دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴

چرا ایالات متحده هنوز قدرت امپریالیستی مسلط جهان است؟ یادداشتی به مناسبت اعطای جایزه صلح ناشران آلمان به کارل اشلُگِل

بدین ترتیب، ما الگویی برای درک امپریالیسم امروز داریم: کشور امپریالیستی کشوری است که منافع خود را می‌شناسد و به همان اندازه که بی‌رحمانه، با قاطعیت نیز آن‌ها را دنبال می‌کند. این کشور دیگران را اساساً نه به‌عنوان شریک برابر، بلکه همواره تنها به‌عنوان اهرمی برای دستیابی به منافع خود می‌بیند. بدین ترتیب، یک هژمونی جهانی برقرار می‌سازد که نه تنها در عرصه سیاسی فرمان می‌راند، بلکه بخش اعظم ثروت جهانی را نیز به خود اختصاص می‌دهد، در حالی که هزینه‌های سلطه را بر دوش کشورهای تحت سلطه می‌گذارد

او «آدمی گردن‌کلفت حرفه‌ای در خدمت شرکت‌های بزرگ بود؛ برای وال‌استریت و بانکدارها… یک گانگستر، یک جنایتکار در خدمت سرمایه‌داری.» سخنان گزنده‌ای است، و ادامه می‌دهد: «به پسران ما که به میدان مرگ فرستاده شدند، آرمان‌های زیبا فروختند؛ اما هیچ‌کس به آن‌ها نگفت که در واقع همه‌چیز بر سر دلار و سنت بود.»

چه بسا هر سربازی بتواند چنین سخنی درباره تقریبا هر جنگی بگوید. اما سمدلی باتلر، که این جملات از منشور او در سال ۱۹۳۵ با عنوان جنگ یک قمار است نقل می شود، سرباز عادی نبود. جنگ‌هایی که او در آن‌ها شرکت کرد، هرچند فراموش شده‌اند، اما به هیچ وجه جنگ‌های معمولی نبودند. باتلر تا امروز تنها سرباز نیروهای مسلح آمریکا است که دو بار مدال افتخار دریافت کرده است. عملیات‌هایی که او در آن‌ها این مدال‌ها را به دست آورد، آغازگر یک دوران و شکل‌گیری سیستمی بودند که تا امروز چنان پابرجاست که بسیاری حتی در نمی‌یابند این همان امپریالیسم به سبک آمریکا است.

 با دوره ای که باتلر مدال‌های خود را دریافت کرد، از یک جنبه شباهت وجود دارد: عملیات‌هایی که او در آن‌ها به عنوان تفنگدار دریایی لیاقت خود را برای گرفتن مدال افتخار نشان داد – اشغال بندر مکزیکو در وراکروز در ۱۹۱۴ و حمله به هائیتی در ۱۹۱۵، که اشغال آن با خشونت تمام بیست سال ادامه یافت – به جهان نشان داد که قدرتی جدید در حال ظهور است، قدرتی که لحظه‌ای تردید نمی‌کند تا منافع سیاسی و اقتصادی خود را به زور سلاح و ناوگان نظامی به کرسی بنشاند. با این حال، امپراتوری‌های کهن اروپایی که تازه به جان هم افتاده بودند، سال‌ها طول کشید تا بفهمند که بازی بزرگ را باخته‌اند، هم بازندگان و هم فاتحان. 

کارل اشلُگِل، پوتین را نشانه گرفته است

و امروز؟ گویی این امپریالیسم، فقط قصه‌ی دیروز است. دست‌کم این ادعای آنه اپلبام، مورخ آمریکایی است. او در کتاب محور خودکامگان، نه تنها بیش از صد سال نقد امپریالیسم انقلابی، چپ‌گرایانه یا حتی انسان‌گرایانه-لیبرال را از صفحه روزگار پاک می‌کند، بلکه خودِ واژه‌ی «امپریالیسم» را نیز به کل کنار می‌گذارد.

به گفته‌ی او، اصلاً عدم تقارن نظام‌مند و سلطه‌جویانه و در صورت لزوم خشونت‌آمیز در نظام جهانی وجود ندارد. تنها چیزی که هست، نبرد میان خیر و شر است. برخی دیگر از چهره‌های شناخته‌شده هنوز از واژه‌ی «امپریالیسم» استفاده می‌کنند، اما معنای سیستماتیک آن را حذف می‌کنند: در این دیدگاه، «امپریالیسم» تنها یک خصیصه منفی در رهبران سیاسی یا حتی کل «فرهنگ‌ها»ست.

دشوار نیست حدس زد که منظور او کیست: «روس‌ها بربر هستند، آمده‌اند تا تاریخ، فرهنگ و آموزش ما را نابود کنند»، این تعبیر شاعر اوکراینی، سرگی ژادان، در کتاب آسمان بر فراز خارکف از «فرهنگ امپریالیستی» روسیه است. تاریخ‌دان کارل شلُگِل اخیراً شخص رئیس‌جمهور روسیه را هدف گرفته است: به گفته‌ی او، پوتین «رانده و غرق در نفرت» است و «از خشم و عقده‌ای که در وجودش شعله می‌کشد، رنج می‌برد». شلگل می‌نویسد که پوتین با این خشم می‌خواهد تاریخ ناتمام امپراتوری فروپاشیده را به عنوان «امپراتوری سوم» بنا نهد. در این اثر، او پوتین را در کنار مجموعه‌ای از «جباران» تاریخ، از نرون و ایوان مخوف تا آگوستو پینوشه، قرار می‌دهد.

جایزه صلح ناشران آلمان به ایدئولوگ‌های جنگ 

ژادان، اپلبام و شلگل اکنون یک ویژگی مشترک دارند: آن‌ها به ترتیب دریافت‌کنندگان جایزه صلح ناشران آلمان در سال‌های ۲۰۲۲ تا ۲۰۲۵ بوده‌اند. نکته شگفت‌انگیز این است که این جایزه، که پیش‌تر معمولاً به شخصیت‌هایی اهدا می‌شد که نماینده آشتی، گفت‌وگو و کاهش تنش بودند، برای سومین سال پیاپی به مدافعان یک برنامه جنگ تمام عیار تعلق گرفته است. اگر این جایزه را، همان طور که مدعی است، – به عنوان بیانیه سالانه جهان فرهنگی آلمان درباره وضعیت سیاسی سیاره خاکی – در نظر بگیریم، مایه‌ی نگرانی است که ما شاعران و اندیشمندان چنان ساده‌دلانه، لغزان و ناآگاهانه به‌سوی آینده‌ای می‌رویم که احتمالاً آکنده از دگرگونی‌های ژرف در نظام جهانی خواهد بود.»

به همین دلیل، ضروری است که مفهوم امپریالیسم را به‌عنوان یک مفهوم نظام‌مند از گرد و غبار فراموشی پاک کنیم. این امر تقریباً غیرممکن است مگر اینکه قدرت برتری که ابزارهای مربوطه را ایجاد کرده، مشخص شود. این قدرت – با وجود هرگونه تغییر احتمالی در آینده نزدیک – همچنان ایالات متحده آمریکا است، کشوری که با ۷۵۰ پایگاه نظامی در ۸۰ کشور جهان حضور دارد و ارز خود را به‌عنوان پول مرجع جهانی تثبیت کرده است.

این که گاه چنین واقعیتی به فراموشی سپرده می‌شود، تا حدی به این دلیل است که ایالات متحده در به‌دست آوردن و حفظ موقعیت تسلط جهانی خود، بسیار انعطاف‌پذیر و خلاق عمل کرده است. در واشینگتن، امپریالیسم عملاً چندین بار از نو اختراع شد – تا جایی که در نگاه بسیاری، کاملاً نامرئی به نظر می‌رسد.

اولین شگفتی پس از جنگ جهانی اول در لندن و پاریس رخ داد: ایالات متحده، با همان نوع سیاست اقتصادی حمایت‌گرایانه که هنوز هم دیگر کشورها را از آن منع می‌کند، نه تنها صنعتی‌سازی سریع خود را پشت سر گذاشته بود، بلکه با عرضه اسلحه به اروپا، بیش از دخالت مستقیم در جنگ، نتیجه‌ی جنگ فرسایشی را به سود خود رقم زده بود. اکنون، پس از پایان جنگ جهانی اول، صورت‌حساب را بدون هیچ تردیدی ارائه کرد: اسلحه‌ها و تجهیزات جنگی تحویل داده شده از سال ۱۹۱۷ قطعاً باید پرداخت می‌شدند! بنابراین، قدرت‌های پیروز و فرسوده از جنگ، فرانسه و انگلستان، ناگهان با بدهی‌های نجومی روبه‌رو شدند. از سوی دیگر، رئیس‌جمهور آمریکا با دشمن شکست‌خورده، آلمان، با احتیاط بیشتری رفتار کرد – احتمالاً برای آن که از آن به‌عنوان وزنه‌ای علیه انگلستان استفاده کند و انگلستان را بیش از پیش تضعیف نماید.

ایالات متحده با دشمن قسم‌خورده‌اش با ملایمت رفتار می‌کند و با متحدان خود با تحقیر. عقابی که به خودباوری رسیده بود، «پنجه‌های خود را باز کرد»، همان‌طور که مایکل هادسون در کتاب کماکان خواندنی خود، با عنوان «اَبَرامپریالیسم»، در سال ۱۹۷۲ توصیف کرده است. او با اصطلاح « اَبَرامپریالیسم» پدیده‌ای دقیقاً تعریف‌شده را مدنظر داشت. بر خلاف امپریالیسم کلاسیک اروپایی که منجر به جنگ جهانی شده بود، دیگر سرمایه خصوصی نیست که دولت را به زور برای باز کردن بازارهای جدید به خدمت می‌گیرد. بلکه دولت آمریکا با منابع مالی خود عمل کرد و برتری ایالات متحده را تثبیت نمود، به‌گونه‌ای که رقبای خود را در جایگاه بدهکاران قرار داد.

در قرن بیستم، این داستان پیچ و تاب های فراوانی خورد که خونسردی و عمل‌گرایی بی‌رحمانه دولت‌های آمریکا را نشان می‌دهد. جنگ جهانی دوم مقدار عظیمی طلا را به ایالات متحده سرازیر کرد. در سال ۱۹۴۵، ۶۰ تا ۶۵ درصد ذخایر طلای جهان در خزانه‌های آمریکا بود. ایالات متحده از این اهرم استفاده کرد: با توافق‌نامه برتون وودز، دلار با پشتوانه طلا تثبیت شد و به ارز مرجع جهانی تبدیل گردید. همزمان، آمریکا با ایجاد نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول (IMF)، بانک جهانی و توافقنامه عمومی تعرفه‌ها و تجارت (GATT)، معماری مالی و اقتصادی جهانی را طراحی کرد که هدف آن رونق بخشیدن به تجارت آزاد جهانی در دوران پس از جنگ بود.

اگرچه ایالات متحده – که حدود ۴۰۰ مداخله نظامی بین سال‌های ۱۷۷۶ تا ۲۰۲۳ گواه آن است – هرگز از سیاست «قایق‌های توپدار» به سبک بهترین دوران اسمدلی باتلر دست نکشیده است، اما این نوعی جدید از سلطه‌گری محسوب می‌شود. ایالات متحده شروع کرد تا برتری خود را پشت یک چارچوب قانونی به ظاهر جهانی و بی‌طرف پنهان کند. با این حال، ماهیت سلطه‌گرانه این چارچوب در آن است که آمریکا هرگز قصد نداشته خود را به هیچ‌یک از این قوانین جدید ملتزم کند. در صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی، آمریکا می‌تواند با استفاده از حق وتوی اقلیت، تصمیمات مهم را مسدود کند. توافقنامه تجارت آزاد GATT  – که در سال ۱۹۹۶ توسط سازمان جهانی تجارت (WTO) جایگزین شد – گرچه عمدتاً توسط واشینگتن پیش برده شد، اما خود آمریکا هرگز آن را تصویب نکرد. بنابراین، شرکای تجاری مجبور به تجارت آزاد هستند، در حالی که آمریکا هر زمان که بخواهد حق بستن بازارها را برای خود محفوظ می‌دارد.

اینکه «شرکا» چقدر درک این سیستم برایشان دشوار بود، در سال ۱۹۷۱ به شکل کاملاً نمایشی آشکار شد. ناگهان ایالات متحده عملاً توافق برتون وودز را لغو کرد. حضور نظامی پرهزینه در جهان – به‌ویژه جنگ‌های کره و ویتنام – آمریکا را از بستانکار بین‌المللی به بدهکار بین‌المللی تبدیل کرده بود. بنابراین، رئیس‌جمهور ریچارد نیکسون تصمیم گرفت قابلیت تبدیل دلار به طلا را لغو کند، قابلیتی که اساس معماری اقتصادی دوران پس از جنگ جهانی دوم به شمار می‌رفت.

اینکه مردم آلمان غربی تا چه حد از این تغییر غافل ماندند، ، در یک کاریکاتورِ روزنامه  Süddeutsche Zeitung  آشکار بود که خودکشی اقتصادی ایالات متحده را نشان می‌داد. در مقابل، نظر دیتر اشتولتسه، خبرنگار سرشناس که بعدها مشاور اقتصادی هلموت کول شد، در هفته‌نامه die Zeit معقول‌تر بود. او نیز واکنش نیکسون را هیجانی دانست، اما ارزیابی‌اش درست بود: «نیکسون دیگر نمی‌خواهد آمریکایی‌ها هزینه تثبیت اقتصاد را بپردازند، بلکه می‌خواهد این بار را بر دوش کشورهای خارجی بیندازد.»

بسته شدن «پنجرهٔ طلایی» در واقع ریسک کاهش ارزش دلار را بر دوش بانک‌های مرکزی کشورهای دیگر گذاشت، بانک‌هایی که ذخایر زیادی دلار داشتند اما دیگر هیچ حقی برای دریافت طلای آمریکا نداشتند. چیزی که حتی دیتر اشتولتسه هم نمی‌توانست تصور کند، این بود که این سیاست برای آمریکا بیش از یک تنفس کوتاه فراهم می‌کند. در واقع، واشینگتن دریافت که می‌تواند جهان را به همان خوبی که قبلاً به‌عنوان طلبکار کنترل می‌کرد، حالا به‌عنوان بدهکار جهانی نیز مدیریت کند. آمریکا اکنون حضور نظامی و پایهٔ قدرت خود را با پول کاغذی تأمین می‌کرد؛ پولی که دولت‌های خارجی ناچار بودند آن را بپذیرند تا ذخایر دلاری‌شان بی‌ارزش نشود. به این ترتیب، جهان هزینهٔ سلطهٔ آمریکا را خودش پرداخت می‌کرد.

همان‌طور که مایکل هادسون نیز توضیح داده است، اکنون عملکرد امپریالیسم کلاسیک برعکس شده است. اما نتیجه یکی است: به دست آوردن منابع از بقیهٔ جهان به شکل رانت مالی و با پشتیبانی نظامی. هدف آمریکا دیگر تحمیل صادرات خود بر دیگران نیست، یعنی مجبور کردن جهان به خرید مواد خام، کالاها و سرمایهٔ مازاد. بلکه امروز، آمریکا به‌عنوان بزرگ‌ترین واردکنندهٔ خالص جهان، تلاش می‌کند سایر کشورها را به صادرکنندهٔ خالص تبدیل کند و آنها را وادار کند تا برای کالاهای واقعی با ارزی پرداخت کنند که هیچ پشتوانهٔ واقعی ندارد.

در این وضعیت، تنها یک گزینه برای دیگر کشورها باقی می‌ماند: خرید سهام و اوراق قرضهٔ دولتی آمریکا، یعنی ایجاد بدهی‌های بیشتر به دلار. ماشین امپریالیستی اکنون از نظر حسابداری برعکس عمل می‌کند، اما تأثیری بسیار تعیین‌کننده دارد: ثروتمندان ایالات متحده ثروت جهان را تصاحب می‌کنند، در حالی که دنیا در ازای آن چیزی جز پول کاغذی و ارقام در یک ترازنامه دریافت نمی‌کند. برای ایالات متحده واقعاً سودآور است که با ارز ذخیرهٔ جهانی خود و ۷۵۰ پایگاه نظامی در سراسر دنیا بر جهان سلطه داشته باشد.

این یک نبوغ سیاسی بود – با پیامدهای جانبیِ سودمند. زیرا بسیاری از منتقدان آمریکا هم هنوز درنمی‌یابند که اکنون قوانین ویژه‌ای بر این کشور حاکم است. مرثیه‌خوانی‌های پی‌درپی دربارهٔ آمریکای «سراپا مقروض» که گویا به‌زودی باید از جایگاه قدرت جهانی خود کناره بگیرد، نه‌فقط نوعی خوش‌خیالی است، بلکه خود به‌نوعی به بلاموضوع کردنِ سلطهٔ جهانی ایالات متحده کمک می‌کند.

سیاست تعرفه‌ای ترامپ ادامه یک سنت تاریخی 

علیرغم میل باطنی، در اینجا نوعی نقدِ بی‌چارچوب با نگاهی کاملاً ساده‌لوحانه به جهان در هم می‌آمیزد؛ نگاهی که «نظم جهانیِ مبتنی بر قواعد» موجود را دستاوردی تمدنی از سوی «جامعهٔ جهانی» می‌پندارد. این نگاه همچنین با نوعی غرورِ کشورِ وابستهٔ این نظم همراه است – غروری که مشارکت بی قید و شرط در این نظام را نه وابستگی، بلکه امتیازی اخلاقی و حتی نوعی وظیفه جلوه می‌دهد.

تقبیح رایج از ترامپ درست مانند محرکه‌ای برای عادی‌سازی و اخلاقی‌سازی این امپریالیسمی عمل می‌کند که از حیث کارکردی معکوس شده، اما بسیار تاثیرگذار است: هنگامی که سیاست‌های ارزیابی تعرفه‌ای او تقریباً به‌عنوان شکستی تمدنی به باد انتقاد گرفته می‌شود، وضعیت پیشین عدم‌تقارن سلطه‌جویانه نظام مند، درست به‌عنوان “دوران خوش گذشته” جلوه می‌کند. در واقع، ترامپ تنها تیری را از ترکش در می‌آورد که آمریکا همیشه برای مواقع ضروری نگه داشته بود: اگر تجارت پایاپای روزی به نفع ما نباشد، هر زمان اراده کنیم می‌توانیم مسیر یک‌طرفه را در پیش بگیریم!

بدین ترتیب، ما الگویی برای درک امپریالیسم امروز داریم: کشور امپریالیستی کشوری است که منافع خود را می‌شناسد و به همان اندازه که بی‌رحمانه، با قاطعیت نیز آن‌ها را دنبال می‌کند. این کشور دیگران را اساساً نه به‌عنوان شریک برابر، بلکه همواره تنها به‌عنوان اهرمی برای دستیابی به منافع خود می‌بیند. بدین ترتیب، یک هژمونی جهانی برقرار می‌سازد که نه تنها در عرصه سیاسی فرمان می‌راند، بلکه بخش اعظم ثروت جهانی را نیز به خود اختصاص می‌دهد، در حالی که هزینه‌های سلطه را بر دوش کشورهای تحت سلطه می‌گذارد.

هیچ‌کس جز ایالات متحده از توانایی چنین انباشت قدرت امپریالیستی برخوردار نیست – حتی پوتین هم، حتی اگر واقعاً چنین رویایی در سر داشته باشد، توانایی آن را ندارد. برای حفظ این قدرت، اینکه برنامه‌ای که در سال ۲۰۰۸ اعلام شد و هدف آن گسترش ناتو تا مرز روسیه بود، در گل و لای سنگرهای جنگ وحشتناک – هرچند نه «نسل‌کشی» – اوکرائین گیر افتاده باشد یا نه، اهمیت چندانی ندارد. تصادفی نیست که «راه‌حل» کنونی، که در آن اروپای غربی و روسیه یکدیگر را تضعیف می‌کنند، در حالی که اوکرائین خون می‌دهد و آمریکا سود می‌برد، یادآور سیاست ایالات متحده پس از جنگ جهانی اول است.

نتیجه‌گیری مارک زاکسر از بنیاد فریدریش-اِبرت درباره عقب‌نشینی‌های آمریکا از اوکراین در ژورنال «سیاست بین‌الملل و جامعه»، مبنی بر اینکه «هژمون، نظم جهانی لیبرال را که خود ایجاد کرده و دهه‌ها تضمین کرده بود، منسوخ اعلام کرده است»، شتابزده و زودهنگام است. آنچه واقعاً واشینگتن را نگران می‌کند، چیز دیگری است: اگر کشورهای موسوم به بریکس بتوانند منابع لازم برای عملی کردن تهدید خود مبنی بر ایجاد یک ارز جایگزین برای دلار را فراهم کنند – امری که هنوز بیشتر در حد یک رویاست.

در ثانی، این سخن که «نظم جهانی لیبرال» گویی اکنون با تهدید جایگزینی توسط «جامعهٔ گرگ‌صفت» روبرو است، نشان از کم‌اهمیت جلوه دادن این نظم جهانی دارد و حاکی است که یک افکار عمومی نقاد به شدت به یک مفهوم نوین از امپریالیسم نیاز دارد. زیرا نظمی که ما در اینجا عمدتاً عملکرد سیاسی-اقتصادی آن را ترسیم کرده‌ایم، به اندازهٔ کافی گرگ‌صفت است.

اگر از هستهٔ کشورهای «غربی» پا فراتر بگذاریم، از یک صلح آمریکایی تقریباً هیچ نشانی دیده نمی‌شود. در عوض، با رشته‌ای طولانی از جنگ‌ها و «مداخله‌ها» و درگیری‌های مسلحانه‌ای روبه‌رو هستیم که تنها در چارچوب مناسبات امپریالیستی قابل درک‌اند؛ و همچنین با خشونت‌های ساختاری فراوان – از اجبارهای اقتصادی و محرومیت‌های سیاسی گرفته تا فقر و گرسنگی.

نمونه ونزوئلا : دشواری رهایی از امپراتوری 

بنابراین این روزها باید از کمیته نوبل با طنزی تلخ بابت اعطای «جایزه صلح» خود به سیاستمدار ونزوئلایی، ماریا کورینا ماچادو، تشکر کرد! بله، حزب تندروی سیاسی و اقتصادی او احتمالاً در سال ۲۰۲۴ از پیروزی در انتخابات محروم ماند. اما ماچادو در سال ۲۰۰۲ نیز در کودتایی علیه رئیس‌جمهور منتخب، هوگو چاوز، مشارکت داشت و در سال ۲۰۱۹ خواستار برکناری خارج از چارچوب قانونی نیکولاس مادورو شد.

اکنون ماچادو این جایزه را فوراً به ترامپ تقدیم کرده است، یعنی به کسی که همزمان در سواحل اقدام به غرق کردن «قایق‌های مواد مخدر» می‌کند و ناوگان‌های جنگی اعزام می‌کند. نمونه ونزوئلا نشان می‌دهد که گریز از نظم امپراتوری تا چه حد دشوار است: این امپراتوری هر زمان می‌تواند فشار اقتصادی و سیاسی عظیمی اعمال کند – ابتدا از بیرون، سپس از درون – به‌گونه‌ای که تلاش‌های منفرد برای خروج از نظم جهانی حاکم غالباً با ابزارهای سرکوبگرانه مواجه می‌شوند. اگر مثلاً بورکینافاسو از لحاظ استراتژیک اهمیت بیشتری داشت، رئیس‌جمهور ابراهیم تراوره مدت‌ها پیش در کانون توجه امپراتوری قرار گرفته بود.

عبارتی نیش‌دار از هنری کیسینجر، استاد سلطه جهانی آمریکا، وجود دارد: «آمریکا دوست ندارد، بلکه منافع دارد. (…) دشمن آمریکا بودن خطرناک است، دوست بودن مرگبار.» اگر روند فعلی ادامه یابد، ممکن است به‌زودی با معنای دقیق این عبارت مواجه شویم. آلمان، از طریق گرایش تهاجمی به صادرات، در نظام پس از برتون وودز موقعیت ویژه‌ای داشت. این کشور، در میان کشورهای وابسته اروپایی به نظم جهانی، در جایگاه ممتاز بود و می‌توانست بخش زیادی از «خراجی» را که به امپراتوری می‌پرداخت، از هزینه کشورهای ضعیف‌تر جبران کند، مثلاً به شکل بیکاری صادرشده به جنوب اروپا. اما به نظر می‌رسد این وضعیت اکنون به پایان رسیده باشد، از جمله به دلیل از دست رفتن گاز ارزان‌قیمتی که از روسیه خریداری می‌کرد.

دو نکته برای درک این این حقیقت تلخ اهمیت دارد: پوتین به استثنا هیچ تقصیری ندارد و امپریالیسم چیزی فراتر از تبلیغات دیکتاتورها است که آنه اپلبام مطرح می‌کند. اگر صنعت کتاب آلمان روزی به دنبال کسی بگردد که بتواند همه این مسائل را توضیح دهد، یک نامزد آماده حضور دارد: مایکل هادسون، که در این مقاله چندین بار به او اشاره شد. البته، اثر تخصصی او درباره «اَبَرامپریالیسم» ابتدا باید به زبان آلمانی ترجمه شود. داوطلبان پیش قدم شوند – ارزشش را دارد، حتی بدون جایزه صلح!

ترجمه ی: هرمس برادری

منبع: تارنمای هفته نامه آلمانی فرایتاگ

برچسب ها

کاخ سفید متن کامل راهبرد جدید امنیت ملی ایالات متحده را منتشر کرده است؛ سندی که خطوط اصلی سیاست دولت ترامپ در قبال اروپا، چین، خاورمیانه و نیمکره غربی را تشریح می‌کند. در این گزارش رسمی، اولویت‌های امنیتی، اقتصادی و نظامی آمریکا برای دوره پیشِ‌رو اعلام شده است...
ترک‌های تازه در ائتلاف ماگا نشانه‌هایی از فرسایش نفوذ دونالد ترامپ را آشکار کرده و اکنون شمار بیشتری از جمهوری‌خواهان آماده‌اند از او فاصله بگیرند؛ کاری که تا همین چند ماه پیش برای آنان غیرقابل تصور و در حکم خودکشی سیاسی بود. بسیاری از چهره‌های حزب به این واقعیت می‌اندیشند که «پیرمرد قرار نیست تا ابد بماند»...

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی