به احترامِ بیش از ۲۵۰ «خبرنگار» که در غزه بر خاک افتادند
مقدمه: کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی دربارهی ابتذال شر»(۱۹۶۳)، نقطهعطفی در تفکر اخلاقی و سیاسی قرن بیستم است. هانا آرنت در تحلیل محاکمهی آدولف آیشمن نشان داد که شر در جهان مدرن نه از نیت شیطانی، بلکه از فقدان تفکر، اطاعت بیچونوچرا و ناتوانی در داوری اخلاقی برمیخیزد. آرنت در مشاهدهی رفتار آیشمن، مسئول ادارهی امور یهودیان در دستگاه امنیتی رایش سوم، دریافت که شر الزاماً چهرهای اهریمنی ندارد؛ بلکه میتواند در قالب یک بوروکرات منظم و مطیع ظاهر شود. سرچشمهی شر نه در نیت سوء، بلکه در ناتوانی انسان از اندیشیدن و داوری است؛ در اینکه چگونه ممکن است فردی مرتکب جنایت شود یا آن را توجیه کند، بیآنکه دربارهی آن بیاندیشد.

این کتاب، با طرح مفهوم بنیادین «ابتذال شر»(The Banality of Evil)، نه تنها روایتی از یک محاکمهی تاریخی، بلکه تأملی فلسفی دربارهی شیوهی ظهور شر در جهان مدرن است. اگرچه آرنت در تحلیل خود بر مسئولیت فردی تأکید میکند، اما از چشمانداز اندیشهی چپ انتقادی میتوان افق این تحلیل را از سطح فردی به سطح ساختاری گسترش داد و آن را بهمثابهی نقدی بر عقلانیت بوروکراتیک، منطق سرمایهداری و امپریالیسم معاصر بازخوانی کرد؛ امری که خودِ آرنت بهصراحت از آن پرهیز میکرد.
در جهان مدرن، خشونت از طریق زبان بوروکراتیک و گفتمانهای امنیتی عادی میشود؛ کشتار در قالب «عملیات نظامی» و اشغال در پوشش «دفاع مشروع» بازنمایی میگردد. بدینترتیب، مفهوم «ابتذال شر» به ابزاری نظری برای فهم خشونت نظاممند در فلسطین و بهویژه غزه بدل میشود. در این بستر، شر از طریق زبان اداری، سازوکارهای رسانهای و شبکههای سرمایه بازتولید میشود و به شکل امری «عادی»، «قانونی» و حتی «اخلاقی» جلوه میکند.
شصت سال پس از محاکمهی آیشمن، جهان بار دیگر با تجلی نوین همان منطق روبهروست: در فلسطین، شر نه در چهرهی یک فرد، بلکه در قالبِ رژیم اشغالگر اسرائیل، و سازوکارهای عقلانی و ساختاری ظاهر میشود که به نام نظم و تمدن، نابودی یک ملت را مشروعیت میبخشد. همانگونه که آرنت هشدار داده بود، خطر واقعی در این است که انسانها و رسانهها به ابزارهایی فاقد اندیشه بدل شوند و در برابر رنج دیگران بیتفاوت بمانند. از این منظر، فلسطین نه صرفاً بحرانی سیاسی، بلکه آزمایشگاهی اخلاقی برای عصر ماست؛ جایی که امکان یا امتناع تفکر و داوری، میزان انسانیتِ ما را آشکار میسازد.
این مقاله میکوشد با بهرهگیری از برخی عناصر تحلیل مارکسیستیِ سرمایه و قدرت، سازوکار عادیسازی خشونت در فلسطین را در چارچوب گستردهتر سلطهی سرمایه و استعمار نوین توضیح دهد و نشان دهد که چگونه میتوان مفهوم «ابتذال شر» را بهعنوان تحلیلی فلسفی از سرمایهداری متأخر و امپریالیسم معاصر بازسازی کرد. هدف این است که سازوکار عادیسازی خشونت در فلسطین در چارچوب گستردهتر سلطهی سرمایه و استعمار نوین فهمیده شود. در این معنا، مسئله دیگر صرفاً دربارهی آیشمن نیست، بلکه دربارهی جهانی است که در آن ناتوانی در اندیشیدن و داوری، به خطرناکترین شکل همدستی با جنایت بدل میشود.
در پایان، با پیوند دادن اندیشهی آرنت با نظریههای انتقادی تئودور آدورنو، فرانتس فانون و جودیت باتلر، مقاله به طرح مفهوم «اخلاق رهاییبخش» میانجامد؛ اخلاقی که بر تفکر، نافرمانی و مقاومت جمعی در برابر نظامهای سلطه و کالاییشدن تأکید دارد. در جهانی که شر به امر روزمره بدل شده است، اندیشیدن، خود شکلی از مقاومت است.
(۱)
آرنت و نقد شر در جهان مدرن
هانا آرنت از معدود متفکران قرن بیستم بود که توانست اخلاق را از قلمرو فردی و دینی به عرصهی سیاسی و تاریخی منتقل کند. در آیشمن در اورشلیم، او نه در پی ترسیم چهرهی یک جنایتکار، بلکه در جستوجوی سازوکاری بود که انسانهای عادی را به مجریان جنایت علیه بشریت بدل میکند. از همین منظر، مفهوم بنیادین «ابتذال شر» پدید آمد: ایدهای که نشان میدهد شر در جهان مدرن، چهرهای استثنایی ندارد، بلکه در نظم اداری، فرمانپذیری و روزمرگی ریشه میدواند.
آیشمن در روایتِ آرنت، نماد این وضعیت است: فردی که خود را صرفاً مأمور اجرای قانون میدانست، بیآنکه دربارهی معنای اعمال خود بیندیشد. شر در اینجا نه از نیت سوء، بلکه از زوال تفکر نقادانه در دل بوروکراسی مدرن برمیخیزد. هنگامی که انسان داوری اخلاقی را به نهادهای بالادست واگذار میکند، مسئولیت ناپدید میشود و ساختار قدرت میتواند شر را در قالب نظم و قانون بازتولید کند.
در توتالیتاریسم، آرنت نشان داد که نظامهای مدرن قدرت، با ترکیب بوروکراسی، ایدئولوژی و اطاعت سازمانیافته، امکان ظهور چنین وضعیتی را فراهم میسازند. با این حال، شر در نظر او نه «ساختاری»، بلکه «انسانی» است؛ زیرا تنها در لحظهای تحقق مییابد که فرد از توان اندیشیدن و داوری دست میکشد.
با این حال، از چشمانداز چپ انتقادی میتوان این تحلیل را گسترش داد. اگر آرنت نشان داد که بوروکراسی زمینهی فقدان تفکر را فراهم میکند، میتوان افزود که همین منطق در مقیاس گستردهتر، در ساختار سرمایهداری و امپریالیسم نیز عمل میکند.
در این معنا، هرچند آرنت در چارچوب نظری مارکسیسم نمیاندیشید، اما نقد او از بوروکراسی و اطاعت بورکراتیک، در افق فکری مشابهی با تحلیل مارکسیستى از «ازخودبیگانگى انسان» در نظام سرمایهدارى قرار مىگیرد. هر دو سنت، در نهایت، بر این نکته انگشت میگذارند که سازوکارهای سلطهی مدرن، انسان را از قدرت داورى و کنش آگاهانه محروم مىسازند و او را به عنصری وظیفهمدار در ماشین قدرت و تولید بدل میکنند.
در عین حال، آرنت در برابر قرائتهایی از شر که آن را نتیجهی طبیعت بشر مىدانستند نیز ایستاد: او، برخلافِ هابز، شوپنهاور، فروید و…، شر را نه در طبیعتِ انسان، ناخودآگاه، غریزهی مرگ و…، و برخلاف الهیات کلاسیک، نه در «گناه نخستین» یا امری متافیزیکى جستوجو مىکند. براى او، شر نه ذاتى، بلکه برآمده از شرایطى است که در آن اندیشیدن تعلیق مىشود و انسان، در اطاعت از نظم موجود، دست به کارى مىزند که خود آن را درنمىیابد.
با این همه، باید در نظر داشت که افق اندیشهی آرنت، هرچند رادیکال، همچنان در چارچوبِ عمدتاً اروپامحور شکل گرفته است. از منظر چپ انتقادی، مىتوان این افق را گسترش داد. اگر شر از دل بوروکراسى و اطاعت مدرن برمىخیزد، پس باید این سازوکار را در مقیاس جهانى نیز جستوجو کرد؛ در مناسبات استعمارى، جنگهاى امپریالیستى و در ساختارهاى اقتصادىاى که رنج و حاشیهنشینى ملتها را تولید و بازتولید مىکنند.
به بیان دیگر، «آیشمن» صرفاً در اورشلیم محاکمه شد؛ او اما همچنان در مراکز تصمیمگیرى سرمایهدارى جهانى زنده است- در سازوکارهایى که شر را نه صرفاً بهموجب نفرت، بلکه از فقدانِ تفکر و اطاعت نظاممند تغذیه مىکنند.
در نتیجه، مفهوم «ابتذال شر» به ابزاری انتقادی برای فهم عقلانیت مدرن بدل میشود: عقلانیتی که میتواند کشتار را وظیفه، اشغال را قانون و سکوت را فضیلت جلوه دهد. وظیفهی تفکر، همانگونه که آرنت تأکید میکرد، افشای این سازوکار است، یادآوری اینکه هرجا تفکر خاموش شود، شر در قالب کارآمدی، قانون و نظم سخن میگوید.
(۲)
امپریالیسم، استعمار و عقلانیت بوروکراتیک
یکی از دستاوردهای مهم آرنت در توتالیتاریسم، پیوند دادن خشونت سیاسی با تاریخ استعمار و امپریالیسم است. او نشان میدهد که توتالیتاریسم اروپایی نه از بیرون تمدن مدرن، بلکه از درون منطق آن سر برآورد. تجربهی استعمار، نخستین میدان آزمایش این منطق بود؛ جایی که حذف و نابودی انسانهای «فرودست» به نام نظم، پیشرفت و تمدن توجیه میشد.
در این نقطه، میتوان صدای فرانتس فانون را نیز شنید؛ اندیشمندی که در دوزخیان روی زمین، همان منطق تمدن اروپایی را افشا میکند که به نام پیشرفت، استعمار و خشونت را توجیه میسازد. فانون، همچون آرنت، نشان میدهد که استعمار نه انحرافی از عقلانیت مدرن، بلکه تجلیِ تمامعیار آن است؛ عقلانیتی که انسان استعمارشده را به «چیز» فرو میکاهد و خشونت را شرطِ امکان نظم معرفی میکند. از این منظر، توتالیتاریسم در درون خودِ پروژهی تمدن غربی نهفته است.
عقلانیت ابزاری و زایشِ بوروکراسیِ شر: آرنت توضیح میدهد که چگونه عقلانیت ابزارى(instrumental rationality) به قلب نظام استعمار نفوذ کرد که در آن، خشونت نه به مثابهی جنایت، بلکه به عنوان وظیفهای اداری و قانونمند انجام میشد. همانگونه که آیشمن انتقال انسانها به اردوگاههای مرگ را در چارچوب دستورالعملهای سازمانی سامان میداد، بوروکراتها و تکنوکراتهای امروز نیز در اطاعت از فرمانهای بالا عمل میکنند، بیآنکه ضرورت تفکر یا داوری اخلاقی احساس کنند.
در این معنا، امپریالیسم نه صرفاً یک نظمِ اقتصادی- سیاسی، بلکه شکلی از تفکر است: شیوهای از اندیشیدن که انسانها را به «موارد قابل مدیریت» فرو میکاهد. خشونت در این منطق در پوشش نظم و پیشرفت پنهان میشود. از اینرو میتوان با خوانشی انتقادی از آرنت سخن از نوعی «شر ساختاری» گفت؛ شرّی که نه از ارادهی فردی، بلکه از درون عقلانیت سیستمی سربرمیآورد.
از اطاعت فردی تا منطق ساختاریِ سرمایه: اگر در آیشمن در اورشلیم، شر در قالب فرمانپذیرى و تعلیق تفکر فردى تجلّى مىکند، در توتالیتاریسم، آرنت این پدیده را به سطحى ساختارىتر ارتقا مىدهد: نظامى که در آن، اطاعت، طبقهبندى و کارایى، به اصول سازماندهندهی قدرت بدل مىشوند. در اینجا شر دیگر نه صرفاً نتیجهی بىفکرى یک فرد، بلکه حاصل منطقى است که کل نظام را سامان مىدهد.
فانون با نگاهی به جهان استعمارزده، بُعد روانی و زیستجهانِ همین منطق را آشکار میسازد. او نشان میدهد که خشونت استعمار تنها در ساختارهای اداری و اقتصادی عمل نمیکند، بلکه درونی میشود و خودآگاهی فرد استعمارشده را از هم میگسلد. بدینسان، شر ساختاری نهتنها در دستگاه بوروکراتیک، بلکه در ناخودآگاه اجتماعی و فرهنگی نیز بازتولید میشود.
از منظر چپ انتقادى، این منطق، همان عقلانیت درونى سرمایهدارى است: عقلانیتى که انسان را به ابزار تولید، طبیعت را به منبع استخراج و خشونت را به ابزار کنترل اجتماعى فرو مىکاهد. در چنین ساختارى، فرمانپذیرى فردى به درون نهادها و سازوکارهاى بوروکراتیک منتقل مىشود؛ خشونت دیگر نه در بیرون قانون، بلکه از درون زبان قانون و نظم برمىخیزد.
بدینسان مىتوان از «شر ساختارى» سخن گفت: شرى که نه از نیت یا ارادهی فردى، بلکه از منطق خود سیستم تغذیه مىکند؛ سیستمى که براى تداوم خود، تفکر را به مانع، وجدان را به مزاحم و انسان را به دادهاى ادارى بدل مىسازد.
سرمایهداری، از خودبیگانگی و زوالِ تفکر: مارکس این پدیده را ازخودبیگانگی مینامید: جدایى انسان از عمل خود، محصولاش و وجداناش، و آرنت، آن را زوال تفکر و داوری میخواند. هر دو بر آناند که انسان درون این نظامها از خویشتنِ مسئول خویش جدا میشود و اعمالش را چون وظیفهای فنی میبیند. بدینسان، سیستم میتواند خشونت را به کار روزمره بدل کند؛ بیهیچ احساس گناهی.
در جهان نئولیبرال امروز، این منطق در سطح جهانی و دیجیتال بازتولید میشود. تصمیمگیریهای اقتصادی، نظامی و فناوری در اتاقهای مدیریت و دادهمحور شکل میگیرند؛ جایی که رنج انسانها به آمار و شاخص بدل میشود. این همان ابتذال شر در شکل جدید آن است؛ خشونتی که از صفحهی رایانه صادر میشود و در زبان سرد بوروکراسی پنهان میگردد.
از این منظر، مسئلهی فلسطین نمونهی برجستهای از تداوم این منطق است. رژیم اشغالگر اسرائیل با بهرهگیری از بوروکراسی و تکنولوژی، خشونت را سازمان میدهد و تبعیض را در قالب قانون نهادینه میکند. مجوزهای عبور، دیوارهای امنیتی، کنترل منابع حیاتی و… تجلیهای نظم بوروکراتیکیاند که به حذف جمعی مشروعیت میبخشند.
در این چارچوب، اسرائیل را میتوان یکی از عریانترین صورتهای «عقلانیت بوروکراتیکِ شر» دانست؛ نظامی که با زبان امنیت و قانون، همان منطق استعمار و امپریالیسم را بازتولید میکند.
آرنت در اینجا به ما میآموزد که شر در جهان مدرن نه استثنا، بلکه نتیجهی عادیشدن خشونت در دل نظامهای قانونمدار است. در این خوانش انتقادی، نقد شر، همان نقد عقلانیت تکنوکراتیک و سلطهی جهانی است؛ رسالتِ تفکر انتقادی آن است که نقاب قانون و تمدن را از چهرهی این شر بردارد.
(۳)
فلسطین، غزه و ابتذال شر
در میان همهی مصادیق خشونت ساختاری در جهان معاصر، هیچ نمونهای به اندازهی فلسطین- بهویژه غزه منطق «ابتذال شر» را چنین عریان نمیکند. آنچه در این سرزمین روی میدهد، صرفاً جنگی نظامی یا منازعهای سرزمینی نیست؛ بلکه تجسّد کامل منطق بوروکراتیک و استعمارى خشونت مدرن است. غزه، بهواقع، آزمایشگاه اخلاقی قرن بیستویکم است: جایی که میتوان دید چگونه فناوری، رسانه و ایدئولوژی سیاسی میتوانند از دل تمدن مدرن، شرّی «قانونی و عقلانی» بسازند.
از نگاه آرنت، خطر بزرگ مدرنیته در این است که انسانها بدون اندیشه، درون ساختارهایی عمل میکنند که وظیفهی آنها را تعریف کردهاند. در غزه، این منطق بهتمامی عمل میکند: سربازی که دکمهی پهپاد را میفشارد، کارمندی که دستور محاصره را امضا میکند و سخنگویی که این کشتار را «دفاع مشروع» مینامد، همگی در چارچوب نقشی اداری و بیتفکر رفتار میکنند. درست همانگونه که آیشمن گفت: «من فقط دستورات را اجرا میکردم.»
زبان بوروکراتیکِ شر: یکی از چهرههای برجستهی ابتذال شر در جهان امروز، زبان بوروکراتیک خشونت است؛ زبانی که کشتار را «تلفات جانبی» و محاصره را «محدودیت امنیتی» مینامد. این زبان، همانگونه که آرنت هشدار میدهد، تفکر را از میان میبرد و خشونت را اخلاقی جلوه میدهد. در غزه، این زبان در رسانهها، گزارشهای رسمی و سکوت نهادهای بینالمللی بازتولید میشود.
در خوانشی انتقادی، میتوان گفت که در کنار خشونت مادی، شکل تازهای از استعمار نمادین نیز در کار است: سلطهای بر واژگان و معنا که در آن مقاومت و مبارزه برای رهایی، «تهدید امنیتی» و «تروریسم» نام میگیرد و اشغالگر، در مقام قربانی بازنمایی میشود.
ابتذال شر و بیتفاوتی جهانی: چهرهی معاصر شر، تنها در فرماندهان، تکنوکراتها و… خلاصه نمیشود؛ بلکه در بیتفاوتی جهانی نیز تجسد مییابد. زمانی که رنجِ دیگری به تصویری عادی در صفحهی تلویزیون بدل میشود، شر حقیقتاً به امر روزمره مبدل شده است.
در اینجا، مفهوم «ابتذال شر» در معناى تامّ خود عینیت مىیابد: زمانى که شر چنان در بافت روزمره و در نظام ادارى و رسانهاى حل مىشود که دیگر توان برانگیختن حس اخلاقى را از دست مىدهد. بىتفاوتى، در این معنا، نه صرفاً حالتى روانى، بلکه سازوکارى اجتماعى و سیاسى است؛ شکلى از زیستن که در آن انسان، بهواسطهی تکرار تصویرها و عادت به خشونت، از امکان قضاوت تهى مىشود.
آرنت این وضع را همان «فقدان تفکر» مىنامد: ناتوانى از توقف، تأمل و داورى در برابر آنچه به عنوان «واقعیت» عرضه مىشود. تفکر، از نظر او، عملِ مقاومت در برابر بداهتِ دروغین جهان است؛ توانِ گفتنِ «نه» در جایى که نظم حاکم، اطاعت را بدیهی مىنمایاند.
جهانى که به بىتفاوتى خو گرفته، در واقع، جهانى است که شر را در قالب نظم و کارایى بازتولید مىکند؛ جهانى که در آن وجدان، نه در برابر فاجعه، بلکه در برابر تکرارِ فاجعه خاموش مىشود.
غزه به مثابهی استعمار نوین: از منظر نظری چپ انتقادی، غزه صورت نوین استعمار است؛ قلمرویی که در آن اشکال کلاسیک اشغال، محاصره و مدیریت جمعیت، با ابزارهای فناورانه و نظارتی ترکیب شدهاند. در این ساختار، تصمیمهای مرگبار از طریق دادهها و الگوریتمها اتخاذ میشوند؛ نوعی «آیشمنیسم» که انسان را از وجدان جدا میکند و خشونت را به کارِ فنی بدل میسازد.
سکوت ساختاری سازمانهای بینالمللی نیز بخشی از این منطق است. این سکوت، همان اطاعت ادارى از قواعد بىوجدانى است که آرنت در محاکمهی آیشمن به نقد کشید. جهان معاصر نیز، در قبال فلسطین، گرفتار همان بیمارى است: باور به بىگناهى، چون از «قانون» تخطی نشده است؛ در حالی که خود قانون به ابزار شر بدل شده است.
بدینسان، مىتوان گفت که غزه آیینهی جهان مدرن است: جهانی که در آن شر نه از نفرت، بلکه از عادت میروید؛ جهانی که در آن وجدان، نه با جنایت، بلکه با بیتفاوتی خاموش میشود.
(۴)
رسانه، سرمایه و ابتذال شر
اگر هانا آرنت در نیمهی قرن بیستم خطرِ «ابتذال شر» را در اطاعت بوروکراتیک و زوالِ تفکر میدید، امروز باید همان هشدار را در مقیاسی بسیار گستردهتر بازخوانی کرد: در جهانی که منطق رسانه و سرمایه نهفقط واقعیت، بلکه وجدان جمعی را نیز شکل میدهد. شر دیگر نه صرفاً از اطاعت کورکورانه، بلکه از عادت به خشونت، از تبدیل رنج به تصویری عادی در چرخهی مصرفِ خبر، و از بیحسیِ جمعی در برابر دردِ دیگری برمیخیزد.
در چنین نظمی، تصویر جایگزینِ تجربه و مصرف جایگزینِ داوری شده است و بدینترتیب، خشونت و استعمار در لایهای از بازنمایی رسانهای محو میشوند. شر، نه بهمعنای تولیدی، بلکه بهمنزلهی امکانی برای عدم تفکر و داوری در جهان تصویری ما پدیدار میشود.
صنعت فرهنگ و عادیسازی خشونت: تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری نشان داده بودند که صنعت فرهنگ در سرمایهداری متأخر، آگاهی را به کالا بدل میکند. انسان مدرن، بهجای اندیشیدن، مصرف میکند و بهجای داوری، تماشا.
این تحلیل در عصر ما بیش از پیش مصداق دارد: تصاویر جنگ، ویرانی و مرگ در غزه، در میان هزاران تصویر تبلیغاتی و سرگرمکننده جریان مییابند و بیاثر میشوند. این بیاثر شدن رنج، همان سازوکار روانی و ایدئولوژیک ابتذال شر در عصر رسانه است: شر به امر روزمره، به بخشی از مصرف تبدیل میشود.
آرنت هرگز مستقیماً دربارهی رسانه ننوشت، اما میتوان منطق اطاعت بوروکراتیک او را به سطح رسانهای نیز بسط داد: همانگونه که آیشمن وظیفهی خود را بدون اندیشه انجام میداد، مخاطب امروز نیز خشونت را میبیند بیآنکه داوری کند. از این منظر، صنعت فرهنگ همان بوروکراسیِ ادراک است: دستگاهی که تفکر را به واکنشهای فوری تقلیل میدهد.
تولید روایت، کنترل معنا: رسانهها نهفقط خشونت را عادی میکنند، بلکه معنای آن را نیز بازمینویسند. در پوشش خبری جنگ غزه، کمتر از استعمار یا اشغال سخن میرود؛ واژگانِ خنثیای چون «درگیری»، «تنش» یا «پاسخ متقابل» جای حقیقت را میگیرد.
آرنت در آیشمن در اورشلیم و در تحلیلهایاش از توتالیتاریسم نشان میدهد که زبانهای بوروکراتیک و کلیشهای، با به تعطیلی کشاندنِ تفکر و داوری، تسهیلکنندهی اعمال خشونتاند. زبانهایی که شر را پنهان میکند و خشونت را قانونی جلوه میدهد. جودیت باتلر در Frames of War این منطق را ادامه میدهد و نشان میدهد چگونه رسانه تعیین میکند کدام زندگیها «سوگپذیر» و کدام «بیارزش»اند. بدینترتیب، رسانه مراتب انسانیت را سامان میدهد؛ همان کاری که استعمار کلاسیک با بدنها میکرد، اکنون رسانه با تصاویر میکند.
سرمایهداری جنگ و اقتصاد شر: شر در جهان معاصر صرفاً مسئلهای اخلاقی نیست، بلکه بخشی از اقتصاد سیاسی است. صنایع تسلیحاتی، شرکتهای فناوری و پلتفرمهای رسانهای در زنجیرهای از سود و خشونت به هم پیوستهاند.
در منطق سرمایهداری متأخر، جنگ دیگر «فاجعه» نیست، بلکه «فرصت سرمایهگذاری» است. بازارها پس از هر حمله رونق میگیرند و شرکتهای تسلیحاتی از هر بحران سود میبرند. این همان ساختار جدید ابتذال شر است که از کارایی و سود تغذیه میکند.
در این نظم، جنایت نه تنها مجاز، بلکه کارآمد است؛ و قانون، نه ابزار عدالت، بلکه چارچوب مشروعیتبخشِ خشونت است.
شبکههای اجتماعی و ابتذال شرِ مجازی: در عصر دیجیتال، هر کاربر نیز بهگونهای در این سازوکار شریک است. اشتراکگذاری بیهدف تصاویر خشونت، اظهارنظرهای لحظهای بیتأمل و لغزیدن بیوقفه میان طنز و تراژدی، خود شکلی از ابتذال شر است.
فردی که بیدرنگ میبیند، واکنش نشان میدهد و میگذرد، در همان منطقِ زوالِ تفکری مشارکت میکند که آرنت آن را سرچشمهی شر میدانست. این وضع را میتوان «ابتذال شرِ مجازی» نامید: جایی که رنجِ دیگران به دادهی آماری فروکاسته و همدلی به واکنشِ آنی تبدیل میشود.
بازگرداندن تفکر: در جهان رسانهای و سرمایهمحور امروز، شر دیگر نیازی به توجیه ندارد؛ کافی است تصویری درست از خود بسازد و در چرخهی مصرف ادغام شود.
از اینرو، در خوانش انتقادی آرنت، تفکر انتقادی و مقاومت، معنایی تازه مییابد: نه فقط نقد قدرت سیاسی، بلکه گسستن از منطق تصویر و مصرف؛ بازگرداندن داوری، همدلی و عمق اخلاقی به جهانی که آنها را به واکنش و داده فروکاسته است.
آرنت، با الهام از سقراط، تفکر را گفتوگوی درونی وجدان با خویشتن میداند؛ فرآیندی که انسان را از همدستی با شر بازمیدارد. در تداوم این ایده، میتوان گفت که در جهان امروز، همین گفتوگوی درونی شکل اصیل مقاومت در برابر سازوکارهای اقتصادی و رسانهایِ شر است.
(۵)
مسئولیت، مقاومت و اخلاق رهاییبخش
در مواجهه با ابعاد هولناک شر در جهان مدرن- از آشویتس تا غزه- پرسش بنیادین، دیگر این نیست که «چه کسی مقصر است؟» بلکه این است که «چگونه میتوان مسئول بود؟»
این همان پرسشی است که هانا آرنت پس از محاکمهی آیشمن طرح کرد. از نگاه او، اندیشیدنِ اخلاقی یعنی مقاومت در برابر جریانِ زوالِ تفکر که انسان را به ابزار قدرت بدل میکند.
مسئولیت بهمثابهی تفکر: برای آرنت، نقطهی آغاز هر اخلاق راستین، تفکر است. اندیشیدن به معنای توانِ توقف، داوری و گفتن «نه» در برابر فرمانی است که در ظاهر قانونی اما در باطن ناعادلانه است. از نظر او، تفکر نه صرفاً فعالیتی ذهنی، بلکه نوعی کنشِ سیاسی است: امتناع از اطاعت کور، امتناع از مشارکت در شر.
در جهان امروز، چنین تفکری یعنی نایستادن در صفِ تماشاگرانِ بیتفاوت؛ یعنی بازشناسی رنجِ دیگران بهعنوان رنجِ خود؛ یعنی مقاومت در برابر زبانی که خشونت را میپوشاند و وجدان را خاموش میکند.
از مسئولیت فردی تا مقاومت جمعی: اما اگر شر، همانگونه که خوانش انتقادی آرنت نشان میدهد، ساختاری و نظاممند است، پس مسئولیت نیز باید از سطح فردی فراتر رود. این همان جایی است که سنت چپ انتقادی وارد میشود: اخلاق، تنها در وجدان فردی خلاصه نمیشود، بلکه در کنش جمعی و در ساختن نهادهای مقاومت متجلی میگردد.
از منظر مارکسیستی، رهایی نه در مسئولیتِ فردی و اصلاح و بازگشتِ اخلاقی فرد، بلکه در دگرگونی مناسبات اجتماعی و طبقاتی معنا مییابد. در جهانی که شر در قالب بازار، رسانه و قانون نهادینه شده است، اخلاق رهاییبخش مستلزم شبکههای همبستگی جهانی است؛ پیوند میان مردمان ستمدیده، از فلسطین تا آمریکای لاتین، از ایران تا سودان.
این همبستگی، بازآفرینی مفهوم «قلمرو عمومی» است: فضایی که در آن انسانها میاندیشند، سخن میگویند و تصمیم میگیرند، نه بر پایهی فرمان، بلکه بر اساس وجدانِ مشترک.
اخلاق رهاییبخش: اخلاق رهاییبخش در برابر اخلاق وظیفهمدارِ کانتی و انفعالیِ نظامهای بوروکراتیک قرار دارد. این اخلاق، نه اطاعت، بلکه نافرمانی را محور خود قرار میدهد؛ نافرمانی در برابر قوانینی که به نام نظم، ستم را بازتولید میکنند.
آرنت در برابر سقوط اخلاقی جهان مدرن، بر بازگشت به تفکر و داوری تأکید داشت؛ همان لحظهای که فرد از فرمانپذیری میگسلد و مسئولیت عمل خود را میپذیرد. چپ انتقادی نیز در افق استعمارزدایی، اخلاق را نه در اطاعت از قانون، بلکه در آفرینش انسانِ نو معنا میکرد؛ انسانی که با کنش جمعی و مقاومت، خود و جهان را از نو میسازد. اخلاق رهاییبخش در این معنا، تلاقی دو سنت فکری است: تفکرِ انتقادیِ آرنت و کنش انقلابیِ چپِ انتقادی. هر دو بر این نکته پافشاری دارند که بدون بازگرداندن توان قضاوت و کنش به انسان، هیچ نظامی بهراستی اخلاقی نخواهد شد.
از این منظر، هر کنشگری که در برابر دروغِ مسلط میایستد؛ روزنامهنگاری که حقیقت را بازمیگوید، هنرمندی که رنج را به تصویر میکشد، اندیشمندی که زبان قدرت را میشکند و… بخشی از مقاومت اخلاقی است.
در جهانی که شر عادی شده، گفتنِ حقیقت، خود شکلی از رادیکالیسم است. ایستادن در کنار ستمدیدگان؛ از غزه تا هر جای دیگری که انسان به «عدد»، «دادههای آماری»، «آسیب جانبی» و… فروکاسته میشود نه صرفاً کنشی سیاسی، بلکه لحظهای از بازگشتِ انسان به خویشتنِ اخلاقی خویش است؛ لحظهای که تفکر و عمل به هم میپیوندند. از همین رو، حمایت از فلسطین صرفاً موضعی سیاسی نیست، بلکه انتخابی اخلاقی است: مقاومت در برابر جهانی که «رنج» را به امری طبیعی بدل میکند.
بازخوانی آرنت: اگرچه هانا آرنت هرگز دربارهی فلسطین ننوشته است، اندیشهی او افقی فراهم میآورد برای فهمِ اخلاق در زمانهی ما. «ابتذال شر» امروز نه در گذشته، بلکه در حال ما جریان دارد- در جهانی که تکنولوژی، رسانه و بازار، رنج را به دادهی آماری و جنایت را به خبر بدل کردهاند.
در چنین جهانی، تفکر، همدلی و مقاومت، واپسین اشکالِ باقیماندهی انسانیتاند: سه کنشی که نه فقط ما را از اطاعت، بلکه از بیتفاوتی میرهانند. به تعبیر آرنت، تفکر یعنی گفتوگوی وجدان با خویشتن؛ و در عصر ما، همین گفتوگو شاید بنیادینترین صورتِ مقاومت باشد.
(۶)
نتیجهگیری: افق تازه
این مقاله کوشید نشان دهد که بازخوانی اندیشهی هانا آرنت در پرتو سنت چپ انتقادی، افقی تازه برای فهم شر در جهان معاصر میگشاید.
مفهوم «ابتذال شر» دیگر صرفاً به رفتار یک افسر نازی محدود نیست؛ بلکه به توصیفی از منطق ساختاری نظم نئولیبرال و امپریالیستی بدل شده است، نظمی که خشونت را در قالب قانون، رسانه و اقتصاد جهانی بازتولید میکند.
در برابر این نظم، راه رهایی در بازگشت به تفکر، قضاوت اخلاقی و کنش جمعی نهفته است. در جهانی که شر عادی شده است، اندیشیدن خود شکلی از مقاومت است؛ مقاومتی در برابر بیتفاوتی، در برابر زبانی که رنج را پنهان میکند و در برابر نظامی که انسان را از وجدان خویش جدا میسازد.
کتاب آیشمن در اورشلیم، با گذشت بیش از شصت سال از انتشارش، همچنان متنی بنیادین برای فهم نسبت میان اخلاق و سیاست در جهان مدرن است. آرنت با تأکید بر «عدم تفکر» و «اطاعت بوروکراتیک»، به بنیادهای اخلاقی تمدن مدرن هشدار داد. با این حال، خوانشهای رایج از اندیشهی او غالباً از بُعد رادیکال و ساختاریِ نقد او غافل ماندهاند. این مقاله کوشید تا با پیوند دادن آرنت به سنت چپ انتقادی، نشان دهد که «ابتذال شر» نه صرفاً تشخیصی روانشناختی از یک جنایتکار، بلکه تحلیلی از سازوکارهای سلطه، سرمایه و قدرت است.
در این خوانش، آیشمن تنها یک فرد نیست؛ او تمثیلی از ساختارهایی است که تفکر را به انقیاد میکشانند- از اتاقهای فرماندهی نظامی تا دفاتر شرکتهای تسلیحاتی، از استودیوهای خبری تا شبکههای اجتماعی. در جهان امروز، شر از خلال تکنولوژی، رسانه و منطق سود بازتولید میشود و در هیئت قانون، نظم و پیشرفت ظاهر میگردد.
فلسطین و غزه در این میان، آیینهى تمامنماى این ساختارند: جایى که جهان مدرن، در اوج ادعاى انسانگرایى، به تماشاى ویرانهی «بزرگترین زندانِ روبازِ جهان» نشسته است؛ جایی که رژیم اشغالگر اسرائیل با منطق بوروکراتیک و زبان امنیت، خشونت را به امر اداری و حذف را به رویهای قانونی بدل کرده است.
از این منظر، سکوت و بىتفاوتى نه نشانهی ناتوانی، بلکه شکل تازهاى از همدستى است.
بر این اساس، اخلاق در دوران نئولیبرال تنها زمانی معنا دارد که به کنش و مقاومت پیوند بخورد. تفکر، آنگاه حقیقتاً اخلاقی است که به رهایی بیانجامد: به بازگرداندن حیثیت انسان، به نقد قدرت، و به آفرینش امکانهای تازه برای زیستن و داوری کردن.
در جهانی که شر به امر روزمره بدل شده است، شاید نخستین وظیفهی ما این باشد که بیاندیشیم، چرا که «آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است». برای نایستادن در صفِ تماشاگرانِ رنجِ دیگری، باید اندیشید، از اطاعت روی برگرداند و داوری کرد؛ زیرا «کسی که آرام به راه خود میرود، گناهکار است».
منابع
۱. آرنت، هانا. آیشمن در اورشلیم. گزارشی در باب ابتذال شر. ترجمهی زهرا شمس. تهران: نشر برج، ۱۳۹۸.
۲. آرنت، هانا. توتالیتاریسم. ترجمهی محسن ثلاثی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۷.
۳. آدورنو، تئودور و هورکهایمر، ماکس. دیالکتیک روشنگری. ترجمهی مراد فرهادپور و امید مهرگان. تهران: نشر هرمس، ۱۴۰۱.
۴. فانون، فرانتس. دوزخیان روی زمین. ترجمهی علی شریعتی. بیجا، بیتا.
۵. Butler, Judith. Frames of War: When is Life Grievable? Verso, 2009.







5 پاسخ
اسرائیل خواستار تضمینهای امنیتی نامحدود، اسرار بر برکناری رهبران حماس، و آزادی انجام عملیات نظامی بدون نظارت شود زیرا طبق طرح ترامپ اسرائیل حق دارد در صورت “نقض توافق”حملات نظامی را از سر گیرد! این بدان معناست که حضور ارتش اسرائیل در نوار غزه، حتی بعد از توافق اخیر نیز بلامانع است. زیرا اسرائیل همانطور که بارها اعلام کرده است، عملا خواهان انهدام کامل توان نظامی حماس و دستگیری اعضای آن است. در این میان سران مرتجع کشورهای عربی احتمالاً فاصله خود را حفظ خواهند کرد، مگر اینکه واشنگتن آنها را تحت فشار قرار دهد. حتی در آن صورت، آنها مشارکت خود را به از سرگیری مذاکرات با تشکیلات خودگردان فلسطین، هر چقدر هم نمادین مشروط خواهند کرد. نقش آنها، اگر نقشی داشته باشند، تابع دیکتههای ایالات متحده خواهد بود. برخورد اکثر اعضای ناتو در رأس آن آلمان نسبت به طرح ترامپ و آنچه در غزه گذشته و میگذارد نیز دوریانه و مزورانه است….
….به همین دلیل آنها در طرح جدید”امید تازهای برای نجات راهحل دو دولتی” میبینند! در حالیکه نیروهای حاکم بر اسرائیل از همان بدو تولد طرح دو دولتی در ۱۹۹۳ در اسلو، عملا آن را دفن کردند.بنابر این آنچه که از طرح فعلی ترامپ مستفاد میشود، نقشه راه برای صلح نیست، بلکه چارچوبی شکننده برای مذاکرات بیپایان و ادامه وضع موجود است.صلح اساسا با قوای اشغالگر امکان ناپذیراست.
شاید میدان نبرد از رویاروییهای نظامی مستقیم به مانورهای سیاسی تاریک تغییر خواهد یابد، که در آن قدرت اشغالگر اسرائیل به دنبال دستیابی اهدافی است که تا کنون از طریق بمب، توپ، تانک و تفنگ نتوانسته است به آن دست یابد !
ناگفته نماند که برای فلسطینیها، یک خطر وجودی در کمین است: حتی با توافق امضا شده در مصر، غزه در معرض خطر احتمالی تبدیل شدن به چیزی شبیه به کوزوو دیگری قرار دارد.
نوشته طولانی برای یک جنایت روشن. و هیچ اشاره ای به نقش حکومت ایران, چیزی در حد مصاحبه چریک های سابق با روزنامه شرق, با سانسور جنایات رژیم است. روزنامه شرق هم میتواند بدون کم و کاست آنرا چاپ کند.
اتفاقا، آرنت در مورد فلسطین هم فکر می کرد و هم نظر می داد. هانا آرنت در دهه ی شصت میلادی بسیار آگاهانه پیش بینی کرده کرده بود که اگر راه حل دو دولت برای فلسطین و اسراییل به نتیجه نرسد، فلسطین و منطقه ی خاورمیانه دهه ها شاهد جنگ و خونریزی خواهد بود. فاجعه ای که نسل ها شاهد آن هستند.
به نظرم ریشه های شر فقط در ذهنیت و روان و تفکر (داشتن و نداشتن) نیست بلکه ریشههای بیولوژیک و در یککلام طبیعی هم دارد. مشکل این است که تک بعدی دیدن و بویژه بررسی انسان فقط از جهت عقل و رفتار، در حالی که چپ مارکسیستی قاعدتا باید دید ماتریالیستی هم داشته باشد، ناقص و منجر به انحراف بررسی همه ریشه ها و در نتیجه عدم عکس العمل مناسب و موثر می شود. برتری طلبی، سلطه طلبی، تمامیت خواهی، و خشونت ناشی از دستیابی به آنها اساسا در طبیعت وجود دارد یا به عبارتی طبیعی است اما انسان و مشخصا انسان شرور به واسطه رشد مغزی و دستیابی به توان برنامه ریزی و هدایت و ابداع شیوه های مختلف اجرا در مقایسه با سایر موجودات به جای حرکت در مسیر و ایجاد ابزارهای کنترل اعمال شرورانه، در طول تاریخ و بویژه تاریخ معاصر یا به اصطلاح صنعتی، هر کجا قدرت و امکان داشته شر را حاکم کرده. آنچه در جوامع وجود دارد و تاکنون انسان نتوانسته آنرا مهار کند همانا عطش انسان های شرور و اعمال آنها در ارضای تسلط و تمامیت خواهی و خشونت طلبی…