
این بحث از یک نکته واقعی شروع می شود، بخشی از چپ ایران در سال های اخیر، به جای تحلیل طبقاتی و سازماندهی اجتماعی در داخل، به تحلیلگر ژئوپلیتیک تبدیل شده است. این یعنی چه، یعنی زبان چپ، به جای اینکه از نان، کار، حق تشکل، آزادی های دموکراتیک، شکاف طبقاتی، و مبارزه با مناسبات استثمار حرف بزند، به تدریج پر می شود از واژه هایی مثل محور، بلوک، بازدارندگی، توازن قوا، امنیت منطقه ای، و منطق دولت ها. نتیجه این جابه جایی ساده است، هرجا صف بندی دولت ها تیزتر می شود، سیاست طبقاتی عقب می رود، و هرجا «دشمن خارجی» برجسته تر می شود، نقد استبداد داخلی یا تعلیق می شود یا با اما و اگر خنثی می گردد. در این جابه جایی، «تضاد اصلی» گاهی چنان به آمریکا و اسرائیل تقلیل پیدا می کند که نقد استبداد داخلی، سرکوب، فساد، تبعیض، و سیاست های ضد کارگری یا عقب می افتد یا با هزار اما و اگر خنثی می شود. تا اینجا، هشدار درست است و باید جدی گرفته شود.
اما همین جا یک خطر دوم هم هست که اگر بازش نکنیم، کل نقد از دست می رود. وقتی از اردوگاه گرایی خسته می شویم و می خواهیم «از منطق اردوگاه ها عبور کنیم»، ممکن است ناخودآگاه وارد یک اردوگاه تازه شویم، اردوگاهی که خودش را «ضد اردوگاه» معرفی می کند، اما معیارش را نه طبقه و سازمان و برنامه، بلکه «مقبولیت در گفتمان غالب» می گذارد. در این اردوگاه تازه، سیاست به جای تحلیل ساختار سلطه و نابرابری واقعی قدرت، به یک اخلاق گرایی تمیز و بی خطر تبدیل می شود، و جمله هایی مثل «همه جنایتکارند» نقش می یابد. این جمله ظاهرا عادلانه است، اما اگر نابرابری عینی قوا را حذف کند، عملا به سود همان بلوک مسلط تمام می شود. این همان نقطه ای است که نقد اگر به اقتصاد سیاسی امپریالیسم و تحلیل طبقاتی متکی نباشد، همزمان دو ضربه می زند، هم چپ دولتی را بی سلاح نمی کند، هم راه را برای تضعیف ضد امپریالیسم به عنوان یک موضع طبقاتی باز می کند.
عبور از منطق اردوگاه ها، یا ساختن اردوگاه جدید
این جمله جذاب است، عبور از منطق اردوگاه ها. اما یک پرسش ساده همه چیز را روشن می کند. اگر از منطق اردوگاه ها عبور می کنیم، معیارمان چیست، طبقه، سازمان، برنامه، یا صرفا سلیقهی سیاسی در سیاست خارجی
اگر معیار مشخص نباشد، «عبور از اردوگاه» خودش به یک اردوگاه تازه بدل می شود. اردوگاه تازه یعنی تقسیم جهان به دو گروه، چپ خوب یعنی چپی که در چارچوب های سیاسی و رسانه ای غرب معاصر، قابل قبول و قابل هضم باشد، چپ بد یعنی هر چپی که در تحلیل امپریالیسم تندتر حرف بزند یا بر حق تعیین سرنوشت ملتها تاکید کند. در این حالت، اردوگاه گرایی عوض نشده، فقط رنگش عوض شده است.
اینجا یک مثال کلیدی لازم است. وقتی بدیل را به تجربه های پارلمانی در مرکز سرمایه داری گره می زنیم، باید ببینیم در بزنگاه، این مدل چه می کند. اگر در بزنگاه عقب می نشیند، یعنی ما از اردوگاه قدیمی بیرون آمده ایم تا وارد اردوگاه مدیریت بحران سرمایه داری شویم.
سوسیال دموکراسی در مرکز سرمایه داری، مثال سیریزا و لحظه بزنگاه
سیریزا بهترین مثال است، چون فقط یک تجربه تاریخی نیست، یک درس روش شناختی است. سیریزا با شعارهای ضد ریاضت، ضد سیاست های طلبکاران، و با اتکا به خشم مردمی بالا آمد. بعد رفراندوم برگزار شد و مردم به سیاست تحمیل شده از بیرون نه گفتند. این لحظه، لحظه بزنگاه بود، لحظه ای که باید نشان می داد «چپ در قدرت» یعنی چه.
اما چه شد، همان جایی که سرمایه مالی، نهادهای اروپایی، بانک مرکزی، و شبکه طلبکاران دست بالا را داشتند، دولت چپ عقب نشست و وارد مسیر سازش شد. این عقب نشینی یک خطای شخصی یا ضعف اخلاقی نبود، یک نتیجهی ساختاری بود، وقتی سازمان مستقل طبقه کارگر و قدرت دوجانبه در جامعه وجود ندارد، وقتی کنترل بر ابزارهای مالی و اعتباری در دست بلوک مسلط است، وقتی دولت در چارچوب قواعد سرمایهی مالی حبس شده، نتیجه قابل پیش بینی است.
این مثال برای ما یک کار می کند. نشان می دهد اگر نقد اردوگاه گرایی، به ستایش نسخه های سوسیال دموکراتیک در مرکز سرمایه داری ختم شود، ممکن است چپ را از خطر اول نجات دهد، اما در خطر دوم غرق کند، یعنی به جای مبارزه برای گسست، به مدیریت نرم بحران سرمایه داری برسد.
پس مساله این نیست که هر تجربه انتخاباتی بد است. مساله این است که بدیل رهایی بخش، فقط با اخلاق خوب و نیت خوب ساخته نمی شود. بدیل، سازمان مستقل، برنامه، و توان ایستادگی در برابر فشار سرمایه مالی می خواهد.
حالا چند مثال کوتاه کنار سیریزا، برای اینکه «الگوی بزنگاه» ملموس تر شود، بدون اینکه بحث پراکنده شود.
مثال اول، پودموس در اسپانیا. پودموس با موج خشم اجتماعی علیه ریاضت رشد کرد و ادبیات ضد نولیبرالی قوی داشت. اما وقتی وارد منطق ائتلاف دولتی و مدیریت کشور در قالب های موجود شد، بخش مهمی از رادیکالیسم برنامه ای به مصالحه های تدریجی تبدیل شد. نکته اینجا قضاوت اخلاقی نیست، نکته این است که وقتی فشار بازار، سرمایه مالی، قواعد اتحادیه اروپا، و سازوکارهای بودجه ای دست نخورده می مانند، سیاست انتخاباتی بدون اتکای سازمان یافته به طبقه کارگر، معمولا به تعدیل و سازش هدایت می شود.
مثال دوم، کوربین در بریتانیا. کوربین نشان داد که حتی در قلب یک کشور امپریالیستی هم می شود موج اجتماعی ساخت، اما همان تجربه نشان داد که بدون سازماندهی پایدار طبقاتی و بدون میدان گیری در برابر دستگاه سیاسی و رسانه ای بورژوازی، جنبش می تواند با یک ترکیب از حمله رسانه ای، انضباط حزبی از بالا، و شکست انتخاباتی، عقب رانده شود و نتیجه اش بازگشت حزب به محور سیاست های میانه و سازگار با بازار باشد. باز هم مسئلهی شخص کوربین نیست، مسئله ظرفیت ساختاری است.
مثال سوم، سندرز در امریکا. سندرز توانست عدالت اجتماعی را به زبان میلیون ها نفر برگرداند، اما وقتی این انرژی در چهارچوب حزب دموکرات و چرخه انتخاباتی جذب شد، بخش زیادی از آن به سازش های حزبی و حمایت از کاندیداهای جریان اصلی ختم شد. اینجا هم همان درس تکرار می شود، بدون سازمان مستقل طبقهی کارگر، انرژی رادیکال می تواند در نهایت به سوخت سیاسی ساختار موجود تبدیل شود.
این مثال ها یک نتیجهی واحد دارند، عبور از اردوگاه گرایی اگر به «بدیل آماده پارلمانی» تقلیل یابد، در بزنگاه ها به عقب نشینی یا هضم شدن در منطق مدیریت بحران سرمایه می رسد. پس باید بدیل را جایی دیگر جست، در سازمان، برنامه، و پیوند پایدار با جنبش طبقاتی.
هم وزن سازی نابرابری عینی قوا، دام جمله «همه جنایتکارند»
یک جمله ظاهرا منصفانه زیاد تکرار می شود، هم آمریکا و ناتو و اسرائیل جنایتکارند، هم دولت های منطقه ای و جمهوری اسلامی و روسیه و دیگران. از نظر اینکه دولت های مختلف می توانند جنایت کنند، حرفی نیست. اما سیاست مارکسیستی با «امکان جنایت» کار نمی کند، با «جایگاه در ساختار» کار می کند.
هم وزن کردن بازیگران، چشم را از واقعیت نابرابر قدرت در نظام جهانی می بندد. بلوک امپریالیستی مسلط فقط یک دولت متجاوز نیست، یک شبکه است، شبکه پولی و بانکی، شبکه رسانه ای، شبکه نظامی و پایگاه ها، ابزار تحریم، ابزار کنترل تکنولوژی و تجارت، و توان شکل دادن به قواعد بین المللی. این یعنی در بزنگاه های بحران، امکان تعیین دستور کار، تعیین دشمن، تعیین مشروعیت، و تعیین شکل مداخله را دارد.
وقتی این نابرابری را حذف می کنیم، «همه جنایتکارند» تبدیل می شود به سیاست بی طرفی اخلاقی. این بی طرفی، در جهان واقعی بی طرف نیست، چون در جهان واقعی، طرف قوی تر همیشه از بی طرفی اخلاقی سود می برد. ضعیف تر باید از حق حیات و حق دفاع و حق تعیین سرنوشت دفاع کند، وگرنه با یک زبان تزئین شده، عملا زمین را خالی کرده است.
نکتهی کلیدی این است، همزمان می شود با استبداد داخلی جنگید و با امپریالیسم خارجی، اما نمی شود با حذف نابرابری قوا، هر دو را به یک سطح فروکاست. این فروکاستن، اختلاف سیاسی را به اختلاف سلیقه تبدیل می کند.
جوهر ضد امپریالیسم، و چرا نباید مصادره را به ماهیت تعمیم داد
اینجا باید تفکیک را خیلی روشن گذاشت. یک انحراف واقعی وجود دارد، بخشی از نیروها به اسم ضد امپریالیسم، سرکوب داخلی را توجیه می کنند، اعتراض اجتماعی را پروژهی غرب می نامند، و از هر شکست و فقر و بحران، یک توجیه امنیتی می سازند. این انحراف را باید کوبید، بدون تعارف.
اما خطر آنجاست که این رفتار را به «جوهر ضد امپریالیسم» تعمیم دهیم، یعنی نتیجه بگیریم ضد امپریالیسم ذاتا یعنی دفاع از دولت های اقتدارگرا، یا هر موضع ضد تحریم و ضد جنگ، حتما طرفداری از حاکمیت است.
جوهر ضد امپریالیسم در سنت مارکسیست لنینیستی، یک خط روشن دارد، شناختن امپریالیسم به عنوان ساختار سلطه سرمایهی مالی و انحصارها، مخالفت با جنگ و اشغال و تحریم های فلج کننده، دفاع از میهن در برابر تجاوز و مداخله، و دفاع از حق تعیین سرنوشت ملتها و همزمان حفظ استقلال طبقاتی در داخل، یعنی مبارزه با طبقه حاکم خودی، با استثمار، با سرکوب، با تبعیض.
اگر این تفکیک را از دست بدهیم، دو نتیجهی بد رخ می دهد. یا ضد امپریالیسم را به کلی کنار می گذاریم و ناخواسته در زمین فشار خارجی و مشروعیت بخشی به تحریم و مداخله می افتیم، یا از آن طرف، ضد امپریالیسم را به دفاع از دولت تقلیل می دهیم و به امنیتی کردن سیاست و خفه کردن جنبش های اجتماعی می رسیم. هر دو نتیجه، ضد منافع طبقه کارگر است.
نه اردوگاه مقاومت رسمی، نه اردوگاه لیبرال ضد اردوگاه
اکنون می رسیم به پرسش اصلی، بدیل چیست. بدیل مارکسیست لنینیستی، نه با شعارهای مبهم درست می شود، نه با الگوبرداری از مرکز سرمایه داری، بدیل با چند محور روشن ساخته می شود، محورهایی که در سنت چپ کارگری ایران بارها تکرار شده اند، بدون اینکه لازم باشد آن را به شکل تبلیغاتی نامگذاری کنیم.
یک محور، صلح و مخالفت قاطع با جنگ است. جنگ، صرفا یک فاجعه انسانی نیست، یک ابزار بازچینی قدرت در خدمت سرمایه و هژمونی است، و هزینه اش را مردم می دهند، به ویژه فرودستان. مخالفت با جنگ یعنی دفاع از زندگی روزمره، از نان، از امنیت اجتماعی، از امکان مبارزهی سیاسی و صنفی.
محور دوم، مخالفت با تحریم های فلج کننده است. تحریم ها در تجربه واقعی، قبل از هر چیز مردم را می شکند، قیمت ها را بالا می برد، طبقه کارگر را بی پناه تر می کند، و به حکومت امکان می دهد همه بحران را به دشمن خارجی نسبت دهد و فضای سرکوب را تنگ تر کند. مخالفت با تحریم، دفاع از کارگر است، نه دفاع از حاکمیت.
محور سوم، مبارزه بی مصالحه با دیکتاتوری و سرکوب داخلی است. این محور نباید به بعد موکول شود. اگر امروز زندان، شکنجه، سرکوب زنان، سرکوب کارگر، و حذف حقوق سیاسی را نادیده بگیریم، فردا هیچ نیروی اجتماعی برای ایستادن در برابر امپریالیسم هم وجود نخواهد داشت، چون جامعه خفه شده، سازمان ها نابود شده اند، و مردم به توده منفعل تبدیل شده اند.
محور چهارم، سازمان است. بدون سازمان مستقل طبقه کارگر، بدون تشکل، بدون جبهه متحد ضد دیکتاتوری، و بدون برنامه عدالت اجتماعی، سیاست یا به ژست اخلاقی تبدیل می شود یا به پیوست دولت. اینجا همان درسی است که از سیریزا می گیریم، اگر قدرت اجتماعی سازمان یافته پشت سر سیاست نباشد، بزنگاه که برسد عقب نشینی رخ می دهد، حتی اگر شعارها درست باشد.
این چهار محور، همان «غیر مستقیم» ترین راه برای استفاده از سنت درست چپ کارگری ایران است، صلح، استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، جبهه واحد ضد دیکتاتوری، و پیوند اینها با مبارزه طبقاتی. این خط، هم با اردوگاه گرایی رسمی مرزبندی می کند، هم با اخلاق گرایی ضد اردوگاه که امپریالیسم را محو می کند.
جمع بندی، سیاست را به طبقه برگردانیم
اگر بخواهیم جمع بندی کنیم، سه خطر را همزمان باید مهار کرد.
خطر اول، حل شدن چپ در ژئوپلیتیک و توجیه استبداد داخلی به اسم مقاومت.
خطر دوم، عبور ظاهری از کمپ ها و ساختن کمپ جدید، یعنی معیار قرار دادن نسخه های هضم شده در مرکز سرمایه داری، بدون توجه به لحظه بزنگاه و فشار سرمایهی مالی، مثال روشنش سیریزا و تجربه های مشابه.
خطر سوم، هم وزن سازی نابرابری عینی قوا با شعار «همه جنایتکارند» که سیاست را به اخلاق مبهم تقلیل می دهد و در نهایت به سود بلوک مسلط تمام می شود.
راه خروج، یک جمله ساده اما سخت است، استقلال طبقاتی. یعنی همزمان مبارزه با امپریالیسم و جنگ و تحریم، و همزمان مبارزه با دیکتاتوری و طبقه حاکم داخلی، با ابزار سازمان، برنامه، و جبهه دموکراتیک.
چپ اگر این خط را نگه دارد، نه ابزار دولت ها می شود، نه ابزار موعظه ها. چپ دوباره به نیرویی تبدیل می شود که می تواند به مردم، به کارگر، به زحمتکش، و به جنبش های دموکراتیک، امکان عمل بدهد، نه فقط توضیح بدهد.
.






4 پاسخ
خواندن مقاله را جدا توصیه می کنم! برای نخستین بار روی نام نویسنده کلید کردم. به مطلب بسیار مهم اموزنده ای دست یافتم. از آن مهمتر روی تک تک مطالب این نویسنده کلید کردم. متوجه شدم که اکثر آنها و شاید همه را خوانده باشم. به دیدگاه ها مراجعه کردم، ِا اصلا دیدگاهی نبود ویا تنها کلمه «سپاسگزارم».این بررسی چند دقیقه ای بسیار قابل توجه بود. در مورد مطلب آموزنده برای من، اگر نیاز بود به ان اشاره خواهم کرد.
باقر گرامی،
ممنون از دقت شما. بسیار خوشحالم از اینکه مقاله مورد توجه شما قرار گرفته است.
با احترام
الف. کیوان
با سپاس از «الف.کیوان» مقاله تحلیلی با منطق دیالکتیکی علمی تحت عنوان «نه عبور از اردوگاه، نه ساختن اردوگاه جدید؛ ضرورت خط مستقل طبقه کارگر، علیه امپریالیسم و علیه دیکتاتوری » می تواند رهنمایی برای جنبش ترقیخوانه چپ انقلابی درکشور پر بلا ما ایران ،با گذار ازستم طبقاتی تا ستم غیردمکراتیک وضد ملی غرق شده وسالها است درد دگرگونی بنیادین را انتظار می کشد، راه نجات بسیج همه نیروهای ستم دیده زیر سقف مستقل طبقه کار زحمت در یک جبهه در بنزنگاه کنونی تاریخی است. با احترام سرفراز بمانید. م.چابکی
آقای چابکی گرامی،
سپاس از شما. اگر متن توانسته باشد بحث استقلال طبقاتی و ضرورت سازمان یابی را روشن تر کند، هدفش را گرفته است.
با احترام
الف. کیوان