دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴

پادشاهی در فلسفه ملت-دولت مدرن ایران‌ – کیانوش رزاقی

سوالی که در این یادداشت به آن پاسخ می دهم این است که آیا ملت-دولت مدرن ایران می تواند پادشاه داشته باشد یا اساسا نهاد پادشاهی با فلسفه ملت-دولت مدرن ایران ناسازگار است؟ 

پاسخ به این سوال مستلزم فهم معنای شاه در یک نظام سیاسی مدرن است. در یک جمله، شاه مدرن یعنی نمونه فرد اعلای فلسفه سیاسی یک کشور.

نگارنده در یادداشت های دیگری توضیح داده که فلسفه ملت-دولت مدرن ایران باید گرامیداشت جان و خرد از طریق داد و دهش و مهرورزی باشد. بنابراین شاه ایران مدرن باید نمونه فرد اعلای یک ایرانی مهرورز باشد که گفتار و کردار او نماد گرامیداشت جان و خرد با مهرورزی و داد و دهش است.

سوال اساسی که این روزها دائما مطرح می شود این است که آیا ایران مدرن می تواند شاه داشته باشد؟ پاسخ آری و خیر است. 

آری، اگر منظور از شاه نمونه فرد اعلا باشد. اگر مردم ایران بخواهند و بتوانند فردی را پیدا کنند که نمونه فرد اعلای پایبندی به فلسفه ملت-دولت مدرن ایران باشد می توانند شاه هم داشته باشند. 

خیر، اگر منظور از شاه فردی باشد که صاحب کشور باشد و انتظار مردم از او این باشد که منابع کشور را بفروشد و به عدالت به مردم ایران بخوراند. مشکل پادشاهی در ایران این است که بر اساس سنت چند هزار ساله ای که ایران را بدبخت کرده است شاه می خواهد در ایران سلطان و در واقع صاحب ایران شود و مردم ایران هم به طور سنتی تمایل دارند رعیت سلطان شوند به شرط اینکه سلطان عادل باشد و در آبادی مملکت خویش و آسایش رعیت بکوشد. این تکرار همان روال خراب و معیوب گذشته است و نمی تواند در ایران مدرن تکرار شود. 

به نظر نگارنده، احتمال اینکه پادشاهی در ایران دوباره تبدیل به سلطنت بشود بسیار زیاد است و از این نظر رفتن به سمت پادشاهی حتی به معنای “نمونه فرد اعلا” هم بسیار خطرناک است و می تواند عبور ایران از سنت خرافات و استبداد به فلسفه مدرن گرامیداشت جان و خرد را بار دیگر به شکست بکشاند. 

نظام حکمرانی سنتی ایرانی مبتنی بر الگوی شاه و وزیر است. شاه به حکومت حقانیت می بخشد و وزیر عقلانیت. این نظام مبتنی بر مشروعیت فردی شاه و عقلانیت فردی وزیر است. بنابراین هرگاه شاه نزد مردم مقبول باشد پایه های حکومت استوار می شود و اگر وزیر انسان خردمندی باشد مملکت آباد می شود‌. در نظام حکمرانی سنتی ایران، حقانیت شخص شاه باعث دوام و عقلانیت شخص وزیر باعث قوام ملک است. این نظام در جهان سنتی هم اشکالات اساسی داشت و گرفتاری های بزرگی برای ایران به بار می آورد و بارها و بارها منجر به از هم پاشیدن شیرازه حکمرانی در ایران شد. با این حال، چون این الگوی شاه و وزیر قابل تکرار و بازتولید بود به محض اینکه ترکیبی از شاه مشروع و وزیر عاقلی پیدا می شد امور مملکت به سرعت به سامان بازمی گشت و نظم و ثبات و آبادانی (در مفهوم سنتی آن) برقرار می شد‌. در دنیای مدرن دیگر این الگوی حکمرانی جوابگو نیست. 

اولا مبنای حقانیت سنتی شاه که در نظر خدا و در عمل شمشیر بوده دیگر نزد ایرانیان اعتباری ندارد. مبنای حقانیت نظری شاه این بوده که خدا ملک و رعیت را به شاه بخشیده و شاه را از طرف خود مأمور تمشیت امور بندگان خود قرار داده است. برای توجیه این نظریه از ترکیبی از اصالت خونی و قداست دینی استفاده می شده است. شاهان ایرانی همواره سعی می کردند خود را از یک خاندان اصیل نشان دهند که نظرکرده خداوند هم هستند. بویژه از دوره ساسانیان به این سو شاهان ایرانی علاوه بر اینکه برای خود نسب خاندانی می تراشیده‌اند کمربسته و خادم یک دین رسمی هم بوده‌اند. این مدل از مشروعیت تراشی برای شاه در ایران دیگر جواب نمی دهد و اکثر مردم ایران هیچ اعتباری برای اسپرم فلان شاه یا فلان سید منتسب به پیامبر قائل نیستند. لذا نظریه ولایت فقیه که در واقع سلطنت فقیه است و بر مبنای حکومت یک نفر از طرف از خدا و پیامبر و امام زمان بر بندگان است هم از اعتبار ساقط شده است. مبنای عملی حقانیت شاه در ایران که زور بازو و برق شمشیر بوده است نیز از بین رفته و بویژه بعد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیگر تصاحب قدرت با زور در ایران حقانیتی به سلطان نمی دهد. پس زدن این مبنا توسط مردم ایران را در جنگ ۱۲ روزه و بی اعتنایی مردم به فراخوان رضا پهلوی در این جنگ مشاهده کردیم.

 پایه عقلانیت این نظام حکمرانی هم دیگر کارایی ندارد. این پایه از اول هم لق بود و یکی از دلایل اصلی ویرانی و عقب ماندگی ایران در طول تاریخ است. وزیران خردمند فقط تا جایی توسط سلاطین قدرقدرت تحمل می شدند که پایه های حکومت سلطان را محکم می کردند. سلاطین ایران همواره وزیران خردمند خود را تهدیدی برای تاج و تخت خود می شمردند و به محض اینکه کار مملکت به سامان نسبی می رسید وزیر خردمند را حذف می کردند. این وضع باعث می شد که اولا وزرای خردمند نتوانند پروژه‌های خود برای انجام اصلاحات اساسی و آبادانی زیرساختی کشور را به ثمر برسانند و ثانیا باعث عبرت گرفتن وزرای بعدی از سرنوشت وزیر قبلی و روی آوردن به چاپلوسی و جلب رضایت سلطان به جای خردورزی واقعی می شد. 

رضاشاه و محمدرضاشاه آخرین سلاطین تاجدار ایران بودند که وزاری خردمند خود را قربانی کردند و تاج و تخت خود را هم به دلیل همین اشتباه از دست دادند. رضاشاه تیمور تاش و داور را کشت چون از آن‌ها ترسید. محمدرضاشاه هم نتوانست با هیچ وزیری اعم از فروغی و قوام گرفته تا مصدق و امینی و حتی هویدا کنار بیاید. دو سلطان عمامه به سر، روح‌الله خمینی و سیدعلی خامنه‌ای، هم به همان روش عمل کردند و اساسا دلیل اینکه همه رئیس جمهورها در ایران مغضوب رهبر می شوند هم همین روال سنتی ترس شاه از وزیر است. نظام حکمرانی سنتی ایرانی به پایان خط رسیده و بیش از این نمی تواند ادامه پیدا کند.

سوال دیگری که این روزها مطرح می شود این است که اگر مردم ایران بخواهند که پادشاه به عنوان “نمونه فرد اعلا” داشته باشند که بدون هیچ دخالتی در اداره امور کشور فقط نماد فلسفه ملت-دولت مدرن ایران باشد، آیا خاندان پهلوی می توانند شاه ایران شوند؟ پاسخ قاطعانه یک کلمه است: خیر.

 خاندان پهلوی به هیچ وجه نمونه فرد اعلای مهرورزی و داد و دهش و گرامیداشت جان و خرد نیستند و نمی توانند شاه ایران یعنی نماد فلسفه ملت-دولت مدرن ایران باشند. خاندان پهلوی دستشان به خون مردم ایران آلوده است و وقتی در ایران حاکم بوده‌اند جان ایرانی را گرامی نداشته‌اند. خاندان پهلوی وقتی بر ایران حکومت می کرده‌اند آلوده به فساد شدید بوده اند و و وقتی هم از ایران رفتند مبالغ هنگفتی از ثروت ایرانیان را با خود برده‌اند و پنجاه سال است که با پول و ثروت غارت شده از مردم ایران در اروپا و آمریکا خوشگذرانی می کنند. خاندان پهلوی در طول پنجاه سالی که در خارج از ایران با ثروت مردم ایران در رفاه کامل زندگی کرده‌اند کوچکترین کمکی به ایرانیان نکرده‌اند و همواره فقط از ایرانیان ستانده اند و هم اکنون هم به بشقاب فروشی در مراسم و گردهمایی های خود مشغول اند. این خانواده کوچکترین نسبتی با داد و دهش ندارد و نمی تواند نمونه فرد اعلای ایرانی باشد که بر اساس مهرورزی و داد و دهش شکل می گیرد. خانواده پهلوی نسبتی هم با گرامیداشت خرد ندارند. حتی یک فرد خردمند در این خاندان پیدا نمی شود. این خاندان نه تنها خودشان خردمند نیستند بلکه خردمندان را هم برنمی‌تابند و فقط مشتی فحاش بی ادب مجیزگو را دور خود جمع می کنند. یک نگاه سطحی به اطرافیان امروز رضا پهلوی کافی است تا میزان گرامیداشت خرد نزد این فرد و خانواده او برای هر خردمندی روشن شود. بنابراین اگر قرار هم باشد ملت-دولت مدرن ایران شاهی داشته باشد که بخواهد به عنوان نماد گرامیداشت جان و خرد بر اساس داد و دهش در این کشور معرفی شود خاندان پهلوی هیچ‌گونه شایستگی و صلاحیتی برای قرار گرفتن در این جایگاه ندارند.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

توجه: کامنت هایی که بيشتر از 900 کاراکتر باشند، منتشر نمی‌شوند.
هر کاربر مجاز است در زير هر پست فقط دو ديدگاه ارسال کند.

3 پاسخ

  1. تمام نوشته بر اساس یک کژفهمی از نظام سیاسی مدرن هست تا فقط به جمله آخر برسد که خاندان پهلوی شایسته نیست. البته این شایستگی را رای مردم تعیین میکند. در نظام سیاسی مدرن، شخص حاکم موضوع اصلی نیست بلکه تعریف ورابطه دولت- ملت هست که تعیین کننده است. این رابطه در یک نظام پادشاهی با اصولی مثل مشروطه یا بدیلی دیگر تعریف میشود تا شاه به دیکتاتور تبدیل نشود. در انگلستان هم شاه چارلز به عنوان “نمونه فرد اعلای فلسفه سیاسی یک کشور” انتخاب نشده است که شما این شرط را می گذارید، بلکه در نظام مشروطه جایگاهش تعریف شده است.

  2. نظام پادشاهی در ایران مدتها پیش به پایان رسید، حتی قبل از آمدن پهلویها، از زمانی که رعیتی به نام میرزارضاکرمانی دست به ترور ناصرالدینشاه زد،شاه صرفاً کالبدی بیجان بود که در انتظار فروریختن جسم خود نشسته بود و تشکیل هیئت وزیران بجای وزیر خرمند توسط ناصرالدینشاه هم پیشتر به مرگ اسطورۀ وزیر خرمند انجامیده بود.مشروطه مرگ آن کالبد بیجان را رسماً اعلام کرد.پهلویها دیکتاتورهای مدرنیستی بودند،شبیه به فاشیستهای اروپایی، هیتلر،موسولینی،آتاتورک،فرانکو و امثالهم که به نمایندگی از امپریالیسم انگلستان و سپس آمریکا وظیفۀ تثبیت سرمایەداری و ممانعت از گرویدن ایران به اردوگاه کمونیستی را برعهده داشتند.حتی خودشان هم درابتدا متمایل به تأسیس جمهوری بودند، اما سپس ترجیح دادند از همان اسطورۀ کهن ایرانی برای توجیه قدرتشان استفاده کنند و به خود عنوان شاه دادند که توسط عوام کالانعام راحتتر پذیرفته میشد.حکومت پهلوی پادشاهی کهن ایرانی نبود،فاشیسمی بود که بر ویرانه های دو انقلاب شکستخوردۀ مشروطه و جنگل تأسیس شد.

  3. نکات مفیدی در نوشتار است
    اما باید گفت اگر قرار است فرد خردمندی حاکم شود حتمن این فرد خردمند باید انتخاب شود که انتخابش فقط می تواند بر مبنای آزادی و دمکراسی باشد و خلعش نیز توسط مردم انجام می گیرد آنهم با برگزیدن فرد دیگر شکل می گیرد
    که این حالت همان جمهوریت است و بس،
    در این حالت دیگر موضوع پادشاهی مطرح نخواهد شد.
    بلی با قاطعیت می تواند گفت نظام پادشاهی در این کشور تمام شده است
    اگر هم شکل بگیرد کودتایی است
    که توسط چپاولگران داخلی یا خارجی انجام می گیرد که این پادشاهی هم عمر کوتاهی خواهد داشت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی