بهعنوان جمعی از دانشجویان دانشگاههای شهر تهران در آستانه شانزدهم آذر و در سالگرد به خون نشستن رفقای دانشجوی خویش به پای معاون رئیس جمهور ایالات متحده پس از بیش از هفتاد سال، خود را وفادار به هویت ضد استبدادی و ضد استثماری جنبش دانشجویی ایران دانسته و قصد داریم در این بیانیه تحلیلی، موضع خود را در برابر حاکمیت و همچنین جریانات غیر اجتماعی که تحت عناوین جذاب و رادیکال، قصد تحریف این هویت را دارند، برای عموم دانشجویان، مردم ایران (به ویژه کارگران، بازنشستگان و فرودستان که انقلابیترین نیرو هستند)، شفاف کنیم. علاوه بر مصیبتهایی که جمهوری اسلامی به دانشگاه و کل جامعه تحمیل کرده است، نیروهایی در سالهای اخیر با مطرح شدن انبوه مسیرهای مهلک برای آینده جامعه ایران، بخشی از اذهان جامعه را به سوی خود منحرف کردهاند و باید مرزبندی آشکاری با آنها صورت داد.
۱: زنان، قیام مهسا و دانشگاه:
هیچ خطابه سیاسی و اجتماعی در جامعه امروز ایران بدون اعلام موضع شفاف نسبت به رویداد دورانسازی که دو سال پیش جامعه را به لرزه انداخت، نمیتواند خود را عرضه کند! در بخش اعظم کشورهای جهان، هنوز زنان رسماً و قانوناً از همان حقوق و آزادیهای محدودی که مردان از آن برخوردارند، محروم هستند. این موضوع در جامعه ایران که کماکان رسوبات سنن دیرین را هم در سطح اجتماعی و هم در سطح حکمرانی با خود حمل میکند، بیش از پیش در مقابل دیدگان ما قرار دارد.
حق تعیین پوشش وعدم برخورداری از حجاب اسلامی تعریف شده توسط حاکمیت، حقی است که در سال ۱۴۰۱ دانشگاه در کنار جامعه برای آن جنگید و حداکثر هزینه را مانند سایر جنبشهای پیشین پرداخت. اکنون نیز که حکومت در قالب طرح عفاف و حجاب در تلاش برای پس گرفتن سنگرهای از دست داده خود در مقابل جامعه است، جامعه دانشجویی نیز مانند سایر بخشهای جامعه به این طرح تن نخواهد داد و آن را جنینی میداند که از ابتدا مرده به دنیا آمده است! اما این همه ماجرا نیست! زن بیحقوق ایرانی در کنار اقلیتهای نادیده انگاشته شده جنسی و جنسیتی، خود را چنان در جایگاه فرودست دیده است که ناگزیر دو سال قبل به بخشی از موتور محرکه اعتراض علیه نظم موجود بدل شد. در واقع پایان تابستان ۱۴۰۱ ثابت کرد که دیگر هیچ تحرک اجتماعی در ایران بدون خوردن مهر نام زنان بر پیشانی آن، تودهگیر نخواهد شد. درسی که ما بهعنوان صدای بخشی از دانشگاه به آن رسیدیم، این است که هرگز به موضوع زن و حق زن، بهعنوان «موضوع یک فرد مستقل و منفرد» نمیتوان پرداخت. ما هرگز با پدیدهای به نام «زن» به شکل منفرد، و فارغ از طبقه، سیاست، فرهنگ و خانواده مواجه نیستیم. به همین دلیل، موضع جنبش دانشجویی درباره تجربه پرتلاطم جنبش ژینا، نه ساختن تندیسی به منظور ستایش شاعرانه آن و نادیده گرفتن وجوه ارتجاعی، سرمایهدارانه و مردسالارانه رسوخ کرده در میان شعارها و نیروهای درون آن، و نه تخطئه کلیت آن بهعنوان یک جنبش لیبرال و تماماً هوادار غرب است.
دانشگاه زخمهای بسیاری قبل و بعد از جنبش ژینا تحمل کرده است. از تعلیق و اخراجها تا تخریب تشکلات نصفه و نیمه دانشجویی، بخشی از هزینههای تحمل شده بوده است. اما ما همچنان پس از این جنبش هم از تلاش برای «بازسازی و احیای تشکلات مستقل دانشجویی و صنفی، مبارزه در جهت لغو پولی سازی دانشگاه و اخراج سازمان یافته طبقات فرودست از دانشگاههای دولتی از طریق صنعت آموزش کالایی شده، مبارزه با سهمیههای خاص نورچشمیها و تلاش برای آزادی دانشجویان زندانی و بازگشت اساتید اخراجی» باز نخواهیم ایستاد. این بطور مشخص وجه تمایز ما با خرده جریانات هدایت شده دانشجویی از قبیل اصلاح طلبان، عدالتخواهان و محور مقاومتیهاست که از بیرون دانشگاه توسط ارکان قدرت و احزاب هدایت میشوند و هرکدام منافع بخش مشخصی از فراکسیونهای صاحب سرمایه را پیش میبرند.
۲: جنگ طلبی و رویافروشی؛ از ایده «دخالت بشردوستانه» تا نظریه «افول هژمونی غرب»:
هرگاه جنبشهای مترقی عروج پیدا میکنند، نیروهایی تلاش میکنند با مصادره یا تحریف آنها، بهرهبرداری خود را بکنند. دانشگاه نیز از این امر مستثنی نیست. قرار نیست دانشگاه صدای یک ایده خاص یا یک چشم انداز اجتماعی باشد، اما در سالهای اخیرجریاناتی با ایدههای خطرناک، درحال جا زدن خود بهعنوان صدای همه دانشجویان هستند.
از نیمه دهه ۱۳۹۰ همزمان با گسترش شکافهای اجتماعی داخلی در جامعه که ناشی از تعمیق مناسبات سرمایهدارانه در ایران بوده و با تغییراتی در منطقه خاورمیانه همزمان بوده، جریانی منزه طلب و فرقهای در سطح دانشگاهها و محیطهای روشنفکری ظهور کرد که با برجسته کردن نفوذ نیروهای ارتجاعی و حامی آمریکا در جنبشهای اجتماعی مختلف، سعی در تخطئه کلیت مطالبات را داشت، سر بر آورد. این جریان با زدن برچسبهایی چون «امپریالیستی»، «غربگرا»، «لیبرال» و.. بر روی کلیت این جنبشها، عملاً نسخه انفعال را تجویز میکرد.
آنان با برجسته کردن دخالتهای ناتو و قدرتهای امپریالیستی غرب -که جزئی جدایی ناپذیر از رفتار همیشگی این قدرتها در سرزمینهای پیرامونی بوده است- تمامی جنبشهای این منطقه و به ویژه در ایران را پیشاپیش در پرتوی این قدرتها تعریف میکنند. در این میان شاید تنها اعتراضات عمومی علیه افزایش قیمت سوخت در سال ۱۳۹۸ از سوی این جریان بهعنوان استثنایی پاک و منزه معرفی میشود! آنها البته پاسخ نمیدهند که چگونه بدون قدرت اجتماعی و رسانهای و نفوذ نیروهای مستقل و چپ، خالصترین اعتراضات کارگری و منزهترین جنبشها علیه گرانسازی کالاها و پولیسازی خدمات عمومی نیز، خارج از زمین رسانه و بازیهای آمریکا، اتحادیه اروپا و امپریالیسم تعریف خواهد شد؟
کدام جنبش مترقی متعلق به فرودستترین نیروهای جامعه است که رسانههای خارجی، نیروهای راست و همه فرصتطلبان تلاش نکنند روی آن چنگ انداخته و روی آن سوار شوند؟ پس اگر هیچ جنبش و حرکتی از این خطر مصون نیست، دیگر بهانهای برای مطرح نشدن مطالبات جامعه از آزادی پوشش تا حق نان کارگران نیز قابل قبول نیست! جامعه هرگز معطل آن نمیماند که عدهای به پس از دو دهه کار فرقهای-مویرگی و فعالیت حوزهای در محیط کار(؟) و سپس افول هژمونی و نفوذ امپریالیسم، مطالبات خود را مطرح کند. اتفاقاً تنها آن نیروهایی که در کف میدان به عنوان رهبران عملی حرکتها نقش ایفا میکنند، این امکان را دارند که آنها را از انحراف و مصادره شدن توسط نیروهای مرتجع داخلی و خارجی و قدرتهای سرمایه داری مصون بدارند. مغالطه افول هژمونی غرب و آمریکا که این روزها توسط این سخنگویان محور مقاومت با ظاهر و عناوین ضدسرمایهداری ابراز میشود، در واقع پنهان کردن منافع بخش دیگری از سرمایهداری جهانی با برجسته کردن منافع بخش دیگر است. عروج و هژمونی یافتن سایر قدرتهای رقیب کشورهای غربی در شرق جهان را نمیتوان افول هژمونی نامید! آن هم در شرایطی که همچنان پایگاههای نظامی، قدرت تبلیغاتی و پول همین قدرتهای غربی در منطقه ما بحران میآفریند و کشته شدن گروه گروه انسانها در فلسطین، لبنان، سوریه در این روزها، بخشی از نتایج آن است. پس «رقابت» بین قدرتهای امپریالیستی به معنای «افول» نیست. بر این باوریم که هیچکدام از جنگافروزیهای منطقهای، ماجراجوییهای محورمقاومتی و از جمله آن عملیاتی که محورمقاومتیها آن را حماسه(؟) «هفتم اکتبر» یا طوفان الاقصی مینامند، حقوق مردم فلسطین را حفظ نکرده نمیکند. ضمن اینکه حتی یک ریال بدون رضایت اکثریت مردم فقیر و تحت ستم ایران نمیتوان بابت کشوری از بودجه عمومی مصرف و از انداختن کشور بورطه یک جنگ خانمانسوز دفاع کرد!
همزمان با محور مقاومتیها و به اصطلاح عدالتخواهان، جریانی به اسم آزادیخواهی، لیبرالیسم و.. نیز به دادن آدرسهای غلط به جامعه و دانشگاه میپردازد. از سالها قبل آمریکا این رویکرد را تحت عنوان دفاع از «دخالت بشردوستانه» تبلیغ کرده و از همان زمان جریان دانشجویی و سیاسی حامی آمریکا در همهجای جهان، آن را تبلیغ کرد. در ایران نیز جریان لیبرال و هوادار آمریکا پس از حمله بوش به عراق، این رویکرد را بارها تبلیغ و نفرات آن برای حمله نظامی به ایران به منظور شکست حاکمیت بارها بیانیه صادر کردند. امروزه آن جریان به اصطلاح جمهوریخواه، خود را با برند «سلطنت طلب» بازسازی کرده است. آنان ناتوانی خود در تغییر سیاسی در ایران را معمولاً با دفاع از تحریم اقتصادی (که با دورزدن تحریمها هزینهاش فقط روی سر فقیرترین مردم ایران آوار میشود) و با دفاع از حمله نظامی (که بعداً هزینه آن با اشغال و غارت منابع زیرزمینی کشور جبران میشود) زیر فرش میزنند. همزمان با این دو جریان انحرافی، خود جمهوری اسلامی نیز، خود به عنوان یک حاکمیت جنگ طلب که به شرایط نظامی شده و امنیتی برای سرکوب بیشتر نیازمند است، امروز در کنار سایر دولتهای جنگ طلب منطقه و نیروهای فرامنطقه ای عمل میکند و هدفش بیش از آنچه خود «حفظ امنیت ملی» عنوان میکند، همان گسترش نفوذ و عظمت طلبی منطقه ای است؛ عظمتی که در نهایت آورده آن نه در جیب کل جامعه بلکه درون جیب صاحبان سرمایه و کارتلهای بزرگ انحصارگر نظامی و امنیتی و بخش خصوصی همپیمان با آن می رود. با این مقدمات، اعلام میکنیم که هر صدای حامی جنگ، اشغال، تحریم و.. که این روزها شنیده شد، صدای عموم و اکثریت دانشجویان نبوده و نیست. برای عمده دانشجویان ایران، ابتدا مسائل خود ایران اهمیت دارد، چنانکه «کارگران نیز ابتدا با سرمایه داران کشور خود تعیین تکلیف میکنند». به این ترتیب مسئله خطر اعدام انسانها در زندانهای جمهوری اسلامی به ویژه زندانیان سیاسی، امروز اهمیت قابل توجهی نسبت به بسیاری از مسائل خارجی دیگر دارد. ما دانشجویان نسبت به مسائل جهانی و از جمله آتش افروزی همسایه جنگ طلب عضو پیمان ناتوی ایران (یعنی دولت ترکیه) بیتفاوت نیستیم، اما فراموش نمیکنیم دولت ترکیه که این روزها بطور پنهان برای تداوم نسل کشی اعراب غیرنظامی به اسرائیل نفت، گاز و تجهیزات ارسال و خط ترابری ایجاد میکند و برای توسعه طلبی منطقهای و سرکوب کردها خارج از سرزمین خود، گروههای تروریستی سلفی و بنیادگرای اسلامی را تجهیز و به جان منطقه میاندازد، خود یکی از همپیمانان سیاسی و اقتصادی و امنیتی دولت جمهوری اسلامی است! دولت اردوغان و حزب حاکم ترکیه محکوم است اما نمیتوان این را فراموش کرد که اصلاح طلبان در ایران یک دهه هردو را الگوی خود معرفی میکردند!
۳: مرکزگرایی و قومگرایی به مثابه دو لب یک قیچی:
همانطور که در صحنه جهانی با انبوه ستمها مواجه هستیم، در داخل کشور نیز با انبوه ستمها برخورد داریم. اما در این زمینه نیز راه حلها و مسیرهایی از درون دانشگاه شنیده میشود که دانشگاه و حداقل اکثریت جمعیت دانشجویی نسبتی با آن نداشته و ندارند. از یکسو جریانی موسوم به «ایرانشهری» با «گفتمان امنیت ملی و تمامیت ارضی» تمامی حقوق اولیه اقوام و ملل ساکن ایران را که حتی در قانون اساسی مشروطه و پس از آن قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز به رسمیت شناخته شده را هم انکار کرده و حتی محرومیتها بخاطر تبعیضهای اقتصادی، زبانی و فرهنگی را انکار میکنند. سهمیههای بومی گزینی، عدم تدریس زبانهای بومی و عدم اختصاص بودجه به دانشگاههای مناطق پیرامونی، جلوهای از این ستم است که بطور مستقیم ما دانشجویان را از اقوام و ملل مختلف دچار آسیب میکند و جریان ایرانشهری ناگزیر به سکوت در قبال آنهاست! در مقابل جریان دیگری نیز با ادعای نمایندگی تبعیض و ستم علیه اقوام و ملل و زبانهای مختلف در ایران، منافع جریانات قوم گرا و ناسیونالیست منطقهای را پیش میبرند و عملاً سایر ستمهای اقتصادی و تبعیض و ستم مذهبی (که اغلب عمدهتر از ستم قومی و ملی است) را خواسته یا ناخواسته نادیده میگیرند. آنان با کوررنگی نسبت به ابعاد طبقاتی و اجتماعی این ستمها، درک نمیکنند که اگر ستمی تحت عنوان تحمیل زبان واحد به زبان سایر اقوام وجود دارد، این ستم بیش از هرچیز به فرزندان کارگران، حاشیهنشینان و روستاییان وارد میشود و آنان را از تحصیل باز میدارد. در زمینه تبعیض و محرومیت اقوام تحت ستم از امکانات زیستی و زیرساختی نیز توزیع در حاشیه و پیرامون براساس مناسبات طبقاتی درون هر قوم صورت میگیرد و محرومیت قومی یکسان به همه اصابت نمیکند. ضمن اینکه مبنای همه تبعیضات در زمینه نابرابری امکانات و فرصتهای اقتصادی در مناطق، برمبنای تبعیض قومی و زبانی صورت نمیگیرد. به همین دلیل جریان قومگرای یادشده درک نمیکند که منشاء آن نابرابریها و تبعیضات نیز، ساختار سرمایهداری حاکم است.
۴: بازنشستگان و بحران صندوقها و آینده:
اغلب پدران و مادران ما دانشجویان، از بازنشستگان کشور تشکیل شده و یا بزودی بازنشسته میشوند. درحالی که به دلیل سیاستهای اجتماعی و اقتصادی حاکمیت، تعداد زاد و ولد و حتی تعداد ازدواجها نسبت به دهه گذشته به شدت کاهش یافته است، بسیاری از صندوقهای بازنشستگی کشور از جمله سازمان بزرگ تامین اجتماعی با بحران کمبود ورودی و درآمد مواجه هستند. نسبت شاغلینی که حق بیمه پرداخت میکنند در مقابل افرادی که بازنشسته شده و حقوق بازنشستگی دریافت میکنند، هر روز درحال کاهش است. در چنین شرایطی دولتها در ایران مدام بر طبل بازنشستگی دیرهنگام و افزایش سن بازنشستگی میکوبند و در این راستا برنامه مینویسند. این درحالی است که علاوه بر عدم حل مشکل ورودی شاغل صندوقها، دولت ایران به صندوقهای بازنشستگی بیش از ۹۰۰ هزار میلیارد تومان بدهی دارد و این بدهی انباشته را از دهههای گذشته تاکنون نپرداخته و هرسال نیز کسر اندک و ناچیزی از سهم بدهی خود را که هر روز رو به افزایش است، پرداخت میکند. ابربحران صندوقهای بازنشستگی که این روزها با نامهای شکیل و لوکسی مثل «ناترازی» تزئیین میشود، در ادامه باعث خواهد شد تا در زمان بازنشستگی نسل ما دانشجویان امروز، عملاً چیزی به نام حقوق بازنشستگی وجود نداشته باشد و دولت هم توان پرداخت حقوق بازنشستگان را نداشته باشد. راه حل البته پیش از این به دولت ارائه شده اما از آنجا که ماهیت دولت ایران یک ماهیت سرمایهدارانه است، این راه حلها را برنمیتابد. درحالی که بارها گفته شده که دولت باید سهام شرکتهای خود را به جای بخش خصوصی به صندوقهای بازنشستگی بدهد و با سهیم کردن صندوقها در سود صنایع بالادستی بدهی خود را به مرور تسویه کند، همزمان شاهد آن هستیم که سهام شرکتهای دولت باز هم در راستای سیاست شکست خورده خصوصی سازی به کارفرمایان بخش خصوصی واگذار میشود. در آخرین فقره دوباره زمزمههای واگذاری شرکتهای خلع ید شده مثل هپکو و هفت تپه نیز شنیده میشود! دانشگاهیان و افراد دلسوز این حوزه بارها اعلام کردند که برای حل مشکل صندوقهای بازنشستگی باید تمامی شرکتهای دولتی باقی مانده بهجای خصوصی سازی به صندوقهای بازنشستگی کارگران منتقل شوند تا هم با پرداخت بدهی دولت از غارت صندوقها جلوگیری شود و هم بتوان با لغو کار غیررسمی برای همه کارگران (اعم از کارگران بیثبات کار و زیرزمینی ایرانی و کارگران افغانستانی) میلیونها نفر را بیمهپرداز کرده و صندوقها را نجات داد.
۵: شوک درمانی دولت پزشکیان و مبارزات طبقاتی:
در کنار بحرانی که حکومت جمهوری اسلامی برای پدران و مادران ما دانشجویان (یعنی بازنشستگان و مستمریبگیران) ایجاد کرده، این سیستم به دلیل ماهیت خود، بحرانهای متعدد اقتصادی را برای شاغلین نیز ایجاد کرده است. تجربه شوک به قیمتهایی مثل بنزین، برق، گاز و نان البته مشخص است و بارها دانشگاهیان، دانشجویان و نخبگان اقتصادی جامعه نسبت به آثار آن هشدار دادند. مفاسد، عدم مدیریت اقتصادی، عدم برنامهریزی درست نظام مالیات ستانی از ثروتمندان، رویکردهای سرمایهدارانه و ماجراجوییهای سیاسی منجر به عدم لغو تحریمها، همه و همه کشور را بدهکار کرده و دولت جمهوری اسلامی برای جبران کسری خود با چاپ پول، ارزش سپردههای بانکی و پولشان را از بین میبرد. درنتیجه از آنجا که نمیتوانند قیمتهای کلیدی را تثبیت کنند، به سراغ گرانسازی قیمتهای اساسی (نان، بنزین، برق، گاز و..) میروند. این یعنی تهاجم به سفره مردم برای حل بحرانی که همین مردم و به خصوص طبقه کارگر و محرومان ایران نقشی در بروز آن بحرانها نداشتند. بر این باوریم مبارزاتی که هر روزه در کف خیابانها در چهارچوب اعتراضات صنفی کارگران، بازنشستگان، پرستاران، معلمان، معلولان و سایر اقشار هر روزه رخ میدهد و اپوزیسیون منحط ایران آنها را از روی کینه و انفعال «مصرف خیابان» و «نرمالیزه کردن و سطحی کردن اعتراضات» مینامند، مانند یک سد در برابر این تهاجمات به سفره و رفاه مردم عمل میکند.
ما دانشجویان نیز بهعنوان شاغلان، کارمندان و کارگران آینده آگاهیم که پس از خروج از محیط دانشگاه نیز دوباره با موضوعاتی مانند سرکوب، محدودیت و ممنوعیت تشکلها و تهاجم هر روزه به حقوق و بیثبات سازی شغلی، توهین، تحقیر و ناامنی محیط کارمواجه خواهیم بود؛ دردهایی که بخشهایی از آنها را در دوران تحصیل خود از سوی مدیران دانشگاه، دستگاه امنیتی و نهاد حراست حس کردیم و در صحنه کار نیز باید خود را برای مقابله با آنها نیز آماده کنیم. به همین جهت، ضرورتاً جنبشهای صنفی کارگران و سایر شاغلین حقوق بگیر که در طبقات فرودست میگنجند را متحد جنبش دانشجویی میدانیم و موظفیم صدای آنان باشیم؛ صدای طبقهای که حقوقش نصف سبد معیشت و خط فقرش بوده و مزدش به ده روز اول ماه نیز نمیرسد!
فقط دو گام به پیش:
بهنظر میرسد مانند جنبش دانشجویی، برای اغلب جامعه ایرانی مشخص است که حکومت جمهوری اسلامی، دیگر آن ظرفی نیست که بتوان مطالباتی را به آن ارائه و از آن انتظاری داشت. به همین دلیل مدتهاست، خطابها و گفتگوها این روزها در درون جامعه است. در این میان مسیری که ایران و منطقه خاورمیانه طی میکند، مسیر پرتلاطمی از جنگها، انقلابات، بحرانهای عظیم فکری و ارزشی و تحولات گسترده در همه سپهرهای حیات بشری است. در این دریای پرتلاطم، نسخههایی که توسط آلترناتیوهایی چون سلطنت طلبان، مجاهدین و سایر نیروهای اپوزیسیون سرافکنده راست ایرانی ارائه میشود، این روزها حتی یک گام هم به پیش ندارد و فقط دو گام به پس است! در این میان ما دانشجویان با حمایت از مبارزات طبقات فرودست و اقشار پیشروی جامعه و همچنین مقاومت زنان و همه نیروهای مترقی، فقط دو گام به پیش را توصیه میکنیم!