
جهان تاکنون شاهد تقسیمات گوناگونی بوده است: کشورهای استعمارگر و مناطق مستعمراتی، جهان سوسیالیسم و دنیای سرمایهداری، بلوک دولتهای فاشیستی و ضدّفاشیسم، ممالک پیشرفته و در حال توسعه و اخیراً تقسیمبندی شمال و جنوب. هر یک از این تقسیمات، ضمن آنکه بازتاب تضادهایی بر اساس منافع بودهاند، از نظر جغرافیایی نیز با بخشهای مشخصی از کرهٔ زمین انطباق داشتهاند. اما در دو سال گذشته و بهویژه در چند ماه اخیر، جهان درگیر دو رویداد تعیینکننده بوده است که تقسیم جدیدی را فراِ روی بشریت قرار داده است.
اگر تقدم و تأخر این دو رخداد را از نظر تاریخی رعایت کنیم، نخستین تحول آغاز جنگ غزه و دومین، انتخاب مجدد ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا است. یک وجه از این تقسیم جدیدِ حاصلِ همپوشانی این دو رخداد در قالب تکوین جهانی تحت عنوان «جهان دگرستیز» و وجه دیگر، در تقابل با آن، شکلگیری جریانی دیگر تحت عنوان «جهان دگرخواه» است.
سرکردگان «جهان دگرستیز» هرچند منشأهای مکانی روشنی دارند و شامل کشورهای ایالات متحده و اسرائیل میشوند، اما این نگرش متحدین آشکار و پنهانی در نقاط مختلف دیگر نیز دارد. لازم است تأکید شود که این گزاره فقط ناظر بر خاستگاه پیروان این پدیده بهعنوان یک جهانبینی و دستگاه نظری است و بدیهی است که نمیتوان کلیت سکنهٔ سرزمینهای مورد اشاره را ذیل این دستهبندی قرار داد.
تفاوتهای این دو جهان محدود به ماهیت طرفهای متخاصم نیست. «جهان دگرخواه» برخلاف جهانِ رودرروی خود نه قابلیت انتساب به سرزمینهای خاصی را دارد و نه در چارچوبِ جهانبینی معینی میگنجد؛ صرفاً شامل انبوهی از جمعیت در مقیاس کرهٔ زمین است که بهرغم تمامی تفاوتها تنها یک ویژگی آنها را به یکدیگر وصل میکند: احساس رنجش از رنج انسانهایی بیپناه در فلسطین اشغالی و بهخصوص غزه.
هرچند تاریخ، مواردی از همدلی انسانهای دگرخواه حول مسائل مشخص—از قبیل واکنش به جنگ ویتنام—را قبلاً نیز به خود دیده است، اما آنچه میان همنواییهایی از این دست و همدلی اخیر پیرامون نسلکشی اسرائیل تفاوت معناداری ایجاد میکند، دامنهٔ شمولیت بسیار قویتر جهانی به دلیل عمق فاجعه، در کنار ظهور فضای مجازی و ناتوانی دفاعی بهغایت تراژیک قربانیان از یکسو، و استراتژی جریانهای دگرستیز از سوی دیگر است.
آنچه اکنون از جانب اینان تعقیب میشود، جنگ برای پیروزی بر یک ملت نیست. چنانکه خواهیم دید، این جنگ آمادهسازیِ جهان برای پذیرشِ فرمانرواییِ یک قوم بر غربِ آسیا و حتی فراتر از آن، بر تمامی منابع و کریدورهای آبی ـ خاکیِ منطقه، به هر قیمت است. تجاوز نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران و حملهٔ هوایی اسرائیل به قطر نیز در همین چارچوب قابل بررسی است.
تفاوت دیگر این دو جهان، در پایگاه فکریِ آنهاست. «جهان دگرستیز» در این نوشتار بارِ معنایی فراتر از تعاریف روانشناسانه دارد و، چنانکه پیشتر اشاره شد، معرف و دربرگیرندهٔ گروههایی است که بهرغم پارهای تمایزات از حیث سرزمین، تاریخ، نژاد، زبان و… از یک الگوی عقیدتی پیروی میکنند؛ و آن، پابندی به یک ایدئولوژیِ آخرالزمانی است.
کانون این ایدئولوژی بر تاسیس «اسرائیل بزرگ» توسط قومِ برگزیده استوار است. هرچند این پروژه همواره در دستور کار جریانات راست افراطی صهیونیستی در اسرائیل و حامیان آنها در کانونهای قدرت ایالات متحده قرار داشته است، اما تا قبل از جنگِ غزه و برآمد مجددِ ترامپ، عمدتاً متعلق به محافلِ مذهبی پیرامون حاکمیتِ اسرائیل و آمریکا (دولتهای پنهان) بود و بهندرت از جانب مقامات سیاسی مسئول بهصراحت بیان شده بود. اما با وقوعِ دو رخدادِ مورد اشاره، پروژهٔ «اسرائیل بزرگ» از حاشیهٔ سیاست به متن کشیده شد؛ بهطوریکه ترامپ با مقایسهٔ نوکِ خودکار و میزِ کارش بهروشنی از کوچک بودنِ کشورِ اسرائیل نسبت به همسایگانش سخن گفت و نتانیاهو نیز در یک مصاحبهٔ تلویزیونی اعتقاد راسخ خود به تحقق چنین آرزویی را بیان کرد. پس از این اظهارات، زمزمهٔ تغییر مرزهای اسرائیل—حتی فراتر از کرانهٔ باختری و نوار غزه—از جانب تعدادی از نمایندگان جمهوریخواه کنگرهٔ آمریکا، سفیر آمریکا در اسرائیل و ترکیه و اعضای کابینهٔ نتانیاهو مطرح شد؛ تا جایی که نمایندهٔ ویژهٔ ترامپ در امور خاورمیانه اخیراً در یک مصاحبه هویت و اصالت کشورهای عربی خاورمیانه را زیر سؤال برد و با انکار شکلگیری دولت-ملت در این منطقه، آنها را مجموعهای از قبایل گسیخته توصیف کرد که در ورای چسبندگی با غرب هیچ چیزی برای عرضه ندارند.
استراتژی دیگری که اسرائیل همسو با ایدهٔ «اسرائیل بزرگ» دنبال کرده است، ایجاد «کریدور یادالان داوود» است. هرچند این رژیم بهطور رسمی استراتژی تحت این عنوان را تأیید نکرده است، اما ناظران منطقهای با توجه به مجموعهای از شواهد—از قبیل حملات مداوم و استقرارهای نظامی در بلندیهای جولان اشغالی و حمایت از مناطق حائل در جنوبِ سوریه—به این نتیجه رسیدهاند که اسرائیل قصد دارد از طریق بلندیهای جولان خود را به رود فرات برساند. این مسیر از استانهای درعا، سویدا، التنف، دیرالزور و منطقهٔ مرزی البوکمال در مرز عراق و سوریه عبور میکند و یک کانال راهبردی برای نفوذ زمینیِ اسرائیل به قلبِ غربِ آسیا فراهم میآورد.
چنانکه اشاره شد، این سیاستهای توسعهطلبانه عمری به قدمتِ دولتِ اسرائیل دارند و منشأ آنها با آموزههای دینی در ارتباط است که تا قبل از به قدرت رسیدنِ مسیحیانِ انجیلی در ایالات متحده به رهبریِ ترامپ، حضوری غیرعلنی در سیاستگذاریهای این کشور در ارتباط با اسرائیل داشتند و عموماً در خفا یا با توسل به پوششهای گوناگون انجام میشدند. بهطوریکه از دیدگاه بسیاری از صاحبنظران سیاسی حتی تهاجم نظامی به عراق، لیبی و سوریه نیز که به دلایل واهی و بیپایه انجام شدند، در واقع در راستای زمینهسازی برای تحقق این اهداف بلندپروازانه عملی شدهاند.
آنچه دورهٔ کنونیِ رابطهٔ آمریکا و اسرائیل را از تمامی ادوار قبل از آن متمایز میکند، اتحاد عملِ آنها حول همین نگاهِ آخرالزمانی به موضوعات سیاسی جهان و بهویژه خاورمیانه و بیانِ بدون لکنتِ آن است. این رویکرد همواره جایگاهی نیرومند در ساختار سیاسی جامعهٔ اسرائیل داشته و بهعنوان پایگاه ایدئولوژیک قدرت عمل کرده است؛ اما در دورههایی که دولت در اختیار احزاب راست افراطی بوده، برآمدی قویتر یافته است. شواهدِ تأییدکنندهٔ این نگرش را میتوان به فراوانی در سخنان و عملکرد دستگاههای تصمیمگیریِ دو کشور اسرائیل و ایالات متحده یافت: جهانبینیِ نتانیاهو و اعضای کابینهٔ او، اکثریت نمایندگان در دستگاه قانونگذاری (کنست)، مانیفست احزابی که از آن آمدهاند و فیلمهایی که از ملاقاتِ سران دولت و این احزاب با خاخامهای بلندپایه منتشر شده است، بخشهایی از همین شواهد است. همچنین سخنرانیِ پُرشورِ سفیر آمریکا با حضور وزیر خارجه و پنجاه نفر از اعضای جمهوریخواهان کنگره در اسرائیل که بهصراحت قوم یهود را «فرشتهٔ نجات بشریت» دانست، دلیلی قویتر بر صحتِ ادعای مطرح شده است. طرفه آنکه این جلسه همزمان با اجلاس کشورهای اسلامی و عرب در قطر و در اعتراض به حملهٔ هوایی اسرائیل به این کشور برگزار شد.
با نفوذترین سناتورهای آمریکایی بارها برای توجیهِ حمایت بیچون و چرا از اسرائیل به کتابِ مقدس ارجاع دادهاند. نتانیاهو از تمدنِ مسیحی-یهودی سخن میگوید و پروپاگاندای صهیونیستی در حال جاانداختنِ «یهودا و سامره» بهجای «کرانهٔ باختری» است؛ عنوانی که حتی نخستوزیر اسرائیل در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل از آن استفاده کرد.
جرد کوشنر، دامادِ ترامپ که یهودی است و دخترِ ترامپ نیز به این دین گرویده است، رابطهای دیرینه با راستترین مقامات اسرائیلی از جمله نتانیاهو دارد و نقشِ واسطهگریِ صهیونیستها در نظام تصمیمگیریِ ایالات متحده را ایفا میکند. وزیر دفاع آمریکا کلمهٔ «کافر» و تقدیسِ جنگهای صلیبی را بر بازوی خود خالکوبی کرده است. چارلی کرک، راستگرای معروف آمریکایی که ترور شد و در زمرهٔ نظریهپردازان این جریان و همواره مورد حمایت ترامپ و طیف وسیعی از طرفداران او بود، پیروزی نهایی قوم یهود در نبرد «آرماگدون» را پیششرطِ ظهور مجددِ مسیح ارزیابی میکرد. ترامپ در مراسمِ بزرگداشتِ این شخص گفت: «ما باید دین را به آمریکا بازگردانیم و میخواهیم خداوند را به سرزمینِ زیبای خودمان بازگردانیم به شکلی که هرگز پیش از این نبوده است.» گرایشِ ترامپ و جماعت قابلتوجهی از سیاستمداران و سرمایهداران آمریکایی به مذهب اساساً از جنسِ اعتقاداتِ مرسومِ افرادِ محافظهکار نیست؛ چنانکه بسیاری از اینان—از جمله خودِ ترامپ—در زمرهٔ فاسدترینها از نظر اخلاقیاند. پروندهٔ «جفری اپستین» و جزیرهٔ او آینهٔ تمامنمای بسیاری از این انسانهای متدین است.
اینان که زمانی جامعهٔ آمریکا را دژِ مستحکمِ دفاع از سکولاریسم و آزادیهای فردی و مدنی در سطح جهان میدانستند و از این بابت به خود میبالیدند، اکنون به سرکردگیِ ترامپ و با حمایتِ کنگره آشکارا بیرقِ مبارزه با این ارزشها را برافراشته و خواستار مداخلهٔ همهجانبهٔ دین در سیاست و امور مدنی و اجتماعی هستند و جهانیان را نیز به این امر تشویق میکنند؛ ذکرِ مصداقهای این روند بهدلیلِ فراوانی به تطویل مطلب میانجامد.
ایالات متحده همیشه یک شریک استراتژیک برای اسرائیل بوده است، اما محافلِ صهیونیستی و مسیحیانِ اونجلیکالِ مسلط بر کانونهای اصلیِ قدرتِ مالی و رسانهای در پسِ پردهٔ سیاست هنوز شرایطِ مناسب برای رونماییِ علنی از جهانِ دلخواهِ خود را نیافته بودند که با آمدنِ ترامپ—نارسِیست و بیمار و درعینحال شارلاتان و دروغگو—مناسبترین شرایط برای پردهبرداری از افکار مالیخولیایی خود را یافتند. آنها در این شخص استعدادِ بیرحمی، مالدوستیِ فوقحریصانه همراه با فقدانِ پرنسیپ و اخلاق را تشخیص دادند؛ کسی که در عینحال پیشینهای وسیع از قانونشکنی در حوزههای اخلاقی، مالی و سیاسی در کارنامهٔ خود داشت که اسناد و مدارکِ این تخلفات میتوانست تضمینی قوی برای حرفشنوی و پیروی کامل او از استراتژیهای صهیونیسمِ جهانی باشد.
ترامپ ابتدا با ژستِ یک راستگرای پوپولیست و عظمتطلب برای آمریکا به صحنه آمد و رهبری جریانی تحت عنوان MAGA را برعهده گرفت که مخالف وارد شدن آمریکا به جنگ بود. اما خیلی زود در قامتِ فاشیستیِ جنگطلبِ با رنگ و بویِ آمریکایی ظاهر شد؛ برای همهٔ جهانیان به استثنای اسرائیل خط و نشان کشید، به ایران حملهٔ نظامی کرد، بارها یمن را مورد تهاجم قرارداد و در تدارک یورش به ونزوئلا بود؛ دیوان کیفری بینالمللی را بهخاطرِ محکومیتِ سرانِ دولتِ اسرائیل تحریم کرد؛ عضویتِ آمریکا در کلیهٔ نهادها و سازمانهای تحتِ پوششِ سازمان ملل را پایان داد؛ بسیاری از حقایقِ علمی در ارتباط با تغییراتِ آبوهوا و بیماریها را زیر سؤال برد. نظامیانِ بیاخلاقِ آمریکایی در ادارهای تحت عنوان ICE را به جان مهاجران انداخت تا غیرانسانیترین برخوردها را با کودکان، سالمندان و بیماران داشته باشند و هزاران خانواده را دچار فروپاشی نمایند. نیروهای گارد ملی را که اساساً برای مأموریتهای خارج از شهرها آموزش دیدهاند، به جنگ با بیخانمانها و افراد آسیبپذیر در خیابانهای شهرهای بزرگ آمریکا گسیل داشت. او در مدتِ چندماههٔ ریاستجمهوری خود نهبار اعلام وضعیتِ اضطراری کرده و از طریق صدور دویست فرمان اجرایی به جنگِ رسانهها، دادگاهها، دانشگاهها و نهادهای مستقلِ سیاسی و مدنی رفته و تیمی را مسئول شکایت از منتقدین و خبرنگارانِ ناهمسو با خود کرده است. انتشارِ دادههای آماری مرتبط با شاخصهای اقتصاد خرد و کلان کشور ممنوع شده تا بتواند بیمحابا در مورد موفقیتهای اقتصادیِ دولتِ خود دروغ بگوید. ترامپ بهصراحت از «پایانِ دموکراسی» در آمریکا سخن میگوید و به عملکردِ خود بهعنوان یک دیکتاتور افتخار میکند.
او و افرادِ نزدیک به او بیشرمانه از دولتها و جریانهای راستِ جهانی حمایت میکنند و با تحقیر دولتهای میانهرو اروپایی آنها را بهخاطرِ عدمِ همکاری با این محافل و عدمِ خوردِ نظامی با مهاجران مورد سرزنش قرار میدهند.
تبدیل شدنِ ترامپ به یک دیکتاتور ـ فاشیستِ ترسناک، غیرقابلاعتماد و عاری از هرگونه تعهدِ اخلاقی بخشی از رویکردِ صهیونیسمِ جهانی در راستای به اسارت گرفتنِ بزرگترین قدرتِ اقتصادی-نظامی دنیا است. آنها از این طریق و با استفاده از ظرفیتهای زورگویی، قلدرمنشانه و فریبکارانهٔ ترامپ توانستند از مفاهیمی چون «قومِ برگزیده» و «اسرائیل بزرگ»—که بهدلیلِ ماهیتِ ارتجاعی و نژادپرستانهٔ خود فرصتِ ظهورِ علنی در گفتمانهای سیاسی رسمی را نیافته بودند—قبحزدایی کنند و، چنانکه پیشتر اشاره شد، اندکاندک و از طریق عواملِ خود این مفاهیم مبتنی بر نسلکشی و پاکسازیِ قومی را وارد فضای رسانهای کنند تا بهتدریج به مقولههایی معمولی تبدیل شوند. سپس لازم بود این روند با تکیه بر اقداماتِ عملی پیامِ محکمِ خود را به گوشِ دنیا برساند؛ اتفاقی که در غزه و توسط «جهان دگرستیز» در حال وقوع است.
این جهان دارای یک بازوی سیاسی و یک بازوی نظامی است. بازوی سیاسی شامل کلیهٔ دولتها، احزاب، نهادهای سیاسی و مدنی نئوـفاشیست، اندیشکدهها و افراد با گرایشهای راستِ افراطی است که با کمکهای مالیِ بیدریغ ایالات متحده وظیفهٔ توجیه و عادیسازیِ عملکردِ آمریکا و اسرائیل را در فضای رسانهای برعهده دارند. بازوی نظامی، بهاستثنای اسرائیل که نیروی میدانی بهحساب میآید، دربرگیرندهٔ تمامی کشورهایی است که ارتشِ اسرائیل را از نظرِ تسلیحاتی و اطلاعاتی حمایت میکنند که ایالات متحده در رأسِ آنها قرار دارد و در مرحلهٔ بعد تقریباً بیشتر کشورهای پیشرفتهٔ اروپایی جای میگیرند. البته تعدادی از کشورهای عربی و حتی ترکیه نیز در مظانِ اتهامِ همکاریِ اطلاعاتی با اسرائیل قرار دارند.
با تشکیلِ این صفبندیِ نوظهور، نتانیاهو که در زمان ریاستجمهوری بایدن گرایشهایی به آتشبس در غزه بروز داده بود، فضای عمومی جهان را برای تَرَکتازیِ مناسب دید؛ لذا در تبانی با ترامپ مدّاکرت را ترک کرد و در راستای تحقق توهماتِ بیمارگونۀ خود (کوچاندنِ اجباریِ سکنه و تبدیلِ غزه به «ریویرای ترامپ») بر شدتِ جنایاتِ خود در باریکهٔ غزه افزود. سیرِ وقایع نیز نشان داد تمامِ مذاکراتی که از طریق قطر برای آتشبس صورت گرفت—از آنجا که اسرائیل به هیچیک از آنها پایبند نماند—فقط ترفندهای فریبکارانۀ مشترکِ ترامپ و نتانیاهو برای وقتکِشی و گسترش هرچهبیشتر دامنهٔ جنایتها بهمنظور رسیدن به اهدافِ شومشان بوده است. تجاوزِ نظامیِ اسرائیل به قطر جایی برای تردید در این نظر باقی نگذاشت.
سلطه، کشتار و غارت پدیدهٔ تازهای در جهان نیست؛ اینگونه اقدامات بهوفور در پروندهٔ امپریالیسمِ جهانی موجود است. اما ظهورِ «جهان دگرستیز» محصولِ دگردیسیِ نوینی است—آمیزهای از شرارتِ امپریالیستی و تحجّرِ مذهبی—که حولِ زنده کردنِ افکارِ متعفنِ چند هزار سالِ پیش شکل گرفته است. از اینرو جهانبینیِ «دگرستیزان» آمیزهای از شرارتِ امپریالیستی با تحجّرِ مذهبی است.
امپریالیسم با وارد شدن به چنین مرحلهای جبههای جدید علیه خود گشوده است: جبههای وسیع، فارغ از سرزمین و سواد و جایگاهِ اجتماعی، که هیچگاه نگرشِ سیاسیِ خاصی نداشته و ایالات متحده را از منظرِ طبقاتی و سیاستهای امپریالیستیاش قضاوت نکرده است؛ اما با مشاهدهٔ صحنههای قتلعام در غزه و مشارکتِ مستقیمِ آمریکا در آن، به سرشتِ ضدّانسانیِ این کشور پی برده و بهمثابهٔ انسانهایی خردمند و برخوردار از احساساتِ انسانی به مبارزه علیه ایالات متحده و صهیونیسمِ جهانی برخاستهاند؛ جهانی که در این نوشتار تحت عنوانِ «جهان دگرخواه» در مقابلِ «جهان دگرستیز» از آن یاد شده است.
پیامدهای رخنمای «جهان دگرستیز» در دو عرصه قابلشناسایی است. نخست اینکه سیاهکاریهای آن—که بدون هرگونه روپوش مقابلِ دیدِ جهانیان قرار گرفت—موجب شد تا صفآراییِ جدیدی هم در سطح دولتها و هم در مقیاسِ آحادِ مردم با وضوحِ کامل نمایان گردد. دولتهایی که بهصراحت مواضعِ سیاسیِ خود را به حمایت از نفیِ دولتِ فلسطین و تأییدِ کشتارِ غزه اختصاص دادهاند، از تعدادِ انگشتان یک دست فراتر نمیروند؛ اما آنانی که از ترسِ افکارِ عمومیِ مردمِ خود یا دور ماندن از تبعاتِ حقوقی و اخلاقیِ نسلکُشی، حسبِ ظاهر وحشیگری در غزه را محکوم یا «زیادهروی» میدانند، اما در خفا با ارسالِ سلاح و کمکهای اطلاعاتی به رژیمِ اشغالگر یاری میرسانند، از این منظر دستانشان به خونِ مردمِ غزه آلوده است. متأسفانه کم نیست؛ این دَوگانگی و رفتارهای کجدار و مریز خود از مشخصاتِ «جهان دگرستیز» است. البته انشقاق در این جبهه محدود به این مورد نبوده؛ بهطوریکه تعدادِ دولتهایی که موضعِ قوی علیه اسرائیل در غزه ندارند اما با رویکردهای آخرالزمانی و تشکیلِ دولتِ یهودی از نیل تا فرات همدلی نشان نمیدهند، بسیار زیاد است. لذا «جهان دگرستیز»، بنا به تعریف—که اگر هر دولت، نهاد یا فردی را که تمامیتِ آنها را نپذیرد با او در ستیز بداند—دو عضوِ دایم شاملِ دولتهای ترامپ و نتانیاهو بیشتر ندارد و بقیه دنبالچههایِ فاشیستیِ پراکنده در جهان هستند.
البته نباید از یاد برد که هرچند دولتهای پیشران در «جهان دگرستیز» از کمیتِ بالایی برخوردار نیستند، اما قدرتِ ایالات متحده ابزارهای قدرتمندی برای تحققِ اهداف در اختیارِ آنها گذاشته است. با وجود این، بهنظر میرسد که این دو دولت به دلایلی وقت را برای تغییرِ بنیادین معادلات در خاورمیانه تنگ ارزیابی میکنند و از اینرو تلاش دارند از طریق فشار و فریب بهسرعت به شکلدهیِ خاورمیانۀ دلخواه و تعیینِ تکلیفِ ایران نیز نائل آیند.
آخرین ترفند آنها در این راستا، طرحِ موسوم به «۲۰ مادهایِ ترامپ» است. این طرح که در مصاحبهٔ مطبوعاتیِ ترامپ و نتانیاهو در تاریخِ هفتمِ مهرماه از آن رونمایی شد، همان تحققِ رویای خاورمیانهٔ جدید است که به شرحِ زیر است: عدمِ تشکیل دولتِ فلسطین؛ تسلیم و خلعِ سلاحِ بدون قید و شرطِ حماس؛ خلعِ مالکیتِ سکنهٔ غزه و واگذاریِ زمینهای آنها به سرمایهگذارهای آمریکایی و اسرائیلی برای تبدیلِ باریکهٔ غزه به یک منطقهٔ آزاد و در نهایت اخراجِ تدریجیِ فلسطینیان؛ و در بهترین حالت تبدیلِ صاحبانِ واقعیِ اراضی به کارگرانِ کمپانیهای خارجی و شهروندانِ درجهٔ دوم—مشابه سرنوشتِ عربهای ساکنِ در سرزمینهای اشغالی؛ ادامهٔ حضورِ نظامیِ اسرائیل در غزه تحت عنوانِ نیروهای امنیتی و سپردنِ ادارهٔ باریکه به تکنوکراتهای فلسطینی که منظور همان مزدورهایِ آمریکا و اسرائیل است تحت رهبریِ ترامپ و تونی بلر، نخستوزیر سابقِ بریتانیا و یاورِ آمریکا در حمله به عراق.
این سناریو همان «ریویرای ترامپ» به زبانی تازه است که محتوای آن و توطئههای موجود در پسِ پرده—با ابهاماتِ عمدی—آن را به یکی از خائنانهترین طرحها برای حلّ و فصلِ موضوعِ فلسطین تبدیل نموده و اهدافی فراتر از پاککردنِ آرمانِ فلسطین از حافظهٔ جهانیان را دنبال میکند.
در تدوینِ پیشنهادِ جدید تلاش شده است همچنان بر طرحِ شکستخوردهٔ «آبراهام» تکیه شود و با نشان دادنِ «در باغِ سبز» توسعه، به فریبِ افکارِ عمومی ادامه دهند. هرچند ترامپ در معرفیِ طرح در قامتِ یک بسازبفروشِ شیاد تمامِ سعیِ خود را برای قالبکردنِ طرحِ بنجلش نمود و لابد در رایزنیهای پنهان موافقتِ تعدادی از کشورهای اروپایی را نیز جلب کرده تا از طریق اعلامِ علنیِ حمایتِ آنها، ضمن کسبِ اعتبار برای طرح، بهزعمِ خود بر سطحِ اقناعِ افکارِ عمومی جهان نیز بیفزایند. اما تردیدی نیست که این طرح حتی با خیانتِ تعدادی از کشورهای عربی هم از پیش محکوم به شکست است. آنها با آن همه تبلیغ و هیاهو در حاشیهٔ نشستِ مجمعِ عمومی سازمان ملل و به میدان آوردنِ رسانهها وانمود کردند که گویا طرحی متفاوت در آستین دارند، اما کوه موش زایید و بسیار بعید مینماید که خودشان هم امیدی به تحققِ آن داشته باشند؛ بههمین دلیل میتوان نشانههایی از یک توطئهٔ تازه و فوقالعادهٔ خطرناک را در پسِ این ماجرا تشخیص داد.
مقیاسِ کشتارها در غزه و بیرحمیهای مافوقِ تصور که جریحهدارکنندهٔ احساساتِ بشریتِ دگرخواه و نفرتِ عمومی را در پی داشته است—چنانکه اشاره شد حتی دوستانِ نزدیکِ اسرائیل نیز مجبور شدهاند لب به انتقاد بگشایند—هزینههای اجتماعی و سیاسیِ ادامهٔ عملیات در غزه را برای اسرائیل بسیار بالا برده است. لذا آنها نیازمندِ یک مانورِ صلحطلبانه برای تأثیرگذاری بر افکارِ عمومیِ جهانی بودند و برای اینکه وانمود کنند این طرحِ جدید بسیار متفاوت از طرحهای قبلی است، لازم بود آن را با هیاهو در بوق و کرنا دمند؛ حضورِ کشورهای عربی در نشستِ مجمعِ عمومیِ سازمان ملل این فرصت را در اختیارِ آنها گذاشت. این تبلیغات برای یک طرحِ تکراری و شکستخورده، شگردی شیادانه برای ادامهٔ عملیات در غزه پس از مخالفتِ حماس است؛ چنانکه چنین تهدیدی بهصراحت هم از سوی ترامپ و هم از جانبِ نتانیاهو ابراز گردیده است. این دغلکاران در پسِ یک ادعایِ صلحطلبانهٔ قلابی در پیِ تداومِ کشتار هستند.
اما آنان هنوز نمیخواهند قدرتِ «جهان دگرخواه» را باور کنند: انسانهای اخلاقمداری که فارغ از منافعِ ایدئولوژیک، طبقاتی، حزبی و… و صرفاً به دلایلِ بشرخواهانه نسبت به همنوعان رنجدیدهٔ خود احساسِ همبستگی میکنند. تظاهراتِ چندصد هزارنفری در اقصی نقاطِ جهان تدارک میبینند، تعرضِ بیشَرمانه و خشونتآمیزِ پلیس حتی به قیمتِ بازداشت و مصدومیتِ کودکان و سالمندان در خیابانهای کشورهای مدعیِ دموکراسی را به جان میخرند، پارلمانها، استادیومها، کنسرتها و دانشگاهها را فتح میکنند، کارگران با اتحادشان بنادر را به تعطیلی میکشند و بالاخره اشکهایی که در خفا و آشکار ریخته میشود. همهوهمه بازتابِ شکلگیریِ جهانی با اجزای پراکنده اما پایبند به اصلِ «دگرخواهی» است. قدرتِ این «جهان دگرخواه» نوپدید، وحوشِ جهانخوار را به زیر خواهد کشید. جهان متلاطم است، اما امپریالیستهای واپسگرا پیروزِ میدان نخواهند بود.
۱۴۰۴/۷/۸





