
مقدمه: صورت مسئله
بخش بزرگی از بحث سیاسی امروز در میان اپوزیسیون ایرانی و تحلیلگران بیرون از ایران بر این سؤال متمرکز است: وقتی یک رژیم استبدادی (چه شاه و چه شیخ) فضای سیاسی، مدنی و مسالمتآمیز را مسدود میکند، چه نوع واکنش اجتماعی و ایدئولوژیکی تولید میشود؟
تجربهٔ تاریخی ایران نشان میدهد که «بنبست سیاسی» و سرکوب سراسری میتواند گروههایی تولید کند که به خشونت تمایل پیدا میکنند؛ اما شکل این گروهها و پیامدهایشان به ترکیب ایدئولوژیک، حامیان خارجی، و نحوهٔ تعامل دستگاههای امنیتی داخلی و خارجی با آنها بستگی دارد.
بررسی تاریخی ریشههای شکلگیری سازمان مجاهدین خلق ایران و چگونگی جذب جوانان به این سازمان برای فهم اینکه چگونه بنبست سیاسی-اجتماعی منجر به ظهور گروههای ایدئولوژیک خشونتطلب میشود ضروری است. به نظرم بنبستهای ساختاری تولیدشده توسط رژیم کنونی، مانند رژیم پیشین، بخشی از مردم و گروههایی از جوانان ایران را به سوی توجیه خشونت کشانده است. این بار اما شاهد شکلگیری یک ایدئولوژی «باستانگراییِ فاشیستی» بهعنوان جانشین ایدئولوژی مارکسیستی_اسلامی مجاهدین خلق هستیم. ظهور این ایدئولوژی در بین گروههایی که خود را سلطنتطلب معرفی میکنند از چند سال پیش قابل تشخیص بود اما پیش از جنگ ۱۲ روزه، اثبات وجود نسخهٔ نظامیشده و آموزشدیدهٔ این تشکیلات آسان نبود. جنگ ۱۲ روزه نشان داد طرفداران این ایدئولوژی در قالب یک تشکیلات نظامی، در سطح بسیار حرفهای و عالی آموزش دیده و تجهیز شدهاند.
به نظرم شکلگیری یک سازمان خشونتورز ایدئولوژیک در ایران مسیر مشخصی دارد. بخشی از دستگاههای امنیتی رژیم حاکم (تشکیلات ثابتی در ساواک و حلقهای درون سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی) فکر میکنند که میتوانند از این پدیده برای تضعیف چهره اپوزیسیون در افکار عمومی مردم ایران استفاده کنند. بررسی تاریخی سازمانهای خشونتورز دوره پهلوی نشان میدهد که تشکیلات پرویز ثابتی هم بهصورت هدایت مستقیم و هم بهصورت بهرهبرداری از پیامدها، نه تنها به گروههای خشونتورز بال و پر میداده بلکه در مواردی اقدام به تاسیس چنین گروههایی یا تبدیل گروههای غیرمعتقد به مبارزه مسلحانه به گروههای خشونتورز مسلح میکرده است.
الف) چرا بنبست سیاسی در ایران عصر پهلوی به مبارزه مسلحانه انجامید و چرا در جمهوری اسلامی هم در حال رفتن به همان مسیر است؟
به نظرم چند شاخصه اصلی در جامعه سنتی ایران در عصر پهلوی وجود داشت که عینا در جمهوری اسلامی هم تکرار شده است. این شاخصهها توضیح میدهند که چرا بنبست سیاسی برخی افراد یا گروهها را در ایران به جنگ مسلحانه سوق داده است.
۱. بسته شدن کانالهای تغییر مسالمتآمیز:
تشکلهای سیاسی، رسانهها، سندیکاها و نهادهای مدنی در ایران پهلوی سرکوب میشدند و همین وضع در جمهوری اسلامی هم وجود دارد. هیچ امیدی به تغییر از داخل در این دو رژیم دیده نمیشود و گروههای ناراضی از وضع موجود ناگزیر به گزینهٔ «فشار بیرونی» و «مبارزه مسلحانه» فکر میکنند.
۲. تحقیر جمعی و خشونتورزی حکومتی:
سرکوب بلندمدت و محرومیت سیاسی در دوره پهلوی بویژه پس از ۲۸ مرداد و ۱۵ خرداد به تولید روایتهایی منجر شد که خشونت را اخلاقی و مبارزه مسلحانه را یک رسالت تاریخی مقدس جلوه می دادند. این وضع دقیقا پس از سرکوبهای خونین آبان ۹۸ و سپس قیام مهسا در ایران شدت گرفته و اکنون «روایت مبارزه مقدس» برای آزادی در بین بسیاری از جوانان ایرانی رایج شده است.۳. در دسترس بودن منابع خارجی:
مبارزه مسلحانه علاوه بر انگیزه و روایت ایدئولوژیک (موارد ۱ و ۲)، نیازمند پول، آموزش و حمایت اطلاعاتی و تسلیحاتی است. این امکانات در ایران فقط از طریق ارتباط گرفتن با یک دولت بیگانه قابل دسترسی است. تمام گروههای مسلح در دوره پهلوی با دولتهای بیگانه مرتبط بودند. اکنون هم دولت اسرائیل رسما و علنا آمادگی خود را برای حمایت گروههایی که مایلند با جمهوری اسلامی به مبارزه مسلحانه بپردازند اعلام میکند. بنبست داخلی عامل اصلی فکرکردن بخشی از جامعه ایران به مبارزه مسلحانه است اما بدون منابع و حمایت خارجی این تفکرات عملاً امکان اجرایی شدن ندارند.
ب) صورت بندی ایدئولوژیک مشی مسلحانه: از مارکسیسم-اسلامی پهلوی تا باستانگراییِ فاشیستی جمهوریاسلامی.
ایدئولوژیهای گروههای معقتد به مشی مسلحانه غالباً از سه منبع تغذیه میشوند: سنت فکری داخلی، شرایط سیاسی جهانی/منطقهای، و ایدئولوژی غالب در فضای جهانی. در دهههای ۴۰ تا ۶۰ خورشیدی، ترکیب اندیشههای اسلامی و چپگرایانه (از نوع مارکسیستی) در میان جوانان ایران رایج بود. این ترکیب برای آن زمان معنیدار و جذاب بود (مبارزه علیه استبدادِ شاه، عدالت اجتماعی، دینگرایی انقلابی).
با تحول گفتمان رایج در جهان و تغییرات ژئوپلیتیک در منطقه، ایدئولوژی دیگری که بیش از پیش بر هویت غالب تاریخی/باستانی ایرانیان تمرکز دارد رشد کرد و در بین جوانان ایرانی پرطرفدار شد. گفتمان «بازگشت به پیشینهٔ باستانی» همسو با موج ملیگرایی افراطی سالهای اخیر در برخی کشورهای غربی است. برخی گرایشات درون گفتمان باستانگرایی ایرانی تحت حمایت گروههای راست افراطی در کشورهای غربی و اسرائیل قرار گرفتهاند و به سمت عنصر تند هویتی و حتی نژادپرستانه متمایل شدهاند.
این واقعیت را اما نباید نادیده گرفت که بین «گفتمان هویتی و باستانگرایی» و «فاشیسمِ سازمانیافته با توانِ نظامی» فاصلهٔ بزرگی وجود دارد. اولی در فضای فرهنگی و شبکهای پدیدار میشود و دومی مستلزم امکانات مالی، آموزش نظامی، و سازوکارهای اطلاعاتی و مهندسی سیاسی-امنیتی پیچیده است. تبدیل گفتمان هویتی و باستانگرا به یک نیروی فاشیستی دارای توان نظامی در فضای سیاسی-امنیتی ایران فقط و فقط با دخالت و هدایت یک کانون قدرت خارجی امکانپذیر است که سیاستهای جهانی و منطقه ای آن ایجاب میکند که از چنین گروهی از ایرانیان برای تأمین منافع خود در ایران استفاده کند. در دوره پهلوی منابع تغذیه ایدئولوژیک گروههای معتقد به مشی مسلحانه به گونه بود که صورتبندی ایدئولوژیک یک گروه مسلح موفق را به سمت شکلدهی مجاهدین خلق در قالب یک سازمان دارای ایدئولوژی مارکسیستی_اسلامی سوق داد. امروز اما منابع تغذیه ایدئولوژیک برای ایجاد یک گروه موثر معتقد به مشی مسلحانه به گونهای است که باستانگرایی فاشیستی را ایجاب میکند.
ج) نقش دستگاههای امنیتی: از بهرهبرداری تا تشکیل گروههای معتقد به مشی مسلحانه
دستگاه امنیتی خود رژیم، خودش به گروههای دارای مشی مسلحانه بال و پر میدهد و با آنها بازی میکند. رادیکال کردن مخالفان یک الگوی شناختهشده در تاریخ سیاسی ایران است که توسط نهادهای امنیتی هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی استفاده شده است. دستگاه امنیتی با تحریک یا تسهیل ظهور گروههای افراطی، به اهداف سیاسی کوتاهمدتی می رسد که شامل تفکیک و تضعیف اپوزیسیون و مشروعیتزدایی از مخالفان میشود.
همکاری مستقیم و البته پنهان گروهی درون دستگاه امنیتی ایران با بازیگران خارجی شرط موفقیت این الگو است. این دقیقا یکی از سرپلهایی است که مسئولان اطلاعاتی رژیم برای توجیه همکاری با سرویس های اطلاعاتی به ظاهر متخاصم برای رهبران سیاسی رژیم از آن استفاده میکنند. بازیگر داخلی (دستگاه امنیتی رژیم) از رهبران سیاسی رژیم مجوزی دریافت میکند تا در هماهنگی با بازیگران خارجی (سرویسهای اطلاعاتی به ظاهر متخاصم) گروههایی را به وجود بیاورد یا تقویت کند که برای حفظ رژیم مفیدند.
استفادهٔ تاکتیکی از گروههای خشونتورز و نمایش گسترده آنها در دستور کار نهادهای امنیتی ایران در دوره پهلوی و جمهوری اسلامی بوده است. دستگاه امنیتی از وجود گروههایی با ظاهر افراطی بهره میبرد تا مخالفتهای معتدل را منزوی کند، چهرهٔ ترسناکی از مخالفان بسازد، و نهایتا مردم عادی را از پیوستن به اقدامی عملی برای سرنگونی رژیم منصرف کند.
در دوران پهلوی، تشکیلات پرویز ثابتی نشان داد که ساختار امنیتی خود رژیم چگونه میتواند بازیگران مهم شکلدهندهٔ فضای سیاسی را دستکاری کند و با برجسته کردن یا حتی ایجاد گروههای مسلح مسیر تحولات کشور را به سمتی کاملا غیرهمسو با منافع عموم مردم ایران بکشاند.
ج) آیا «نسخهٔ جدید مجاهدین» در حال ظهور است؟
ادعای وجود «لشگری از ایرانیان باستانگرا-فاشیست که توسط کشورهای خارجی آموزش میبینند» تا قبل از جنگ ۱۲ روزه به سادگی قابل اثبات نبود. این ادعا اما اکنون با دلایل فراوانی قابل اثبات است. دلایل من برای اثبات وجود چنین تشکیلاتی سه جزء دارد که هر یک را به تفکیک توضیح می دهم:
۱. وجود جریان باستانگرا-فاشیستی معقتد به مشی مسلحانه در میان ایرانیان انکارناپذیر است.
قبلا شواهدی از رشد گفتمانهای هویتی در شبکههای مجازی با محتوای افراطی و حضور جریانهای ناسیونالیستی تند در میان بخشی از جوانان در داخل و بخشی از دیاسپورا وجود داشت اما اینکه این «گفتمان» عملا مایل به مشی مسلحانه شده و در حال تبدیل شدن به یک «تشکیلات نظامی» است قابل اثبات نبود. در جنگ ۱۲ روزه معلوم شد که بخشی از تشکیلات سلطنت طلبان دارای مشی مسلحانه شده و مبارزه مسلحانه را تنها راه سرنگونی جمهوری اسلامی می داند.
۲. آموزش و سازماندهی نظامی یک گروه ملی گرای معتقد به مشی مسلحانه از سوی دولتهای خارجی و مشخصا اسرائیل کاملا قابل اثبات است.
چنین ادعایی بسیار جدی است و نیازمند مدارک اطلاعاتی یا مستندات میدانی قوی (تصاویر، اسناد، افشاگریهای اطلاعاتی مستقل) است که طبیعتا برای افرادی مثل من قابل دسترسی نیست. تا زمانی که سند گذار (دفترچه دوران اضطرار) توسط تشکیلات پهلوی منتشر نشده بود، مستند متقنی برای اثبات این ادعا وجود نداشت اما این سند کار را تمام کرد و وجود یک گروه نظامی «آموزشدیده» را اثبات کرد. در این سند به صراحت گفته شده که نیروهایی از بین ایرانیان در حال آموزش دیدن هستند تا برای مبارزه مسلحانه با رژیم و سپس تثبیت اوضاع امنیتی و نظامی پس از سقوط جمهوری اسلامی وارد ایران شوند. در این سند به صراحت از استقرار یک خط آتش در شهرهای بزرگی مثل تهران و اصفهان و استانهای مرزی ایران سخن گفته شده است. همچنین، اعلام تشکیلاتی با راههای ارتباطی امن برای ارتباطگیری با نظامیان ایرانی توسط شخص رضا پهلوی در بحبوحه جنگ نشان داد که سلطنتطلبان دیگر نه یک گروه سیاسی بلکه یک تشکیلات امنیتی-اطلاعاتی آموزش دیده هستند.
۳. همکاری دستگاه امنیتی ایران با این جریان بهقصد هدایت تحولات ایران هم مشهود است. دستگاه امنیتی ایران از منظر تاکتیکی از وجود یک جریان معتقد به مشی مسلحانه بهره میبرد. در جنگ ۱۲ روزه رژیم دقیقا همان بهرهای را از این جریان برد که در دهه شصت از وجود سازمان مجاهدین خلق و نهایتا عملیات فروغ جاویدان میبرد. دستگاه امنیتی رژیم دریافته که ظرفیت بالقوه برای شکلگیری گروههای خشونتطلب باستانگرا در ایران وجود دارد اما فاصلهٔ میان گفتمان باستانگرایانه و یک جنبش نظامی سازمانیافته را باید با همان روش پرویز ثابتی پر کند. اعزام تعداد زیادی از عناصری که سابقه روشن همکاری با دستگاه امنیتی رژیم را دارند به خارج برای تغییر مشی گروههای سلطنتطلب و بردن آنها به فاز نظامی یکی از موثرترین تاکتیکهای رژیم بوده است. این افراد که خود تا چندی پیش از ستونهای دستگاه تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی بودهاند اکنون در بین سلطنتطلبان جولان میدهند و از حق مردم ایران برای مبارزه مسلحانه با رژیم و لزوم همراهی با اسرائیل برای حمله به ایران صحبت میکنند. مهدی نصیری نمونه بارز این افراد است اما تعداد این افراد بسیار بیشتر است.
د) بررسی تاریخی سرنوشت جنبشهای مسلحانه در ایران
تجربهٔ گذشته نشان میدهد که حتی اگر گروههای مسلح کارآمدی مثل مجاهدین خلق هم تشکیل شوند و در مقاطعی پایههای یک رژیم مثل رژیم پهلوی یا جمهوری اسلامی را سست کنند، نتیجهٔ نهایی به هیچ وجه تحقق رؤیای بنیانگذاران این نوع گروهها نیست. در پایان دهه ۵۰ خورشیدی، ترکیبی از نیروهای مذهبی-سیاسی متعلق به طبقه زرسالاران مذهبی سرانجام مسند قدرت را تصاحب کرد و مجاهدین خلق مسلح و آموزش دیده و پرانگیزه نتوانستند آنچه را که میخواستند بهدست آورند. در تاریخ ایران مجاهدین خلق به عنوان «بازنده» ثبت شدهاند که علی رغم جانفشانیهای اعضایش نهایتا به عنوان گروهی منفور در بین ایرانیان شناخته میشود. سرنوشت این گروه و گروههای کوچکتر مشابه نشان میدهد که ظهور یک گروه رادیکال با مشی مسلحانه میتواند نظام را تضعیف کند اما خلأ سیاسی اغلب توسط نیرویی دیگر پر میشود نه لزوماً گروهی که نخستین و احتمالا موثرترین ضربه را زده است.
برای اینکه یک جنبش جانشین در ایران حقانیت بیابد و حمایت اجتماعی لازم را کسب کند، باید دو خصوصیت را داشته باشد: اول ایدئولوژی یا روایت اجتماعیای که برای بخش قابلتوجهی از مردم مقبول و قابل بازیساز باشد و دوم توان ایجاد سازوکارهای اجرایی و امنیتی (یا حداقل توافق با بخشی از نخبگان امنیت-نظامی رژیم در حال فروپاشی). در دههٔ ۵۷، اسلام سیاسی خمینی چنین ترکیبی از مشروعیت مردمی و نزدیکی و توافق با بخشی از نیروهای امنیتی-نظامی را دارا شد و توانست نعش قدرت را از کف خیابانهای ایران جمع کند. جنبش سیاسی-نظامی فاشیستهای باستانگرا ابدا چنین توانی ندارد و قطعا به همان سرنوشت مجاهدین خلق در ایران دچار خواهد شد. فاشیستهای باستانگرا که رسما مشی مسلحانه در پیش گرفته و علنا از رفتار «ساواکگونه» در سیاست داخلی صحبت میکنند اساسا به نیمی از موفقیت مجاهدین خلق هم نخواهند رسید. این گروه ممکن است پایههای رژیم را سست کند اما برای اینکه بتواند جایگزین آن شود باید دو ویژگی داشته باشد که هیچ کدام را ندارد. ایدئولوژی این گروه مورد قبول بیشتر مردم ایران نیست و حمایت و همکاری واقعی بخشی از نیروهای نظامی و امنیتی ایران را هم ندارد. یک ایدئولوژی «فاشیستِ باستانگرا» هرگز نمیتواند این ویژگیها را در ایران کسب کند.
ایدئولوژیِ باستانگرا ـ فاشیستی بهلحاظ نمادین ممکن است در بخشی از دیاسپورا یا میان برخی جوانان ایران پاسخ احساسی بیابد، اما تبدیل این حس هویتی به یک ایدئولوژی که مورد قبول بیشتر مردم ایران باشد بسیار دشوار است زیرا بخش قابلتوجهی از جامعهٔ ایران به طبقات اجتماعی خود و واقعیتهای زیستی روزمره اهمیت میدهد که با روایتهای صرفاً بهروزشدهٔ باستانگرایی همپوشانی ندارد.
سلطنت طلبان دقیقا مثل مجاهدین خلق در دام دستگاه امنیتی رژیم افتادهاند. یکی از تاکتیکهایی که میتواند مردم را از یک گروه دور کند، نشاندادن چهرهٔ افراطی از آنان است. این همان منطق دستگاه امنیتی در استفاده از گروههای افراطی است که سلطنت طلبان دقیقا در دام آن افتاده اند. دستگاه امنیتی توانسته فاشیستهای باستانگرا را بهعنوان نمایندهٔ اصلی مخالفان جا بیندازد و از این طریق ظرفیت تحرک همگانی اپوزیسیون را کاهش داده است.
سلطنتطلبان در جذب نیروهای امنیتی و نظامی رژیم هم هیچ توفیقی نداشتهاند. نیروی امنیتی فعلی جمهوری اسلامی (نظیر سپاه و نهادهای وابسته) هم منابع و هم اهرمهای کنترلی مستقلی دارند که اجازه نمیدهد این نهادها به همکاری با سلطنتطلبان روی بیاورند. از همه مهمتر، مشی مسلحانه یعنی درگیری مستقیم و تهدید جانی علنی علیه همین نیروها. همانطور که مجاهدین خلق نتوانستند با بدنه ساواک و نیروهای نظامی ایران در دوره پهلوی ارتباط بگیرند، نیروهای فاشیست باستانگرا هم نمیتوانند با کسانی که رسما و علنا خواهان کشتن آنها هستند ارتباط بگیرند.
نتیجه گیری و جمع بندی:
بنبست سیاسی و سرکوب طولانیمدت بهوضوح زمینهساز گرایش بخشی از جامعه ایران به خشونت و مشی مسلحانه شده است. تجربه مجاهدین خلق نشان میدهد که این مسیر بهسرعت میتواند فرقهای و وابسته به بازیگران خارجی شود. در شرایط امروز ایران هم شاهد ظهور گفتمانی باستانگرا-فاشیستی هستیم که در حال تبدیل شدن از یک گفتمان سیاسی-اجتماعی به نیرویی نظامی و آموزشدیده است که می خواهد با مبارزه مسلحانه جایگزین رژیم جمهوری اسلامی شود.
پدیده «باستانگرایان فاشیست آموزش نظامی دیده» پیامدهای شدیدی برای جامعه ایران دارد و مسیر ایران را به همان سمتی میبرد که فعالیتهای گروههایی مثل مجاهدین خلق در دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی برد.
افزایش سرکوب و مشروعیتزدایی بیشتر اپوزیسیون در کنار منزوی کردن اپوزیسیون غیرخشونتطلب، دو قطبیشدن فضای اجتماعی و منحصر شدن راه حل به تسلیم یا تن دادن به خشونت خیابانی، استفادهٔ تبلیغاتی رژیم برای تثبیت مشروعیت خود در برابر تهدید «فاشیستی» و در نتیجه طولانیتر شدن عمر رژیم از جمله تبعات فوری و مستقیم ظهور این پدیده است.
شکست این گروه پس از سست کردن پایههای نظم و انتقال قدرت جمهوری اسلامی راه را برای قبضه کردن ایران توسط نیروی دیگری باز میکند که برخلاف آرمان اولیهٔ بدنه طرفداران این گروه خواهد بود.





11 پاسخ
ارجاع میدهم که لنین بعنوان رهبر بلشویکها و نویسنده بیش از ۳۵۰ کتاب و صد ها مقاله در رویارویی با تزار از خاندان رومانوف حاکم بر روسیه صراحتا به جنگ مسلحانه و رویارویی قهرآمیز بعنوان تنها راه سرنگونی اذعان میدارد و بخشی از رفقای سیاسی خود که مخالف او گشته بودند دیکر نه تنها در جبهه سرنگونی تزار نبودند بلکه مخالف او دشمن وی گردیدند، لنین همواره به نقش نیروی پیشتاز و مسلح معتقد بود و پیشاهنگ انقلاب تودهای را نمایندگی میکرد و زمانیکه از تبعیدگاه خود در سوئیس را ترک میکرد کتاب تزهای آوریل را تالیف نمود که بسیار باارزش است و حتما مطالعه آن کتاب را به دوستان چه چپ و چه مذهبی پیشنهاد میکنم و در انقلابی هم که گاندی بهعنوان رهبر آن شناخته شده بود ضمن اعتقاد به خشونت پرهیزی اساس و رکن مبارزاتش را تشکیل میداد اما او نیز صراحتا به مقابله قهری بعنوان یک ابزاری که ناگزیر از انجام آن هستند سخن بمیان آورده بود
ایشان حرفهای جمهوری اسلامی و اتهاماتی پوچ را بیان میکنند:”ظهور این ایدئولوژی در بین گروههایی که خود را سلطنتطلب معرفی میکنند از چند سال پیش قابل تشخیص بود اما پیش از جنگ ۱۲ روزه، اثبات وجود نسخهٔ نظامیشده و آموزشدیدهٔ این تشکیلات آسان نبود. جنگ ۱۲ روزه نشان داد طرفداران این ایدئولوژی در قالب یک تشکیلات نظامی، در سطح بسیار حرفهای و عالی آموزش دیده و تجهیز شدهاند. ” از کسیکه از دانشگاه امام صادق بیرون آمده بیشتر از این انتظار نمیرود.
با درود خدمت شما آقای کیانوش رزاقی و سپاسگزارم از متن ارسالی شما زیرا بهانه ای شد برای عرض نظراتم در رابطه با مبارزه مسلحانه بعنوان یک شیوه تحمیلی از جانب قدرت سیاسی حاکم .
من ابتدا خدمت عرض کنم که بعنوان یک کمونیست نظراتم را اعلام میدارم تا دفاع تلویحی من از مجاهدین خلق این شبهه را در ذهن شما و دیگر عزیزانی که مطالب مرا میخوانند ایجاد نشود
همانگونه که خود مستحضر و اعلام داشتید بسته شدن و یا بسته بودن فضای سیاسی منجر به اتخاذ شیوه مبارزاتی متناسب باشرایط سیاسی وقت میگردد و بعبارتی تحلیل مشخص از شرایط مشخص ما را در چگونگی انتخاب یاری میرساند شما را به انقلاب اکتبر بعنوان یک سند رسمی از مهمترین انقلاب جهان که منجر به تقسیم جهان به دو اردوگاه سوسیالیزم و امپریالیزم گردید
با درود
اول/ هر کاربر محترمی، برداشت خود را از این مقاله عنوان میکند، و من نیز. دوم/ اینکه آقای رزاقی باورمند به مبارزه بدون خشونت است، نظر اوست، و بسیاری نیز با ایشان همنظر. سوم/ نگاه او به جریان های سیاسی حکومت سلطنتی و اسلامی، عناصری از واقعیت را در خود دارد. چهارم/ برداشت من از این مقاله، تاکید نویسنده بر دو نکته است. نکته اول: افشای جریان فاشیستی باستانگرا. نکته دوم : تدابیر و اهداف نیروهای امنیتی/اطلاعاتی حکومت ها، برای نفوذ، به انحراف کشاندن، تلاشی و خنثاسازی مبارزه نیروهای مخالف این حکومت هاست. این نکات هم اصولی و منطقی ودرستند. پنجم/ هیچ جریانی نمیتواند به تاکتیک و استراتژی مناسبی برای تاثیر گذاری بر روندهای جامعه خود دست یابد، مگر اینکه ابتدا گذشته ( و از جمله گذشته خود و جریان خود) را به نقد بنشیند. وقتتان خوش!
این مطلب شرم آور است.
معلوم نیست [ اخبار روز سایت خبری سیاسی چپ ] باز نشر این مطلب را چگونه توجیه می کند؟
نویسنده ای که معلوم نیست از کدام خراب شده ای آمده ست نوشته : ” مبارزه مسلحانه علاوه بر انگیزه و روایت ایدئولوژیک (موارد ۱ و ۲)، نیازمند پول، آموزش و حمایت اطلاعاتی و تسلیحاتی است. این امکانات در ایران فقط از طریق ارتباط گرفتن با یک دولت بیگانه قابل دسترسی است. تمام گروههای مسلح در دوره پهلوی با دولتهای بیگانه مرتبط بودند….. ”
از این بی در و پیکر تر نمی توان برای کل جنبش ضد استبدادی بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ پرونده سازی کرد.
تعداد افراد و جریاناتی که علاقه دارند چپ انقلابی و رادیکال را با صد من چسب به مجاهد و اصلاح طلب و سلطنت طلب بچسبانند شروع به خودنمایی کرده اند.
کمی آنها را بتراشی یا حکومتی و رانده شده از حکومت و یا “چپ” مقاومتی از آب در می آیند، که یک در میان “علم و دانش” خود را به رخ میکشند. یکی با جدول و نمودار و…. که بی اختیار یادآور ملای ده است که با کشیدن عکس مار خودنمایی میکند. دیگری با دستکاری و تحریف تاریخ و اتهام زنی …. تا جاییکه نویسنده مینویسد:
“تشکیلات پرویز ثابتی به صورت هدایت مستقیم و بصورت بهره برداری به گروه های خشونت ورز بال و پر میداده و اقدام به تاسیس چنین گروه هایی میکرده”
و این نوشته را ۳ بار تکرار کرده! عجب زمانه ای شده
نویسنده همان حرفهای ثابتی-شاه را تکرار میکند:”ارتجاع سرخ و سیاه”،”مارکسیستهای اسلامی”،”دریافت پول و اسلحه از چین و شوروی”، “ما زندانی سیاسی نداریم، آنها تروریست هستند”از مقاله:
“در تاریخ سیاسی ایران که توسط نهادها،دستگاه های امنیتی هر دو رژیم پهلوی و ج.ا خود رژیم از بهرهبرداری تا تشکیل گروههای معتقد به مشی مسلحانه بال و پر میدهد و با آنها بازی میکند”! واقعا جای شرم دارد!
اتهامهایی که در دهه ۵۰ به مبارزین چپ و انقلابیون وارد میکردند،دهه ۶۰ تبدیل به ”منافق،قیام مسلحانه، ارتداد از اسلام و قرآن، شرکت در خانه های تیمی،مفسدفی الارض،باغی،محارب با خدا،استهزا قراردادن احکام اسلامی،داشتن کتب و نشریات ضاله…” گردید و کشتار بیشمار!
کودتا-اختناق-دیکتاتوری-سرکوب،مبارزه مسلحانه را در زمان شاه-شیخ(بخصوص کردستان)به انان تحمیل کرد!
سچفخا،…و مجاهدین اولیه(وبعد م.ل)انسانهای صادق و شریفی بودند که دهه های ۵۰-۴۰ جانانه علیه ارتجاع-امپریالیسم و کنار رزمندگان فلسطین ضدصهیونیسم جنگیدند.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین را خشونت ورز و خشونت طلب (بخوان تروریست) نامیدن وقیحانه ترین دیدگاهی است که پیش از این فقط از دهان نامبارک امپریالیستها و نوکرانش از شاه گرفته تا سران ساواک بیرون زده بود! و وقیحانه تر آنکه ،برای نخستین بار این نوسنده ملعوم الحال آن عزیزان را آلت دست و دست پروده ساواک شاه و همچنین اجیر شده قدرتهای خارجی قلمداد می نماید. این نوشته را بدون تردید ساواما دیکته نموده است. بنیانگذاران مجاهدین به وحدت وجود باورمند بودند و کسانی که درک درستی از اندیشه وحدت وجود ندارند فکر می کنند که باورهای بنیانگذاران مجاهدین، التقاطی بوده و معجونی از مارکسیسم و اسلام است! بنیانگذاران مجاهدین ایدئولوژی پرولتاریا را پذیرفته و برای دست یابی جامعه بی طبقه جان برکف قدم به میدان مبارزه نمودند. ایده های آنان از بسیاری جهات با ایده های گروه احمدزاده-پویان همسو بود آیا اخبار روز که این نوشته را نشر نمود فکر می کند که گروه احمدزاده-پویان هم تروریست و دست پرورده ساواک و قدرتهای خارجی بودند!
ایده نگارنده متن با واقعیت جامعه نمی خواند نسل جدید که خود را در جنبش زن زندگی آزادی نشان داد هیچ همخوانی با نگرش چماقداری پهلوی چی ها و یا مجاهدین رجوی ندارند
این دو تشکل هم می دانند نباید روی حرکات داخل بنفع خودشان حساب باز کنند به همین خاطر است
هر دو تشکیل یک نوع رقبا با هم دارند که مورد توجه اسرائیل و امریکا قرار گیرند چنانچه با حمله نظامی حکومت حاکم را ساقط کردند آنها را روی کار بیاورند و…