
کوروش طاهرنسب

تاریخ فوتبال ایران فراتر از رکورد گل و تورنمنت و پیروزی است. این منعکس کننده تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است که کشور تجربه کرده است. وقتی نسل فوتبالیستهای قبل از انقلاب ۱۹۷۹ را با بازیکنانی که در دوران جمهوری اسلامی ظهور کردند، مقایسه میکنیم، تضادهای قابل توجهی را مییابیم – نه تنها در سبک بازی، بلکه در جهان بینی، رفتار عمومی و ارزشهای فرهنگی که تجسم آنها در نظر و عمل دیده میشود.در تاریخ ملتی، نام هایی وجود دارد که مثل کوه، ماندگار و جاودانه هستند. پرویز قلیچ خانی یکی از آن کوه هاست. او برای دو نسل از ایرانیان نه تنها کاپیتان تیم ملی بود، بلکه نماد فوتبالیستی است در حالی که ذهن اش در دشت های بلند فکر و فرهنگ اوج می گرفت، پای اش روی چمن بازی می کرد. او، در زمان بازی اش مردی بود که ورزش را از آگاهی، پیروزی را از عزت و تشویق را از مسئولیت جدا نمی کرد. امروزه بسیاری از هواداران ایرانی با دردی تلخ به آن دوران نگاه می کنند. آنها زمانی را به یاد می آورند که یک فوتبالیست می توانست قبل از شروع مسابقه شعر بخواند یا بعد از تمرین درباره فلسفه سیاسی بحث کند. قلیچ خانی مظهر آن دوران است، قهرمانی که همیشه اعتقاد داشت پیراهنی که بر تن دارد نه تنها وزن امید یک ملت، بلکه بار پرسش های آن ملت را به دوش می کشد. او، مغرور و در عین حال متواضع، آرام و در عین حال اخلاقی و جاه طلب که در یک خاک عمیق فرهنگی لنگر انداخته بود.
فوتبال وارداتی مان، از طریق مدارس بریتانیایی و باشگاههای ارمنی و آشوری تهران و تبریز، توسعه یافت. اما: ما، آن را ایرانی کردیم. فرهنگ فوتبال مان را با ادب، با احترام به بازیکن بزرگتر، با روح زورخانهای فروتنی در پیروزی و وقار در شکست، عجین کردیم. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تیمهای فوتبال آماتورمان، مانند شاعران با توپ بازی میکردند: ناصر حجازی مانند سیمرغ شیرجه میزد، همایون بهزادی مانند شمشیر رستم ضربه میزد، و بالاتر از همه آنان، پرویز قلیچخانی – کاپیتان، روشنفکر، شیر میدان – که پای چپ اش اشعار حماسی را بر روی چمن امجدیه پیر، تنظیم می کرد. مربیان ما مثل: حسین آقای فکری، محمد و محمود بیاتی، پرویز دهداری، پرویز ابوطالب، امیر آصفی و… باشگاه و محیط فوتبال را به مکتب درس و اخلاق تبدیل کردند.
قلیچخانی فقط فوتبال بازی نمیکرد؛ او آخرین بقایای جوانمردی ایرانی را در عصری از بزدلی فزاینده تجسم بخشید. وقتی انقلاب فرا رسید، او، اصول را بر راحت طلبی، حقیقت را بر دروغی که به نام خدا و خدایگان بافته میشد، ترجیح داد. او، زمانی صحبت کرد که سکوت اش میتوانست برای اش ویلا و ضیافت هدیه کند. اما، وی تبعید انتخاب کرد. اکنون شیر مقدس فوتبال ایران در تبعیدی آرام، دور از امجدیه پیر و غرش ورزشگاه آزادی، دور از کوههایی که زمانی نام او را طنینانداز میکردند، زندگی میکند.
از گهواره تا بیمارستان
روح تسلیمناپذیر پرویز قلیج خانی در آستانه هشتادمین سالگرد تولدش، ۴ دسامبر ۲۰۲۵، در حالی که سرمای زمستان مانند پردهای فراموششده بر فراز پاریس سایه افکنده است، برای بزرگداشت پرویز قلیج خانی لحظهای درنگ میکنیم – نه با تشویقهای رعدآسای استادیومهای مملو از جمعیت، بلکه با درد خاموش روح یک نسل. این فرزند کوچههای غبارآلود تهران که در دنیایی از نوید و خطر متولد شده است، زندگی خود را در تار و پود تابآوری ایرانی تنیده است. امروز، قلیج خانی از بسترش در یک آسایشگاه درمانی مجهز و معتبر در کرانههای سایهدار رود سن، جایی که پژواک تکلهای افسانهای او در زمزمه مانیتورهای پزشکی محو میشود، به ما یادآوری میکند: قهرمانان ناپدید نمیشوند؛ آنها پایدار میمانند و در خاطره تسلیمناپذیر قلب ها حک میشوند. این داستان اوست، پردهای از شجاعت، شکوه و سرکشی آرام – سرود تولد مردی که در خلاف جهت بادهای تاریخ گام برداشت. مردی که تختی و جهان قهرمان فوتبال است.
گهوارهای در سایه غبار، تولدی در میان آسمانهای باز و طوفانهای خروشان (۱۹۴۵-۱۹۵۳) در روزهای پایانی سال ۱۹۴۵، زمانی که هنوز آتش جنگ جهانی دوم در سراسر جهان شعلهور بود، پرویز قلیج خانی در یکی از محلههای کارگرنشین و پر پیچ و خم تهران پا به عرصه وجود گذاشت. ساعت دقیق ورود او همچنان زمزمهای است که بادهای فضای مجازی آن را مورد اختلاف قرار دادهاند – برخی طومارها، ادعا میکنند ۲۷ نوامبر ۱۹۴۴؛ برخی دیگر، ۲۹ نوامبر ۱۹۴۵ یا حتی ۴ دسامبر – اما آنچه بر ‘یشانی او حک شده، گهواره آغاز زندگی اوست: خانهای ساده که فقر مانند مه صبحگاهی به منارهها چسبیده بود. خانواده او، کارگران فروتن در سایه کوههای البرز، نیاز را به عنوان یک همراه قدیمی میشناختند. تهران در آن زمان شهری از تضادهای طبقاتی بود – چون کوچک بود، همه چیز مثل آب زلال روشن بود. بازارهایی پر از ابریشم و ادویه، اما کوچههایی که از شدت بقا خفه میشدند. پرویز جوان، پسری با پاهایی همچون خرگوشهای صحرایی، اولین درسهای زندگی را نه از کتابها، بلکه از زمین های ترکخورده خیابانهای آسفالتنشده آموخت، جایی که باران زمینهای بازی را به گِل و رویاها را به قطرات آبِ سرکش تبدیل میکرد. ایران، در آن سالها، سرزمینی بود که آزادانه نفس میکشید و هوای سیاسیاش آکنده از عطر احتمالات بود. کنارهگیری رضاشاه در سال ۱۹۴۱، درهای کاخ را گشوده و دورانی از دموکراسیِ آزمایشی را تحت رهبری نخستوزیر محمد مصدق با ملی شدن نفت آغاز کرده بود. مجلس غرق در بحث و گفتگو بود؛ روزنامهها مانند شقایقهای وحشی شکوفا شدند و داس سانسور آنها را خم نکرد. چپگرایان، ملیگرایان، راستگرایان و روحانیون در میدان عمومی با هم رقابت میکردند و گروههائی از این جمع صدای شان سمفونی مخالفت با دخالت خارجی بود. دوران کودکی قلیج خانی در این شکوفه شکننده شکوفا شد. پرویز کوچک، که اولین توپ خود را در آن زمینهای آفتابسوخته شوت میکرد، هنوز نمی دانست باشگاه ورزشی پیکار که مرام سوسیالیستی داشت و مجله نیرو وراستی، که به صاحب امتیازی منوچهر مهران و سردبیری منیر مهران، خانمی که اولین ورزشی نویس ایران بود، و باشگاه متعلق به مردم و برای بیشرفت ملت، منتشر می شد، چگونه در برابر ارتجاع و استبداد ایستادگی می کردند.

نیرو وراستی! عقل سالم در بدن سالم است! ز نیرو بود مرد را راستی …!
با این حال، در آن گهواره فقر، قهرمانی موج میزد. زمینهای خاکی حاشیه جنوبی و شرقی تهران – تکههای بایر و زخمی از چرخهای گاری و سگهای ولگرد، میزبان بزرگان فوتبال بود. پرویز جوان، پابرهنه یا با کفشهای نخنما، در میان هیاهوی فروشندگان خیابانی و صدای دوردست مؤذنان، استعدادی را پرورش داد که فقر نمیتوانست آن را دفن کند. این زمینها، زمینهای زمردین نبودند؛ بلکه میدانهای نبردی از گل پخته بودند، جایی که یک گام نابجا به معنای پیچ خوردن مچ پا بود و پیروزی طعم عرق و انجیر دزدیده شده را میداد. اینجا، در زمین سرسختی که آینه روح سرکش ایران بود، پسری که قرار بود کاپیتان ملتها باشد، برای اولین بار یاد گرفت که فراتر از افق رویاپردازی کند.
با آغاز دهه ۱۹۵۰، صحنه فوتبال تهران با انرژی خام، نمونه کوچکی از آزادیهای از هم گسیخته ملت، نبض میزد. قلیج خانی، که از آن زمینهای خاکی کشف شده بود، به ردههای جوانان ادیب البرز و سپس در سال ۱۹۶۲ به باشگاه فوتبال کیان پیوست – باشگاهی با مربیان نامدار و بر خاسته از زمینهای خاکی راه بزرگترهای از خود را که عشق، مرام، خدمت به ملت و قاری و رواج دهنده فضائل اخلاقی زرتشت و در راس همه: اخلاق نیک-گفتار نیک- کردار نیک- در وجودشان با همان آتش کارگری و طبقاتی شکل گرفته بود. در ۱۷ سالگی، او در خط میانی طوفانی بود، فولاد دفاعیاش با پاسهای رویایی که مانند شعر یک شاعر، حریفان را در هم میشکست، زینت مییافت. کیان کوره آهن او شد. تا اینکه تیم ملی مانند صدای آژیر خطر، پرویز مشتاق به پرواز را فرا خواند. قلیچ خانی که در المپیک ۱۹۶۴ توکیو به عنوان جوانترین بازیکن ایران در ۱۹ سالگی اولین بازی خود را انجام داد، جهان را شگفتزده کرد. تکلهای او همچون پنجه شیر، و استقامت اش همچون بادهای زاگرس بیپایان بود. او، کاپیتان مقتدر تیم ملی فوتبال ایران شد و ایران را در جام ملتهای آسیا ۱۹۶۸، ۱۹۷۲ و ۱۹۷۶ به قهرمانی رساند – تنها بازیکنی که سه عنوان قهرمانی را کسب کرد – وی، گل سرنوشتساز و سیاسی فینال سال ۱۹۶۸ مقابل اسرائیل را به ثمر رساند، لحظهای که توپ زیر نور پروژکتورهای امجدیه از تور دروازه بیرون زد و چشمان اسحاق ویسوکر دروازه بان بلند قامت و مغرور اسرائیل را به تور دروازه دوخت تا ابدیت تاریخ ۲-۱ را رقم زد. مدال طلا در بازیهای آسیایی ۱۹۷۴، نقره در ۱۹۶۶؛ قهرمانی با تاج در مسابقات قهرمانی باشگاههای آسیا ۱۹۷۰: بازیکن سال فوتبال ایران در سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۷۳، به علاوه حضور در تیم سال آسیا در سال ۱۹۶۷. پرویز بزرگ که بعد از حسن آقای حبیبی ، کاپیتان تیم ملی شد، از کیان به سوی تاج و بعد عقاب پر کشید . جائی که حسین آقا فکری مربی بزرگ و فولاد آیدیده تیم ملی در بازیهای المپیک ۱۹۶۴ توکیو ، تیم عقاب را رهبری می کرد .

عکس سمت راست: بعد از بازیهای المپیک ۱۹۶۴ توکیو که تیم ملی فوتبال ایران برای اولین بار در یک تورنمنت مهم جهانی شرکت می کرد. قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در جام ملتهای آسیا در تهران به سال ۱۳۴۷(۱۹۶۸) و پیروزی ۲ بر ۱ در فینال برابر تیم ملی فوتبال اسرائیل ، مهمترین واقعه ای بود که به طور آشکار فوتبال را در کنار ورزش کشتی وارد معادلات سیاسی، اجتماعی و ورزشی کرد. کاپیتن پرویز، آن شوت سرکش را به دروازه اسرائیل شلیک کرد و مثل بمب اتمی سراسر ایران و خاورمیانه را به لرزه درآورد
تبعید نه به عنوان یک احساس بلکه به عنوان حکم بقا بود. قلیج خانی، یک چپگرا و دموکرات واقعی، ممتاز فکور و انساندوست ، راه و مسیر سوکراتس بازیکن بزرگ تاریخ فوتبال برزیل و جهان را رفت. سوکراتس دکتر بود و بازی اش هم مثل درس و علم اش، درخشان در زمین و ماندگار در جامعه برزیل بود. وی اولین باشگاه برگرفته از خرد جمعی و بر اساس برابری ، را در برزیل تحت خفقان تاسیس کرد . برای همین اقدام بی نظیراش، اکنون در سطح جهانی جایزه سوکراتس یکی از جوایز برتر انتخاب های سال فیفا هست. کاپیتن پرویز، در سال ۱۹۷۲ به دلیل مخالفت صریح اش با زیادهرویهای شاه، برای مدت کوتاهی توسط ساواک دستگیر شد (پس از دو ماه آزاد شد). با دو گل سرکشی که به استرالیا زد و در آن بازی زمین و زمان در اختیاراش بود، فصل تازه ای از حقانیت اش را بار دیگر به اثبات رساند.
فیلسوف فوتبال
عبارت «توپ گرد و دروازه دراز» همیشه جواب و نظری بود که پرویز قلیچ خانی در کنفرانسهای مطبوعاتی روی آن تاکید داشت. هنوز هم کمتر کسی این عبارت را در ترازوی سبک و سنگین کردن فلسفی و سیاسی آن قرار داده است.
از منظر فلسفی و اگزیستسانالیسم این عبارت، تعادل زندگی بین شانس و هدف را منعکس میکند. نشان میدهد که اگرچه مسیرها ممکن است متفاوت باشند، هدف نهایی ثابت میماند. این عبارت با غایتشناسی، جایی که اعمال به سمت یک هدف هدایت میشوند، و اگزیستانسیالیسم، جایی که افراد با وجود عدم قطعیت به دنبال معنا هستند، همسو است. روابط بین پدیدهها از دیدگاه نظریه سیستمها، توپ و دروازه بخشهای به هم پیوسته بازی فوتبال هستند و نشان میدهند که چگونه اعمال فردی (مانند یک پاس) بر نتایج تأثیر میگذارند. این نشان دهنده ایدههای فلسفی گستردهتری در مورد چگونگی تعامل پدیدهها است، جایی که انعطافپذیری (گرد بودن توپ) باید با ساختار (شکل دروازه) برای دستیابی به موفقیت همسو باشد و بر پشتکار و تمرکز تأکید دارد. زمینه تاریخی نشان میدهد که چنین عباراتی ریشه در فرهنگ فوتبال، به ویژه در خرد فوتبال آلمان دارند، جایی که آنها ذهنیتی را خلاصه میکنند که بر دستیابی به اهداف با وجود عدم قطعیتها متمرکز است. به عنوان مثال، «گرد باید به میدان برود» به عنوان یک گفته آموزشی و انگیزشی، شبیه به «هدف وسیله را توجیه میکند» ذکر شده است که تلاش و نتایج را در طول فرآیند برجسته میکند. این عبارت را میتوان از طریق چندین دیدگاه تحلیل کرد که هر کدام بینشهایی را در مورد معنای عمیقتر آن ارائه میدهند: غیرقابل پیشبینی بودن و شانس: گرد بودن توپ نماد غیرقابل پیشبینی بودن ذاتی رویدادها است و با مفاهیم فلسفی مانند عدم قطعیت همسو است. این نشان میدهد که همه نتایج از پیش تعیینشده نیستند و عوامل مهمی را هم در فوتبال و هم در زندگی ایفا میکند.
وسیله و هدف: این عبارت را میتوان به عنوان تفسیری در مورد رابطه بین وسیله (توپ) و هدف (گل) در نظر گرفت. توپ، به عنوان یک ابزار، باید مسیرهای مختلفی را برای رسیدن به هدف نهایی گلزنی طی کند، که منعکسکننده مباحث فلسفی در اخلاق و متافیزیک در مورد چگونگی هدایت اعمال به سمت اهداف است. هدف «بلند» ممکن است نماد چالش یا ویژگی هدف باشد که علیرغم تنوع وسیله، نیاز به دقت و تلاش دارد. این با دیدگاههای فایدهگرایانه یا پیامدگرایانه همسو است، جایی که هدف (گل زدن) وسیله (چگونگی رسیدن توپ به آنجا) را توجیه میکند.
غایتشناسی و هدف: از دریچه غایتشناسی، جایی که اعمال به سمت یک هدف هدایت میشوند، این عبارت جهتگیری همه اقدامات فوتبال را به سمت گلزنی منعکس میکند. این عبارت منعکس کننده تلاشهای انسانی است، جایی که افراد برای اهداف تلاش میکنند و بر اهمیت هدف در پیمایش عدم قطعیتها تأکید میکند. این عبارت یک چارچوب فلسفی را پیشنهاد میکند که در آن هدف (به معنای واقعی کلمه و استعاری) در میان هرج و مرج، جهت را تعیین میکند.
فرم و عملکرد: از نظر فلسفی، توپ گرد و هدف مربع (یا بلند) نمایانگر اشکال مختلفی هستند که عمل گلزنی ترکیبی از این اشکال است. این موضوع را میتوان از طریق پدیدارشناسی تحلیل کرد، جایی که جوهر توپ (سیالیت) و هدف (ساختار) با هم تعامل دارند. این امر بر رابطه بین فرم و عملکرد تأکید میکند، جایی که شکل توپ امکان حرکت آن را فراهم میکند و شکل هدف، محدوده آن را تعریف میکند و منعکس کننده ایدههای فلسفی گستردهتری در مورد جوهر و وجود است.
روابط بین پدیدهها این عبارت همچنین تحلیل روابط بین پدیدهها، به ویژه از طریق نظریه سیستمها و نظریه پیچیدگی را فرا میخواند: ارتباط متقابل: توپ و دروازه بخشی از یک سیستم بزرگتر (بازی فوتبال) هستند، جایی که تعامل آنها برای عملکرد سیستم بسیار مهم است. اقدامات فردی، مانند پاس یا شوت، به هم پیوسته هستند و میتوانند بر نتایج گستردهتر تأثیر بگذارند و نشان میدهند که چگونه تغییرات کوچک میتوانند به نتایج قابل توجهی منجر شوند. این امر منعکس کننده ایدههای فلسفی در مورد ارتباط متقابل همه پدیدهها است، جایی که انعطافپذیری (گرد بودن توپ) باید با ساختار (شکل دروازه) برای دستیابی به موفقیت همسو باشد.
نظریه سیستمها: در نظریه سیستمها، بازی فوتبال یک سیستم پویا است که در آن حرکت توپ و موقعیت دروازه به هم وابسته هستند. توپ گرد نشان دهنده پتانسیل و تغییرپذیری است، در حالی که دروازه “بلند” نشان دهنده محدودیت و ویژگی است. تعامل آنها نشان میدهد که چگونه سیستمها آزادی و محدودیت را متعادل میکنند، مفهومی که برای بحثهای فلسفی گستردهتر در مورد نظم و هرج و مرج قابل استفاده است. پیچیدگی و ظهور: غیرقابل پیشبینی بودن حرکت توپ میتواند منجر به نتایج غیرمنتظرهای مانند گلهای غیرمنتظره شود که منعکسکننده ایده نظریه پیچیدگی است که تعاملات ساده میتوانند نتایج پیچیدهای ایجاد کنند. این دیدگاه فلسفی نشان میدهد که نتیجه بازی فقط حاصل جمع اقدامات فردی نیست، بلکه از تعاملات آنها ناشی میشود و بر ماهیت پویای پدیدهها تأکید دارد.
در تهران و ایران غوغا است و در خارج فرصت طلبان شرم سار و منفور
از روزی که خبرنگاران صادراتی نظام جمهوری اسلامی به خارج از کشور، که متاسفانه برخی از آنان نام ایران را پسوند خود کرده اند، در حال تجسس و گشت و گذار ابلهانه ولی هدفمند در زندگی ورزشکاران قدیمی و پیشکسوت هستند. عکسهائی از کاپیتان پرویز در مرکز درمانی و آسایشگاهی منتشر کردند، طوفانی در رگهای هواداران بیشمار فوتبال تهران و ایران موج میزنند، هشتگهای زنجیرهای دیجیتالی مردم: #قلیچخانی_برای_ایران، التماس میکنند که او را در گرمای نقاهت در آغوش بگیرند. این سرود خام عشق است، مردمی که قهرمان خود را از سرمای تبعید باز میگردند. با این حال، پیچش بیرحمانه را ببینید: در خارج از کشور، جایی که رفقای چپگرا زمانی آتش ایدئولوژیک او را به اشتراک میگذاشتند، سکوت مانند کفن حکمفرماست. بیتفاوتی آنها تیغهای تیزتر از میلههای زندان است. آیا این شوخی تلخ زمانه است، یا یک مصیبت عمیقتر – فرهنگ ایرانی در جنگ با خود؟ این قبیل افراد که برچسب چپ را آویزان خود کرده اند، گوش بزنگ تماسی از ایران اینتر ناشنال خائن به ملت ایران و مزدور عیان و آشکار خارجی، نشسته اند تا افاضات پوچ خود را همچنان سوار بر اسب دون کیشوت، در شنزارهای عربستان یا … پخش کنند.
اما، در تصویر واقعی ، در ایران و تهران از عوام گرفته تا خواص نجیب و با مرام، نگران حال و احوال-قهرمان شان- کاپیتان پرویز بزرگ هستند. این اغراق نیست! واقعیتی است غیر قابل انکار! حتی جوانان بیشماری که فوتبال کابیتان پرویز را ندیده اند، ولی توسط یکی از بیشکسوتان خانواده شان در باره وی شنیده اند، چنان شور و احساس همبستگی ابراز کرده و هنوز هم ادامه دارد، که بزرگی ملت و شرمساری فوتبالیستهای نسل جمهوری اسلامی ایران از کوچک تا بزرگ شان را، فریاد می کشند!

فوتبال در ایران از زمانی که اولین هسته تشکیلات آن در اتاقی کوچک به سال ۱۳۰۳ تشکیل شد تا اواخر دهه ۱۳۵۰، فاقد ماهیت ایده ئولوژیکی بود. ساواک ، فوتبال را مثل همه موارد زندگی ایرانیان، تعقیب و تحت نظر داشت. اما، در قلمرو فیزیکی نمی توانست ، خواسته ها و اهداف خود را اجرا کند.
کاپیتان پرویز عزیز، همچنان که تولد ۸۰ سالگیات در افق، از گهواره فقر تا بستر تأثرانگیز پاریس، اوج میگیرد، زندگیات ستاره راهنمای ماست – کمانی سرکش در برابر جزر و مد زوال. همخوانی هواداران اوج میگیرد. بدان که مرکز درمانی سالمندان جای متروکی نیست. این خانه ،همه ما نیز هست. مراقبت در کهنسالی برای پوشاندن غبارهای زندگی و دردهای بیشمار روزگار، بیشتر مبارزه و جنگ و اندکی صلح آنهم مصلحتی، یک ضرورت ، یک نیاز و یک امتیاز برای بقا است. ایران و آسیا به شما افتخار می کند! هم چنان که این هموطن مثل آن تماشاگرانی که در امجدیه فریاد می زدند: سردار بزرگ فوتبال ایران کیه، بقیه یک صدا پاسخ می دادند: کا پیتان پرویز قلیچ خانیه! عشق به شما را ابراز می کند. این سیاه و سفید کردن افراد نیست،بلکه واقعیتی است که در نهان ووجدان انسانها در خاک سرخ ایران نهفته است. روی این خاک قرمز چیزی نادر و کمیابی نقش بسته: حس همبستگی ملی که به هیچ دولت، هیچ ایدئولوژی تعلق نداشت و ندارد – بلکه فقط به مردم اش تعلق دارد. آن نسل فوتبال ، بازیکنان یا مربیان ، میلیونرهای نازپرورده نبودند. آنها صبحها کار میکردند یا درس میخواندند و عصرها تا لحظات سوسو زننده شب ، بازی میکردند. با این حال، آنها خود را “خودساخته” بودند. ساعتها امضا میدادند و وقتی به شهرهای کوچک سفر میکردند، در هتلهای معمولی میخوابیدند و با مردم محلی چلوکباب میخوردند. خاک قرمز، اکنون تقریباً از بین رفته و جای خود را به چمن مصنوعی از همه رنگ داده است. اما هر از گاهی، وقتی فیلمی قدیمی از دربی تاج-پرسپولیس مربوط به سال ۱۹۷۱ در یوتیوب پخش میشود،یا بازی فینال ایران و اسرائیل در سال ۱۹۶۸ را از نظر ها بگذرد، هنوز هم میتوان به عمق این خاک سرخ پی برد، که چطور بهزادی با عبور از سه مدافع، گرد و غبار می کند، یا قلیچخانی با یک پاس ۴۰ یاردی که مانند بوسهای بر پای جباری فرود میآید، توپ را به زمین میزند. و برای لحظهای، تمام یک ملت به یاد میآورند که فوتبال توسط نسلی پاک و خودساخته روی زمین به رنگ خون خشک شده بازی میشد، و تمام کشور – برای نود دقیقه – مانند یک قلب تپنده احساسات نسان می داد . بخوانیم:
برادر ارجمند جناب آقای دنیا مالی وزیر محترم ورزش و جوانان سلام عزیز امروز این خبر را خواندم و قلبم فشرده شد. پرویز قلیچ خانی ستاره فوتبال ایران در آسایشگاهی در حومه پاریس. من فوتبالی نیستم و از عالم فوتبال هم هیچ سر در نمیآورم. لیکن به عنوان یک شهروند شهرت این بازیکن کمنظیر تاریخ فوتبال ایران را شنیدهام و در دوران کودکی در سال ۱۳۴۷ بازی او را در امجدیه دیدهام و بهخاطر دارم که چگونه هواداران برای او سردست میشکستند. خواهشمندم به هر طریق که مصلحت میدانید مقدمات بازگرداندن وی به وطن را فراهم آورید. دریغ است که فردی چون او در دوران پیری بیرون از ایران عزیز باشد. ارادتمند عباس آخوندی
آرش از تهران تا پاریس؛ سرافراز و جاودان

اوایل دهه ۱۹۹۰، دوران تثبیت قدرت جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۱۹۷۹ بود، با سرکوب شدید مخالفان در داخل ایران و محدود شدن راههای نفوذ برای صداهای تبعیدی. نشریات خارج از کشور واقعاً کمیاب بودند: در حالی که تعداد انگشتشماری وجود داشتند (به عنوان مثال، کیهان با گرایش سلطنتطلبانه در لندن یا ندای چپگرا در سوئد)، آنها اغلب از انزوای ایدئولوژیک، کمبود بودجه و تیراژ کم، رنج میبردند و فقط به جوامع خاص در اروپا و آمریکای شمالی دسترسی داشتند. آرش، یک نشریه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی با گرایش چپ، با خدمت به عنوان بستری اختصاصی برای ایرانیان تبعیدی سکولار و مترقی، خلأ مهمی را پر کرد. قلیچ خانی، که جام جهانی ۱۹۷۸ را در اعتراض به رژیم شاه تحریم کرده بود و بعداً با اقتدارگرایی جمهوری اسلامی مخالفت کرد، از جایگاه شخصی خود برای تقویت روایتهای به حاشیه رانده شده استفاده کرد. این مجله بر نقض حقوق بشر، زندانیان سیاسی، سانسور در ایران و مبارزات مهاجران تمرکز داشت – موضوعاتی که در بحبوحه رویدادهایی مانند ترومای ماندگار قتل عام زندانها در سال ۱۹۸۸ و قتلهای زنجیرهای اواخر دهه ۱۹۹۰ طنینانداز شد. با آغازی نه چندان طولانی (شمارههای اولیه کمتر از ۵۰ صفحه)، تا دهه ۲۰۱۰ به بیش از ۳۰۰ صفحه رسید و هزاران نسخه از آن در سراسر جهان توزیع شد و همبستگی بین روشنفکران، نویسندگان و فعالان چپگرا را تقویت کرد. تأثیر آن در حفظ روحیه مخالفان عمیق بود: تاریخهای سرکوبشده را مستند کرد (به عنوان مثال، شمارههای ویژه چهلمین سالگرد قیام چریکی سیاهکل در سال ۱۹۷۱) و جوامع تبعیدی منزوی را به هم پیوند داد و به شبکههای گستردهتری که بر جنبشهای بعدی مانند اعتراضات موج سبز ۲۰۰۹ تأثیر گذاشتند، کمک کرد. در دورانی که گزینههای کمی وجود داشت، آرش ،نماد انعطافپذیری بود و به حفظ هویت کثرتگرای ایرانی در خارج از کشور کمک میکرد، زمانی که تبلیغات دولتی بر روایتهای داخل کشور تسلط داشت. محتوا، غنای ادبی و چالشهای کیفی از نظر محتوا، آرش به خاطر ترکیب التقاطی سیاست، فرهنگ و ادبیات، و اولویت دادن به عمق بر جزماندیشی، برجسته بود. شمارهها شامل مقالات تحلیلی در مورد امور جاری ایران، مصاحبه با مخالفان (به عنوان مثال، زندانیان سیاسی سابق)، شعر، داستان کوتاه و ترجمه اندیشههای چپ جهانی بود – که اغلب صدای زنان، اقلیتهای قومی و مبارزات کارگری را برجسته میکرد. مشارکتهای ادبی نویسندگان مهاجر مانند نجمه موسوی (دبیر تحریریه آن) با مجموعههایی مانند شعر او با عنوان «آوار باورها» (۲۰۰۹) که تحت نام مجله منتشر شد، به این مجله شور و نشاط میبخشید. این تأکید بر «غنای ادبی» آن را از حد جدل صرف فراتر برد و نقدهای دقیقی از ایران قبل و بعد از انقلاب، از جمله تأملاتی در مورد عوارض روانی تبعید، ارائه داد.در مجموع، آرش چراغی برای چپهای ایرانی در تبعید بود – در تقویت مخالفتها زمانی که کمتر کسی جرات میکرد، تأثیرگذار بود و در بحبوحه نقصهایی که ماموریت آن را انسانی میکرد، از نظر ادبی جاهطلب بود. بایگانیهای آن همچنان منبعی حیاتی برای درک روحیه تسلیمناپذیر مهاجران است.
انتخاب دو مطلب از آرش . برای ختم این گزارش :
فوتبال، بخشی از خاطرات غارت شدهی ما- ۱
تاریخ: ۰۶/۲۵/۱۳۹۲ نویسنده: مصاحبه گر: پرویز قلیچ خانی
حبیب خبیری تک خال سابق تیم ملی فوتبال ایران و علاءالدین عترتیِ کوشالی سنتر فوروارد خوش فکر تیم دارایی و پرسپولیس به دست رژیم اسلامی در اوین تیرباران شدند
فوتبال کوچهی بیانتهای خاطراتماست. کوچهای که تا انتهایش ندویده، لجنزار حکومت اسلامی ما را در خود کشید و خلاصی از آن آرزوی دیرپایمان شد. امجدیه و هژبر و رضا چاچا و عطاء بهمنش، مبشر و سرودی، بهزادی و کلانی، مهراب و حجازی و ….. بخشی از خاطرات ما شدند
آقا فکری و منصور خان امیرآصفی، جایشان به تیرخلاصزنها بخشیدند. مجید قدوسی و سرداران سپاه و امنیتیها، ورزش را به زباله بدل کردند.
کجاست جهانپهلوان تختی که خاطرهی تابوتاش هنوز بر شانههای مردم است. تختی کجاست تا ببیند حمالانِ پوچی چون رضازاده لقب جهانپهلوان گرفتند و امیر تهرانی، کشتیگیر مدالآور و برندهی یوردانف روسی، سر از اوین درآورد و شلاق به دست بازجوی ۲۰۹ شد!؟ مجید قدوسی به کارِ مصاحبه گرفتن از حبیب خبیری بود و لاجوردی طناب بر گلوی حبیب و علاء عترتی سفت میکرد تا بخشی از خاطراتمان را حلقآویز کند.
امجدیه مُرد. ممدبوقی و حسن تارزان و سهراب سیبیل جایشان به لیدرهایی دادند که مواجبشان برابر با بازیکنان است و به اشارت سردارانِ سپاه، آدم کلهپا میکنند. ستارهگانی که سوسوزنان در شبهای سیاه اوین پشت به ما رفتند و دیگر خواب هیچ غنچهگل سرخی را ندیدیم. مهشید رزاقی و مسعود طاعتی و ایرج امیدوار و….
و اما، تاریخِ دقیقى از ورود فوتبال به ایران در دست نداریم، ولی بیگمان عمر فوتبال در ایران افزون از صد میباشد. گفته میشود قبل از صدور فرمان مشروطیت، زمانی که هنوز امتیاز تنباکو لغو نشده و جنوب ایران به خاطر نفت در دست انگلیسها بود و در شمال نیز روسها در رفت و آمد، ملوانان روسی و انگلیسی اولین کسانی بودند که توپ را به گردش درآوردند.با گشایش کالج امریکاییها در تهران، برای اولین بار مسابقه فوتبال برگذار شد که این رخداد همزمان با اوایل جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ میباشد. هنوز جنگ به اتمام نرسیده که حدود ۲۰۰ بازیکن در شهر تهران در دستهجات مختلف به بازی فوتبال روی آوردند. سپس تیمهای محلی پیدا شدند و مغازههای کفشدوزی شروع به دوختن کفش فوتبال کردند. فوتبال مدرسهای از کالج آغاز شد. فوتبال محلی پیش از آن شروع شده بود. پیشتر، این ورزش توسط فرزندان مهاجران به نمایش گذاشته شده بود؛ مهاجرانی که به دلایل مختلف از بادکوبه، ارمنستان و ترکیه، وارد ایران شده بودند. بعدها با انقلاب اکتبر شوروی در سال ۱۹۱۷ تعداد این مهاجران بیشتر شد. به یقین اما مىدانیم چند سالى پس از تاًسیس حزب کمونیست ایران در سال ۱۲۹۹(۱۹۲۰) کمونیستهاى ایرانى که در شوروى آموزش ایدئولوژیک سیاسى دیده بودند، در بازگشت به ایران فوتبال را نیز با خود سوغات آوردند و در آشنا کردن مردم با این ورزش نقش به سزایى داشتند؛ به ویژه در آذربایجان و اصفهان.
در ویژهنامهای که پیشروست، تصمیم گرفتیم برای زنده کردن خاطرات گذشتهی فوتبال، به سراغ برخی بازیکنان، مربیان، گزارشگران و داورانِ قدیمی رفته و از آنان بخواهیم آن خاطرات را برای مردم وطنمان زنده کنند. با مراجعه به بخش زیادی از دوستان قدیمی در خارج از کشور، برای چندمین بار برایمان ثابت شد که قهرمان بودن و مشهور شدن، کار دشواری نیست! با کمی استعداد و شانس، شهرت قابل دسترسی است! ولی آنچه بسیار سخت و دشوار بدست میآید، کنار مردم بودن و با درد و رنج و غم و نداری مردم همراه شدن است؛ که متأسفانه در شرایط امروز جهان کمتر نشانی از این روحیهی پهلوانی و جوانمردی در محیطهای ورزشی باقی مانده است.
در این ویژهنامه، گارنیک مهرابیان، کارو حقوردیان، آندرانیک اسکندریان، مسعود مژدهی، آرشاویر ملکیان، جعفر نامدار، حبیب روشنزاده، حسین قرهگوزلو، مانوک خدابخشیان، حسین خوانساری، داریوش ذهاب، مجید وارث، امیر برادران و هوشیار نراقی هریک سرودی سردادند تا خاطره نمیرد.
و همراهانِ همیشهی آرش ناصر رحمانینژاد، بهروز شیدا، مهدی اصلانی، کیوان سلطانی و…… شانه زیرِ زخمِ خاطره دادند تا گفته باشیم: پشت این سیاه دریچههای بیماه و بیامید، میتوان رخسارِ سوسن و ستاره و ماه به یاد آورد. هافتایم ما و فرصت بازی بوسه و ترانه و سرود خواهد رسید.
آرش
آفتاب همیشه در خاطرم پرسه میزند
تاریخ: ۱۲/۲۶/۱۳۹۳ نویسنده: پرویز قلیچ خانی.۲
آخرین شماره ی آرش
پرویز قلیچ خانی

بیست و سه سال پیش، در بهمن ماه ۱۳۶۹(فوریه ۱۹۹۱)، نشریهی آرش با صفحات اندک، در پاریس منتشر شد. از ابتدای تولدِ آرش، با این هدف دست به انتشارش زدم تا جنس دیگری از صداهای تبعید باشد؛ منعکسکننده¬ی نظرات، دردها، تحلیلها و عکسالعملها در مورد تغییراتِ درون ایران. میخواستم نگاه به ایران و تغییرات جاری در وطنم، در این نشریه بازتاب داشته باشد؛ بیآن که ادعای رهبری نظرات و تغییرات واقع در ایران را داشته باشیم. می¬خواستم تا حد امکان پلی باشیم بین روشنفکران داخل و خارج. در ضمن، از آنجا که سالهاست با هیچ حزب و گروهی همکاری تشکیلاتی نداشته و ندارم، همواره کوششم بر این بود که این نشریه استقلال فکری خود را حفظ کند.
به دلیل موقعیت اجتماعیِ ویژهای که داشتم، یعنی سابقهی ورزشیام، این امکان برایم بود که از همکاری و همفکری بسیاری از نویسندگانِِ و پژوهشگران با گرایش¬های فکری مختلف، برخوردار باشم. به جرئت میتوانم بگویم عامل اصلی ادامهی نشریهی آرش، بهرهمندی از این موقعیت ویژه بوده است.
و اما،
از چندی پیش آرش نیز مانند بسیاری از نشریات کاغذی با این پرسش مواجه بود: آیا باید هم چنان به نشر کاغذی ادامه داد و در مقابل موج دنیای مجازی و نشریات اینترنتی ایستاد یا این تحول را پذیرفت و خود را با آن همآهنگ کرد؟ بسیاری از نشریات مهم در سطح جهانی نیز، بنابر پاسخ به این سئوال، یا فرم نشریهشان را تغییر دادند، یا در هر دو شکل کاغذی و اینترنتی ادامهی کار دادند و یا نشریهشان را تعطیل و جای خود را به نشریات اینترنتی سپردند.
من خود باور داشتم و دارم که انقلاب دیجیتالی، انفجار عرضه و تقاضای اینترنتی، اختصاص بودجه¬های تبلیغاتی سرمایه¬داری به سایت¬ها و وبلاگها و دسترسی رایگان به اطلاعات، چهار عنصر اصلی بحرانی هستند که بزرگترین مطبوعات جهان را با خطر تعطیلی روبرو کرده است.
همین¬جا باید بگویم، از شمارهی ۸۰ به طور جدی به تعطیلی مجله فکر میکردم. زیرا من، همیشه معتقد بوده¬ام که چرایی تصمیمگیری آگاهانه برای شروع و یا تعطیلی یک کارِِ اجتماعی، می¬تواند برای آیندگان، تجربه¬ای در بر داشته باشد. بر این اساس، ابتدا میخواستم با انتشار خاطراتم در سه عرصه ورزشی، سیاسی و مطبوعاتی در شماره¬ی صد آرش، پایان کار نشریه را اعلام کنم. ولی به دلایل مختلف، انجام این کار مقدور نشد. قرار شد بزرگداشت بیست تن از شخصیت¬های زنده تبعیدی، پایان کار آرش باشد. این نیز بعد از بحث و مخالفت تعدادی از همکاران، که خود جزو این شخصیت¬ها بودند، پا نگرفت. پس، شماره¬ی صد، به مقولات تبعید اختصاص داده شد. این شمارهِ ۶۰۰ صفحه¬ای خود می¬تواند مرجعی برای آیندگان باشد؛ تا بدانند در طی این سه دهه چه کارهایی در زمینههای مختلف در تبعید صورت گرفته است.
زمانی که فوتبال بازی می¬کردم، معتقد بودم برای ماندگار شدن در تاریخ هر ورزشی، انتخاب لحظهی خداحافظی از بازی، مسئلهای بسیار مهم است؛ و هنر در این است که تا وقتی هنوز در کیفیت بالایی قرار داری، بتوانی زمین بازی را ترک کنی. من در سیوسه سالهگی با آن که هنوز نیمکت نشین نشده بودم، بی هیچ ادعایی و بی بازی خدا حافظی، با فوتبال وداع کردم. در اینجا نیز میخواستم تعطیلی آرش نه از سر ناچاری که بر مبنای انتخابی آگاهانه صورت گیرد.
من آرش را نامههایی به جانب وطنی که دیگر نیست می پنداشتم؛ وطنی که سال¬هاست بغض¬های مادرانِ خاوران¬اش، رنج کودکان پدر از دست داده¬اش و مقاومت زنهایش، اشک¬های شبانه¬ام شده است. همواره از خود پرسیده¬ام آیا روزی در وطنم که دیگر نیست، یکدیگر را به آغوش خواهیم کشید؟ هر چند که اسلام¬گراها، همه¬ی هستی¬ام را غارت کردند؛ ولی آرمان¬هایم هنوز باقی است. تجربه به من آموخته است که هر آدم بی آرمانی را باد از صحنهی روزگار خط خواهد زد. کسی چه میداند شاید ما تبعیدیان بیوطن روزی برای یافتن پیراهنهای خونین رفقایمان، به ایران آزاد شده بازگشتیم.
امروز پس از بیستوسه سال تلاش شبانه روزی میخواهم تعطیلی «آرش» را اعلام کنم. اگرچه این تصمیم برایم بسیار سخت است اما، از آنجا که به دوران بازنشستگی رسیده¬ام، با کمال آگاهی این صحنه را ترک میکنم با این اعتقاد که نسل جدید، نسلی است که اگرچه دنیای مجازی و اینترنت، و انقلاب ارتباطات، گاه توانسته است او را به بیراهه بکشد، اما هوشیاریاش بیش از آن است که خود را به این موج بسپارد. امیدم بر این است که این نسل بتواند با تکیه بر تحولات تکنیکی موجود همواره و پیگیرانه بر خواستههای بر حق سیاسی و اجتماعی خود پای بفشارد و با استفاده از همهی امکانات، حضور خود را در صحنه¬های مختلف دادخواهی و عدالت طلبی دائمی کند.
در اینجا لازم میدانم نخست از نجمه موسوی دبیر تحریریه آرش و سپس از همهی دوستان و همکارانِ عزیزی که طی این بیستوسه سال با کمکهای فکری، قلمی، تصویری و مالی خود امکان ادامهی آرش را فراهم کردند، تشکر کنم. آنها نیز چون من، همهی نیرویی که داشتند را در کمان کردند تا تیری رها کنند که در جغرافیای ایران هر چه دورتر برود؛ با این امید که نقشی هر قدر کوچک، در دانش عمومی جامعه در این دوران سخت، بازی کرده باشیم و خطوطی که از ما به جا میماند، حرکتی علیه کشتار، اعدام، شکنجه و سانسور رژیم سیاه جمهوری اسلامی محسوب شود.







3 پاسخ
اسامی آنزمان باشگاههای ورزشی:تاج-افسر-کیان-جعفری(شعبان)-دیهیم
و حالا فوتبال توسط مافیای سپاه اداره میشود:آجرلو؛تاج؛غمخوار؛فتح الله زاده؛هدایتی،رویانیان…
تعدادی ازتیمها نظامی:ملوان؛فجرسپاسی و در کرمان چندین تیم وابسته به صنایع مس وجود دارد
تیمهای صنعتی پیکان؛سایپا؛آلومینیوم اراک؛صنعت نفت؛ذوب آهن؛سپاهان؛فولاد..
دستمزد کارگران،کارکنان،سرکوب؛سرقت و پرداخت با تاخیر،در جیب مدیر و مربی خارجی آنچنانی میرود
دستمزد میلیونها $ مربی تیم ملی ویلموتس بلژیکی زمان تاج با افتضاحاتی که در آورد از جیب بازنشستگان تامین اجتماعی پرداخت شد
“برادران قاچاقچی” کنار”مبارزه”علیه امریکا-اسرائیل،مشغول چپاول ثروت مردم و سود اندوزی از فوتبال!
اگر زمانی تختی،قلیچ…و بعد ورزشکارانی مانند حبیب خبیری و فروزان عبدی…در دهه ۶۰ و حالا نوید افکاری و نصرآزادانی که در خیزش مهسا دستگیر و حبس ابد دارد رهرو آنان هستند
در مقابل احسان حدادی،علیرضا دبیر و…هم سرباز نظام هستند و هم”مدیر” ورزش
با درود
ممنون از نویسنده محترم
پرویز اسطوره و قهرمان فراموش نشدنی و هم طبقه بخش بزرگی از نسل ماست.
چه خوب که نویسنده ای ماهر به یادش بود!
فراموش نمی کنم وقتی خیلی کم سن بودم و فوتبال بازی میکردم شنیدم قلیچ خانی را دستگیر کردند. انگار دنیایمان تاریک شد!
باز نشرنامه عباس اخوندی به بازجو جنایتکار دهه ۶۰ در بندرانزلی و چالوس…یعنی احمددنیا مالی که وزیر ورزش ج.ا است در این متن به چه معناست؟و تقاضا از او برای بازگرداندن قلیچ خانی به وطن؟
عباس اخوندی همان بچه اخوندی نیست که در دولتهای مختلف رفسنجانی،روحانی،صدا و سیما و …دارای پست و مقام بوده؟و از اصلاحاتی ها و همدستان و حامیان جنایتکاران حکومت؟مگر سردار قلیچ چندین بار تاکید نکرده بود:“که تا این جنایتکاران سر کارند من پایم را به ایران نمیگذارم….”
در ضمن “همایون بهزادی” دریبل زن نبود و ضربه سر خوب میزد.
شعارهای امجدیه این بود:[همایون سرطلایی-شیری پا طلایی] منظور از “شیری”همان حمید شیرزادگان بازیکن شاهین بود که نامش از قلم افتاده.پروین و حجازی…،نزد مهاجرانی زیراب قلیچ خانی را که در تمرینات حاضر نمیشد،زدند که به تیم ملی در جام جهانی دعوت نشود.هرچند ساواک،قلیچ و لواسانی را که بازیکن پاس بودندبرای ابراز “ندامت” به تلویزیون کشاند.قلیچ آنقدر صادق و شجاع بود که بعدا از مردم عذر خواست.