شدند.
صنعت فنآوری پس از دورهای که تولید گوشیهای هوشمند و رایانهها کمتر از درخواست بازار بود، به تولید بیش از اندازه پرداخت. ولی به دلیل رکود اقتصادی و دگرگون شدن نیازهای مصرفکنندگان، شرکتها نتوانستند همهی کالاها را به فروش برسانند. این اضافه تولید مایه پایین آمدن بها و دشواریهای مالی برای شرکتها شد.
در دنیای مُد، بسیاری از شرکتها به دلیل پیشبینی نادرست از درخواست و نیاز بازار، به تولید بیش از اندازه پوشاک میپردازند که مایه به دور ریختن هزاران میلیون تن پوشاک میشود. افزون بر این، اضافه تولید در این صنعت مایه افزایش چالشهای زیستمحیطی نیز میشود.
ویرانگری محیط زیست
یکی از ویژگیهای سیستم سرمایهداری، تولید بیش از اندازه برای فروش و سود بیشتر است. مواد اولیه بسیاری در روند اضافه تولید به کار برده میشود، ولی این کالاها به دلیل نداشتن بازار مصرف، به دور ریختهمیشوند. تولید کالاهایی که نیاز انسانها را برآورده نمیکنند، نه تنها مواد اولیه از میان میبرد، بلکه انرژی و زمان کارگران نیز بیهوده به کار برده میشود. اضافه تولید در نظام سرمایهداری نقش ویرانگری بر محیط زیست دارد، چرا که این روند کاربرد سرچشمههای طبیعی و آلودگی محیطزیست را افزایش میدهد.
در نظام سرمایهداری، برای تولید بیشتر کالا و خدمات، سرمایهداران به برونآوری بیشتر سرچشمههای طبیعی و مواد اولیه نیاز دارند. به دلیل نیاز به سود بیشتر، سرمایهداران انگیزه دارند تا تولید را بیشتر کنند، بدون آن که به پیامدهای زیستمحیطی آن بیاندیشند. برونآوری بیرویه از سرچشمههای طبیعی، مانند معدنها، جنگلها و آب مایه ویرانی محیطزیست و کاهش گونههای زیستی میشود.
برای افزایش تولید، کارخانهها به فرآیندهای صنعتی نیاز دارند که بسیاری از آنها محیطزیست را آلوده میکنند. این آلودگیها دربرگیرنده آلایندههای هوا، آب و خاک است که بهدلیل کاربرد سوختهای فسیلی تولید میشود. کاربرد سوختهای فسیلی به افزایش گازهای گُلخانهای و دگرگونی آب و هوایی میانجامد.
ساخت کارخانهها و کشتزارها به دلیل تولید بیش از اندازه، جنگلها و زیستگاههای طبیعی را نابود میکند که مایه از دست رفتن اکوسیستمها و جان جانوران و نابودی گیاهان بومی میشود.
آسیبهای زیستمحیطی در نظام سرمایهداری طبقاتی است. طبقههای پایینی با مواد شیمیایی خطرناک کار میکنند و در جاهایی زندگی میکنند که بیشترین آلودگی هوا و آب دارد. آنها به دلیل نداشتن توانایی خرید فراوردههای کشاورزی و خوراکی خوب، میوهها و سبزیهای خوردنی آلوده به مواد شیمیایی میخرند.
سرمایهداری با گسترش فرهنگ مصرفگرایی، به مردم انگیزه میدهد که به خرید کالاهای بیشتر، حتا اگر نیاز به آنها نداشته باشند بپردازند. این مصرفگرایی مایه افزایش تولید و فشار بیشتر بر طبیعت و محیطزیست میشود. سرمایهداران برای کاهش هزینههای تولید، چالشهای زیستمحیطی در فرآیند تولید را نادیده میگیرند.
سرمایهداری یک نظام اقتصادی با پیامدهای ویرانگر برای محیط زیست و گونههای زیستی است. در راستای تهیه نیازهای تولیدی برای مصرف جهانی، کشاورزی صنعتی با بهرهگیری از روشهای شیمیایی مانند کود و سم و کشت تککالایی گسترش یافتهاست. این فرآیندها مایه کاهش گونههای ژنتیکی فرآوردههای کشاورزی، ویرانی زیستگاهها و گونههای بومی میشود. در جامعه کاپیتالیستی پیرامونی، با افزایش جمعیت و نیاز به ساخت و گسترش زیرساختها، بسیاری از زیستگاههای طبیعی نابود میشوند.
سرمایهداری با فرآیندهای صنعتی و تولیدی هدفمند برای کاهش هزینهها و افزایش سود، برنامهای برای کاهش آلودگی و پاسبانی از محیطزیست ندارد. این آلودگیها مانند آلودگی هوا، آب و خاک میتوانند اکوسیستمها و گونههای زیستی را نابود کنند.
کاپیتالیسم، بهویژه با سوختهای فسیلی و تولید گازهای گلخانهای، چالشهای آب و هوایی را افزایش میدهد. دگرگونی آب و هوایی مایه دگرگونی زیستگاهها و کوچ گونهها، از دست رفتن گونههای زیستی و دگرگونی در روندهای طبیعی زندگی گونهها میشود. سرمایهداری همچنین از شیوههای غیرقانونی مانند شکار، فروش خرطوم و کندن گیاهان کمیاب برای سودورزی بهره میبرد که این کارها گونههای زیستی بسیاری را نابود میکند.
در نظام کاپیتالیستی، کشورهای پیشرفته به دلیل دسترسی به پول و فنآوری، توان بیشتری برای بهرهبرداری از سرچشمههای طبیعی دارند. کشورهای پیرامونی به دلیل کمبود سرمایه و فشارهای بیرونی، بیشتر به ویرانی محیطزیست برای دسترسی به سرچشمههای طبیعی میپردازند.
چالشهای ویژه سرمایهداری در میهن ما
اقتصاد رانتی
یکی از ویژگیهای سرمایهداری در کشورهایی که دارای سرچشمههای طبیعی هستند و به درآمد آن وابسته هستند، اقتصاد رانتی است. اقتصاد رانتی در پیوند تنگاتنگ با درآمدهای کشور از برونآوری سرچشمههای طبیعی است. در کشور ما حق بهرهبرداری از سرچشمههای طبیعی (مانند نفت، گاز یا معدنها) به شرکتها یا دوستان ویژهای داده میشود که رانتخواری نامیده میشود. انها بدون نیاز به نوآوری یا کار تولیدی تنها با بهره جویی از این حق ویژه درآمدهای هنگفت به دست میآورند. به زبان دیگر، در یک اقتصاد رانتی، بخش بزرگی از درآمد نه از کار تولیدی، بلکه با شیوه بهرهبرداری انحصاری از سرچشمههای طبیعی به دست میآید. سرمایهداری وابسته به مواد خام به جای پدیدآوردن بنگاههای تولیدی و نمو پایدار، وابسته به بهای جهانی کالاهای خام است.
اقتصادهای رانتی با انحصاری که به شرکتهای ویژه میدهند، حتا رقابت آزاد در سرمایهداری را زیر پا میگذارند و جلوی نوآوری را میگیرند و انگیزههای سرمایهگذاری در بخشهای تولیدی اقتصاد را کاهش میدهند. از آن جایی که در کشورهای با اقتصاد رانتی، دولتها از رانتهای کالاهای خام خود درآمد به دست می آورند سیستمهای حکومتی آلوده میشوند و جلوی نهادهای دموکراتیک و روشن- و درستکاری دستگاه اداری را می گیرند.
نئولیبرالیسم در کشورهای پیرامونی
نئولیبرالیسم یک رویکرد اقتصادی است که بر بازار آزاد، خصوصیسازی، آزادسازی دادوستد و کاهش نقش دولت در بخشهای گوناگون اقتصاد پافشاری دارد. این رویکرد بازار آزاد را بهینهساز برای بهاگزاری کالاها میداند و خواهان کاهش هزینههای رفاهی و دستمزدهای دولتی است. در کشور ما که اقتصاد رانتی با سیاستهای نئولیبرالی گره خوردهاست، وابستگی به سرچشمههای طبیعی بیشتر میشود.
نئولیبرالیسم در کشور ما با مدیریت دولتی و مالکیت عمومی بر سرچشمههای طبیعی همساز نیست. نئولیبرالیسم خواهان خصوصیسازی سرچشمههای طبیعی و کاهش نقش دولتی بر آنها است که این کار دستگاه را بیشتر از گذشته به بهرهبرداری بیرویه از سرچشمههای طبیعی و وابستگی بیشتر به درآمدهای رانتخیز وا میدارد. نئولیبرالیسم در کشورهای پیرامونی دولتها را وا میدارد که بخشهای گوناگون اقتصادی را به بخش خصوصی واگذار کنند. این کار به کاهش سرمایهگذاری در بخشهای غیررانتی (مانند صنعت تولیدی و کشاورزی) میانجامد و در نتیجه اقتصاد بیش از پیش به کالاهای خام وابسته میگردد. یکی از ویژگیهای اقتصاد رانتی گرد آمدن قدرت اقتصادی در دست گروههای ویژه و اندک است. با کاهش نقش دولت و آزادسازی بازار در اقتصاد نئولیبرالیستی، شرکتها و نهادها بهویژه در بخش مواد خام قدرت بیشتری پیدا میکنند، که این خود به نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی میانجامد.
گلوبالیسم برای کشورهای پیرامونی
گلوبالیسم برای کشورهای پیرامونی مانند میهن ما که یک برنامه اقتصادی ملی و دموکراتیک ندارند، چالشهای فراوانی را پدید میآورد. کشورهای پیرامونی به دلیل دسترسی نداشتن به فنآوری و سرمایه، توانایی رقابت با کشورهای پیشرفته متروپول را ندارند. نتیجه آن که گلوبالیسم شکاف اقتصادی میان کشورهای پیشرفته و پیرامونی را افزایش میدهد.
در فرآیند گلوبالیسم، کشورهای پیرامونی که دارای سرچشمههای زیرزمینی و مواد خام هستند، برای فراهم کردن نیازهای جهانی بیشتر به اقتصاد تککالایی و موادخامی وابسته میشوند. افزون بر این، افزایش وابستگی به فروش مواد خام به ویرانگری محیطزیست، کاهش گوناگونی زیستی میانجامد. در دنیای جهانی شده، بسیاری از کشورهای پیرامونی که تولیدکنندگان موادخام و نیروی کار ارزان برای کشورهای پیشرفته هستند، آنچنان به این اقتصاد وابستگی دارند که به یک اقتصاد مستقل تولیدی و پایدار نمیاندیشند و همیشه در خطر بالا و پایین رفتن بهای کالاهای خود در بازار جهانی هستند که برنامهریزی و کار بودجهآفرینی برای شکوفایی یک اقتصاد تولیدی را سخت میکند. در شرایط گلوبالیسم امروز، نیروی انسانی زبردست و دانشگاهرفته ما به کشورهای پیشرفته کوچ میکنند. این پدیده، که به کوچ بهترین مغزهای میهن ما میانجامد، توانمندیهای علمی و فنی ما را برای پایهگذاری یک اقتصاد تولیدی کم میکند. با گسترش فرهنگ جهانی (به ویژه فرهنگ غربی)، فرهنگهای بومی ما آن چنان زیر ضربه میرود که هویت ملی و ارزشهای فرهنگی ما اندک اندک از دست خواهد رفت.
باز شدن بازارها و کاهش نقش دولت در بازرگانی، سیل فراوردهها و کالاهای کشورهای پیشرفته را به درون کشور سرازیر میسازد که نتیجه آن کم توانتر کردن بیش از پیش صنعتتولیدی کشور و ورشکستگی آن است. گلوبالیسم و وابستگی اقتصاد ما به دلار و بازارهای مالی امپریالیستی مایه افزایش افت و خیز اقتصادی و بحرانهای مالی کشور میشود. حتا آن کشورهای پیرامونی که اندکی پیشرفت اقتصادی داشتهاند، ساختارهای اقتصادی و اجتماعی آنها زیر رهبری نهادهای امپریالیستی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و شرکتهای چندملیتی کار میکنند. بدینگونه، این کشورها نمیتوانند از سیستم اقتصادی جهانی که از سوی کشورهای پیشرفته متروپول و شرکتهای چندملیتی کنترل میشود، جدا شوند. این وابستگی به بازارهای جهانی از پا گرفتن یک سرمایهداری مستقل ملی در این کشورها جلوگیری میکند. حتا پیشرفت اقتصادی کشورهای پیرامونی به کاهش نابرابریهای طبقاتی نمیانجامد. طبقهکارگر و تنگدستان از سودهای برآمده از نمو اقتصادی بهرهای نمیبرند. بورژوایی بومی و سرمایهداران محلی با پیوند خود با سرمایهداری جهانی بیشترین بهره را از چنین پیشرفتی میبرند.
کشورهای پیرامونی در همسنجی با کشورهای پیشرفته، نه تنها از ارزشافزوده کمتری با اقتصادی وابسته خود برخوردار میشوند، بلکه بیشترین پیامدهای بحرانهای اقتصادی جهانی که ریشه در ساختار سرمایهداری دارد به کشورهای پیرامونی فرستاده میشود. این کشورها برای جلوگیری از بحرانهای اقتصادی ویرانگر به ناچار دست گدایی به نهادهای مالی امپریالیستی دراز میکنند و وامهای آنها هم همانگونه که میدانیم با شرط پذیرش سیاستهای نئولیبرالستی به سود کشورهای پیشرفته و شرکتهای چندملیتی داده میشود.
پایانسخن
مارکس میگفت که سرمایهداری هیچگاه یک نظام پایداری نخواهد شد. ستونهای نظام سرمایهداری بر پایه تضاد طبقاتی چیده شدهاست. دو طبقه برجسته در این نظام- طبقه سرمایهدار (بورژوازی) که دارنده ابزار تولید است و طبقه کارگر (پرولتاریا) که به فروش نیروی کار خود نیاز دارد- پیوسته با هم تضاد منافع دارند. این تضاد طبقاتی همواره مایه کشمکشها، اعتصابها و گاهی هم انقلابهای اجتماعی میشود. به زبان دیگر، جامعه سرمایهداری همواره در سرشت خود تنشآفرین است.
راستهای شاهنشاهیخواه و هواداران دیکتاتوری محمدرضا، اقتصادی با درهای باز برای کالاهای بنجل غربی، مانند اقتصاد رژیم محمدرضا به رهبری بورژوازی کمپرادور، میخواهند که فرسنگها از یک اقتصاد پیشرفته صنعتی به دور است. آنها خواهان دگرگونی نهادهای روبنایی جمهوری اسلامی، بدون دست زدن به ساختارهای بیمار اقتصادی- اجتماعی آن هستند.
”چپ” باید در نبرد با راستها، به روشنگری در بارهی چالشهای ناگواری که سیستم سرمایهداری برای مردم به همراه میآورد، بپردازد. درک و آموزش مقولههای بنیادی چون بهرهکشی از نیروی کار، بیگانگی، شکاف طبقاتی، بحرانهای اقتصادی و آسیبهای زیستمحیطی در نظام سرمایهداری، از مهم ترین وظیفههای ”چپ” در این نبرد است.
راستها، با باور به ایدئولوژی نئولیبرالیسم و نظام اقتصادی رانتی، نه تنها به نابرابریها دامن میزنند، بلکه از پیشرفت اقتصادی واقعی و پایدار جلوگیری میکنند. ”چپ” باید با همکاری و همآهنگی و بهرهگیری از همهی رسانهها و نهادهای فرهنگی جایگزینی خود، به مردم نشان دهد که تنها با دگرگونیهای ریشهای در ساختار اقتصادی و اجتماعی، میتوان اقتصادی ملی و پیشرفته با عدالت اجتماعی و پیامدهای زیستمحیطی کمتر پایهگذاری کرد.
2 پاسخ
مطلبی که در آن سعی شده به همه چیز و هیچ چیز پرداخته نشود، بی تعارف انشا با فریبکاری اول مژلب نوشته شده«چپ” برای برجسته شدن در جنبشهای اجتماعی در درون کشور باید به نبرد ایدئولوژیک با نیروهای راست هوادار امپریالیسم و صهیونیسم بپردازد. » تا آخر مطلب نه درباره امپریالیسم و نه درباره صهیونیم لام تا کام حرفی نمی زند! ویترین است برای جلب مشتری؟ متنی مثلا پست مدرن که هیچ نتیجه ای از آن نمی توان گرفت. هر کس که به سرمایه داری انتقاد کند و تضاد کار و سرمایه را برجسته کند چپ نیست! به همین دلیل هم پست مدرنه ها هم چپ نیستند!
جناب کیانی من کاری به طول مقاله و توضیح واضحات تکراری در باره نظر مارکس در باره سرمایه و سرمایه داری ندارم. اما متوجه مبارزه ایدولوژیک شما نشدم. آیا قرار است با نمایندگان سرمایه داری در باره ماتریالیسم و ایده آلیسم صحبت کنیم یا به توده ها راهی غیر سرمایه داری بیاموزیم و نشان دهیم که راه بهتریست و آسایش و بهروزی برایشان به ارمغان میاورد؟ اگر پاسخ به این دومیست پس بفرمایید آیا این شیوه اقتصادی شما در جایی در این سیاره با موفقیت پیاده شده و اگر شده در کدام کشور؟ دمکرات ها قافیه را به ترامپ باختند چون نتوانستند به یک سؤال او و حامیانش پاسخ دهند و آن این بود که آیا واضاع مردم امروز بهتر است یا چهار سال پیش. همین سؤال برای سلطنت طلبان نیز عمل میکند ضمن اینکه مردم چپ را در براه انداختن انقلاب و سمت دادن آن به مقابله با امریکا و نتایج زیانبار آن مسئول میدانند و اعتبار آن بشدت آسیب دیده است.