جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴

چهره‌های ماندگار چپ در ایران (۱۹) – سعید سلطان‌پور، شاعری که اسطوره شد

در زمانه‌ای که تاریخ را بیشتر فاتحان می‌نویسند تا فرودستان و عدالت‌طلبانی که از صفحات رسمی تاریخ حذف شده‌اند، بازخوانی صدای سرکوب‌شدگان، خاموش‌شدگان و مبارزان راه عدالت‌خواهی، ضرورتی تاریخی است. «چپ» در ایران، با همه‌ی خطاها و فراز و فرودهایش، تبلور  آرزوی دیرپای انسان برای برابری، آزادی و جهانی عاری از سلطه و استثمار بوده است؛ رؤیایی جمعی که در برابر ماشین خشونت استبداد، مناسبات نابرابر سرمایه‌داری و سازوکارهای نظام‌مند تبعیض ایستاده و با وجود سرکوب، تحریف و فراموشی تحمیلی، همچنان زنده و در حال چالش است.

مجموعه «اخبار روز» با عنوان «چهره‌های ماندگار چپ در ایران»، تلاشی است برای بازشناسی و بازخوانی زندگی، اندیشه، مبارزه و میراث فرهنگی ـ سیاسی زنان و مردان بزرگی که با قلم، تفکر، مقاومت و گاه با جان خویش، چراغی در تاریکی‌های تاریخ افروختند.

انتخاب کسانی که در این مجموعه از آنان با عنوان “چهره ماندگار چپ” یاد می شود به معنای  ارزشگذاری بیشتر نسبت به صدها و هزاران چهره دیگری که فرصتی برای معرفی‌ی آن ها پیش نمی آید نیست. این گزینش محدود از میان هزاران نام تنها کوششی است برای بازتاب بخشی از حافظه‌ی جمعی یک جنبش تاریخی.

این مجموعه، نه برای اسطوره‌سازی، که برای تأمل، آموختن و بازاندیشی فراهم شده است. ما می‌خواهیم به یاد آوریم که حتی در تلخ‌ترین لحظات تاریخ، کسانی بودند که به فردای روشن باور داشتند.

چهره‌های ماندگار چپ در ایران (۱۹) – سعید سلطان‌پور، شاعری که اسطوره شد

در تاریخ ادبیات و سیاست معاصر ایران، نام‌هایی هستند که در مرز میان شعر و عمل ایستاده‌اند؛ شاعرانی که با واژه زندگی کردند و با گلوله خاموش شدند. سعید سلطان‌پور از آن نسل کمیاب است؛ شاعری انقلابی که تئاتر، شعر، و مبارزه را در یک مسیر به پیش برد و تا آخرین نفس، با ستم‌پذیری بیگانه ماند.

سعید سلطان‌پور در سال ۱۳۱۹ در سبزوار به دنیا آمد و از نوجوانی به شعر و تئاتر روی آورد. تحصیلات خود را در رشته‌ی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران ادامه داد، اما دانشگاه برای او فقط مکان تحصیل نبود؛ میدان نخستین برخوردهایش با سیاست و اندیشه‌ی چپ بود. در دهه‌ی ۱۳۴۰، هم‌زمان با اوج‌گیری جنبش‌های روشنفکری، به حلقه‌ی نویسندگان متعهد پیوست و نخستین اشعار و نمایشنامه‌هایش را در نقد فقر، استبداد و بی‌عدالتی نوشت.

شعر سعید سرشار از زبان تند و صریح بود؛ بی‌پرده، انقلابی، و لبریز از عشق به مردم. شعرهایی که در آن‌ها، رنج کارگر و فریاد زندانی سیاسی در کنار امید به طلوعی دیگر می‌نشستند.

در سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پرونده او به نام «هنرمندی خطرناک» نشاندار شد. ساواک در سال ۱۳۴۸ به سالن نمایش «دشمن مردم» که سلطانپور آن را اجرا می‌کرد حمله کرد و نمایش را تعطیل کرد.

یک سال پس از آن نیز در شب اجرای نمایش «آموزگاران» وی را دستگیر و بازداشت کرد. با فشار ساواک عرصه برای فعالیت‌های تئاتری سعید سلطانپور هر روز تنگ‌تر می‌شد و بنابراین وی عمده وقت خود را معطوف به نوشتن کرد. در سال ۱۳۵۱ کتاب «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را منتشر کرد که در آن اصحاب قدرت را با تند‌ترین بیانات به نقد می‌کشید و همین امر باعث شد دستگیر و زندانی شود.

وی را یک ماه در زندان نگه داشتند و بلافاصله پس از آزادی، تئاتر چهره‌های سیمون ماشار از برتولت برشت را روی صحنه برد که ساواک در شب سوم اجرا به سالن تئاتر حمله کرد، اما با مقاومت دانشجویان اجرای تئاتر ۱۵ شب دیگر ادامه پیدا کرد.

سلطانپور به جرم فعالیت‌های هنری و سیاسی بین سال‌های ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ دستگیر و در زندان اوین زندانی شد و ساواک وی را شکنجه‌ کرد. دوستانش می‌گویند آثار این شکنجه‌ها تا پایان عمر بر او تاثیر گذاشت.

سلطانپور در سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد و فردای روز آزادی فعالیت‌هایش را از سر گرفت:

«من دیشب از زندان آزاد شده‌ام و امروز آمده‌ام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم.»

وی به کانون نویسندگان رفت که در آن زمان یکی از مهمترین نهاد‌های سیاسی فرهنگی ایران به حساب می‌آمد و بیانیه‌ای در حمایت از آزادی بیان منتشر کرد.

سلطانپور در سال ۱۳۵۶ در شب شعر کانون گوته شرکت کرد که یکی از رویداد‌های مهم فرهنگی سیاسی معاصر ایران است. در این برنامه بسیاری از چهره‌های فرهنگی آن دوران شرکت کردند و اغلب اشعاری اعتراضی علیه حکومت پهلوی خواندند. فضای سیاسی کشور در این سال‌ها کاملا انقلابی شده بود و شب شعر‌های انستیتو گوته اعلام همبستگی نویسندگان و شعرا با انقلابیون بود.

سلطانپور در شب پنجم این برنامه سخنرانی کرد و شعر خواند. وی سخنان خود را با چنین جمله‌ای آغاز کرد: «سلام شکستگان سال‌های سیاه، تشنگان آزادی، خواهران و برادارانم، سلام.» او از سانسور و سرکوب انتقاد کرد:

«کتاب نوعی از هنر، نوعی از اندیشه، تحلیلی درباره‌ی هنر و ادبیات، به ویژه تئاتر، هرگز اجازه‌ی انتشار نیافت. تنها به جرم نوشتن آن مدتی در بازداشت به سر بردم.»

و نهایتا پس از خواندن شعر‌های در «بند پهلوی» و «برکشورم چه رفته است» با استقبال پرشور مردم حاضر روبرو شد.

سخنرانی سعید سلطانپور در انسیتو گوته

سلطانپور پس از این برنامه به خارج از کشور رفت و کمیته‌ای به نام «از زندان تا تبعید» تشکیل داد که جنایات رژیم شاهنشاهی را افشا کند. اندکی بیش از خروج سلطانپور نگذشته بود که انقلاب پیروز شد و وی به کشور بازگشت.

عمده فعالیت‌های سلطانپور در سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ عبارت بودند از راه‌اندازی کارگاه هنر و اندیشه ایران، تولید و انتشار سرود‌های انقلابی، تأسیس سندیکای هنرمندان و کارکنان تئاتر، فعالیت‌های انتشاراتی و پخش کتاب، به روی صحنه بردن بردن تئاتر «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال»؛ تدریس در دانشکده هنر‌های دراماتیک و اجرای نمایش «مرگ بر امپریالیسم».

تئاتر «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» موجب خشم نیروهای مذهبی شد شد. این نمایش واکنشی بود به وقایع سال نخست انقلاب. تم مرکزی درام جناح سازشکاری را نقد می‌کرد که در مقابل بازار متوقف می‌شود و در مقابلش جناحی از طبقه کارگر را نشان می‌دهد که می‌خواهد تا آخرِ انقلاب پیش برود.

این اثر سلطانپور تلفیقی بود از مبارزات کارگرای و مبارزات روشنفکرای. نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال اولین تئاتر خیابانی مستند در ایران بود که تجمع ۵ تا ۷ هزار نفری در استادیوم فوتبال محل اجرای نمایشنامه دانشگاه امیرکبیر را به وجود آورد.

در میتینگ هفدهم بهمن ماه ۱۳۶۰ سازمان اقلیت که خود او قرار بود چکامه‌ای در میدان آزادی بخواند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند. پاسداران حمله کردند و تظاهرات به خون کشیده شد. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست ربوده شد و پس از شکنجه با گلوله‌هایی در دهان و چشم در سردخانهٔ پزشک قانونی یافته شد. سعید سلطان‌پور چکامهٔ “جهان کمونیست” را که از آخرین سروده‌های اوست، به یاد شهادت جهانگیر قلعه میاندوآب می‌نویسد:

گلوله‌ای در چشم

در تکه‌های یخ

در سردخانهٔ پزشک قانونی

در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد

شعله‌ای در دهان

شعله‌ای در چشم

در میتینگ هفدهم بهمن

در انبوه هواداران و مردم

در میان پلاکاردها و شعارها

در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار و اوباش

در قرق چماق و زنجیر و نانچو

در صدای شلیک‌های ترس و

دشنام‌های جنون

در میان پلاکاردها

انقلاب

با پیشانی شکسته و خون‌چکان

می‌خواند

سعید سلطان‌پور بعد از نخستین انشعاب در چریک‌های فدایی خلق به جناح اقلیت پیوست. وی در سال ۱۳۶۰ در شب عروسی‌اش دستگیر شد و مدتی بعد تیرباران شد.

به نوشته همسرش (ماهنامه آرش ۸۴) در روز عروسی، حدود ظهر، دو نفر پاسدار آمده بودند تا به بهانه واهی پرسش در باره قاچاق ارز او را با خود ببرند. اما آن‌ها را راه نمی‌دهند. مجددا عده دیگری مسلح می‌آیند و هر ساعت بر تعدادشان افزوده می‌شود به طوری که قبل از آمدن مهمانان، پاسداران در حیاط و زیرزمین و حتی خانه همسایه جمع شده بودند. در ادامه این نوشته آمده است “پاسدارها موافقت کرده بودند که تا پایان مراسم مزاحمتی ایجاد نکنند و پس از آن فقط دو ساعت سعید را برای سوال و جواب می‌برند و خودشان هم او را برمی‌گردانند. وقتی زمان بردن او فرا رسید، همهمه‌ای در گرفت و چند تیر هوائی شلیک شد”.

سعید سلطانپورمدت دو ماه در بازداشت به سر برد، محل نگهداری او بند ۲۰۹ زندان اوین بود و اجازه ملاقات با وکیلش را نداشت. به گفته همسر سعید سلطانپور وی دو ملاقات با مادرش داشته است. در طول بازجوئی از وی می خواهند توبه‌نامه نوشته و در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کند که نمی‌پذیرد. بر اساس نوشته‌های مجله آرش سعید سلطانپور تحت شکنجه‌های شدید بوده است.

ناصر زرافشان روز‌های پایانی حیات وی را چنین توصیف می‌کند

: «کمی بعد از دو ماه از دستگیری سعید، شرایط جسمی او به حدی بحرانی می‌شود که در بهداری زندان بستری می‌شود و پزشکی را از خارج از زندان برای معاینه‌ی وی دعوت کردند. کسانی که او را در چنین روز‌هایی دیده اند چنین نقل می‌کنند: یک سمت بدن سعید کاملاً کبود بود. یکی از پاهایش ورم کرده و سیاه بود. کلیه‌هایش از کار افتاده بود. شکنجه کار خود را کرده بود. می‌گویند حتی اگر امکانات درمان را برایش فراهم می‌کردند؛ احتمال زنده ماندن او بسیار اندک بود. سعید با این وضعیت تیرباران شد.»

روایت‌ها می‌گویند در آخرین لحظات، آرام بود. شعر می‌خواند.

«به نام آزادی،
به نام انسان،
اگر بمیرم،
شعرهایم را از دیوار برنچینید…»

سعید سلطان‌پور را می‌توان آخرین شاعرِ تمام‌قدِ انقلاب دانست؛ شاعری که آرمان عدالت را از دوران پهلوی تا نخستین سال‌های استقرار جمهوری اسلامی، بی‌وقفه فریاد زد.

در نگاه هم‌نسلانش، سلطان‌پور پلی میان شعر نیما و شعر مقاومت دهه‌ی شصت بود؛ احمد شاملو درباره‌ی او نوشت:

«سعید شاعر خشم بود و صبر. شعرش را به قیمت جانش نوشت و جانش را به قیمت شعرش از دست داد.»

سعید سلطانپور سراینده برخی از مشهورترین سروده‌های بعد از انقلاب در ایران نظیر «خون ارغوان‌ها» ست. آثار او، از جمله نمایشنامه‌ها و اشعارش، امروز اسناد زنده‌ای از تعهد روشنفکران چپ ایران به مردم و آزادی‌اند. سرودهایی که هنوز به فراوانی خوانده می‌شوند.

خون ارغوان‌ها

زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوان‌ها

تو ای بانگ شورافکن، تا سحر بزن، شعله تا کران‌ها

که در خون خستگان، دل‌شکستگان، آرمیده طوفان

به آیندگان نگر، در زمان نگر، بردمیده طوفان

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را

که لبخند آزادی، خوشهٔ شادی، با سحر بروید

سرود ستاره را، موج چشمه با آهوان بگوید

ستاره ستیزد و، شب گریزد و، صبح روشن آید

زند بال و پر ز نو، آن کبوتر و، سوی میهن آید

گرفته تمام شب، شاخه‌ای به لب، سرخ و گرده‌افشان

پرد گرده گسترد، دانه پرورد، سر زند بهاران

قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را

که لبخند آزادی، خوشهٔ شادی، با سحر بروید

سرود ستاره را، موج چشمه با آهوان بگوید

تهیه شده در تحریریه اخبار روز

مجموعه کامل «چهره‌های ماندگار چپ در ایران» را در اینجا بخوانید

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

11 پاسخ

  1. نوشته‌اید: «در میتینگ هفدهم بهمن ماه ۱۳۶۰ سازمان اقلیت که خود او قرار بود چکامه‌ای در میدان آزادی بخواند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند. پاسداران حمله کردند و تظاهرات به خون کشیده شد. »
    به نظر می‌رسد تاریخ برگزاری این میتینگ را اشتباه نوشته باشید، چون شعید چند روز بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ تیرباران شد!
    لطفا تاریخ را تصحیح فرمایید. آن میتینگ در سال ۵۹ برگزار گردید.

    1. متینگ اول ماه می سال سشت در میدان ازادی نبود اگر اشباه نکنم در چهاراه جمهوری با سه سازمان قرار بود برگزار شود که با سرکوب شدید گله های فاشیستی حکومت ولایی روبرو شدیم ناصر درست ودقیق متذکر شده

  2. جناب F Sharifi گرامی با درود، چه سروده زیبایی از زنده یاد سلطانپور را به اشتراک گذاشته اید. دست شما درد نکند.
    در پاسخ به این سرود توجه کنید:
    سرود عمری در کار:

    https://www.youtube.com/watch?v=ksSdAl42usg

    طغیان کارگر در کلمات سعید سلطانپور، در نمایشنامه عباس آقا کارگر ایران ناسیونال
    عمری در کار، عمری در کار، عمری در کار
    گاهی خسته، گاهی بیمار، گاهی بیکار
    دستت از داس، دستت از پتک، بسته پینه
    رنجت انبوه، سنگین چون کوه، کوه کینه
    عمری در کار، عمری در رنج
    ……………

    1. ❤💔👏👏🌹🌹🌹
      چه سرود و ترانه شور انگیز و در عین حال غم انگیزی😭. یکی از بهترین هاست و ماندگار در روح و روان شنوندگان. چه واژه های با صلابت و عاشقانه و زیبایی. جنبش فدایی و چپ با آثاری چنین، در دلها و اذهان مردم خواهد ماند. و چنین باد. درود های بی پایان بر سعید سلطانپورِ جاودان، که شاعر و هنرمند بی مانندی نیز بود. آخوندهای سفاک این تازه داماد را زجر کش کردند.

  3. چه انسانهای نمونه و وارسته ای را جنبش چپ ایران پرورده و چه جانهای شیفته ای را در راه مبارزه برای زحمتکشان و برای آزادی /عدالت/دمکراسی و سوسیالیزم فدا کرده است. جانهای شیفته و عاشقی چون سعید سلطانپور را. به توصیف دکتر ناصر زرافشان راجع به روزهای پایانی رفیق سعید سلطانپور دقت کنیم و لحظه ای از روی انسانیت و وجدان بشری، شکنجه هایی را یاد آوریم که رژیم ملایان جنایتکار و خط امامی هایی که آنزمان شکنجه گر بودند، طی دوماه به او دادند:
    “نیمی از بدن سعید کبود بود و یکی از پاهایش ورم کرده و سیاه بود و کلیه هایش از کار افتاده بودند، شکنجه کار خود را کرده بودو .. او را با این وضیعت، تیرباران کردند”.

    اما او بمانندِ دماوند، نستوه و استوار باقی ماند و “دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت” …و بدینسان این انسان وارسته و شاعر فدایی، که صدای بی صدایان، و عضو رهبری فدائیان اقلیت بود، با امر امام و شکنجه پیروانش تقتیل شد. اما سرودها و اشعارشور انگیز او در ایران هنوز طنین انداز و نامش زنده است.

  4. پرولتاریا و خلق‌های تحت ستم متحد شوید ( لنین )
    اگر از خواب براید بیمار
    این مرد ژنده کیست
    این مرد خفته کیست
    این مرد خسته کیست
    این مرد روستایی ، این مرد کارگر ، …
    این غول ماندگار ولی سرشکسته کیست
    این قلب مزدک است
    ین بازوان رستم دستان است
    این این مرد “روستایی” این مردکارگر
    این پهلوان زخمی “ایران” است .
    منظور از بیان این سروده بکارگیری زنده یاد سعید سلطانپور شاعر همیشه جاودانه ایران تاکید بر کشور “ایران” و محرومیت “روستائیان” است که عده ای بنام “چپ” دفاع از ایران را ناسیونالیستی و ارتجاعی دانسته و از طرف دیگر روستائیان را در فهرست فرودستان ایران نمی شمارند . باید دانست که ، عدم دفاع از کشور در مقابل تجاوز بیگانگان و حذف روستائیان در انقلاب مربوط به تئوریهای تروتسکی است .

  5. گمان می کنم که شعارهای آن تظاهرات را سعید سلطانپور تنظیم کرده بود، یکی از آنها که شاعرانه بود در خاطرم حک شده است:
    نان گران، بنشن گران، بیکاری و حسرت نان، بپا بپا زحمتکشان

  6. *«نوعی از هنر،نوعی از اندیشه»جزو کتابهای جلد سفیدجلوی دانشگاه تهران بود که جشنهای هنر شیراز  را هم نقد میکرد. 
    *زنده یاد سلطانپور سرود “گل مینای جوان”را  در زندان بیاد “مینا رفیعی”سرود https://www.youtube.com/watch?v=vl8BMtXZ2pk
     مینا شب یلدای ۵۵ همراه با۸ همرزمش در جریان حمله مزدوران ساواک به خانه‌ یی در میدان کندی(میدان توحید حالا)در تهران به دام ساواک افتاد و جان باخت.او جوانترین قربانی ماجرا بود(توطئهٔ سیروس نهاوندی، نفوذی ساواک،میان نیروهای چپ)   
    *سرود خون ارغوانها توسط کنفدراسیون دانشجویان  ایرانی  که بسیاری از آنان دهه ۶۰  زندانی  و  تیرباران شدند، اجرا میشد:   https://www.aparat.com/v/i8654p0  
    بعدنوبت اسلامیستها برهبری خمینی رسید که نمایشنامه عباس آقا کارگرایران ناسیونال را بخاک وخون بکشند و از ۳۰ خردادکسانیرا که از دست شاه جان سالم بدر برده بودند قتلعام کرده و باسارت بکشند.خلخالی؛لاجوردیها؛موسوی تبریزی،گیلانی،هیئت مرگ…مدتها برای رسیدن چنین سالهایی روز شماری میکردند 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی