صدام حسین پس از دیدار با ابراهیم یزدی در نشست جنبش عدم تعهد که در سپتامبر ۱۹۷۹ در هاوانا برگزار شده بود به صلاح عمران علی نماینده عراق در سازمان ملل که خواهان بهبود روابط عراق با ایران پس از سقوط حکومت پهلوی شده بود گفته بود: « صلاح مراقب باش این فرصت شاید صد سال یک بار به وجود آید این فرصت امروز به دست آمده است سرهای ایرانی را خواهیم شکست و هر وجب به وجبی را که اشغال کرده اند را باز خواهیم گرفت و شط العرب (اروند رود) را باز خواهیم گرداند.»
امروز نزدیک دو دهه است که صدام حسین در زیر تلی از خاک مدفون شده است، ده سال پیش قرار بود که بن سلمان حاکم عربستان نقش صدام را ایفا کند و اگر بعد از بهار عرب، جنگ در منطقه خاکستری، متمرکز نشده و زمین درگیری در سوریه تعیین نشده و عربستان درگیر جنگ یمن نشده بود، چه بسا که نقش صدام را بن سلمان ایفا می کرد! اما پس از شکست خفت بار عربستان از یمن و با آغاز هفت اکتبر، اینک نتانیاهو همان رویای صدام را دنبال می کند و با خود می گوید:« این فرصت شاید دیگر تکرار نشود و امروز که این فرصت به دست آمده، با حضور ترامپ در کاخ سفید، باید سر مار را در تهران زد!»
اما سوال اصلی این است که نتانیاهو چگونه توانست این فرصت را بدست آورد؟ آیا اسراییل پیش از هفت اکتبر جرات انجام چنین کاری را داشت؟ یا این از کوتاهی و فرصت سوزی ج.ا بود که چنین شرایطی را برای اسراییل و نتانیاهو فراهم شد؟ برای پاسخ به این سوال باید کمی تامل کرده و به آسیب شناسی رفتار حکومت ایران در دوران بعد از هفت اکتبر پرداخته و افتادن ایران در سه تله را ( تله جنگ، تله مذاکره و تله آتش بس) را مورد بررسی قرار دهیم .
جنگ ایران و اسراییل در خلال ده سال گذشته در نقطه خاکستری انجام می شد، جنگ در منطقه خاکستری در فرایند دو نقطه سیاه و روشن است که دولتها در نقطه سفید، با فعالیت های دیپلماتیک فعالیت آشکار و دستگاه های اطلاعاتی و جاسوسی، و در نقطه سیاه (فعالیت پنهان) و نیروهای عملیات ویژه و نیروهای نیابتی در منطقه خاکستری با هم درگیر می شوند. یعنی بین صلح و جنگ یک مرزی وجود دارد که منطقه خاکستری قلمداد شده و کشورها (ایران و اسراییل ) برای تضعیف دشمنان خود بدون اینکه مستقیما بر علیه یکدیگر اعلان جنگ کنند در منطقه خاکستری ( که زمین سوریه ) بود درگیر می شدند. جنگ در نقطه خاکستری، که جنگی کنترل شده است ویژگی خاص خود را دارد که با جنگ مستقیم تفاوت های زیادی دارد. اسراییل در آن زمان می دانست که حمله نظامی به ایران چه از لحاظ تاکتیکی و چه از لحاظ عملیاتی و از نظر راهبردی برای اسراییل امکان ناپذیر است و تا زمانی که اسراییل نتواند آمریکا را در حمله به ایران با خود همراه کند به تنهایی نمی تواند خارج از منطقه خاکستری با ایران وارد درگیری شود، از همین رو بود که اسراییل و ایران بر علیه یکدیگر دست به موازنه سازی زده و اسراییل از طریق موازنه فراگیر بر علیه ایران چالش امنیتی ایجاد می کرد استراتژی اسراییل ایجاد «طرح هزار خنجر» بود.
توضیح: (هزار خنجر یا هزار چاقو در یک پروسه زمانی نامحدود که با ایجاد تضعیف قدرت ایران و فرسایش نیروهای امنیتی و با حذف رهبران و فرماندهان کلیدی، سرانجام می تواند ایران را از پای دربیاورد. موازنه فراگیر: به این معنا هست که دولتها دست می گذارند روی نقاط آسیب پذیر دشمنان شان، مثلا: نزاع های قومی، محلی، دینی و مذهبی و این موازنه را برای ایجاد موازنه قدرت ایجاد می کنند تا بعد از آن بتوانند موازنه تهدید را پس از تضعیف نهایی دشمنشان انجام بدهند)
طرح هزار خنجر عبارت بود از ترورهای هدفمند و حملات سایبری، خرابکاری در مناطق حساس صنعتی و ائتلاف سازی بر علیه ایران در منطقه ( تلاش برای ایجاد پیمان ابراهیم) و در سطح جهان (نقش لابی اسراییل در افزایش تحریمهای اقتصادی و انزوای سیاسی ایران)، درگیری در منطقه خاکستری که جنگ در منطقه سوریه انجام می شد و ایران نیز در آن دوره با ایجاد جنگ نامتقارن بر علیه آمریکا در منطقه، و ایجاد لایه های دفاعی در پیرامون اسراییل، مثل حزب الله و با حمایت از گروه های فلسطینی در برابر موازنه سازی های اسراییل، دست به تدوین استراتژی محور مقاومت زده بود، اما همه این موارد یاد شده در دوره پیش از هفت اکتبر بود. بعد از هفت اکتبر فضای سیاسی و امنیتی منطقه خاورمیانه دستخوش تغییر و تحول گردید و فرصت هایی که ایران در خلال سالها فعالیت در منطقه برای خود ایجاد کرده بود، با تحلیل های غلط و با عدم فهم شرایط جدید، تبدیل به تهدیدهایی علیه اش گردیدند. جمهوری اسلامی درک درستی از شرایط موجود بعد از هفت اکتبر را به دست نیاورده و با تحلیل های غلطی چون: «اسراییل توان جنگ درازمدت را ندارد»، پیچیدگی شرایط موجود را درک نکرد و ندانست که این اتفاق چه بسا در تداوم آن رویایی باشد که نتانیاهو سالها به دنبال آن بود، واقعه هفت اکتبر همانقدر که برای ایران پیچیده و ناشناس بود به همان اندازه برای دولت اسراییل هم مبهم و گیج کننده بود اما وقتی اسراییل فهمید که ایران قصد دخالت مستقیم در این جنگ را ندارد، و قرار است که نیروهای نیابتی، گوشت جلوی توپ ماشین جنگی اسراییل باشند، با ایجاد تبلیغاتی که در فضای رسانه ای و با لابی گری که در محافل قدرت های جهانی و با خرید و حمایت تسلیحاتی که از دنیای غرب به دست آورده بود، سطح آستانه تحمل خود را بالا برده و خود را برای یک جنگ گسترده با تمامی دشمنانش آماده کرد. در واقع نتانیاهو از شکست برای خودش پل پیروزی ساخت؛ این در حالی که ایران از ترس از افتادن در تله جنگ، با تضعیف نیروهایش به دام جنگ افتاد، این نکته ای بود که من در همان هفته های آغاز جنگ بعد از هفتم اکتبر بارها به آن اشاره کرده بودم و گفته بودم که تله ی جنگ تله ای است که جریان نفوذ در حاکمیت ایران با ایجاد هراس در دل رهبران ایران می خواهند ایران را از جنگ دوری کند و بعد از تضعیف کامل نیروهای نیابتی، ایران را به داخل جنگ بکشانند که بعد از گذشت حدودا دو سال خود تحلیل گران اسراییلی هم آن را تایید کردند به عنوان مثال:
امیل هوکایم از مؤسسه بینالمللی مطالعات استراتژیک به فاینشل تایمز گفت: «ایران پس از ۷ اکتبر کاملاً در ارزیابی ریسکپذیری اسرائیل اشتباه کرد، که نشاندهنده کوتهبینی استراتژیک و خودبزرگبینی است.»او افزود: «از روز اول، آنها در موضع ضعف بودند و با ورود اندک به جنگ، اشتباه بزرگی مرتکب شدند، با این تصور که ‘اسرائیل ضربهخورده و ضعیف است’ و فکر میکردند با اقدامات محدود میتوانند اعتبار کسب کنند.»یک روز پس از حمله حماس، حزبالله شروع به شلیک موشک به سمت اسرائیل کرد. تنها مداخله دولت بایدن مانع از حمله پیشدستانه بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، شد. اما حتی در حالی که تهران از نیروهای نیابتی خود حمایت میکرد، نشان داد که خواستار اجتناب از درگیری مستقیم با اسرائیل است و خواستار آتشبس در غزه شد. پس از شوک اولیه ناشی از شکست اطلاعاتی پیش از ۷ اکتبر، ارتش اسرائیل ارزیابی کرد که نه ایران و نه نیروهای نیابتیاش به دنبال جنگ تمامعیار نیستند و فکر میکردند میتوانند پاسخ خود را طوری تنظیم کنند که از جنگ جلوگیری شود.این موضوع به اسرائیل اجازه داد ابتکار عمل را به دست بگیرد و «تصمیم بگیرد چه زمانی حمله غافلگیرانه کامل انجام دهد»، به گفته یک دانشگاهی اسرائیلی که به دفتر نتانیاهو مشاوره میداد. «غافلگیری در خود حمله نبود، بلکه در این بود که اسرائیل تصمیم به حمله گرفت». منبع
افتادن در تله مذاکره: پیشتر با ارائه نظریه اضطراب هژمونی و حرکت به سمت نظم هارمونی نوشته بودم که ایران بدون ساخت بمب اتمی حتی با پنج برجام هم نمی تواند مشکلات خود را با آمریکا حل کند! من این متن را در زمانی نوشته بودم که هنوز بایدن رییس جمهور آمریکا بوده و ترامپ برای بار دوم به قدرت نرسیده بود! نکته جالب توجه در اینجاست که یک تحلیل غلط در حاکمیت و فضای رسانه ای کشور این بود که تا زمانی که پنجره مذاکره باز باشد حمله به ایران انجام نخواهد شد، این در ادامه همان تحلیل غلطی بود که می گفتند اسراییل توان جنگ درازمدت را ندارد! تجربه ثابت کرد که مذاکره تله ای بود برای تضعیف کامل ایران، چرا که در خلال مذاکره ایران که پیشتر در تله جنگ افتاده بود، این بار با مذاکره دست از حمایت همه جانبه از نیروهای نیابتی اش کشید و با ترس از آمدن ترامپ و انفعال در مورد سوریه که زمین سوریه را به تروریست های ناتو واگذار کرد؛ با بی تدبیری زمین بازی را به اسراییل واگذار کرد، اما نتانیاهو با مهندسی کردن جنگ، نخست به تضعیف حزب الله و حذف رهبران و فرماندهان پرداخت و بعد از سقوط دولت اسد به ایران حمله کرد. تله مذاکره دومین تله ای بود که ایران در آن گرفتار شد؛ این در حالیست که جمهوری اسلامی هنوز نفهمیده است که ترامپ از ایران انتظار مذاکره را ندارد بلکه می خواهد با ایران معامله کند و تفاوت است بین دو اصطلاح مذاکره و معامله . مذاکره؛ بازی تیم دموکرات ها و اصلاحطلبان ایرانی ( اوباما و روحانی) بود و معامله بازی ترامپ برای به تسلیم کشیدن خامنه ای است.
تله بعدی تله آتش بس بود که بعد از دوازده روز جنگ بر ایران تحمیل شد و این در حالی بود که ایرانی ها برای آتش بس هیچ پیش شرطی را مطرح نکردند! ایران هشت سال با عراق جنگیده بود و یکی از دلایل طولانی شدن جنگ این بود که ایران برای آتش بس شرایطی را تعیین کرده بود که این عدم تحمیل شرایط خود مقدمه ای شده است که ایران باید خود را برای دور بعدی جنگ آماده کند؛ ایران می توانست برای آتش بس اعلام کند که تا زمانی که تضمین امنیتی وجود نداشته باشد که نتانیاهو دوباره به ایران حمله کند؛ جنگ ادامه خواهد داشت. یا اینکه تا زمانی که نتانیاهو در قدرت باشد؛ موشک باران اسراییل تداوم خواهد یافت یا تا زمانی که غرب مسئولیت حمایت خود از اسراییل را نپذیرد؛ این جنگ تداوم خواهد یافت یا تا زمانی که غرامت به ایران پرداخت نشود و یا تحریم های ایران لغو نشود، جنگ تداوم خواهد یافت حتی یکی از این پیش شرط ها هم مطرح نشد! علی لاریجانی اعلام کرده بود که بعد از جنگ به حساب گروسی خواهیم رسید اما حتی برای آغاز مذاکره ایران با آژانس این پیش شرط را هم مطرح نکرد که تا زمانی که گروسی رییس آژانس اتمی باشد، ایران هیچ همکاری را با آژانس نخواهد کرد … همه اینها نشان دهنده انفعال ایران در عرصه دیپلماسی حتی در دوره ای بود که کل جهان شاهد بود که اسراییل متجاوز است اما ایران با افتادن در تله آتش بس مثل دو تله جنگ و مذاکره، راه را برای حملات بعدی اسراییل هموار کرد.
چه خواهد شد؟
پیش از تحلیل اینکه در آینده ممکن است چه اتفاقاتی روی دهد! باید به صحنه بزرگ این بازی توجه کرد. جنگ اسراییل بر علیه ایران فقط یک اپیزود از یک سریال طولانی است و هرگز نباید این جنگ را در ابعاد یک جنگ منطقه ای و جنگ بین دو کشور محدود کرد. از ۱۱ سپتامبر به بعد این پازل در حال تکمیل شدن است و رویدادهای دو دهه اخیر، هر کدام بخشی از یک بازی بزرگتر محسوب می شوند؛ هر چند که بعد از ۱۱ سپتامبر یک برنامه مشخص برای رژیم چنج در هفت کشور وجود داشت اما روند تحولات و عوامل فرعی باعث شد که بخشی از این پروسه در پروژه ای که تعیین شده بود؛ در زمان خود دچار فراز و نشیب هایی شده و بخشی از نقشه را تغییر دهد. بعد از سقوط طالبان و حکومت صدام، نوبت ایران بود؛ اما در منطقه با شکل گیری محور مقاومت و با آغاز بهار عرب و جنگ داخلی سوریه، اتفاقاتی رخ داد که بازی از مسیر تعیین شده ناتو خارج گردید و ورق به نفع ایران بازگشت. به عبارت دیگر سقوط افغانستان و عراق، آغاز بهار عرب، سرنگونی دولت قذافی و جنگ داخلی سوریه مقدماتی برای تثبیت قدرت آمریکا (آغاز قرن آمریکایی) و تجزیه خاورمیانه به نفع اسراییل بودند؛ اما در خلال این سالها تحولاتی در سطح جهان شکل گرفت که قدرت آمریکا را از حالت تثبیت به حالت چالش دچار کرد و آن ظهور قدرت های جدید منطقه ای بودند که با ظهور چین در شرق و تقویت روسیه در دوران پوتین، قرن آمریکایی را به چالش کشیده و مسئله تثبیت قدرت را به چالش قدرت مواجه کردند، تا اینجا یعنی روند اتفاقات دو دهه گذشته؛ فقط یک اپیزود این سریال بود قسمت دوم این سریال با جنگ روسیه و اکراین شروع گردید و اتفاقات قفقاز و رویدادهای بعد از هفت اکتبر که در خلال آن تضعیف حماس و حزب الله و جنگ اول اسراییل و ایران صورت گرفت، بخش دوم این سریال است. بخش سوم این سریال که تا تغییر و تثبیت قدرت های جهانی شکل خواهد گرفت تا سال ۲۰۲۷ ادامه خواهد یافت و در خلال این مدت فراز و نشیب هایی از حوادث عجیب و اتفاقات پیچیده، ترورها، درگیری های نیابتی در مناطق بحرانی جهان، که اکثرا در مسیر جاده ابریشم و بخصوص در قفقاز و جنوب غربی آسیا، تایوان و آبراه ها و مسیرهای دریایی است شکل خواهد گرفت اما واقعه اصلی در سال ۲۰۲۷ صورت خواهد گرفت که یک جنگ ترکیبی و منطقه ای و اقتصادی با درگیری های نظامی خواهد بود! چرا که در این سال که سال پایان ریاست جمهوری ترامپ است، باید قدرت ها در یک زورآزمایی با هم قرار گیرند، آمریکایی ها قصد ایجاد سرعت گیر در برابر پیشرفت چین را دارند؛ چرا که می دانند هیچوقت نمی توانند مانع پیشرفت یا توسعه چین شوند پس ناگزیرند که با ایجاد اصطکاک و فرسایش در سرعت و قدرت چین ، مانع سبقت گرفتنش از آمریکا شوند و چینی ها مصمم هستند که به تثبیت قدرت خود در جهان پرداخته و ناخواسته به تقابل با آمریکا روی آورند. مسیر حرکت سرمایه داری و رقابت هایی که در این دوره شکل گرفته (در سطح انرژی و تکنولژی و شرکت های جدید اقتصادی، هوش مصنوعی و بخصوص با یارگیری و ائتلاف سازی هایی که شاهدش هستیم همگی به نوعی تایید کننده این ادعا هستند و حضور ترامپ در کاخ سفید، روند حوادث و تحولات را پرشتاب تر خواهد کرد، پس روز واقعه و شب حادثه در سال ۲۰۲۷ شکل خواهد گرفت اما این به معنای تضعیف دولت آمریکا نیست! بلکه به مفهوم تثبیت قدرت چین و تقسیم بندی جهان مثل دوران جنگ سرد است که نیمکره غربی در اختیار آمریکا و نیمکره شرقی با محور چین تحت نفوذ چین از لحاظ اقتصادی و روسیه از لحاظ نظامی قرار بگیرد. که بی شک این با تضعیف قدرت اتحادیه اروپا و با تقویت قدرت های محلی و منطقه ای هموار خواهد بود که ناگزیر ایران را به خاطر موقعیت حساس ژئوپلوتیکش به یک کانون اصلی قدرت و محل درگیری تبدیل خواهد کرد. جنگ ایران و اسراییل جنگ نیابتی غرب و شرق عالم است و اسراییل به نیابت از آمریکا برای تسخیر کامل خاورمیانه و مهار ایران می جنگد. اما آیا در کوتاه مدت پیش از ۲۰۲۷ باز هم جنگی صورت خواهد گرفت؟ این بستگی به خیلی از عوامل دارد که در زیر به بخشی از آن اشاره می کنم:
تجربه نشان داده که متزلزل شدن جایگاه و قدرت نتانیاهو در داخل کشورش، بسیار پرهزینه بوده و نتانیاهو برای بقای خود در قدرت حاضر به انجام هر ریسکی می باشد. اگر توان آفندی و پدافندی اسراییل تقویت شده و همسو با تقویت قدرت اطلاعاتی اسراییل باشد، هیچوقت نتانیاهو این فرصت را از دست نخواهد داد که به قول صدام گردن ایرانی ها و یا به قول خودش سر مار را بشکند. فوت ناگهانی آقای خامنه ای هم یکی از فرصت های استثنایی است که به نتانیاهو این فرصت را می دهد که برای سرنگونی جمهوری اسلامی به ایران حمله کند. فراموش نکنیم که در حمله پیشین اگر رهبر ایران آلترناتیو فرماندهان ترور شده را جایگزین نکرده و جنگ را مدیریت نکرده بود، چه بسا که اسراییل در جنگ به موفقیت های بیشتری دست می یافت. باز هم به خاطر داشته باشیم هر سه رهبر ایران، آمریکا و اسراییل دوران کهولت سن خود را سپری کرده و هر سه بیمار هستند و تاثیر این را در اتفاقات سال ۲۰۲۷ بیشتر خواهیم دید. یکی از نکات مهمی که در حمله یا عدم حمله مجدد ایران نقش دارد، ضربه پذیری نیروهای جاسوسی و شبکه نفوذ او در ساختار قدرت ایران و شناسایی فرماندهان جدید است. اگر دستگاه های اطلاعاتی ایران توانسته باشند که ضربه مهلکی به شبکه نفوذ و جاسوسی اسراییل در ایران زده باشند، حمله به ایران با دشواری های بیشتری برای اسراییل به همراه خواهد آورد باز هم خاطر نشان می کنم که موفقیت اسراییل در حمله پیشین به خاطر دستاوردهای اطلاعاتی و امنیتی بود نه به خاطر پیروزی های نظامیش . ایجاد شورش های اجتماعی که با تحریک خارجی همراه است، اسراییل را مصمم برای حمله به ایران خواهد کرد. از سوی دیگر عواملی که باعث می شود تا سال ۲۰۲۷ مانع حمله اسراییل به ایران شود ایجاد شش موازنه سازی از جانب ایران است که به اختصار توضیح می دهم.
موازنه سازی سخت: (بستن پیمان استراتژیک نظامی با روسیه و چین). موازنه سازی نرم: (آغاز کارزار دیپلماتیک و تبلیغاتی) موازنه سازی داخلی (پر کردن شکاف های دولت ملت و حل بحران های داخلی). موازنه سازی منطقه ای: (همراه کردن کشورهای منطقه که بخشی از موازنه سازی نرم محسوب می شود). موازنه سازی نامتقارن: (تغییر زمین بازی و بازسازی و تقویت نیروهای نیابتی و احیای نسل چهارم جنگ ها). موازنه سازی اقتصادی: (مبارزه با فساد و حذف الیگارش ها و تقویت اقتصاد مقاومتی). همه این تدابیر باید پیش از سال ۲۰۲۷ شکل بگیرد چرا که در درگیری محدود احتمالی و در جنگی که پیش روی ما در سال ۲۰۲۷ است اگر ایران با همین دست فرمان وارد آن مرحله پایانی نبرد شود در تقسیم کیک قدرت سهم کمتری نصیبش خواهد شد و یا هزینه های جنگ، حتی در صورت پیروزی از دستاوردهایش بیشتر خواهد شد.
مزدک دادخواه




