خیلیها در اردوگاههای اسکان پناهجویان، با درگیریها و نگرانیها که از سرنوشت ِ خود دارند، فرصت ِبازتاب ِ تجربهشان بر برگ کاغذ نمییابند. ‘پونه طهماسبی’، با همهی محدودیتها و کمبود ابزار اما خوب کار میکند و طرح میزند و گرد میآورد. آنچه با قلم بر کاغذ میکشد، طرحهای سادهی پیچیده است به کند و کاو در هزارتوی جان – به زمانهای سخت ناگوار. گونهای وقایعنگاری روزهای سخت. راندن ِ سر و صدای پیرامون به درون برگی کاغذ، همراه ِ راندناش از خود و جاناش.
آنچه میاندیشد، همه چیزی است که به شکلی طبیعی از قلم طراحیش بیرون میریزد.
سادهاست چون تند کشیده شده و کم روی آن کار شده و پیچیده؛ از اینرو که برداشت از آن آسان نیست. بیان ِ خودجوش ِ تجربهای آزارنده که با فریادی کرکننده به جان ِ آفرینندهاش آسیب میرساند. برای نگاره میتوان اندیشید، تمرین کرد و ترکیببندی گزید. طرحهای خودجوش ِ بیانگر اما به رغم ترکیببندی، اصیلترند، زیرا بازتاب ِ احساس در همان دماند. مثل طرحها که سربازان میکشند در سنگرها.
اسکار کوکوشکا در جنگ نخست جهانی در سنگر با هرچه به دستاش میآمد، طرح و نگاره میکشید، اما با رنگهای “استتار” شده که برای همه کس دیدنی نبود.
در طرحهای ‘پونه طهماسبی’ که به ظاهر عریاناند، آنی مستتر است. میتوان در چیدمانهایی که خود میگزیند و به شکل ویدیو همرسانی میکند، مستندی از وقایعنگاری دید. اگر به همان مفهوم ‘سنگر’ بیندیشیم، این طرحهای وقایع نگار هم از صف نخست جبههاند و هم از پشت جبهه.
گاهی در اندیشه و نگاه به هنرهای زیبا باید به جنبههای تجربی ِ احساس نیز توجه داشت. آنجا که واژه از شرح میماند، خط و طرح بیان ِ قویتری دارد.
با طرح و طراحی به چنین شیوه آشناییم در تاریخ هنر. به یاد آوریم طرحهای ‘فجایع/Los Caprichos’ از فرانسیسکو گویا. منظور مقایسهی کار و کیفیت نیست؛ اندیشه و واکنش است که سبب تداعی میشود. شکایت از پوچیها. نام یکی از کارهای فرانسیسکو گویا در آن سری طراحیها ‘خواب ِ خرد غول میزاید’ است. هنرمند سر نهاده بر آرنج و جغدها (نماد ِ خرد) و خفاشها (نماد ِ نادانی) که چرخ میزنند فراز ِ جسد ِ مردگان.
از پس ِ سدهها هنوز باید با دریغ شاهد شکایت و نارضایتی از دیوانهگیهای بشر باشیم. بیتفاوتی بشری با دریغ سبب رفتارهای ناهنجار شده است: تبعیض، خشونت، تندخویی، ستیزهجویی.
بیتفاوتی که سبب ساز تندخویی – اگر نه فیزیکی -، تبعیض نسبت به اقلیتها، بیگانگان و پناهندگان شده است.
در طرحها شوربختانه فریاد ِ علیه این رفتارها به شکل زنده میبینیم. فریاد به گوش میرسد. گلو و حنجره به کار است، با نگاه خشمگین از چشمها. در پس ِ فریاد صدای تندر هم میآید که هیچ برجای نخواهد گذاشت، جز نقابی که پشت ِ آن چهرهای نهفته نیست. درد و رنج به بیرحمترین شکل.
آرامشی نیست. راه گم کردهای. از خوشی نیست که آوارهای و از خوشی نیست که گریختهای. از خوشی هم نیست که راه گم کردهای. شاید گزینش ِ خطا کردهای، اما چه گزینهای داری به زمانی که همهچیزی دشمنخوست.
لذت ببر از اندیشیدن، کابوس و ترس از خود بران. به خرد پناه ببر، میان هجوم خفاشان که نماد ِ بیخردیاند.
همهچیزی همان نیست که مینماید. اندکی پیشتر از نوک بینی ببین. نگذار بترسانندت. گوش فراده به تپش قلب، حرکت، آب ِ روان و موسیقی ِ سکوت. بگذارد بگذرد. بازگرد به آغاز. نگذار نومیدی به اکنون و این دم ِ زندگیت بیاید.
زبان ِ گروتسک ِ خودانگیختهی پونه طهماسبی در نقش ِ نقابگونهی چهرهها جسور و تماشایی است.