
تولستوی، تورگنیف جوان و نویسنده را به محفل ادبی «مجله عصر» وارد میکند و در فضای بحثهای ادبی و حرفهای، به شدت مراقب استعداد اوست. تولستوی و تورگنیف اغلب همدیگر را در روسیه و یا درخارج ملاقات میکردند. مکاتبه این سالها ماجرای درونی و خصوصی دشوار و متضاد ادبی که بین آنها بوده، را نشان میدهد. بحرانیترین روابط بین آنها درسال ۱۸۶۱ است. زمانی که تضاد داخلی و اختلاف دارای ریشه های اتیک و فلسفی پیدا می کند و به نزاع کشیده میشود
این ترجمه و گردآوری از کتاب مکاتبات ای.س.تورگنیف با نویسندگان هم عصر خود، چاپ مسکو سال ۱۹۸۶ برگرفته شده است. در این کتاب بسیاری از نامهها و روابط تورگنیف با نویسندگان همعصر وی ارائه شده، اما بخاطر حجم بزرگ آن، از آوردن همه نامهها و مناسبات با نویسندگان صرف نظر گردید. از این رو در این نوشته نه به نامههای رد و بدل شده بین نویسندگان بلکه به مناسبات تورگنیف با برخی نویسندگان از جمله مکاتبه تورگنیف با لئونیکلایویچ تولستوی، و.گ. بلینسکی و …اشاره شده است.
بخش نخست
تورگنیف زمانی گفته بود: «تمام زندگینامه من در نوشتههایم آمده است». هیچ نویسنده روسی سده گذشته، به استثنای ل. ن. تولستوی، این همه خاطره از خود به جا نگذاشته است. مجموعه عظیم خاطرات تورگنیف، تمام زندگی نویسنده را در بر میگیرد – از مدخلی درباره تولدش که توسط مادرش نوشته شده، تا خاطرات پرنس آ. مشچرسکی درباره آخرین ساعات زندگی تورگنیف. روی هم رفته، خاطرات معاصران روسی و خارجی از تورگنیف، تصویری از اعجوبه شخصیت نویسنده ارائه میدهد. پ.ل. لاوروف در مقاله خود با عنوان «ای. اس. تورگنف و تکامل جامعه روسیه» نوشت: « تورگنیف به نسلی تعلق داشت که شاید تغییر مهمتری را در جامعه روسیه نسبت به همه نسلهای پیشین تجربه کرده است…. در نیم سده گذشته، تمام عناصر اندیشه و زندگی جامعه در روسیه دستخوش رادیکالترین تحولات بودهاند ». وقتی تورگنف هفت ساله بود، قیام دِکاِبِریستها رخ داد. او پوشکین و لرمانتوف را دید. آغاز فعالیت ادبی او در زمان بلینسکی و گوگول رخ میدهد و اوج شکوفاییاش در دهههای شصت و هفتاد میلادی – زمان چرنیشفسکی و پوپولیسم انقلابی – بود. تورگنیف شاهد انقلاب ۱۸۴۸ و کمون پاریس بود. در سال فوت نویسنده، نخستین سازمان مارکسیستی: گروه «آزادی کار»، در جنبش آزادیبخش روسیه پدیدار شد. دوران تورگنف دوران گذار از رمانتیسم به رئالیسم، استقرار و شکوفایی هنر واقعگرایانه است. ادبیات روسیه به موضوعی با اهمیت ملی، مدافع پیشرفت، افشاگر ارتجاع و تاریکاندیشی تبدیل میشود. هر نویسندهی بزرگی علاقه و توجه خوانندهی روشنفکر را برمیانگیخت. تورگنیف در مرکز جنبش اجتماعی، فکری و ادبی زمان خود قرار داشت. او یک مبارز سیاسی مانند “هرتسن” یا چرنیشفسکی نبود، اما با آثارش به پرسشهای عمیق و اساسی زندگی روسیه پاسخ می داد و تا حد زیادی بیش از بسیاری از نویسندگان برجسته دیگر، یعنی معاصران او، در جنبش آزادیبخش دهههای چهل و هفتاد میلادی شرکت کرده بود. آنطور که آننکوف به درستی اشاره کرد، او درگیر «تبلیغات هنری» مبارزه علیه نظام ارباب و رعیتی و در دوره پس از اصلاحات علیه ارتجاع ارباب و رعیتی بود. نام تورگنیف، علیرغم تمام اختلافاتش با دموکراتهای انقلابی، با جریانهای مترقی زمان خود، با مجلهی «سوورمننیک»، با روزنامههای «کولوکول» و «وپریود!»، با محافل ادبی مترقی در غرب پیوند خورده است.
معاصران تورگنیف مجذوب استعداد بینظیر، هوش قدرتمند او به مثابه یک متفکربودند. و. گ. بلینسکی، در مورد تورگنیف بصیرترین و سختگیرترین دوست دوران جوانیاش می گوید: «این شخص فوقالعاده باهوش و بهطورکلی انسان خوبی است. گفتگو و بحث با او روح مرا تسکین داد. ملاقات با مردی که نظر اصیل و خاصش، وقتی با نظر شما در تضاد است، جرقههایی ایجاد میکند. در تمام قضاوتهایش میتوان شخصیت و واقعیت را دید، لذتبخش است». چندین دهه خواهد گذشت و جوانان دهه هفتاد، به نوبه خود، در مورد تورگنیف خواهند گفت: “چه ذهن نافذی”. چه آموزش جامع و گستردهای.» «هر چه در گفتگو به آن میپرداخت – فلسفه، دین، هنر، سیاست، عشق، موسیقی، موضوع روز، یک دعوای شخصی – روح حیاتبخش استعداد او در همه چیز مشهود بود». تورگنف انسانی فوق العاده خوش مشرب بود. او هرگز خود را در حلقهی محدودی از نویسندگان محصور نکرد. پ. و. آننکوف میگوید: «پس از سال ۱۸۵۰، اتاق پذیرایی او به محل تجمع افرادی از همه طبقات جامعه تبدیل شد. در اینجا، قهرمانان تالارهای اجتماعی، سرآمدان ادبی که خود را برای تبدیل شدن به رهبران افکار اجتماعی آماده میکردند، هنرمندان مشهور و سرانجام، دانشمندانی که برای گوش فرا دادن به گفتگوهای خردمندانه افراد جامعه میآمدند در میان تمام مهمانان وی، یافتن افرادی بدون نام، ناشناخته برای کسی و متمایز از خویشتن داری خود، غیرمعمول نبود. تورگنف حداقل به اندازه کسانی که نامهای مشهوری در ادبیات و جامعه داشتند، برای آنها ارزش قائل بود». در ژانویه ۱۸۵۸، تورگنیف به آننکوف در مورد «آشنایان جدید زیادی» خبر می دهد. در سن پترزبورگ و مسکو، در اسپاسکویه، در پاریس و لندن، در بادن-بادن، تورگنیف به ندرت روزی را بدون دیدار و بدون دیدارکننده سپری میکرد. حلقه دوستان و آشنایان تورگنیف شامل تمام کسانی بود که در دنیای ادبی روسیه و اروپای غربی زمان او از اهمیت بالایی برخوردار بودند. چرنیشفسکی، فت، گریگوروویچ، آننکوف و در غرب، موپاسان، دوده و گنکورتها خاطرات خود را درباره او به جا گذاشتند. اظهارات بسیاری در مورد تورگنف – هرتسن، نکراسوف، داستایوفسکی، سالتیکوف-شچدرین، ل. ن. تولستوی، فلوبر، زولا – توسط معاصران ثبت و در خاطرات آنها ذکر شده است.
خاطرات تورگنف نه تنها توسط نویسندگان، بلکه توسط چهرههای عمومی مانند م. م. استاسیولویچ ، دانشمندان – م. م. کووالوفسکی هنرپیشه – م. گ. ساوین ، هنرمندان – ورشچاگین، رپین، پولنوف، مجسمهساز آنتوکولسکی و دیگر نمایندگان برجسته فرهنگ روسیه قرن نوزدهم نیز به یادگار مانده است. خاطرات تورگنیف توسط افرادی نوشته شده است که او را در ارتباط با بلینسکی و در حلقه پوپولیستهای انقلابی، در دفتر تحریریه سوورمنیک و در جامعه سطح بالا، در خانه آکساکوفها در آبرامتسوو و در جمع هنرمندان روسی در پاریس، در سالن ویاردوت و در گفتگوهای سر میز، در جلسات با مقامات و با دهقانان روستای اسپاسکویه، در شکار و پشت میز تحریرش مشاهده کردهاند. علاقه تورگنف به زندگی در تمام جلوههایش پایانناپذیر بود. آننکوف در او «ابلیسی بیقرار کنجکاوی و شفقت» یافت. تورگنیف فردی بسیار فعال بود، عاشق سفر بود و بینش عمیق یک هنرمند را داشت. رفتن از سن پترزبورگ به پاریس، از آنجا به لندن، از لندن به پاریس، سپس به بادن-بادن، از وین به برلین و دوباره سفر یا سفر دریایی به روسیه برایش هیچ هزینهای نداشت. برای نمونه، در سال ۱۸۵۸، تورگنیف از رم، ناپل، فلورانس، جنوا، میلان، تریست، وین، درسدن، پاریس، لندن، برلین، سن پترزبورگ، مسکو و غیره بازدید کرد. اسپاسکویه، تولا، اورل، دوباره مسکو، پترزبورگ… و – جلسات، گفتگو با افراد مختلف. این شیوه زندگی معمول تورگنیف بود. تورگنیف در طول زندگی خود مکاتبات گستردهای را حفظ کرد و استاد شناختهشدهی ژانر نامهنگاری بود. بسیاری از نامههای او که توسط خبرنگاران تورگنف مورد تفسیر قرار گرفته بودند، اساس خاطرات آنها درباره او را تشکیل میدادند. در مجموعه خاطرات پ. و. آننکوف درباره تورگنیف، دو بخش بر اساس مکاتبات او با نویسنده تنظیم شده است: «شش سال مکاتبه با ای. س. تورگنیف. ۱۸۵۶-۱۸۶۲» و «از مکاتبات با تورگنیف در دهه ۶۰ میلادی (۱۸۶۲-۱۸۶۶)». خاطرات پ. و. شچربان، و. و. استاسوف، ای. ای. فت و دیگران نیز عمدتاً مبنای معرفتی دارند. نامههای معاصران او همچنین حاوی مطالب خاطرهانگیز زیادی است که از داستانهای خود نویسنده یا دوستانش گردآوری شده است.
تورگنیف در گفتگو با نزدیکان خود دوست داشت بخشهای قابل توجهی از زندگی و آنچه دیده بود را تعریف کند؛ دوستان تورگنیف این داستانها را یادداشت می کردند و بعدها در خاطرات خود به آنها استناد کردند (نگاه به خاطرات ن. ا. استروفسکایا ، یا. پ. پولونسکی ، ل. ف. نلیدووا ، آ. ن. لوکانین و دیگران). او در داستانهای زندگینامهاش کاملاً رک و صریح بود. خاطرات مربوط به تورگنیف گاهی تنها منبعی است که ما را با دورههای خاصی از زندگی او آشنا میکند. بنحویکه، دوران جوانی او، محیطی که نویسنده آینده در آن رشد و پرورش یافت، عمدتاً در خاطرات دخترخوانده واروارا پتروونا تورگنوا، و. ن. ژیتووا، که در اسپاسکویه-لوتووینوو زندگی میکرد، روشن میشود. آنها درباره مادر تورگنف و اخلاق سخت و بی رحمانه ای که بر املاک او حاکم بود، میگویند. از داستانهای ژیتووا، تصویر تورگنیف، که از جوانی افکار ضد رعیتی داشت، پدیدار میشود، کسی که نمونههای زیادی از استبداد مالکان زمین واروارا پتروونا از مقابل چشمانش گذشت.
بخش عمدهای از دوران کودکی، جوانی و سالهای آخر زندگی تورگنیف از زبان خود نویسنده توسط دوست وی، شاعر، یا. پ. پولونسکی یاد داشت شده است (“تورگنف در آخرین دیدار خود از میهن”). بیشتر و بویژه از طریق ادبیات خاطرات است که ما در مورد جزئیات زندگی تورگنیف در خانواده ویاردوت، در مورد فضای مسحورکننده هنری که در تالارهای آن در بادن-بادن، پاریس و بوگیوال حاکم بود، میآموزیم. در ادبیات خاطرات درباره تورگنف، قضاوتهایی درباره او از سوی افرادی در محافل گوناگون اجتماعی و ادبی مییابیم. هم این قضاوتها، که گاهی متناقض بودند، و هم شخصیت تورگنیف، بازتاب دهندی کشمکش پیرامون او به عنوان یک نویسنده بود که از زمان بلینسکی آغاز شده بود. بیشتر نویسندگان خاطرات، خود کم و بیش از چهرههای برجستهی حیات ادبی و اجتماعی زمانهی خود بودهاند. آنها در پوشش خبری خود از جنجالها و روابط ادبی آن زمان، همانطور که قابل درک است، وقایعنگاران- مورخان سختگیر و بیطرفی نبودند. صفحات خاطرات آنها، روحی از همدردیها و انزجارهای خاص را به نمایش میگذارند. تمایلات شخصی خاطرهنویسان و علاقهی آنها به جنبههای خاصی از زندگی نیز در خاطرات آنها از تورگنیف بازتاب یافته است. برای نمونه، پ. و. آننکوف همیشه علاقه عمیقی به حوزه فکری زندگی اجتماعی، به مبارزه ایدئولوژیکی که در محافل ادبی زمان او رخ میداد، نشان میداد و دقیقاً همین حوزه از زندگی و کار تورگنیف است که سخاوتمندانه در خاطرات او نمایان میشود. برعکس، آ.آ.فِت در خاطرات خود به قسمتهای روزمره اولویت میدهد، داستانهای زندهای درباره زندگی املاک تورگنف، درباره اشتیاق پرشور او به شکار، درباره گفتگوهای صمیمانه با یک دوست، بحثهای داغ درباره شعر، هنر و معنای زندگی ارائه میدهد. در نگاهی به گذشته، جدا کردن زمان خلق اکثر یادمان ها از زمان رویداد و رخدادهای شرح داده شده در آنها، نه همه آنها آشکار یا آنطور که واقعاً بود، به نظر میرسید. اما بیشتر یادمان ها مربوط به تورگنیف کاملاً باور پذیر هستند، هر چند وسوسهای قابل درک برای زیباسازی برخی از ویژگیهای شخصیت نویسنده و نادیده گرفتن برخی از نقاط ضعف او وجود داشته است. باید گفت که برخی از خاطرهنویسان، مثلاً و. ن. ژیتووا (در ارزیابی تورگنیف جوان)، ا. ن. لوکانین، ا. ف. کُنی، نتوانستند در برابر چنین وسوسهای مقاومت کنند. دیگر خاطرهنویسان، مانند آ. یا. پانایوا، لحنی طعنهآمیز یا مانند گونچاروف، لحنی حسادتآمیز و شکاکانه برگزیده اند. اما لحن غالب خاطرات و گفتهها درباره تورگنیف، حتی در سالتیکوف-شچدرین، که اغلب با لحنی تند از او صحبت میکرد، سرشار از احترام، اغلب عشق و تحسین، و قدردانی از خدمات بزرگ تورگنیف به جامعه روسیه و ادبیات روسیه است.
شهرت تورگنیف، از نویسنده داستان کوتاه تا رمان
در زندگی و فعالیتهای ادبی تورگنیف، سه دوره بزرگ وجود دارد که مطابق با سه دوره از زندگی اجتماعی روسیه بود – دهههای چهل – پنجاه، شصت و هفتاد. هر یک از این دورهها در توسعه جامعه روسیه و ادبیات روسیه ویژگیهای خاص خود را داشت که نه تنها در زندگینامه اجتماعی و خلاقانه خود تورگنف، بلکه در شخصیتها و دیدگاههای خاطرهنویسان او، در نگرش آنها نسبت به نویسنده نیز تجسم یافته بود.پایان دهه سی و چهل میلادی، دورانی است که خود تورگنیف همیشه با احساسی از عشق و سپاسگزاری از آن یاد میکرد. در این «اظهار نظر»، پایان دهههای سی و چهل میلادی، زمانی است که خود تورگنیف همیشه با احساسی از عشق و سپاسگزاری از آن یاد میکرد. در طول این «دهه های شگفتانگیز» او هم به عنوان یک انسان و هم به عنوان یک نویسنده شکل می گیرد. در اینجا ریشههای دیدگاههای فلسفی و زیباییشناختی تورگنف، دیدگاههای دموکراتیک و ضد بردگی او آمده است. دانشگاههای مسکو، سن پترزبورگ و برلین، دیدارهای فراموشنشدنی با استانکویچ، مطالعات فلسفی با باکونین، نزدیکی با گرانوفسکی، سپس حلقهی بلینسکی، دوستی با منتقد بزرگ، سفرهای جدید به خارج از کشور، نزدیکی با هرتسن… یک جوان مشتاق فلسفه و ادبیات چه آرزوی دیگری میتوانست داشته باشد؟
در دهه چهل، کهکشانی درخشان از نویسندگان رئالیست جدید، که با نقد بلینسکی پرورش یافته بودند، وارد ادبیات شدند و کار پوشکین و گوگول را ادامه دادند. از جمله آنها تورگنف جوان است. «طرحهای یک شکارچی» برای او شهرت جهانی به ارمغان آورد. در رئالیسم شاعرانه آنها، او خود را به عنوان یک هنرمند مییابد. این یک اثر واقعاً دموکراتیک بود که خیلی زود به وسیعترین محافل مردمی رسید. آ. اوسترووسکایا قسمتی قابل توجه را در خاطرات خود ثبت کرد. البته، از میان تمام خاطرات مربوط به دوران جوانی تورگنیف، مهمترین آنها «خاطرات ادبی و روزمره» خود اوست. در میان ادبیات گسترده خاطرات درباره خود تورگنف، بدون شک جایگاه نخست و بسیار با ارزش خاطرات، از نظر مطالب مربوط به یک مرد خردمند و منتقد با استعداد را – پ. و. آننکوف – اشغال کرده است. در صفحات خاطرات آننکوف، تصاویری از چهرههای برجسته ادبیات روسیه دهه چهل، به رهبری بلینسکی، از نزدیک دیده میشود. در میان آنها، تورگنیف، که به نزدیکترین دوست او تبدیل شد، توجه شدید خاطرهنویس را به خود جلب میکند. آننکوف صرفاً حقایق را بازتولید و تفسیر نمیکند؛ او تلاش می ورزد تا زندگی درونی تورگنیف را آشکارکرده، تصویر اخلاقی و روانی او را، به ویژه در دوران جوانی، بازآفرینی کند. آننکوف تورگنیف را دوست میدارد و به او ایمان دارد؛ او تلاش میکند تا بسیار دقیق و بیطرف باشد. او از این جوان سکولار بلافاصله خوشش نیامد: آننکوف درباره رفتار و هوسهای اربابانهاش صحبت میکند، که تورگنف جوان به خاطر آنها با بلینسکی درگیر شد. اما به تدریج ثروت معنوی، جنبههای انسانی و شاعرانهی شخصیت تورگنیف برای او آشکار گردید. بازآفرینی تصویر معنوی یکپارچه هنرمند، شور و شوق خاطرات مربوط به او را تشکیل میدهد.
خاطرات آننکوف نگاهی اجمالی به چگونگی تثبیت شهرت تورگنیف به عنوان یک نویسنده را ارائه میدهد. تورگنیف، نویسندهی «خاطرات یک شکارچی»، در حلقهی دوستان ادبیاش که همیشه به نظراتشان گوش میداد، به اتفاق آرا به عنوان یک نویسندهی بزرگ داستان کوتاه شناخته میشد. شناخت تورگنف به عنوان استاد درجه یک داستان و رمان بیدرنگ بدست نیامد. برای نمونه، ای. ای. گونچاروف همیشه فکر میکرد که تورگنیف، قبل از هر چیز، یک هنرمند مینیاتوریست است. خود تورگنیف، که در اوایل دهه پنجاه میلادی بود، به سمت فرم عالی، به سمت رمان، کشیده شد. اما او اغلب در مورد تواناییهای خود شک داشت. او با احتیاط اولین اثر بزرگ خود، “رودینا”، را یک داستان نامید. با این وجود، مجلهی «سوورمننیک» در رودین آغاز مرحلهی جدیدی از فعالیت ادبی تورگنیف را دید. سالتیکوف-شچدرین بعداً به تورگنیف گفته بود: «در آثارتان، نوعی شخص اضافی خلق کردهاید». «و در آن، خود زندگی روسی منعکس شده است». اما سپس «آشیانه اشراف» نوشته شد و شهرت تورگنیف به عنوان یک رماننویس تثبیت شد. این رمان در میان چهرههای ادبی خوانده شد. آننکوف میگوید: «من مأمور خواندن رمان شدم: دو شب طول کشید. تورگنیف که از تمام نقدهای اثر و حتی بیشتر از آن از برخی اظهارات انتقادی که همگی ماهیتی دلسوزانه و ستایشآمیز داشتند، راضی بود، نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد که ببیند شهرتش به عنوان یک نویسنده اجتماعی، روانشناس و نگارگر اخلاق سرانجام با این رمان تثبیت شده است». پس از انتشار «لانه اشراف»، هرتسن او را «بزرگترین هنرمند مدرن روسیه» نامید. تورگنیف در پاسخ به او نوشت: «من شرمنده شدم – و نمیتوانستم باور کنم – اما خوشحال بودم». اما فارغ از اینکه اولین رمانهای تورگنیف، رودین و آشیانه اشراف، و داستانهای کنار آنها چگونه با پرسشهایی که معاصرانش را نگران میکرد مرتبط بودند، محتوای تاریخی آنها همچنان معطوف به گذشته، هرچند اخیر، بود و انواعی از زندگی گذرا را به تصویر میکشید. در همین حال، دوران جدیدی در تاریخ روسیه آغاز میشد – دهه شصت. چالشهای جدیدی نیز برای ادبیات روسیه پدید آمد. تورگنیف در رمانهای بعدی خود، «در آستانه» و «پدران و پسران»، به آنها روی آورد.
یادداشتهای خاطرهنویسان، رابطه پیچیده و پرتنش تورگنیف با جنبش دموکراتیک دهه شصت را منعکس میکنند.
جدایی از مجله «سوورمننیک»
جهانبینی تورگنیف همواره با گرایشهای دموکراتیک آموزشی مشخص میشد که به گفته لنین، شامل خصومت با نظام ارباب و رعیتی و تمام فرزندان آن، همدردی با مردم و دفاع از فرهنگ، آموزش، آزادی عقیده و بیان بود. با این حال، تورگنیف فکر میکرد که همه اینها را میتوان از طریق پیشرفت مسالمتآمیز به دست آورد؛ او به ثمربخشی انقلاب دهقانی اعتقادی نداشت. رد روشهای انقلابی مبارزه توسط تورگنیف، او را به جدایی از «سوورمننیک» سوق داد. داستان دراماتیک جدایی تورگنیف از سردبیران جدید «سوورمننیک» ، با نکراسوف، که سالها دوست صمیمی او بود، بسیاری از خاطرهنویسان، با درجات مختلف بیطرفی و البته از مواضع مختلف، به این موضوع پرداختهاند: پ. و. آننکوف (“دهه شگفت انگیز”، “جوانی ای. س. تورگنیف”، “شش سال نامه نگاری…”)، ای. ای. پانایف، آ.د. گالاخوف، آ.آ.فِت، ا. یا. کولباسین، گ.ز. یلیسیف، د.و. گریگورویچ، م.آ.آنتونویچ، ن. گ.چرنیشفسکی،ن.و. شچربان.
اما تا اواسط دهه پنجاه، تورگنف، یکی از چهرههای برجسته مجله«سوورمننیک» ، که زمانی به همراه بلینسکی در سر آغاز مجله مترقی جدید ایستاده بود، مرجعی غیرقابل انکار برای نکراسوف بود. از سال ۱۸۴۷، تقریباً به مدت پانزده سال، زندگی خلاقانه و اجتماعی تورگنیف با این مجله و «محفل» آن مرتبط بود. بنابراین، «قطع رابطه تورگنیف با انتشارات مجله «سوورمننیک»، آنطور که پانائف در خاطرات خود مینویسد، همان آشفتگی را در دنیای ادبیات ایجاد کرد که گویی زلزلهای رخ داده است». در میان خاطراتی که سعی در توضیح علل درگیری دارند، خاطرات چرنیشفسکی جایگاه ویژهای را اشغال میکند، حتی اگر فقط به این دلیل باشد که کاملاً به این رویداد اختصاص داده شدهاند و در روشن کردن کامل مسئله تلاش میکنند. خاطرات چرنیشفسکی در دهه هشتاد میلادی نوشته شده است. بسیاری از جزئیات اساسی، جزئیاتی که روابط بین «قهرمانان» درام – تورگنیف، نکراسوف و دوبرولیوبوف – را توصیف میکنند، توسط او فراموش شده بودند. او اغلب از طریق استدلال منطقی (و این البته نقطه ضعف خاطرات است) تاریخ درگیری، به اصطلاح، تصویر واقعی را بازسازی میکند. اما نکته اصلی و مهم برای ما این است که- چرنیشفسکی دلایل عمیق و اصلی درگیری را به طور قطعی، قانع کننده و بدون تردید ذکر میکند: «تنها انگیزهای که موضوع را تعیین می کرد، نگرش خصمانه تورگنیف نسبت به جنبش “سوورمننیک” بود، یعنی پیش از هر چیز، نسبت به مقالات دوبرولیوبوف، و سپس، نسبت به من…».
سخن درباره دیدگاههایی نسبت به انقلاب، درباره مسیرهای تکامل روسیه – انقلابی یا تکاملی – بود: «طرز تفکر ما برای آقای تورگنیف آنقدر روشن بود که دیگر آن را تأیید نمیکرد». به نوبه خود، «جهتگیری» تورگنیف برای «ویرایش جدید» روشنتر شد، که پیش از این (یعنی در دهههای ۴۰ و ۵۰)، به گفته چرنیشفسکی، «برای ما چندان روشن نبود». از این رو، نویسنده خاطرات نتیجه میگیرد که «دیدگاههای متفاوت در مورد مسائل» با قطعیت کامل آشکار شدند. دیگر خاطرهنویسان، برای نمونه، ن. و. شچربان ، تاریخ این درگیری را در خاطرات خود به گونهای متفاوت تفسیر کردند. او نوشت که ظاهراً تورگنیف نمیتوانست سطح «پایین» انتقاد و از همه مهمتر، روزنامهنگاری «سوورمننیک را تحمل کند. اما در اظهارات جانبدارانه و تند تورگنیف، که شچربان با غرضورزی ارائه کرده است، بیش و پیش از هر چیز، میتوان رد جهتگیری مجله توسط نویسنده را حس کرد. جدایی تورگنیف از گروه مجله «سوورمننیک» سرانجام با بحث داغی که پیرامون رمان «پدران و پسران» شعلهور شد، قطعی شد. قابل توجه است که حتی قبل از انتشار اثر تورگنیف، ابهاماتی پیرامون آن وجود داشت. خاطرات گ. ز. الیسف میگوید: «شایعاتی در محافل ادبی پخش شد مبنی بر اینکه تورگنیف، که در آن زمان از نکراسوف جدا شده بود و به شدت از چرنیشفسکی و به ویژه دوبرولیوبوف بیزار بود، در حال نوشتن رمان جدیدی با هدف تمسخر کارگردانی سوورمننیک است. شخصیت اصلی رمان یکی از ویراستاران “سوورمننیک”، یعنی دوبرولیوبوف بود و شایعاتی میافزودند که این رمان به ابتکار کاتکوف نوشته میشود، تورگنیف با او در مورد شخصیتهای مختلف رمان، به ویژه شخصیت اصلی، مکاتبه میکند و بر این اساس اصلاحاتی انجام میدهد. البته شایعاتی در مورد چنین رفتار نادرستی از سوی تورگنیف، نمیتوانست مانع از عصبانیت ویراستاران سوورمننیک شود. وقتی رمان منتشر شد، “سورمننیک” با مقالهای از آنتونوویچ به استقبال آن رفت، مقالهای که به شدت تند و نامهربان نوشته شده بود و مهمتر از همه، با لحنی تحقیرآمیز، تورگنیف را به شدت آزرده خاطر میکرد. علیرغم این واقعیت که این مقاله اساساً نظر “سورمننیک” را بیان میکرد (اینکه تصویر «انسان جدید» توسط تورگنف تحریف شده است)، با تأیید متفقالقول همفکران او روبرو نشد. از خاطرات الیسف میبینیم که او شکل مستقیم و خامی را که آنتونوویچ در پوشش نظر سوورمننیک به کار برده بود، نمیپذیرد و معتقد است که آنتونوویچ بدین ترتیب به نقد ادبی آسیب رسانده است، اگرچه به «هدف حزبی» دست یافته است.
خاطرات دهه شصت همچنین گواه واکنش بسیار مثبت دیگری از معاصران به رمان «پدران و پسران» است. در داستان خاطرات ای. ن. وودووزووا ، نظرات جالبی از جوانان ارائه شده است که برای آنها بازاروف “نماینده واقعی نسل جوان است که مشخصترین آرزوها، همدردیها و ضدیتهای نسل جوان در آن جمع شده است…”. تصویر بازاروف و نیهیلیسم بازاروف در ذهن جوانان دموکرات با دوره بین ۱۸۵۵ و ۱۸۵۷ تداعی میشد. یکی از اسناد آن سالها میگوید: «این دوره پرشور مبارزه، که هیچ معامله و امتیازی را نمیشناخت، بیش از دو سال طول نکشید…» * برای یک شرکتکننده مستقیم در جنبش دهه شصت، که به اجتنابناپذیری انقلاب متقاعد شده بود، بازاروف «از نوع از پیش مرده» است، زیرا در آن شرایط چنین نیهیلیسم کوبندهای، پیش از هر چیز، به معنای شک و تردید در رابطه با آرمانهای انقلابی بود. بنابراین، مبارزه ایدئولوژیک دهه شصت، مسیر خلاقانه تورگنیف، یک «هنرمند مردمی» که در نزدیکی «مرکز زندگی روسیه» ایستاده بود، را قطع کرد. زمان، نگرش مردم مترقی روسیه را نسبت به رمان تورگنف تعدیل کرده است. کمتر از ده سال از انتشار مقاله «مردم دهه چهل و شصت» نوشته ان. وی. شلگونوف گذشته بود، مقالهای که در آن به روشنی تمایل به ارزیابی عینی تاریخی از «پدران و پسران» ابراز شده بود. به گفتهی ن. ا. توچکووا-اوگاروا، هرتسن از خشم جوانان روس نسبت به تورگنف شگفتزده شد و در بازاروف «انسانیت زیادی» میدید. ای. ای. رپین در کتاب خاطرات خود «دور و نزدیک» شهادت میدهد که از ادبیات، دو قهرمان به عنوان الگو در زندگی دانشجویی غالب بودند: راخمتوف و بازاروف. جدال بین تورگنیف و هرتسن به نیمه دوم سال ۱۸۶۲ برمیگردد. آنها به ویژه در طول انقلاب ۱۸۴۸ در خارج از کشور به هم نزدیک شدند و هرتسن که هنگام اولین ملاقاتشان (حدود سال ۱۸۴۴) نسبت به تورگنیف تردید داشت، چند سال بعد از پاریس درباره او نوشت: «از نظر اخلاقی، او به شدت پیشرفت کرده است و من از او راضی هستم…» * تورگنیف یکی از خبرنگاران مخفی “کولوکول” شد. در خاطرات هرتسن با عنوان «گذشته و اندیشهها »، اشارات به تورگنیف اندک و بیاهمیت است، شاید به این دلیل که نویسنده نمیخواسته توجه بیش از حد مقامات سن پترزبورگ را به تورگنیف جلب کند. اما مکاتبات بین آنها بسیار پر جنب و جوش و پرمحتوا و منعکس کننده اختلافات آنها در مورد مسائل توسعه اجتماعی در روسیه پس از اصلاحات بود. متأسفانه، خاطرات (خاطرات ن. ا. توچکووا-اوگاروا) فقط به طور خلاصه در مورد روابط تورگنیف با هرتسن و خانوادهاش و آخرین ملاقات دوستانه آنها اندکی قبل از مرگ هرتسن صحبت میکند. یک بار، پس از چندین سال دوستی، نزاعی بین تورگنف و تولستوی درگرفت که روابط شخصی آنها را برای مدت طولانی قطع کرد. اما هیچ کس به اندازه تورگنیف، مشوق خستگیناپذیر آثار تولستوی در خارج از کشور نبود. او آماده است که خودش جنگ و صلح را ترجمه کند، او مقدمهای بر ترجمه فرانسوی “دو هوسار”( رمانی از لئو تولستوی است که در سال ۱۸۵۶ منتشر شد) مینویسد، ترجمه جنگ و صلح را برای دوستانش، از جمله فلوبر، میفرستد و از آناتول فرانس میخواهد که نقدی بر این اثر بزرگ ارائه دهد.
دوری از وطن و احساس تنهایی
در آغاز سال ۱۸۸۲، تورگنف به شدت بیمار شد. رنج او برای تقریباً دو سال طاقتفرسا بود. اما حتی در این دوران رنج و پیشگوییهای سنگین، قدرت خلاق قدرتمند تورگنیف از بین نرفت. ایدههای جدید اغلب در تخیل او پدید میآمدند و او بیش از یک بار به کار مورد علاقهاش جذب میشد. او در دسامبر ۱۸۸۲ در دفتر خاطرات خود نوشت: «بنابراین، علیرغم دلهرهام، دارم نوشتن کتاب جدیدی را شروع میکنم.» از افکار مربوط به بیماریاش به اخبار جاری از زندگی ادبی و موسیقی روی آورد. او با غلبه بر درد، به «باشگاه هنری ما» میرود، به خواندن رمان جدید موپاسان روی می آورد، از بازدیدکنندگان استقبال میکند و همچنان به مکاتبات گسترده خود ادامه میدهد. نوشتههای دفتر خاطراتش پر از پاسخ به طیف گستردهای از رویدادهایی است که در آن زمان در سرزمین مادری رخ داده است.
هر روز حالش بدتر میشد، گاهی ناامیدی و عطش مرگ سراغش میآمد… اما هر کسی که در آخرین سال زندگی تورگنیف او را مشاهده میکرد، از قدرت روحش شگفتزده میشد. تورگنفِ خسته به پاولوفسکی گفت: «خب، من از مردن بدم نمیآید، هر کاری از دستم بر میآمد انجام دادم، مردم را دوست داشتم و آنها هم من را دوست داشتند، تا پیری زنده ماندم، تا جایی که میتوانستم خوشحال بودم». سالتیکوف-شچدرین می نویسد: «فعالیت ادبی تورگنیف برای جامعه ما، همتراز با فعالیت های نکراسوف، بلینسکی و دوبرولیوبوف، اهمیت راهبری داشت. او خاطرنشان کرد که صرف نظر از اینکه استعداد هنری تورگنیف به خودی خود چقدر چشمگیر بود، راز همدردی عمیق مردم متفکر با او در این واقعیت نهفته بود که «تصاویر زندگی که او بازتولید کرد سرشار از آموزههای عمیق بود… که اساس آن ایمان عمیق به پیروزی نور، خوبی و زیبایی اخلاقی است».
دوری از وطن تورگنف را مدام عذاب میداد. او به یکی از آشنایانش در پاریس گفت: «من دوستان نزدیکی دارم، افرادی که آنها را دوست دارم و آنها هم مرا دوست دارند؛ اما هر چیزی که برای من عزیز و نزدیک است، برای آنها نیز نزدیک و جالب نیست؛ «هر چیزی که مرا نگران میکند، آنها را به یک اندازه نگران نمیکند… از این رو مشخص است که دورههای نسبتاً طولانی بیگانگی و تنهایی برای من پیش میآید.» هر چیزی که از روسیه میآمد و برای تورگنیف جالب بود، به همان اندازه برای خانواده ویاردوت جالب نبود. آنطور که پ. د. بوبوریکین، و. و. ورشچاگین و دیگران به یاد میآورند، تورگنیف حتی با افرادی که به حلقه دوستان نزدیکش تعلق نداشتند، از تنهایی خود صحبت میکرد.
در بیانیهی “نارودنایا ولیا” که در رابطه با مرگ تورگنیف منتشر شد، آمده است که بهترین بخش جوانان روسیه تورگنیف را دوست داشتند، زیرا او «منادی صادق آرمانهای مجموعهای کامل از نسلهای جوان بود… به مفهومی صمیمانه و دلسوزانه آثارش به انقلاب روسیه خدمت کرد… او جوانان انقلابی را دوست داشت، آنها را «مقدس» و فداکار میدانست». در ذهن معاصران جوانش، نام او در کنار نام شچدرین قرار داشت. یکی از آنها در آن روزهای سوگواری نوشت: «تورگنیف مُرد؛ حالا تنها چیزی که برای شچدرین باقی مانده این است که زنده در تابوت دراز بکشد! تورگنف متوجه شد که دارد میمیرد. افکارش به روسیهی عزیز و دوردست معطوف شد. در ماه مه ۱۸۸۲، تورگنف بیمار به پولونسکی نوشت: «وقتی در اسپاسکویه هستی، به خانهام، به درخت بلوط جوانم، به میهنم که احتمالاً دیگر هرگز نخواهم دید، تعظیم کن…سالهای آخر زندگی تورگنیف، رنجهایش، مرگش، وداع دوستانش با او در فرانسه و مراسم تشییع جنازه باشکوهش در سن پترزبورگ توسط بسیاری از خاطرهنویسان به تفصیل شرح داده شده است. تمام روسیه مترقی غم و اندوه را تجربه میکرد.
***
برای هر نویسنده برجسته و بزرگی محل و بستر شاعرانهای وجود دارد که آثار پر ارزش خود را در آنجا بپایان رسانده است. این امر آنگونه که در پوشکین بود(دهی به نام میخایلوفسکی) به همانگونه در لئو تولستوی(دهی به نام یاسنایا پولیانا) نیز وجود داشت. محل شاعرانه ایوان سرگیویچ تورگنیف روستایی آرام در ارلوشین به نام “سپاسکوی- لوتووینو” بود. در این روستا بود که نخستین رمانهای تورگنیف به نام«رودین»، «آشیانه درباری»،«پدران و پسران»، «خاک بکر»[در ایران بنام زمین دست نخورده بچاپ رسید] و بسیاری داستانها و اشعاری به نثر به پایان رسیدند. رمان «درآستانه فردا» که در خارج از روسیه آغاز شده بود، در این روستا به پایان خود رسید. در فضای تفاوتهای دهشتناک بین زندگی هرزه وار مالکان و اربابان از یک سو و زندگی فقیرانه دهقانان از سوی دیگر، نفرتی عمیق از حق سرواژها و علاقمندی ژرف به مردم در تورگنیف به وجود میآید.
از این رو سنگدلی و خودکامی ملاکین، خودسری، تجمل و زیاده روی های این طبقه و بی میلی این طبقه در به حساب نیاوردن دهقانان تهیدست به مثابه انسان و همه اینها به گونهای بسیار ظریف و نیرومند درکتاب «خاطرات یک شکارچی» افشاگری میشود. تورگنیف در کتاب «خاطرات یک شکارچی» شیوه اصیل هنری خود را باز مییابد. ماهیت این اسلوب هنری تورگنیف در سادگی بیمانند داستانسرایی، در وفاداری به واقعیات و درغزلسرایی خاص الهام هنرمندی است که ناگزیر است این واقعیات را به خواننده منتقل کند. با این شور و شوق و الهام غزلسرایی است که همه واقعیت زندگی و هرگونه پدیدهای که در گستره دید خواننده راه پیدا میکنند، روشن میشود. تورگنیف همه اینها را به خواننده بگونهای شاعرانه ارائه میدهد. این مسئله را بلینسکی نیز در نظر داشت و با تیزبینی ویژه خود محتوای ایدههای اثر این نویسنده را که بگونهای تصویری و روایتی زنده از رویدادهای واقعی است، مورد تحسین قرار میدهد.
در داستان «آوازه خوانها» و دیگر داستانهای تورگنیف اخلاق والای معنوی دهقانان، جهان احساس و تاثرات آنها، قدردانی دلسوزانه دهقان از طبیعت که هدایای طبیعت را بگونهای شاعرانه درک میکند، نشان داده میشود. درمقاله « کی روز واقعی فرا میرسد؟» ان. آ. دوبرولوف به حق اشاره میکند که در رمان « درآستانه فردا» تورگنیف تلاش میکند در راهی گام بگذارد که جنبش پیشرو زمان حال است. اشعار بلندی از مناسبات متقابل تاتیانا آلکساندرونی باکونین – خواهر دوست برلینی تورگنیف، میخاییل باکونین- به دست آمدهاند. در نامههای تورگنیف به تاتیانا آلکساندرونی درباره احساس عمیق خویش به او سخن میرود که به خلاقیت وی الهام بخشیده است. تورگنیف بسیاری شعرها را به تاتیانا باکونین اهدا میکند. بازتاب روابط آنها در منظومه «آندری» و در داستان «آندری کولوسف» آشکار است. اهمیت اجتماعی قهرمانان تورگنیف بطور چشمگیر در سالهای دهه شصت، زمانی که در روسیه وضع انقلابی پدید میآید، رشد میکند. تورگنیف میدید که در این سالها انسانهایی به صحنه تاریخی گام گذاشتهاند که دمکرات – روشنگر، ماتریالیست- و طبیعتگرا هستند و صادقانه، جدی و بطور نیرومندی فعالیت میکنند. با وجود این که تورگنیف خود لیبرال – اشراف زاده بود، صادقانه شیوه رئالیستی خود را توانست به وجود بیاورد. این شیوه رئالیستی پرارزش را که سطح بسیار عالی هنرمندانه داشت میتوان در قهرمان عصرنو – بازارف در رمان «پدران و پسران» مشاهده کرد. رئالیسم بیامان تورگنیف برهمفکران طبقه خود- لیبرال-اشراف زادهها نیز تاثیرخود را میگذارد. تورگنیف هنرمندی بود که جهانِ درکِ تراژیک او، خاص خود وی بود و بر بسیاری از قهرمانانش تاثیر خود را بجای میگذاشت. تورگنیف در یکی از نامههای خود، هدف و وظیفه هنرمند را چنین ارزیابی میکند. : « شاعر و نویسنده باید روانشناس باشد، اما روانشناسی نهان : او باید ریشهی پدیدهها را بشناسد و احساس کند، و بسیاری ازپدیدههایی را که در حال شکوفایی یا در حال پژمردگی هستند، پیش بینی کند» .
برخلاف ل. تولستوی یا داستایوسکی، تورگنیف هیچگاه بطورمشروح همه احساسات و تاثرات قهرمانان خود را توصیف نکرد، بلکه برعکس تنها نکات بسیار خودویژه و «گرهی« و لحظات زتدگی درونی آنها را بدست می دهد. آنچنان که در رمان «آشیانه اشراف» (به نام آشیانه نجبا نیز در ایران ترجمه شده.م) چنین است. برخلاف دیگر نویسندگان رئالیست، تورگنیف به ندرت به مونولوگ متوسل میشود. درآثار او دیالوگ و توصیف پیکرنگاری از اولویت برخوردار است. در رمانهای او جاییکه مباحث شدید در زمینه مسائل اجتماعی یا استتیکی است، دیالوگ طبیعی است، شاید تنها به این دلیل که تنها شکل قابل قبول انتقال ماهیت خود بحث است. و اما درباره نامه نگاریهای تورگنیف. زمانی که دختر پوشکین، زوجه گراف ن. آ. مرونبرگ پس از چهل سال و اندی بعد از مرگ پدر پذیرفت که نامههای پوشکین به همسرش را که در آرشیو خانوادگی نگهداری میشد، منتشر کند، انتشار این نامهها را به تورگنیف میسپارد. تورگنیف در پیشگفتار این نامهها مینویسد: «انتخاب من از سوی دختر پوشکین به عنوان ناشر این نامهها، یکی از پرافتخارترین پیشآمدهای مقام و منزلت ادبی من است» (تورگنیف ای. س. مجموعه کامل آثار ونامه ها در۲۸ جلد ). تورگنیف در دوران چاپ نامههای پوشکین ۵۷ سال داشت. مجموعه نامههای تورگنیف حاکی از غنای کامل کم نظیر و طبیعت پر قریحه نویسنده، وفاداری پایدار و بیکران وی به ادبیات است. از این رو تورگنیف در یکی از نامههای خود مینویسد: «زندگی من بطور عمده ادبی است» (نامه ها جلد یکم ص ۱۶۱).
تورگنیف مدیر مجله «معاصر» بود. نویسندگان بسیاری از جمله بلینسکی، گرتسن، نکراسف، سالتیکف شچدرین، لئو تولستوی، داستایوسکی، جرج ساند و … با این مجله همکاری میکردند. مجله «معاصر»، مجلهای ادبی و اجتماعی – سیاسی بود که توسط آ.س. پوشکین بنیانگذاری شده بود. کمی دیرتر پ. آ. پلتنف ناشر مجله «معاصر» میشود. درسال ۱۸۴۷ و.گ. بلینسکی به عنوان مسئول ایدوئولوژیکی این مجله انتخاب میگردد. آ. ای. گرتسن، ای. آ. گنچارف، ای. س. تورگنیف و دیگران در انتشار این مجله شرکت میکنند. در دوران مشارکت ن. گ. چرنیشفسکی ( ازسال ۱۸۵۴) و ان. آ. دوبرولوبا (ازسال ۱۸۵۸) مجله «معاصر» با همکاری م. اِ. سالتیکف شچدرین، ن. ک. پامیالوسکی، م.آ. آنتونویچ و دیگران، ارگان دمکراتهای انقلابی میشود. مجله «معاصر» اندیشه انقلاب دهقانی، اصول فلسفه ماتریالیسم و استتیک را هدایت و لیبرالیسم را افشاء میکرد. درسال ۱۸۶۶ پس ازسوءقصد به آلکساندر دوم توسط د. و. کاراکوزوف، مجله «معاصر» تعطیل میشود. میراث نشر نامهنگاریهای تورگنیف تاریخی بیش از یک سده دارد و هنوز ناکامل است. کوشش برای چاپ نامههای تورگنیف بارها در همان دوران حیات او به عمل آمد. «نخستین مجموعه نامههای ای. س. تورگنیف سالهای ۱۸۸۳- ۱۸۴۰» در اواخر اکتبر سال ۱۸۸۴ به چاپ میرسد. در این مجموعه تنها ۴۸۸ نامه به ۵۵ گیرنده آن به چاپ رسیده بود. پس از چاپ «نخستین مجموعه نامهها»، انتشار نامهنگاریهای تورگنیف ادامه مییابد و تاکنون نیز پایان نگرفته است.
در دوران پیش از انقلاب اکتبر، “ب. و. آننکف” و به دنبال آن آ. آ. فِت که دوستان تورگنیف بودند، درخاطرات خود بسیاری از نامههای تورگنیف برای آنها را میگنجانند. “م. پ. آلکسیف” و “ن. و. ایزوماییلف” درمقاله «نشرآکادمیک نامه های ای. س.تورگنیف» به درستی یاد آور میشوند که «در آثار “آننکف” درباره تورگنیف، نامههای آخر، دارای مطالب اساسی و ارزش اصلی آن را تشکیل میدهند» (مسائل ادبیات ۱۹۷۵ . شماره ۲.ص ۱۷۵). نشرهای دیگری نیز از جمله درسال ۱۸۸۸، درضمایم مجموعه آثار “ای.ای.پانایف”، که بیست نامه تورگنیف به او چاپ شده بودند، پدید آمدند. در سال ۱۸۹۲ درشهر ژنو، برای نخستین بار نامههای تورگنیف به گرتسن به چاپ میرسد و با چاپ جداگانهای نامههای تورگنیف به “ل. یا. ستچنکو” ( ۱۹۰۳) و به “گراف لامبرت” ( ۱۹۰۵) و دیگران انتشار مییابند. در این دوران بود که در خارج از روسیه، انتشار نامههای تورگنیف به گیرندگان خارجی آن از جمله “ل. پیچ” (لایپزیک سال ۱۸۸۶) آغاز شده بودند. درسال ۱۹۰۱ “ای. د. گالپرین” – “کامینسکی” در پاریس نامههای تورگنیف به گیرندگان فرانسوی آن (پ. ویادرو و برخی دیگر از نویسندگان) را به چاپ میرساند. به این ترتیب در آغاز سده بیست در مطبوعات روسی و خارج، صدها نامه تورگنیف ظاهر میشوند. یکی از مبتکران تدارک سیستماتیک و منظم چاپ مجموعه کامل نامههای تورگنیف پیش از انقلاب اکتبر، “ن. ک. پیکسانف” است.
بلافاصله پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که در برابر پژوهشگران درهای آرشیو به صورت گسترده باز میشوند، نشر نوین نامههای تورگنیف ظاهر میگردند. ازجمله نامههای او به م. گ. سارین درسال ۱۹۱۸ درمجموعه « تورگنیف و سارین» به چاپ میرسند. نامههای تورگنیف به ف. م. داستایوسکی در سال ۱۹۲۳ در چاپ «از آرشیو داستایوسکی » نشر مییابند. جالب است نامههایی که به تورگنیف نوشته شده بودند را خود تورگنیف، ضمن ارائه «خاطرات بلینسکی» ( ۱۸۶۹)، بخشهایی از سه نامه بلینسکی ( ۱۸۴۷) برای وی را شروع به انتشار میکند. در سال ۱۹۲۲ مکاتبات تورگنیف با و.ای. پیسارف توسط انتشارات رادوگا به نام «مجموعه خانه پوشکین» و در سال ۱۹۲۳ مکاتبات تورگنیف با ای. آ. گنچارف در کتاب «ای. آ. گنچارف و ای. س. تورگنیف» درباره مطالب چاپ نشده خانه پوشکین به چاپ میرسند. کتاب «تولستوی و تورگنیف» که عنوان فرعی «مکاتبه» را داشت، درسال ۱۹۲۸ به همراه انتشار«ف.م. داستایوسکی و ای.س. تورگنیف. مکاتبات» در میآیند. درسال ۱۹۳۰ مجموعه «و.پ. بوتکین و ای. س. تورگنیف. مکاتبات چاپ نشده ۱۸۶۹- ۱۸۵۱» و «تورگنیف و محفل مجله معاصر. مطالب چاپ نشده ۱۸۶۱- ۱۸۴۷» منتشر میشوند. مجموعه آکادمیک کامل آثار و نامههای تورگنیف در ۲۸ جلد در سالهای ۱۹۶۸- ۱۹۶۰ انجام میگیرد. موفقیت چاپ نامههای تورگنیف را مساعدت همیشگی که گروه تورگنیفِ انستیتوی ادبیات روس فرهنگستان علوم اتحاد شوروی ازسوی بسیاری موسسات علمی و دانشمندان بطور جداگانه، چه در آن زمان در اتحاد شوروی و چه در خارج دریافت داشته بود، فراهم میآورد.
هم زمان با «مجموعه کامل آثار و نامههای تورگنیف»، انستیتوی ادبیات روس فرهنگستان علوم اتحاد شوروی «مجموعه تورگنیف» را تدارک دیده و به چاپ میرساند که برای نخستین بار نامههای منتشره به تورگنیف، از جمله درمجموعهای که دیرتر منتشر شدند: «تورگنیف و معاصران او»( ۱۹۷۷) و«ای.س. تورگنیف. مسائل بیوگرافی وخلاقیت» را دربر داشتند. مکاتبات تورگنیف با گیرندگان گوناگون آن به میزان زیادی همچنین در کتاب «میراث ادبی» (جلد ۷۳) منتشر شدند. به موازات چاپ نامههای تورگنیف در اتحادشوروی، در رابطه با نزدیکی تاریخ سالروز نویسنده (صدوپنچاه – امین سال تولد تورگنیف بنا به تصمیم یونسکو بطور بسیار گسترده در همه جهان در سال ۱۹۶۸ برگزار شد) از سال ۱۹۶۰ چاپ نامههای تورگنیف در خارج آغاز شدند. درسال ۱۹۶۸ که سال پایان و تکمیل مجموعه کامل آثار آکادمیک و نامههای تورگنیف بود، علاقه فراوانی را در همه جهان برانگیخت و موجب پدید آمدن چاپهای نوین گردید. در فرانسه که مجموعه نامههای شخصی تورگنیف به پ. ویادرو و اعضای خانواده او هنوز به چاپ نرسیده بودند، طی دهه ۱۹۷۰ در چهار کتاب منتشر شدند. در این چهار کتاب به موازات نامههای تورگنیف، نامههای پولینی و لویی ویادرو به تورگنیف نیز به چاپ رسیدند، که در ترجمههای روسی آن اندکی از نامههای منتشره در چاپهای فرانسوی منتشر شدند.(نگاه:ادبیات خارجی. ۱۹۷۱ شماره ۱. ادبیات روسی ۱۹۷۲ شماره ۳۲. «نیدلیا» ۱۹۷۲ شماره ۳۶).
چاپ نامههای تورگنیف در مجموعههای فرانسوی که توسط محفل دوستان ایوان تورگنیف از جمله پولینی، ویادرو و ماری مالیبران و زیر نظر آ. زویگیلسکی منتشر شدند، مورد علاقه فراوان بسیاری قرارگرفت. تا سال ۱۹۷۰ چاپ نامههای تورگنیف به گیرندگان فرانسوی و انگلیسی آن، به دانشمند نیوزلندی به نام پاتریک اورینگتون تعلق دارند. آخرین چاپ نامهها و مکاتبات تورگنیف که بر پایه مجموعه کامل نامههای او بود توسط انستیتوی ادبیات روسیه (خانه پوشکین) آکادمی علوم اتحادشوروی انجام گرفت. در این چاپ مکاتبات تورگنیف با گزارشگران خارجی زبان به زبان اصلی و ترجمههای روسی آن نیز نشر و نامهها بر اساس موازین کنونی درستنویسی با حفظ ویژگی واژهها (واژه های کهنه، گویشی، اصطلاحات عامیانه و غیره) تنظیم گردیدهاند. مولفین در آخرین تدارک نامههای تورگنیف به آثار هیئت کارمندان علمی و شرکت کنندگان چاپ آکادمیک و مجموعه آثار و نامههای بلینسکی، تورگنیف، گرتسن، داستایوسکی، نکراسف، استروسکی، ل. ن. تولستوی و دیگران استناد کردهاند. حال نگاهی به مناسبات تورگنیف با برخی نویسندگان هم عصر او بطور اجمالی میافکنیم.
ای.س. تورگنیف و و.گ. بلینسکی
تورگنیف برای نخستین بار در پایان سال ۱۸۴۲ با بلینسکی (۱۸۱۱-۱۸۴۸) دیدار میکند. بلینسکی در باره این دیدار ۲۳ فوریه به باکونین چنین مینویسد:«چندی پیش من با تورگنیف آشنا شدم، او آنچنان مهربان بود که خودم تمایل به این آشنایی را بیان کردم. ما را زینوویف با همدیگرآشنا کرد…». بویژه روابط دوستانه و نزدیک بین این دو نویسنده در سال ۱۸۴۴(و نه در سال ۱۸۴۳ آنطور که در خاطرات نویسنده درسال ۱۸۶۹ تاکید شده است) زمانیکه تورگنیف در فصل تابستان در پارگولف زندگی میکرد و بلینسکی نیز خانهای ییلاقی در انستیتوی لسنی اجاره کرده بود، برقرار شد. دیدار تقریبا هر روزه آنها، ساعتها گفتگو و بحث روی موضوعات ادبی، فلسفی و اجتماعی به شکل گیری جهان بینی و تصورات استتیک تورگنیف جوان که در آن زمان تازه راه نویسندگی خود را آغاز کرده بود، بسیار کمک کردند. تورگنیف دیرتر ارتباط با بلینسکی و با برنامه او که بیانگر درک انقلابی و دمکراتیک جریان ادبی است را چنین فرمول بندی میکند :«بلینسکی و نامه او به «گوگول» تمام مذهب من است»(یادداشت روزانه و.س. آکساکف۱۹۱۳ ص ۴۲) . تاثیر بلینسکی بر شکلگیری اندیشههای تورگنیف جوان موثر بود و در تمام زندگی آتی نویسنده نیز بازتاب یافت. در لحظات حساس بلینسکی ناصح، رهبر و مربی تورگنیف بود.
تورگنیف هنگام خواندن«رساله ادبیات روسی دوران گوگولِ» چرنیشفسکی که نام ممنوع بلینسکی را ازنو زنده، هم نقش و اهمیت او را در رشد ادبیات روسیه و هم اندیشههای استتیکی او را تشریح کرده بود، حس خرسندی ژرفی را میآزماید. آنطورکه تورگنیف در نامه خود به ل.تولستوی در دسامبر ۱۸۵۶ بیان میکند، «کمی ستایشگرانه»«واژه عشق» را درباره دوست دوران جوانی خود،«درباره انسانی که شادی کرد و رنج برد و در نیروی اعتقادات خود زندگی کرد» اظهار میدارد.(نامه ها .ج.۳.ص ۶۱). بلینسکی نه تنها تورگنیف را به واقعیتهای شناخت انقلابی و دمکراتیک نزدیک میکند، بلکه ارزش زیادی به نخستین تجربه هنری، شعر و منثور او قایل میشود. عقاید بلینسکی درباره منظومههای«پاراشا» و«ملاک» و درباره «خاطرات یک شکارچی» دربسیاری، هنر آتی نویسنده را ازپیش تعیین و تاثیر آنها در نامههای منتشر شده نیز بازتاب مییابد. تورگنیف در خانه بلینسکی آدم خودی بود. وی در این مورد چنین مینویسد:«من اغلب اوقات پس از نهار برای درد دل کردن پیش او میرفتم < … > به اطاق بلینسکی که وارد میشوی، دیگری هم میاید، رفیق سومی نیز هم وارد میشود، گفتگو و بحث آغاز میشود؛ موضوع بحث و گفتگو بیشتر خصلت تندی(به مفهوم آن زمان) داشتند، اما گفتگوهای سیاسی پیش نمیآمد: زیرا بیهودگی آنها بیش از حد در چشمان هریک از آنها آشکار بود.
ویژگی خاص گفتگوهای ما فلسفی- ادبی، انتقادی و استتیک و شاید اجتماعی و کمتر تاریخی بود. گاهی گفتگوها بسیار جالب و حتی شدید میشد…»(تورگنیف ج.۱۴.ص ۵۱ و۵۰). درسال ۱۸۴۷ زمانی که بیماری بلینسکی شدید و غیر قابل تحمل میشود و به مشورت پزشکان به خارج میرود، تورگنیف نیز به خارج پیش بلینسکی میرود و از او مواظبت میکند. تورگنیف بلینسکی را در برلین ملاقات و خود را در آنجا مقیم میکند و دیرتر باتفاق بلینسکی به سالتسبورن میرود و در آنجا نیز بهمراه بلینسکی حدود یکماه نیم از ۲۲ماه مه ( ۳ ژوئن) تا آغاز ژوییه بسر میبرد. تورگنیف دیرتر درماههای ژوییه و اوت، پیش از عزیمت خود به کورتاونل، بارها به شهر پاس، جاییکه بلینسکی معالجه میشد، میآید. این دیدارها آخرین دیدار آنها بود. مکاتبات تورگنیف با بلینسکی پرهیجان و گرم نبود. آنها نامههای خود را در زمان عزیمت تورگنیف از پتربورگ (غالبا به خارج) با هم مبادله میکردند. متاسفانه این معدود پیامها نیز بطور کامل حفظ نشدهاند. اکنون پنچ نامه تورگنیف به بلینسکی و شش نامه بلینسکی به تورگنیف در دست است. نامههای بلینسکی با حداکثر صراحت و اعتماد متمایز هستند. بلینسکی تقریبا بدون هیچ اشارهای به شرایط زندگی شخصی خود، توجه را روی تحولات ادبی، ضمن اظهار گاهی اوقات قضاوت آشکار و تند که سرشت خاص وی بود، متمرکز میکند و بدون هیچ شرمی به لغزشها یا به بی ملاحظگی گفتههای سابق عقایدش اعتراف میکند و چنانچه دیرتر تکامل اوضاع وی را به استنتاج دیگری میرساند، متفاوت با گذشته آنها را بیان میکرد. نامههای جوابیه برعکس حاوی قضاوتهای مبسوط روی موضوعات ادبی نبودند. آنها کوتاه و بطورعمده به نکات مشخص نشر آثار تورگنیف یا ترتیب سفر بخارج بلینسکی مربوط هستند. پنچ نامه بلینسکی به تورگنیف و پنچ نامه تورگنیف به بلینسکی حفظ شدهاند. تورگنیف درسالهای دهه شصت ضمن کار روی خاطرات بلینسکی، ازنامههای او استفاده و حتی یک بخش از آنها را منتشر میکند(و.ا. ۱۸۶۹ شماره ۴).
ای.س. تورگنیف و ل.ن. تولستوی
مکاتبه تورگنیف با لئونیکلایویچ تولستوی(۱۸۲۸-۱۹۱۰) سوم اکتبر سال ۱۸۵۵ پیش از دیدار شخصی آنها آغاز شد. مبتکر این«آشنایی نوشتاری»خود تورگنیف بود. آنها ۱۹ نوامبر (یکم دسامبر) سال ۱۸۵۵ در پترزبورگ، زمانی که تولستوی ازخدمت ارتش کریمه آمده و نزد تورگنیف مانده بود، آشنا شدند. تولستوی در خانه استپانف (اکنون شماره خانه ۳۸) که درمقابل پل آنیچکف بود، ساکن شد. ملاقات این دو نویسنده از طریق مناسبات دوستانه تورگنیف با خویشان تولستوی(از طریق ماری خواهر ونیکولای برادر تولستوی) وهم از طریق تماسهای ادبی مکاتبهای نویسندگان ترتیب داده شده بود. در زمان آشنایی تولستوی کتابهای «کودکی»،«نوجوانی» و داستان«سواستوپل درماه دسامبر درآورده بود که این نوشتهها نظرات ستایشآمیز تورگنیف و دیگر نویسندگان معاصر را برانگیخته بود. درنامه های این دوران به دیگران (به ان.آ. نکراسف، پ.و. آننکف، ال.ان. واکسل) تورگنیف بکرات درباره تولستوی ضمن نامیدن او بعنوان«نابغه معتبر» و «جانشین گوگول» مینویسد که(… من او را تحسین میکنم…). (نامهها ج. دو. ص ۲۳۴). تورگنیف در نخستین نامه خود تولستوی را راضی میکند که بازنشسته شود. دراین نامه تورگنیف به تولستوی مینویسد که «هدف شما نویسنده بودن، هنرمند اندیشهها و واژگان است». برای تولستوی نیز تورگنیف استاد سرشناس و معتبری بود…
اواسط سالهای دهه ۱۸۵۰، زمان معاشرت بسیار نزدیک، جاذبه متقابل و درعین حال آغاز اختلافات اساسی و دلسردی است که در واژگان«دره» تولستوی مشاهده میشود. تولستوی تورگنیف جوان و نویسنده را به محفل ادبی« مجله عصر» وارد میکند و در فضای بحثهای ادبی و حرفهای، تولستوی به شدت مراقب استعداد اوست. تولستوی و تورگنیف اغلب همدیگر را در روسیه(در یاسنی پولیان و در اسپاکی، در نولسکاخ نزد فِت در مسکو در پتربورگ) و درخارج ملاقات میکردند. مکاتبه این سالها ماجرای درونی و خصوصی دشوار و متضاد ادبی که بین آنها بوده، را نشان میدهد. بحرانیترین روابط بین آنها درسال ۱۸۶۱ است. زمانی که تضاد داخلی و اختلاف دارای ریشه های اتیک وفلسفی پیدا می کند و به نزاع کشیده میشود. مثلا در۲۷ ماه مه سال ۱۸۶۱ در مهمانی فِت در نووسکاخ که مشاجره آنها نزدیک بود که به دوئل کشیده شود.علت آن بحث درباره تربیت دختران تورگنیف و کارهای خیرخواهانه ی او بود. رابطه آنها پس از سالیان دراز تنها درسال ۱۸۷۸ به ابتکار تولستوی درنامهای به تورگنیف که درآن تولستوی تورگنیف را به برقراری دوستی مجدد دعوت میکند، ازسرگرفته میشود. تورگنیف با خوشحالی این دعوت را اجابت میکند. تولستوی بعدا درهمان سال ۱۸۷۸ به دیدن تورگنیف که به روسیه آمده بود میرود. درکنار همه نوسانات و تردیدها در مناسبات شخصی حتی در دوران گسست روابط بین آنها، آنها باز از یکدیگر دست نکشیدند و حتی درجریان کارهای «جنگ وصلح» نظر تورگنیف برای تولستوی مهم بود. به نوبه خود تورگنیف بدون مشارکت درجستجوهای اخلاقی تولستوی که در آثار او بازتاب یافته، و بدون پذیرش فلسفه تاریخ او در «جنگ وصلح» و برخی اصول روانکاوی او، هرگز در نیروی هنر تولستوی تردید نداشت و او را «یگانه امید ادبیات یتیم شده ما» خواند(نامه به فِت ژوئن ۱۸۷۱). تورگنیف به مترجمان زبانهای فرانسوی وانگلیسی برای ترجمه «قزاق ها» و«جنگ وصلح» و دیگر آثار تولستوی کمک و یاری میکند. تورگنیف«جنگ وصلح» را یکی از عالیترین کتاب دوران خود و تولستوی را مشهورترین نویسنده معاصر روس میدانست. از مکاتبات بین آنها ۴۲ نامه تورگنیف به تولستوی( ۱۸۵۵-۱۸۸۳) و۷ نامه تولستوی به تورگنیف ( ۱۸۵۷ – ۱۸۸۲) حفظ شده است.





