مقدمه : بیست و سوم مهرماه ۱۴۰۳ بیانیهی (فراخوان جمعی) علیه نظم «نوین» تحمیلی بر خاورمیانه با بیش از صدها امضا از سوی رادیو زمانه منتشر گردید. فراخوانی که حاوی نگرانیهایی پیرامون کودککشی هولناک و قساوتبار و پیامدهای فاجعهای در مقیاس همگانی بود. بربریتی که گریبان جامعهی انسانی را خواهد گرفت و سرنوشتِ سیاره را رقم خواهد زد. در تداوم بیانیه از هشدار نسبت به گسترش وسیع تکنولوژیهای جدیدِ کشتار و سلطه پس از آزمایشگاه فلسطین و همچنین سرکوبگرتر شدن دولتهای درون و حوالی مرزهای منطقه از پیِ فعالیتِ نظامیِ خشونتبار خارجیشان میخوانیم. هشدار بیانیه نسبت به بحران پیشرو و بربریت ناگزیر یا شاید بالقوهی ناشی از آن، برونْدادِ سرسامآور گازهای ناشی از فعالیتهای صنعتی-نظامی و تشدید گرمایش جهانی بر اثر بمباران، افزایش بیماریهای همهگیر و … (در یک کلام شدتگرفتنِ تخریبِ کلیت جلوههای حیات انسانی، حیوانی و گیاهی به قصدِ جلوگیری از سکونتِ مردم و فرودستان بومی) را در بر میگیرد. بیانیه بر این نگرانی در بند دوم خود تاکید میکند : « از تجاوز نسلکشانهی اسرائیل به مردم فلسطین در باریکهی غزه، آپارتاید سرکوبگر در کرانهی باختریِ اشغالی، قشونکشی به خاک لبنان، حملات به یمن و سوریه و هر گونه اقدام نظامی علیه ایران تحت هر عنوانی اعلام انزجار میکنیم و آنرا جلوهای آشکار از خشونت گسترده، فراقانونی و افسارگسیخته علیه شرایط زیستِ جمعی مردمان در منطقه میدانیم، خشونتی تحت حمایت کامل مادی و معنوی دولتهای غربی و درهمتنیده با گردش جهانی سرمایه»
بیانیه چنین ادامه میدهد: گفتارها و شواهد گویای آن است که ایران از اهداف بعدیِ تخاصم اسرائیل تحت عنوان «نظم نوین» خواهد بود. این بیانیه حامل هشداری اضطراری علیه بیتفاوتی در قبال تبعات جنایتهای نظاممند بر همزیستهای جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی ماست.
فراخوان جمعی در هفت بند دیگر به مجموعه مواردی میپردازد که تماما در خدمت توضیح «نظم نوین» است و به نوعی این هفت بند، فراخوانی برای مقابله با کودککشی هولناک و قساوتبار و پیامدهای فاجعهبار جنگی که در خاورمیانه جریان دارد نیست. بلکه هشداری اضطراری علیه بیتفاوتی در قبال جنایتهای نظاممند علیه همزیستان تاریخی ماست، که از اهداف بعدی تخاصم اسرائیل تحت عنوان «نظم نوین» خواهند بود.
اینکه نویسندهگان و امضاءکنندهگان این بیانیه تفاوتهای دیدگاه(به تبعیت از خاستگاه و خصلتهای طبقاتی متمایز) دارند، طبعا مازاد و انعکاس خود را در بیانیه برجای خواهد گذاشت، لکن ما نه تنها این تفاوتها و گرایشات و علل همبستگی این و آن در امضای فراخوان ؛ بلکه محتوای آن را که حاوی موضوعات انتقادی جدی است مورد بررسی نقادانه قرار میدهیم و از این بابت سرنوشت نقد را تنها به تعارضات درونی این امضاء کنندهگان و گرایشات متفاوت و سوگیریهای طبقاتی متضاد آنها گره نمیزنیم. اما پرهیز بیانیه از پرداختن به مسائل داخلی و مبارزهی طبقاتی در ایران، و نیز اجتناب بیانیه از وضع کردن صریح طبقه و اقتصاد-سیاسی به عنوان نقطهی عزیمت، مسئلهای است که پاسخ خود را در میان سوژههای نگارنده، یا همآوایان و امضاکنندگان بیانیه مییابد.
بر این نکته تاکید داریم که دولت صهیونیستی اسرائیل محصول اشغالگری با چند دهه تاریخ و فرآیند ویژهی آن است و جنبش مترقی و رهاییبخش فلسطین به عنوان ستمدیدگان و صاحبان برحق سرزمین و موطن خود باید مورد حمایتهای راستین و به دور از منفعتطلبی و سوداگری سرمایهدارانهی دولتهای دیگر قرار گیرند و نوع این حمایت تنها و تنها برای مردم فلسطین و عاری از هرگونه اعمال اراده و انتظارات فرصت طلبانهی تاکتیکی و استراتژیک باید ادامه یابد .
براین نکته نیز تاکید داریم که راه حل منطقی، عقلانی و عادلانه آنست که حق تعیین سرنوشت، آزادی و حق همزیستی برابر ملتهای اسرائیل و فلسطین، اکنون و با تشکیل دولت ملی فلسطین، و فردا در جغرافیایی عاری از بهرهکشی و سرمایه تحقق یابد. با این توضیحات به نقد بیانیه ( فراخوان جمعی) خواهیم پرداخت.
سوژهی انتزاعی در کلیت فراخوان جمعی
« از این رو، برای ایستادگی در برابر هرگونه توجیه و زمینهسازیِ دخالت خارجی در اختلافات و مبارزات سیاسی درون مرزهای ایران ــ که تصمیمگیری دربارۀ آن تنها و تنها با مردم ایران است و نامربوط به مخاطبان نهایی این فراخوان- به مسائل داخلی نپرداختیم.» نقل قول از “بیانیهی علیه نظم نوین”.
با ملاحظهای که در بیانیه مطرح گشته است میآغازیم: آیا میتوان مسائل به اصطلاح داخلی، یا به عبارت دقیقتر سوژهها و فرآیندهای تاریخی ویژهی درون جغرافیای ایران را در یک بیانیهی تحلیلی پیرامون جنگ، که هشدار آن دقیقا برای مخاطبین ایرانی است و شاید تنها برای مخاطبین ایرانی است ؛ از دامنهی موضوع حذف و منتزع کرد و انتظار داشت این انتزاع ناقص در کلیت و نتایج اخذ شده از این بررسی انتقادی، مازادی برجای نگذارد؟
گویی نویسندگان بیانیه علیرغم دقت ظاهری نظری، به ایدئولوژی حذف پرولتاریا و حذف ارادهی کارگری، دچار گشتهاند. داستان تکراری نگارندهی مارکسیست، اما بیطبقه. بیانیههایی از این دست که هر روز بر فاعلیت «ما» تاکید میکنند، «مایی» که مخالف سرمایهداری، بهرهکشی و جنگ است. اما در فرآیند تاریخی، ما پشیزی نمیارزد، اگر بر فاعلیت سوژهی تاریخ، یعنی طبقهی کارگر و سازمانهایش تاکید نکند.
در رابطه با بورژوازی و سرمایهداری ایران نیز به همین سیاق، آگاهی طبقاتی و استقلال آن در سطح ضرورتها و انضمامیتهای تاریخی غیرقابل چشم پوشی است و نمیتوان جنگافروز حقیقی را خارج از طبقات جستجو کرد. همچنان که نمی توان جریان فاشیستی اپوزیسیون ارتجاعی سلطنت طلب را که از اسرائیل و غرب دعوت به تهاج نظامی به ایران می کنند نادیده گرفت و انتظار درک اضطراری هشدار در پایان بند دوم این فراخوان را داشت .
غایتشناسی بیانیه، نظریه و … تحت تاثیر سوژهی نظریه قرار دارد. حال سوژهی بیانیه علیه نظم نوین چه کسی است؟ روشنفکران خیراندیش اما بیضرر. بازاندیشی این بیانیه اگر بخواهد همراه با پایبندی و وفاداری به روششناسی مارکسیستی باشد این پرسش را پیش روی مخاطب میگذارد: روشنفکران علیه نظم نوین؟ سازمان پرولتری علیه نظم نوین؟ یا کارگران و زحمتکشان (آگاه یا فاقد آگاهی طبقاتی)علیه نظم نوین؟ و یا زنان و مردان تحت ستم و تبعیض علیه نظم نوین؟
بیانیهای که تلاش میکند عیار، خط افتراق و تمایز در صفبندی سیاسی پیرامون مسئلهی خاورمیانه و فلسطین باشد، تلاشی است که در خود دچار خطایی روششناسانه است. تمایز و صفبندی همواره مقولهای عملی و از رهیافت چپ انقلابی از جنس سازماندهی است. تنها لا به لای تئوری و در سپهر نظریه است که روشنفکر نئولیبرالی چون قوچانی کنار نام روشنفکر چپ مینشینند و تمایزها پنهان و محو میشوند. امضای بیدرنگ این بیانیه توسط چپگرایانی که روششناسی مارکسیستی را از بر هستند، جای تأسف دارد. به راستی سازماندهی و عمل میان انبوه نامهای امضا کننده چنان رنگ و رو باخته که لحظهای نزد خود بر شیوهی میانجیگری این بیانیه و اهدافش درنگ نکردند؟ دست شستن از عمل و سازماندهی و درجا زدن در تئوری، جماعت امضا کنندهی بیانیه را به هم پیوند میزند.
پس هیچ جای شگفتی وجود ندارد که قوچانی مزدور راستگرایان در کنار چپگرایان دست به امضای بیانیه بزند: او به خوبی آگاه است که پیشتر، مادامی که از میانجی و امکانهای سازمان خونریزش بهرهمند بود، چنین نمیکرد. حال که او امکان و میانجی عمل را از دست داده است و دولت سازمانش را بازی نمیدهد، باید در عرصهی نظریه بقای خود را جست و جو کند.
انتقاد ما به هیچ عنوان به بیرون گذاشتن جمهوری اسلامی از موضوع نقد توسط نگارندگان نیست. چرا که اگر سوژه از دگرگونی موضوع نقد خود عاجز است، و اگر سرشت پراتیکی نقد هنوز محلی از اعراب داشته باشد، این بیانیه(یا هر بیانیهای از این دست) از ابتدا در شمول نقد نمیگنجد.
تردستی استادانه و نظری روشنفکران نمیتواند میانجی این بیانیه را پیشفرض بگیرد. تا زمانی که بیانیهی علیه نظم نوین میانجی خود را نباید و به عبارت دقیقتر نیافریند، فراخوانی علیه هیچ است.
تاریخ سازی برای «نظم نوین»
مضمون بیانیه(در درجهی دوم تقدم) آن جا کمر روششناسی مارکسیستی را میشکند که زنجیرهای از وقایع تاریخی را(از کودتا علیه دولت ملی مصدق تا جنگ دولت ملتهای عربی و اسرائیل، حمایت ایالات متحده از پادشاهیهای مطلقهی منطقه، جنگ خلیج فارس و …) بدون زحمت روشن کردن منطق ویژهی این سلسله، به عنوان فرآیند تاریخی به مخاطب قالب میکند. اگر تردستی منطق ضروری، عام و صرفا منطقی سرمایهداری را به عنوان فرآیند تاریخی قبول نکنیم(که نباید بکنیم)، به وضوح میبینیم که منطق علت و معلول با اندیشهپرداز نظارهگر چه میکند. همه چیز در این زنجیره به صورت خطی به اسرائیل و صهیونیسم واگشت میکند(چرا به امپراتوری عثمانی یا حتی کشف آتش واگشت نکند؟). همین منطق بر ذات بیانیه نیز مسلط گشته است، وقتی نویسندگان با یک متن و بیمیانجی، میخواهند علت برانگیخته شدن موضوع خود باشند.
وجوه سه گانهی بیانیه نیز انتزاعی است
بیانیه بر سه پایه و یا سه وجه بنا شده است، یکم : روح کلی متن، دوم : بند ۴ بیانیه و سوم: زمان طرح موضوع «نظم نوین» و چرایی آن.
روح کلی متن اساسا جنبش صهیونیسم را از مبحث سرمایه داری و کارکرد دولت _ ملتها و در واقع کارکرد میلیتاریستی دولت_ملت ها منفک می کند. هیچ جا اشارهای به خاستگاه طبقاتی و مسئلهی تعارضات دولت_ ملتی در بحران سرمایهداری وجود ندارد و صحبتی در این باره به میان نمیآید، تنها براساس مشابهت ایدئولوژی «نظم نوین» با آلمان نازی؛ این نظم را به میان میکشد. رویکرد ضد طبقاتی و ضد مارکسیستی در این بیانیه به شدت مشهود است، خصوصا آن جا که تنها به مسئله فاشیسم، بدون توجه به خاستگاه چنین گرایشی (اقتصادـسیاسی) میپردازد .بیانیه در این مورد حتی به قطعیت سخن نمی گوید و تکیه بر “شاید” ها دارد . بند ۳ بیانیه گواهی است بر بی پایهگی این «نظم نوین » تراشیِ نویسندگان :
«نظم نوین» -نامی که اسرائیل بر عملیات ترور حسن نصرالله و البته همهی مردمان و زندگان در بلوک مسکونی اطراف نهاد- عنوانی است که هیتلر برای رؤیای حزب نازی آلمان برگزیده بود: نظامِ جدیدی که قرار بود نازیها را حاکم مطلق اروپا سازد و همهی «ناپاکی»های اروپا (یهودیان، اسلاوها، کولیها) را بزداید، با اخراج، بهبردگیگرفتن و نهایتاً قتلعام نظاممند. شاید تنها تفاوت این نامگذاری با قرینهی تاریخیاش این است که اسرائیل دیر، بسیار دیرتر از نازیها، علناً به ماهیت فاشیستی خود اذعان کرد زیرا تا امروز کوشیده بود برتریجویی نژادپرستانهی خود را زیر نشان «دفاع» و «تمدن علیه بربریت» و «بازپسگیری ارض موعود از چنگ اشغالگران بریتانیایی و عرب» معرفی کند. این نظم «نوین» که در زبان سیاسی امروز نمود یافته بهواقع نظمی کهن است که از سال ۱۹۴۸ بدینسو در منطقه در حال بسط و شکلگیری بوده است. (پایان نقل قول)
از اینکه نام گذاری اسرائیل بر یک عملیات ترور را به عنوان « نظم نوین» پذیرفتن تا چه اندازه فاقد مشروعیت است که بگذریم، باز این تردید جدی در میان است که اگر بناست به قول نویسندگان: «این نظم نوین که در زبان سیاسی امروز نمود یافته بهواقع نظمی کهن است که از سال ۱۹۴۸ بدینسو در منطقه در حال بسط و شکلگیری بوده است» استناد کنیم، چنین رویکردی در بیان نظم نوین چرا باید نگرانیهای بسیار و فراقومی را در منطقه دامن زند که به قول نویسندگان تنها بر برتری جویی نژاد پرستانه تکیه دارد؟
اینکه چرا باید انفکاک مساله فاشیسم و بحران نژادی از سرمایه داری در این بیانیه واجد اهمیت دید و روی آن تمرکز داشت ؛ این نکته است که آیا فراخوان جمعی حاضر و نویسندگان آن ، به جای تلاش برای صلح و آتش بس، موضوعی دیگری را بازتولید نمیکنند؟ دیگر اینکه ندیدن چرخهی بزرگ تجاری اقتصادی میلیتاریستی، دولت _ ملت های فاعل جنگ را به حاشیه نمی برد؟
دوم اینکه این بیانیه همه رخدادهای یاد شده در بند ۴ را واکنش رویاهای «نظم نوین» به جنبش های مردمی معرفی میکند. در واقع همه اتفاقات خاورمیانه بعد از جنگ دوم را را حاصل کنش و فاعلیت صهیونیستی در راستای رویای این «نظم نوین» معرفی می کند و یا به عکس، واکنشی در برابر جنبش های مردمی که محصول تهدید این جنبش ها علیه نظم نوین مورد ادعاست. پدیداری چنین توهمات از آنچه امروز در خاور میانه درجریان است را، اگر نگوییم حاصل گماشتگی بی جیره و مواجبِ محض نویسندگان و امضا گنندگان این بیانیه، قطعا حاصل جهل آن ها از تاریخ و اقتصاد سیاسی تاریخی طی دورهی پس از جنگ جهانی دوم و شلختگی سیاسی و نگاه انتزاعی به رویداد های گذشته تاکنون است که بدون انضمام در موضوعاتی چون فاشیسم، سرمایه داری ، انواع تبعیض از جمله تبعیض نژادی مسلکی و قومی با موضوع مبارزه طبقاتی است! مجموع این سه مرحله و سه گرایش حاصل روش شناسی نادرستی است که از ابتدا فرض را بر امری غلط بنا نهاده است و در عین حال مسکوت گذاشتن تاریخ تخاصم طبقاتی است.
وقتی بیانیه در بررسی پیوند این رخدادهای تاریخی با نظم ادعایی، مبارزه طبقاتی، رهایی بخش و آزادیخواهانه ملت های خاورمیانه با استعمار سرمایهداری و امپریالیسم را مسکوت میگذارد، و نوع رابطه دولت _ ملت ها و فاشیسم را به عنوان یک پدیدهی عریان و انتزاعی که متناظر انعکاسی از فاشیسم لست در نظر میگیرد، اساسا از جهت روش شناسی به جای غلطی خواهد رسید و غلط این نکته آنست که در بند ۴ قطعنامه نمود پیدا میکند و طی آن لیست طولانی از رخداد ها را بعنوان شاهد مثال برای اثبات نظم نوین می آورد که اساسا ربطی با اسرائیل و ایده صهیونیستی ندارد بلکه هریک مستقل از دیگری در قامت یک مبارزه از یک سو رهایی بخش و استقلال طلبانه در برابر امپریالیستها و از سوی دیگر انواع ترفند ها از سوی امپریالیست ها برای استتثمار و استعمار دولت_ ملت هایی که مبارزان رهایی بخش هستند و نمونه روشن آن مبارزات رهایی بخش و جنبش ملی شدن نفت در ایران به رهبری دکتر محمد مصدق در برابر امپریالیسم امریکا و انگلیس است که در این بیانیه به نظم نوین صهیونیستی نسبت داده شده است.
و دست آخر این نکته که به فرض اینکه کارکرد میلیتاریستی و اقتصاد سیاسی شرکت ها و دولت _ ملت ها در این جنگ برای نویسندگان محرز و اهداف آن نیز روشن است ولی چرا در این لحظه این اتفاق میافتد اینجاست که خلاء نقش ایران مهم میشود و روشن میشود نویسندگان و امضا کنندگان بیانیه نوعی به جانبداری از سیاست مقاومت از سوی جمهوری اسلامی را به عهده گرفته اند. بیانیه در نظر نمیگیرد چه اتفاقی افتاده و یا دارد می افتد که مجموعه کارکردها و سرمایه تجاری و نظامی و غیره اکنون نظم نوین ادعایی او را رقم میزند! نمی گوید: چرا اکنون؟ این مهمترین پرسش است و پاسخ روشنی دارد و آن فروکاستن نقش میلیتاریسم امپریالیستی به ایده ای نژاد پرستانه به نام ایدئولوژی صهیونیستی و پنهان سازی نقش امپریالیستی سرمایه در جای جای جهان در ارتباط با این جنگ و سایر جنگهای جاری و بالقوه.
چنین است که این بیانیه :
۱. تلاش دارد تا واقعیت جابجایی مرزی و پاکسازی قومی، نسل کشی ، را تنها اهداف نظم نوین ادعایی بیان می کند و با جدا سازی این اهداف از اغراض کلان مسالهای به نام سرمایهداری و بحرانهای ذاتیاش، این جدا پنداری کاذب را ترویج می کند .
۲. رگباری از یافتههای تاریخی که محصول چندین دهه جنگ و بحران در خاورمیانه بوده و بعضا ارتباط مستقیمی نیز با یکدیگر ندارند را کنار هم قرار میدهد تا دست به یک تقلیلگرایی در جهت توجیه صحبت نخستین خود پیرامون فاشیست بودن ارتش اسرائیل و حمایتهای بیدریغ ایالات متحده بزند. در واقع آن جایی که لازم بود تا کلیت سرمایهداری و جنگ طبقاتی نهفته در آن در متن بیانیه دیده شود، چنین مسالهای گفته نشد و آن جایی که نیاز بود تا واقعیتهای انضمامی منفک و خاص و ویژه جغرافیایی و تاریخی خاورمیانه دیده شود، آنها تنها بدل به مثالهایی تهی از هرگونه دید انضمامی مفید و موثر شدند.
۳. تقلیل اقدامات ارتش اسرائیل به یک ماشین جنگی فاشیستی دیگر خطایی است که از اساس چون نویسندگان متن نتوانستند پیوند این حرکت با منطق خودگستر و جهان طلب سرمایه را نشان دهند، رخ میدهد. نمیتوان با یک ظرف واحدی به اسم فاشیسم و انقطاع آن از سرمایه، آلمان نازی را کنار ارتش اسرائیل قرار داد؛ چراکه در این صورت پرسش مهم این خواهد بود که آیا عدم دولتمند بودن ساکنان غزه و زیر سوال رفتن چیزی به اسم فلسطینی ، با نوع تبعیض علیه یهودیان در جنگ جهانی دوم یکی بوده است؟ که اگر این را بپذیریم از یک طرف تاسیس دولت یهود با تکیه بر این واقعیت،از جهت منطقی، توجیه میشود و از طرفی دیگر با گشاد کردن دایرهی یکسانانگاری فاشیسم عملا نمیتوان به هسته سخت پاکسازی استثنائی فعلی در فلسطین اشارهای کرد.
۴. اعتنای به نسبت سرمایهداری با این وقایع اخیر در جنگ فلسطین و اسرائیل تنها یک تعصب چپگرایانه نیست؛ واقعیتی است که تمام خطاهای بالا از آن ناشی میشود. همچنین با در نظر داشتن این خطا نمیتوانیم درک کنیم که چرا جمهوری اسلامی هم در همین منطق بازی میکند و عملا در بازی دولت-ملتها گرفتار معامله کردن فلسطین، فشار حداکثری به اسرائیل و بقای خود شده. سکوت نویسندگان درباره نقش دولت-ملتی جمهوری اسلامی ناشی از همان منقطع کردن پیوند ذاتی سرمایه، دولت، فاشیسم و واقعیت انضمامی حال حاضر در جنگ اخیر میباشد؛ تا جایی که حتی شائبه همگرایی با محور مقاومت، که به قول نویسندگان تنها و آخرین سنگر مقابله با تهاجم اسرائیل هستند، نیز از حیث منطقی میتواند مطرح شود.