روز یکشنبه ۱۹ اکتبر بنیاد اسماعیل خویی برنامه ویژهای به مناسبت گرامیداشت یاد جانباختگان راه آزادی برگزار کرد . برنامه با پیام خوش آمد سیاوش عبقری آغاز شد و سپس شهلا عبقری پیام مشترک بنیاد اسماعیل خویی و ۲۹ نهاد دیگر در شبکه همبستگی برای حقوق بشر ایران را خواند:
کشتار تابستان ۶۷، نه بخشودنیست و نه فراموششدنی
۳۷سال از تابستان خونین ۱۳۶۷ گذشته است؛ از فاجعهای که در آن، هزاران زندانی سیاسی
بهفرمان مستقیم روحالله خمینی و با همکاری نهادهای امنیتی، قضایی و اجرایی جمهوری اسلامی،
در سکوت و بیمحاکمه به قتل رسیدند. بسیاری از این زندانیان یا دوران محکومیت خود را
میگذراندند یا حتی حکم آزادیشان صادر شده بود.
.
این اعدامها در شرایطی انجام شد که بعد از پایان جنگ ایران و عراق و پذیرش قطعنامه از سوی خمینی، درحالی که خانوادهها از سرنوشت عزیزانشان بیخبر بودند، اجساد بسیاری از قربانیان بهشکل مخفیانه در گورهای دستهجمعی و بینامونشان، از جمله در خاوران، به خاک سپرده شد.
کشتار ۶۷، یک جنایت سازمانیافته و نظاممند برای حذف فیزیکی دگراندیشان بود، نه خطایی فردی یا استثنایی. این جنایت بخشی از زنجیرهی سرکوب مستمر در جمهوری اسلامیست؛ سرکوبی که از دههی ۶۰ آغاز شد و در قتلهای زنجیرهای، کشتار دانشجویان در تیر ۷۸، سرکوب خونین اعتراضات در سالهای ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸ و تا جنبش «زن، زندگی، آزادی» ادامه یافته است.
ما، آزادیخواهان و مدافعان حقوق بشر، ضمن گرامیداشت یاد جانباختگان تابستان ۶۷، بر اصول زیر تأکید میکنیم::
–
حق دانستن حقیقت، یک حق بنیادین انسانیست. ابعاد این جنایت باید بهروشنی روشن شود، اسناد آن گردآوری و روایتهای بازماندگان و خانوادهها ثبت و شنیده شود..
–
عدالت، شرط لازم برای پایان دادن به چرخهی خشونت و ساختن آیندهای انسانیست. آمران و عاملان این جنایتها باید در دادگاهی مستقل و مردمی پاسخگو باشند..
–
فراموشی و سکوت، بستر تکرار جنایتاند. تنها با زنده نگهداشتن یاد قربانیان و پیگیری مستمر دادخواهی، میتوان دیوار مصونیت از مجازات را شکست..
امروز نیز در شرایط بحرانی پس از جنگ ۱۲ روزه، حکومت اسلامی با استفاده از همان الگوهای سرکوب، تلاش میکند با ایجاد فضای رعب و تهدید، مبارزان را خاموش کند. دستگیریهای گسترده، اتهامهای ساختگی جاسوسی و صدور احکام اعدام، بخشی از این سیاست سرکوبگرانه است..
ما از تمامی نهادهای حقوق بشری، سازمانهای بینالمللی، رسانهها، فعالان مدنی، کنشگران حقوق زنان و وجدانهای بیدار در سراسر جهان میخواهیم:
در کنار مردم ایران، همصدا با قربانیان این جنایات باشند و برای شکستن دیوار سکوت، تلاش کنند. ما خواستار توقف فوری صدور و اجرای احکام اعدام و آزادی بیقید و شرط تمامی زندانیان سیاسی هستیم..
یاد جانباختگان تابستان ۶۷ و همهی قربانیان ۴۷ سال گذشته در جمهوری اسلامی، همواره در حافظهی تاریخی ما زنده خواهد ماند. دادخواهی ما ادامه دارد؛ نه برای انتقام، بلکه برای تحقق عدالت و پاسداشت کرامت انسانی.
پس از پیام، اقای صمصام کشفی شعاری از سرودههایش را خواند.
اشعار آقای صمصام کشفی (شاعر و نویسنده ):
خورشید خاوران
نفرین
گردنی دیگر
روشن به سان ماه
جای پیشانی زانو نیست
هشدار
این شعر. روشن به سان ماه پیشکش شده بود به نام بلند مهسا:
روشن به سان ماه
گیسو کمند کرده و
انداخته بر گردن ابرهای سیاه
کرده آسمان را ز تیره گی ها رها
رخشان به سان ماه
روشن کرده راه را.
از در و دیوار برخیزانده صدا:
“زن، زنده گی، آزادی”
نام تو رمز می شود مه سا
روشنِ روشن به سان ماه
روشن به سان ماه
گیسو کمند کرده و
انداخته بر گردن ابرهای سیاه
کرده آسمان را ز تیره گی ها رها
رخشان به سان ماه
روشن کرده راه را.
از در و دیوار برخیزانده صدا:
“زن، زنده گی، آزادی”
نام تو رمز می شود مه سا
روشنِ روشن به سان ماه
نیست خاموشی روا.
گاه برچیدن تاریکی هاست
وقت روبیدن باغ است
از جیغ کلاغ!
اول اکتبر۲۰۲۲
صمصام کشفی
پس از شعرخوانی خانم رویا غیاثی سخن گفتند.
خلاصه سخنان خانم رویا غیاثی (خواهر جانباخته کبری غیاثی، از خانواده دادخواه ، نویسنده ، فعال سیاسی و حقوق بشر، فعال کمیته آزادی زندانیان سیاسی)
با عنوان ” کشتار دهه شصت وسال ۶۷ حافظه جمعی، حرف رمز دادخواهی”
در جهانی که فراموشی به ابزاری سیاسی بدل شده است، «حافظه جمعی» دیگر فقط یاد گذشته یا خاطرت گذشته نیست، بلکه بخشی از مقاومت در برابر تغییر، تحریف و کتمان حقیقت ودر راستای حفظ حافظه جمعی و پیشبرد دادخواهی است .
هر انسانی رفتار و کردار اجتماعی و فردی خود را بر اساس حافظهاش پایهگذاری میکند و به پیش میرود وقتی انسان حافظهاش را از دست میدهد، پیوستگی میان گذشته و حال گسسته میشود و در نتیجه آینده هم نامعلوم میگردد. در واقع، حافظه فقط ذخیرهی گذشته نیست؛ چارچوب معنا دادن به اکنون و آینده است. حافظه، زیربنای هویت و شرط تداوم آگاهی انسان است.
حافظه جمعی را می توان اینگونه معنا کرد: مجموعهای از تجربهها، رنجها، پیروزیها، شکستها و روایتهایی که جامعه از اتفاقات تاریخی/ اجتماعی/ سیاسی و یا طبیعی در برهه های مختلف زمانی از گذشتهی خود در ذهن دارد و آن را به نسلهای بعد منتقل میکند.
این حافظه است که به مردم میگوید: ما که بودیم، چه بر ما رفت، چرا رفت و چرا امروز ما اینجاییم. پس باید این حافظه را حفظ کنیم تا با تجزیه و تحلیل درست آن بتوانیم بهترین ها را برای آینده خود رقم زده و به نسل بعد انتقال دهیم ، تا آنها هم آینده ای روشن تر و آگاهانه تر برای خود و نسل بعد بسازند..
. پس میتوان حافظه جمعی را ، حافظهی بیداری یک ملت، نگهبانِ هویت، وجدان و امکانِ ساختن آیندهای بدون تکرار خطاهای گذشته دانست. حال اگر به علتی این حافظه جمعی ار بین رود یا ضعیف یا خدشه دارشود، جامعه دچار همان وضعیتی میشود که درمورد فردی که دچار فراموشی شده است، اتفاق می افتد، یعنی سردرگمی، ترس و ناتوانی در جهت یابی برای آینده..
این ما هستیم که حافظه جمعی خود را برای خود، فرزندان خود، و برای نسل بعد و نسلهای بعدی می نویسیم و در این نوشتن باید دقت و صداقت و صراحت کلام با خود و سرزمین خودمان داشته باشیم. بدون هیچ اما و اگری، بدون هیچ مصلحت نگری.
قدرتهای اقتدارگرا هم بهخوبی میدانند که اگر مردم حافظه جمعی خود را حفظ کرده باشند، دیگر بهسادگی فریب روایتهای رسمی و ساختگی را نمیخورند. به همین دلیل، تلاش میکنند::
ـ حافظهی جمعی را پاک کنند: با سانسور، حذف و نابودی اسناد
– حافظه جمعی را تحریف کنند: با بازنویسی تاریخ نه آنچنان که بوده، آنچنان که آنها می خواهند
– ساختن قهرمانان و دشمنان خیالی –
مثل قهرمان ملی جلوه دادن، قاسم سلیمانی، یا مثل همین دشمن دشمنی که جمهوری اسلامی مدام تکرار میکند. اما مردم بیدار جواب دادند: دشمن ما همیجاست
– جایگزینی روایتها غیرواقعی:
روایت های واقعی را با روایت های احساسی و تبلیغاتی که احساسات مردم را در جهت منافع خود به کار گیرند مثل روایتی که برای کشتار شصت و.هفت می آورند. هنوز که هنوز است علت کشتار را حمله مجاهدین از عراق عنوان میکنند. تا مدتها هم برای خیلی ها قابل قبول بود. ولی یک سوال مهم:« چپ ها را چرا کشتار شدند؟» این روایت غیرواقعی را نخ نما کرد.
هدف همهی این کارها یک چیز است:جامعهای بدون حافظه، جامعهای بدون قدرت مقاومت بسازند. جامعه ای که نداند، چه بر سرشان آمده، نمیداند ظلم کی و کجا اتفاق افتاد، ظالم چه کسی بوده، در مقابل چه کسی باید ایستاد و اصلا چرا؟ یعنی مجموعه ای از سوالات بی جواب.
در نتیجه جامعه بهجای کنش جمعی در مقابل بی عدالتی جمعی، به واکنشی غریزی و فقط برای زنده بودن و بقا می پردازد.
به همین دلیل، حفظ حافظه جمعی، یک عمل سیاسی، اجتماعی و اخلاقیاست.
وقتی پذیرفتیم که حافظه جمعی ستون هویت و آگاهی اجتماعیست. پرسش بعدی این خواهد بود: چگونه میتوان آن را حفظ یا بازسازی کرد.
اما قبل از اینکه به این پرسش بپردازم، می خواهم به دهه شصت و سال شصت و هفت برگردم.
کشتاری که در تاریخ معاصر ایران بیسابقه بود و برای ما خاطراتی به تلخی حنظل بهجا گذاشت. نه فقط بهصورت فردی، بلکه بهصورت جمعی، کشتاری که نسلی را به قتلگاه فرستاد و در گورهای جمعی دفن کرد و کوشید این خاطرات، یا بهگونهای این حافظهی جمعی را، همانند آن نسل دفن کند. اما دههی شصت؛ حافظهای جمعی، زخمی اما زنده باقی ماند. از دههی شصت و تابستان ۶۷ تا امروز، هزاران خانواده این حافظهی جمعی را بهجای نهادهای عدالت بر دوش کشیدهاند. جنبش دادخواهی ایران از همین نقطه و در خاوران زاده شد: از جایی که یاد به عمل و کنش اجتماعی تبدیل شد..
چرا حافظه جمعی، رمزِ دادخواهی است؟
دادخواهی، بدون حافظه جمعی، ممکن نیست.
دادخواهی پیش از هر چیز، بر «به یاد آوردن» استوار است. بر روایت حقیقت، بر ایستادن در برابر فراموشی و بر نام بردن از بینامشدگان. حافظه جمعی، بسترِ شکلگیریِ آگاهی تاریخی است؛ آگاهی از آنچه بر ما گذشته و آنکه چه کسانی در برابر آن ایستادند یا سکوت کردندا. گر این حافظه از میان برود، دادخواهی نیز معنا و جهت خود را از دست میدهد، چون دیگر معلوم نیست «چه رخ داد»، «چه کسانی باید پاسخگوباشد»، و «مظلومان و آسیب دیدگان چه کسانی هستند» و «عدالت را چگونه می توان برقرار کرد. حافظه جمعی ماست که با یادآوری، امکان حقیقتیابی را زنده نگه میدارد.
.
اما چگونه می توان این حافظه جمعی که ستون هویت و آگاهی اجتماعیست را حفظ یا بازسازی کرد؟
حافظه جمعی پیش از هر چیز، با روایت کردن، زنده میماند. روایتگری:
ثبت و مستندسازی: حافظه جمعی نیاز به شواهد دارد تا از سطح خاطرهی شفاهی فراتر رود. عکسها، اسناد، صداها، ویدیوها، نوشتهها و همه اینها مصالح یک حافظه پایدار است. .
هنر و ادبیات: هنر میتواند آنچه سیاست حذف میکند، بازگو کند: رمان، فیلم، شعر، تئاتر یا نقاشی، هنر می تواند حافظه را از سطح اطلاعات به سطح احساس و همدلی ببرند، چیزی که در قلب جا گرفت، سختتر از ذهن پاک میشو.د.
آموزش و انتقال میاننسلی: اگر حافظه به نسلهای بعد منتقل نشود، فراموشی خودبهخود اتفاق میافتد.
آموزش رسمی اغلب حذفگر است، پس انتقال باید از راههای دیگر صورت گیرد: گفتوگوهای خانوادگی، انجمنها، آرشیوهای مردمی، رسانههای مستقل، هر نسل باید گذشته را از زبان کسانی بشنود که آن را زیستهاند و اینها باید ماندگار شود برای نسل بعد
فضاهای یادآوری: موزه، بنای یادبود، یا حتی یک روز خاص به جامعه کمک میکند تا رنج ر. مکانهای یادبود و آیینهای جمعی:
خاطره ای زنده بدل کند، نه به فراموشی
یادبود: یعنی: «ما آنان را به یاد داریم، پس هستند» به قول زینب جلالیان،زندانی سیاسی که هم اکنون ۱۸ سال است که در زندان محبوس است، در فایل صوتی که اخیرا از زندان انتشار داده است میگوید: «مرگ یک مبارز زمانیست که مردمش او را فراموش کنند». وسوالی را که همچون خنجر به قلب انسان مینشیند مطرح میکند و میپرسد: « آیا مردمم مرا فراموش کرده اند». پس باید نشان دهیم که آنان را فراموش نکرده و نمیکنیم
آیین های جمعی: برای زنده نگه داشتن حافظه جمعی: مثل یادمان ها: گرامیداشت یاد جانباختگان دهه۶۰ و سال شصت و هفت.
حفظ حافظه جمعی یعنی ساختن دیواری از روایت، سند، هنر و یاد در برابر تهاجم فراموشی تحمیلی..
پس حافظه جمعی دیوار دفاعی دادخواهی است در برابر فراموشی جمعی که خواست تمامی رژیم های دیکتاتوری و تمامیت خواه است.
حافظه، وجدان تاریخی میسازد
دادخواهی فقط دربارهی گذشته نیست؛ دربارهی حال و آینده نیز هست.
جامعهای که گذشتهی خود را به یاد دارد، وجدان تاریخیاش بیدار است و دیگر نمیگذارد کشتار تکرار شود.
به همین دلیل، حافظه جمعی نه فقط به عدالت، بلکه به پیشگیری از بی عدالتی نیز خدمت میکند.
حافظه جمعی، صدای خاموششدگان است
در هر جامعهای، بخشی از حقیقت در سکوت و ترس دفن شده است. این صدای خاموش شدگان را باید جانی دوباره داد.
دادخواهی زمانی معنا مییابد که آن صداهای خاموش دوباره شنیده شوند و این تنها از طریق حافظهی جمعی ممکن است؛
بنابراین حافظه جمعی رمز دادخواهی است..
ما از عزیزانمان نه میگذریم و نه سکوت میکنیم. به معنای دیگر نه میبخشیم و نه فراموش می کنیم..
پس از سخنان خانم غیاثی، خانم مهین خدیوی شعر خواندند:
شعر خوانی خانم مهین خدیوی (شاعر، نویسند و ناشر):
شهر مرگ دانه اولین شعری بود که مهین خواند. این سروده برای بکتاش آبتین بود. شاعر و فیلمساز و از اعضای کانون نویسندگان ایران که در زمان اسارت جمهوری اسلامی کشته شد. شعر دوم: چای یا قهوه، شعر سوم: دخترگان شهر من و شعر چهارم: خاوران. در اینجا سروده برای بکتاش آبتین آورده میشود:
مرگ دانه
مرگ را حراج می کنند
مرگ دانه پاشیده اند
گلوبندم طاقت نداشت
گلویم می سوزد
نفس را حبس کرده اند
جعفر هم گلویش می سوخت
بکتاش اما نفس نداشت
از نفس افتاد
زنجیر سنگین بود
زانو خم شده بود
من نمی دانستم خفاش ها از چهار راه هم می گذرند
محمد در اولین چهار راه به دام افتاد
باران است
جوان بال هایش سوخت
آن جوان در غربت سر بر دیوار دارد
و من از پنجره سرنگون می شوم
خفاش ها یورش کشیدند
باد زوزه می کشد
برای جوانی بکتاش
و من می دانم
فردا همه ی دیوار را خراش خواهم داد.
مهین خدیوی
۱۹ دی ۱۴۰۰ – آتلانتا
پس از شعر خوانی خانم مهین خدیوی، خانم نیره انصاری سخن گفتند که خلاصه ای از ان در این جا آورده میشود.
خلاصه سخنان خانم نیره انصاری (حقوقدان ایرانی- سوئدی ، کارشناسی ارشد حقوق جزا و متخصص حقوق بین الملل عمومی و حقوق اروپا و متخصص عدالت انتقالی از دانشگاهی در ایتالیا نویسنده و مدافع حقوق بشر
با عنوان “کشتار ۶۷،.دادخواهی و عدالت انتقادی”:
حکمت این نوآوری ها در رویه بین المللی آن است که چون جرایم فاحش بین المللی[جنایت علیه بشریت،جرائم جنگی، جنوسید،تجاوز] ارزش های جهانی را آماجِ کردارِ زشت خود قرار می دهد، هیچ دولتی به تنهایی حق ندارد به خود اجازه دهد آن جرائم را ساقط نموده یا عواقب قانونی جرایم را زائل سازد. در واقع بروز این مفاهیمِ تازه بازتاب این باور است که ضرورت اجرای عدالت باید بر احترام به حاکمیتِ دولت پیشی گیرد”.»
با گرامیداشت تمامی مبارزان راه آزادی که طی بیش از چهار دهه توسط رژیم اسلامی در زندانهای ایران سربدار شدند!
تومارهای سرگشاده بسیاری در ارتباط با سرکوب و خواست آزادیهای اساسی مردمان ایران انتشار یافته است. این فراخوانها خطاب به جوامع گوناگون بین المللی و نهادهای حقوق بشری بوده است. آزادیخواهان مورد اذیت و آزار مستمر و اعدام های فراقضاییِ، ظالمانه و بی رویه و به طور روزانه قرار دارند. آمار اعدام ها، ناپدیدسازی قهری، شکنجه های پنهان از جمله محرومیت از دسترسی به غذا و دارو و یا استفاده از روشهای دارویی و شیمیایی و کشتارها (قتل های حکومتی)، در زندانها، بر اثر تلاشِ عامدانهِ سیستم قضایی در ایران بر هیچ مرجع و نهادی پوشیده نیست، و به طریق اولی، نه آمار دقیقی از این جنایات اعلام و یا رسانه ای شده و نه امکان مستندسازی از آنها وجود دارد و نیز سرکوب گسترده و سازمان یافته، تنها نمونه هایی از نقض فاحش و سیستماتیک و نظام مندِ حقوق بشر است.
اعدام نه عدالت است و نه راه حل، بل، اعدام ریشه کن کردنِ زندگی است از یک سو و از دیگر فراز، نشانه ای آشکار از درماندگی و هراس حکومتی است که صدای آزادیخواهی شهروندانش را برنمی تابد.
حقِ حیات، نخستین حق برای اجرای دیگر حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر است و با اتکاء به حق زندگی (ماده ۳)، و ممنوعیت کیفرهای سخت و سهمگین (ماده ۵/شکنجه))،برای لغو حکم اعدام، باید حکومت اسلامی را با استفاده از مکانیسم های حقوقی بین المللی به چالش کشاند. این ماده آن زمینهی حقوقی است که با اتکاء بدان، مبارزه علیه اعدام را مشروعیت حقوقی می بخشد، زیرا که اعدام در کشورهایی چون ایران افزون بر تبعیت از فقه امامیه، یک هدف سیاسی است که برای رسیدن بهمقاصد سیاسی یا حفظ موقعیت و ادامه حیات خود از این امر استفاده میکنند.
با توجه به اینکه تنها از طریق حمایت و فشارهای فوری نهادهای حقوقی بین المللی و پایبندی به اصول و اسناد بین المللی و منطقه ایِ حقوق بشر میتوان امید به رهایی از این چرخه خشونت و مرگ در ایران داشت. به ویژه که اکنون زندانیان زندان قزلحصار در اعتراض به صدور احکام اعدام در اعتصاب غذا بسر می برند.
اعدام ها مغایر و ناقض ماده ۶/۴ ، آی سی سی پی آر است زیرا ایران از امضا کنندگان پیمان، ۱۹۶۶،آی سی سی پی آر می باشد. حکومت اسلامی، قانونا ملزم به رعایت مواد این پیمان و تضمین این مواد در قوانین و عملیات مربوط به حقوق بشر، بدون قید و شرط است. در قوانین جزایی در ایران، اساسا اعتصاب غذای زندانیان پیش بینی نشده است، اما مسئولیت حفظ جان زندانی، در هر وضعیتی بر عهده مقامات زندان است. یکی ازدلایل اعتصاب، اعتراض به روند دادرسیهای ناعادلانه و شرایط زندانها است. و نیزدر اعتراض به صدور احکام ظالمانهای که توسط قضات دادگاههای انقلاب، از جمله اعدام، قطع اعضای بدن زندانیان و..و یا در انتقاد از امنیتی تلقی شدن پروندههای فعالان سیاسی توسط ضابطان اطلاعاتی در ایران؛ و یا به دلیل عدم تفکیک جرائمِ زندانیان سیاسی از سایر زندانیان پرخطر،و نیز عدم رسیدگی های پزشکی/ درمانی و بهداشتی است. از دیگر موارد نگه داریِ افراد درسلول انفرادی بوده که از مصادیق شکنجه سفید محسوب می شود. حق دادخواهی؛ از جمله حقوق اساسی شهروندان است بهنحوی که میتوان گفت مهمترین معیار امنیت قضایی شهروندان، شناسایی حق دادخواهی است. همچنین در ماده ده اعلامیه جهانی حقوق بشر بر دسترسی «کامل و برابر» همه افراد به دادرسی آشکار و عادلانه توسط یک دادگاه بیطرف و مستقل، تأکید شده است. «دسترسی به وکلای مستقل، حضور قضات مستقل در مراجع قضایی و وجود قوانین عادلانه» از جمله شروط اصلی برای تحقق دادخواهی در یک جامعه است.حکومت جمهوری اسلامی از یک سو قوه مقننه را ملزم به اطاعت از رهبری کرده و از دیگر فراز در قوه قضاییه هم اعتقاد به ولایت فقیه، جزو شرایط اصلی احراز صلاحیت قضات در نظر گرفته شده است.مسئولان حکومتی در ایران با ایجاد چنین شرایطی و نیز وضع قوانینِ ناعادلانه و انتصاب قضات غیر مستقل، شهروندان را عملا از حق دادخواهی محروم کردهاند.
عدالت انتقالی نوع خاص و مستقلی از عدالت نیست، بل، رویکردی است برای دستیابی به انواع عدالت؛ آن هم در دوره گذار از یک حکومت استبدادی یا حکومتهای درگیر جنگ، به حکومت دموکراتیک، پایدار و همراه با صلح
پس از سخنان خانم انصاری، جلسه با پرسش و پاسخ و قدردانی به پایان رسید.
بنیاد اسماعیل خویی
۳۰ مهر ۱۴۰۴ | ۲۲-۱۰-۲۰۲۵




