
در دسامبر ۱۹۴۹- اگر درست گفته باشم استالین به مائو و همراهان اش در اتحاد شوروی پروانه ی دیدار می دهد . در نخستین برخورد از مهمان خود می پرسد : شما ناسیونالیست هستید یا انترناسیونالیست؟
مائو پاسخ می دهد معلوم است رفیق استالین ! انترناسیونالیست . میزبان گره از ابرو باز می کند : پس می توانید بنشینید.
گویا نوبت نگارنده است که با بانگ رسا بگوید انترناسیونالیست است .
بنابراین اگر ایرج فرزاد و دیگر دوستان ، این مدعا را باور دارند ؛ می توانیم بنشینیم و در فضایی دوستانه تر گفت وگوی مان را دنبال کنیم .
باور نگارنده این است که میهن دوستی واقعی با انترناسیونالیسم ، دوگانه ای در تقابل با هم نیستند. نه همان سازگارند؛ که یک دیگر را تکمیل می کنند . واگرایی آن ها، با میهن دوستی کاذب و انترناسیونالیسم دروغین است. نگارنده در مرزهای توان و دانش خود کوشیده ام انگیزه های طبقاتی و سیاسی شعارهای ملی گرایانه اپوزیسیون راست افراطی و پادشاهی خواهان و حکومت اسلامی را افشا کنم. و کارگرفتن آن ها از نمادها و نشانه های ملی گرایی ارتجاعی را به ریش خند بگیرم.
نوشته بودم هیچ نیروی اجتماعی دیگری تا پایه ی زحمت کشان درد میهن ندارد. این گزاره مایه رنجش برخی از دوستان و از آن میان ایرج فرزاد شده است . اکنون می توانم برآن بی افزایم که این درد تا پایان بهره کشی سرمایه از کار و برافتادن سامان زنده گی طبقاتی همراه کارگران خواهد بود و از آن رنج خواهند برد. این درد زمانی به پایان می رسد که دست سرمایه از استثمار زحمت کشان و نیمه جدا افتاده آن – طبیعت – کوتاه شود . چپ گرایان امروز را نمی دانم در باره ی پیوند کارگران با میهن و زادوبوم چه در سردارند؛ زیرا در این ” جهان اثیری” که سرمایه داری پیرامون بشریت برکشیده است؛ افق های دید هرچه تنگ تر می شوند. در این جهان ابری، گویا نه دیگر کارگری وجود دارد و نه کار، پایه ی ارزش است . آن چه وجود دارد خرده تضادها و خرده فرهنگ هایی است که هم چون قارچ در حواشی جامعه می رویند یا رویانده می شوند. سرشت نشان سرمایه تولید مداوم ناسازه است . پاره ای از این خرده فرهنگ ها قرابت ساختاری با نظام حاکم ندارند و از منظومه ای دیگر به درون زنده گی ما پرتاب شده اند.
اگر سرگرمی گربه شکار موش باشد ؛ صاحب خانه رند چه بسا برای دفعِ شرِ گربه ی مزاحم صدها موش بازی گوش در برابر آن رها کند.
جنبش چپ اگر بخواهد به اغوای سرمایه در دام شکار موش نیفتد؛ می باید تمرکز خود را از آماج اصلی، شرکت و همنوایی با جنبش طبقه کارگر و ایستاده گی در برابر سیاست های نئولیبرالی، برندارد. از این پیش نهاد نمی توان نتیجه گرفت که خواسته های دموکراتیک آماجهایی ناچیزند . یا ستم بر زنان ، دگراندیشان ، دگرباشان جنسی و… را نباید در شمار آورد. منظور برجسته کردن این نکته است که : مشکلاتی که بر جامعه آوار شده اند از اهمیتی هم سان برخوردار نیستند.
باری به داستان سایه ها بازگردیم که در آن کارگر دیگر فاعل تولید نیست ! و از نقش او در فرآیند تولید مگر سایه ای برجای نمانده است ! پیش از این استحاله ، با او ” متاعی طبیعی” بود که به کار سرمایه می آمد تا سپس بخشی از آن شود. همه هستی فیزیکی و حقوقی او در همین یک کالا مندرج بود . زنده ماندن و برخورداری از حق بیتوته در گوشه ای از طبیعت (انبار نگه داری نیروی کار) تا بتواند بازتولید شود . برخی تحلیل گران ” نزدیک بین و دوراندیشِ !” چپ که فرجام منطقی این پویه ی آخرالزمانی را پیش گویی می کنند از هماکنون و با شتاب صلای ” پایان کار” را درانداخته اند. اگر قرار است در آینده زیر چرخ دنده های سرمایه مثله شویم همان به تر که پیشاپیش بمیریم.
به هر روی کارِ ” کار” تمام است . این کالا را خریداری نیست . بنابراین هستی حقوقی و فیزیکی دارنده آن نیز محل تردید است . از جمله حق او بر مکانی برای زیستن. وطن جل پاره ای است که ارزش پدافند را ندارد. می توان به ترامپ فروخت تا در آن قمارخانه برپا کند یا به راهزنی پیروزمست از تبار نتانیاهو واگذاشت . این هم می تواند روایتی از جهان وطنی زحمت کشان باشد!!
مردمان غزه در میانه خون و آتش به انگیزه بازیافتن روحیه خود در برابر جانوری هراس ناک نباید سرود میهنی ” بلادی بلادی” را زیر لب زمزمه کنند؛ چنین روی کردی می تواند مصداق میهن پرستی باشد و لاجرم ارتجاعی است ! سروده های محمود درویش ، جبران خلیل، طوقان و دیگران مثلا این سروده : وطن از ما درگذر ، مرگ جامه ای نداریم تا پیکر شهیدانت برهنه نمانند و… بازگشت به اسطوره ها و کارگرفتن از نمادهای دوران های سپری شده اقتصاد طبیعی است!!
” خدایا زین معما پرده بردار”
اما جای امیدواری هست . در جهان اشباح هنوز پدیده ای برجای است که نشانی از انضمام با آن یافت می شود. در این معنا که می توان آن را دید. صدای ناهنجارش را شنید. بوی بد دهان و درد تازیانه اش را بر پیکر بشریت احساس کرد . با آن درآویخت. و… و روی هم رفته برخوردار از هستی عینی است. این حکومت نماد ” ارتجاع” ” مینوتارجهانی” ” سویه ی شر تاریخ” “تجسم تجاوز و ویرانگری ” جلاد ویتنام ، افغانستان ، لیبی ، عراق، سازنده ی نخستین سلاح هسته ای و… این حکومت یاغی را همه گان می شناسند . ایالات متحده یا رژیم اسراییل نیست. حکومت اسلامی ایران است!!!
مهم نیست در باره ی چه خبری می نویسید ، نسبیت انشتین یا هوش مصنوعی ، اگر بر پیشانی نوشته شما چند ناسزای آب دار در باره حکومت اسلامی نباشد ؛ بخت دیدن و خوانده شدن را پیدا نمی کند.
در جهانی که توصیف اش گذشت “مارکسیست های مدرن” نیز راه خود را گمکرده اند. ذکرش به خیر مارکسیسم کلاسیک ، پیش از آن که ” دانش مندانِ ” مشاطه گر سوسیال دموکراسی ، آن را بی یال و دم و اشکم بازنمایند؛ مارکسیسمی که – به رغم پندار رایج- رادیکالیسم را نه در خشونت که در پرداختن به ریشه ها تعریف می کرد و ” ریشه همانا انسان است. ”
از جمله آموزه هایی که مارکسیسم رادیکال در چارچوب ماتریالیسم تاریخی فرا می نهاد این برنهاد بود که: تولیدکننده گان از آن رو به برده گی گرفته می شوند و به آن تن می دهند که بهره کشان ” شرایط تولید” را از آن ها ربوده اند و به انحصار خود درآورده اند.
جدایی تام وتمام تولیدکننده که به دلیل تام و تمام بودن فرآیند جدایی اکنون پرولتاریا نامیده می شود ؛ آغازگاه برده گی نوین اوست.
” شرایط تولید” یعنی همه آن چه که انسان تولیدکننده را به ابژه ی کارش پیوند می دهد. زمین، ابزارکار، موادخام، تجربه تولید، دانش، فضا، زمان و… که در تحلیل نهایی به طبیعت بازمی گردند.
گسست کامل این پیوند ، هبوط حقیقی انسان و سرگشته گی در برهوت بیگانه گی است که نه با نیرنگ ابلیس که با جبر و مکرِ توامان سرمایه به فرجام می رسد. مگر آن که ابلیس توصیفی کنایه آمیز از سرمایه باشد.
بی وطنی تقدیری است که سازوکار سرمایه داری برای کارگران رقم زده است . نه این که آن را به اختیار برگزیده باشند. یا در آن افتخاری برای خود بجویند. در این فرآیند چیزی مگر سرشکسته گی برای زحمت کشان مقدر نیست . تقدیری که باید بر آن چیره شوند. آن چه را از دست داده اند بازپس گیرند و رابطه انسانی و اندام وار با طبیعت و فضای بودوباش خود را در سطحی بالاتر برقرار سازند.
در نقد مقاله نگارنده ( نبرد گرازها در آشیانه قناری) ایرج فرزاد به درستی تفاوت نظام های اجتماعی پیشاسرمایه داری را یادآور می شود. بی گمان حق با اوست. میان این دو تفاوتی ماهوی وجود دارد. بخش ناگفته و کامل کننده در این تحلیل اما هم گرایی و این همانی آن هاست. ما از دو پدیدار، دو شیء سخن نمی گوییم. گفت وگو در باره یک فراگرد است. جهان انبانی از اشیاء نیست. هم کنشی بی پایان روندهاست. واگرایی و هم گرایی روندها و پدیده ها بسته گی به انتزاع سطح کلیت از سوی فاعل شناخت دارد. به دیگر سخن پویشی منطقی از آن چه خاص تر است به سوی پدیده عام.
از جای گاه فردهایی تکین تفاوت میان من ( نگارنده) و دونالد ترامپ از شمار بیرون است. اما تنها از همان جای گاه . حال آنکه در سطحی بالاتر از انتزاع، مثلا بودوباش در ساختار سرمایه داری ” این همانیم” . در سطح بالاتر من و رییس جمهور به ریچارد شیردل نیز شباهت داریم. زیرا جمله گی در چارچوب نظامهایی زنده گی می کنیم یا کرده ایم که طبقاتی اند. اگر بخواهیم این سفر منطقی را در راستای “انتزاع” دنبال کنیم جمله گی هموندان جامعه بشری هستیم و سرانجام جان داریم و با دیگر شاخه های جان داران از یک خانواده ایم. و در نهایت، هستی مندی فیزیکی هستیم برخوردار از حجم، وزن و جرم بنابراین به رغم تفاوت ماهوی میان دو نظم اجتماعی موردنظر و واگرایی پرشمار میان آن ها این دو سازوکار زنده گی اجتماعی در مواردی چند ” این همان اند”.
نخست آن که هردوطبقاتی اند و در آن ها مدیریت مازاد در دست صاحبان شرایط تولید یعنی طبقه حاکم است.
دو دیگر آن که ابژه تولید در هر دو نظام همچنان و در تحلیل نهایی و با گذر از میانجی ها به طبیعت بازمی گردد.
آیا کار به تنهایی سرچشمه ثروت است ؟ پاسخ به این پرسش هرچه باشد موضع سیاسی و حتی اخلاقی و عاطفی پاسخ دهنده را نسبت به میهن و زادوبوم تعیین می کند. به هر روی لاسال و پیروان او پاسخ می دهند : آری.
” کار سرچشمه ی تمامی ثروت و فرهنگ است”.
واکنش مارکس به این برنهاد متافیزیکی که به “کار” معجزه ای فرازمینی نسبت می دهد در ” نقد برنامه گوتا” روشن گر و آموزنده است: ” کار سرچشمه ی تمامی ثروت نیست. طبیعت نیز به اندازه کار سرچشمه ارزش های مصرفی( همان ثروت) است”.
این گفت آوردِ فشرده دامنه ی درازگویی را کوتاه می کند و نقش و وزن طبیعت و به گونه ای خاص تر میهن را در فرآیند تولید و بودوباش آشکار می سازد.
از منظر آن دسته از فاعلان شناخت که نظرگاه دیالکتیک را برگزیده اند؛ میان همه پویه ها و روندها، پیوست و گسست ناگزیر است. دیالکتیک توالی پیوندها و جدایی ها را آشکار می کند. ساختارهای اجتماعی و تاریخی نیز از این شمارند.
برده ، دهقان و کارگر از آن رو ” این همان اند” که چتر چند لایه از انتزاع یا انتزاعی چند لایه بر سر آن ها گسترده است .”انسان”، ” رنجبر”، ” استثمارشونده”، “محکوم” و…
بر هماین نشان اسطوره ها و فرآورده های فرهنگی پسین تر – جدا از افاده لذت های زیبایی شناختی فرازمانی و فراطبقاتی- تا آنجا که بازنمای رنج ، تجاوز، شکست ، پیروزی، سوگ و شادی و…زحمت کشان در کلیت تاریخی آن هستند؛ هنوز می توانند زمزمه ی شب های فراغت یا چکامه و سرود آن ها در هنگامه ی پیکار باشند.
***
برجسته ترین روی کرد انقلابی مارکس سرکوب فلسفه بود به یمن سرکوب فلسفه و غواصی در تاریخ توانست ” پرولتاریا” را کشف کند. فلسفه گزاره هایی را پیش می گذارد که نفی یا اثبات آن ها ناممکن است . بیش تر از آن که چیزی را روشن کند آب های زلال را گل آلود می کند. فیلسوفان بی گمان مردمانی شریف اند. و حقیقت را می جویند. اما جست و جو را در مسیرهایی دنبال می کنند؛ که فرادستان نشانه گذاری کرده اند. بنابراین حاصل تلاش آن ها خواهی نخواهی به حاکمان توش و توان ایدیولوژیک می دهد و انبان توشه نظری آن ها را پر می کند.
مارکسیست ها اگر بخواهند خویش کاری خود را در برابر طبقه کارگر به انجام برسانند ؛ یک وظیفه سلبی و یک وظیفه ایجابی را باید در دستور روی کرد خود بگذارند. از نگاه سلبی نباید به طبقه کارگر آویزان شوند تا از آن ها نردبانی برای بالا رفتن از پله های قدرت بسازند. بر همین نشان نباید آن ها را به خود آویزان کنند و هم راه خود به بی راهه بکشانند و... بورژوازی در کمین است تا هر ناکامی جنبش چپ را به پای طبقه کارگر بنویسد و بذر ناامیدی را در میان زحمت کشان پراکنده سازد.
اکر مارکس پرولتاریا را کشف کرد گام بعدی این است که طبقه کارگر خود را ” کشف ” کند. در این معنا که هم خود و هم دشمنان اش را بشناسد. اگر این مهم به انجام برسد جهان رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت . خویش کاری ایجابی جنبش چپ یاری رساندن به این فرآیند است . فرآیند خودشناسی کارگران و پی بردن به ضعف ها و توانایی های خویش.
در هنگامه ی بحران ساختاری سرمایه و هم پوشان با آن بحران در جنبش چپ، تنها مذهب نیست که به سپهر سیاست بازگشته است؛ فلسفه نیز تشریف فرما شده است.
چالش میان مذهب و فلسفه چالشی میان طبقاتی است و به طبقه کارگر ارتباطی ندارد. هرچند هر دو سوی منازعه می کوشند پای زحمت کشان را به آن باز کنند. طبقه کارگر از چشم انداز منافع خود هم از مذهب و هم ار فلسفه فرارفته است . نه لاییک است ، نه دین باور، نه کمونیست است ، نه لیبرال یا دموکرات و… فلسفه و ایدیولوژی ندارد. زیرا فلسفه و ایدیولوژی او زنده گی اوست و زنده گی او نفی دین و فلسفه است.
مشکل زحمت کشان با سرمایه داری این نیست که از چه فلسفه ای پیروی می کند .موضوع برسر بهره کشی و مدیریت مازاد است . زحمت کشان از این چشم انداز از دریچه بودوباش خود در جهان نظر می کنند. واکنش آن ها در برابر هر نحله ی فکری سیاسی از این دریچه است.
از چنین چشم اندازی تا هنگامی که مدیریت مازاد تولید در دست سرمایه است ؛ هژمونی سیاسی ، اجتماعی و… از آن اوست . و بازتولید اجتماعی را در راستای نیاز سرمایه در هر زمان و مکان سازمان می دهد. بدون پرداختن به ریشه ها هیچ امیدی به هیچ گشایشی نمی توان داشت . و هم چنان هیچ دست آوردی پایدار نخواهد بود. نمونه آشکار آن پیش چشم است. آن هم نه در ایران و بنگلادش ، در غرب از دست آوردهای دموکراتیک چند صدساله که با خون دل فراهم شده بود و یا از صدقه دولت رفاه – که این همه مایه نازش سوسیال دموکراسی بود – چیز دندان گیری برجا نمانده است.
ده ها سال پس از مانیفست کدام شبح ، بگویید کدام یک از اشباح برفراز جهان پرواز می کنند ؟ کمونیسم ، آزادی، دموکراسی یا شبح فاشیسم و زمستان اتمی.
ع – روستایی
هشتم / مرداد/ ۱۴۰۴






10 پاسخ
جناب دوشکی،
صداقت و صراحت لحجه شما ستودنی است اما نیشش قدری تند است و همه را میگزد که وقتش نیست. اگر به گذشته برگردیم همه ی ما باید خود را ملامت کنیم که چرا فریب خوردیم و دور اندیش نبودیم. وقت ان است که از گدشته درس بگیریم و هم دلانه دنبال مفری برای خروج از وضعیت اسفناک کنونی باشیم. دایره را بزرگ تر کنیم تا جا برای همه کسانی که دغدغه مند هستند فراهم شود. خدا را چه دیدی، شاید نلسون ماندلایی پیداشد که بی کین توزی و نفرا پراکنی ایران را به جمهوری سکولار دمکرات مد نظر شما شما هدایت کرد.
وقتی از انترناسیونالیسم ، طبقه ،دموکراسی صحبت میشود این مفاهیم باید تعریف شوند و مهمتر از ان این مفاهیم باید به صورت دیالکتیکی بررسی گردند !
زیرا امروزه همه نوع انترناسیونالیسم موجود است ،حتا انترناسیونالیسم سرمایه !
کامنت همه دوستان بیشتر از خود مقاله خواندنی بود زیرا بر نکات مهمی تاکید دارند که پاسخ نویسنده به آن ها میتواند گره بعضی از مفاهیم را باز کند !
هر دو نویسنده مقالات فوق گرایشات عقب افتاده لنینیستی قرن گذشته و منحرف از مارکسیسم را نمایندگی میکنند. ع روستایی با اشاره صریح به استالین و مائو به انترناسیونالیسم خویش افتخار میکند و صریحاً حکومت اسلامی را از زیر ضرب بیرون میکشد. اما این روش چون پایهای بین ایرانیان ندارد ایشان جهان را تیره و تار و تحت سیطره فاشیسم میداند. و اعتقاد به ظاهر راسخش به ماتریالیسم تاریخی با به زیر سوال کشیدن مارکسیستهای مدرن فرو میریزد. این ادامه همان نزاع همیشگی بین چپ های خود محور ایرانی است که امروز پس از ۴۰ سال هنوز بی ثمر ادامه دارد: این بار بین کمونیسم کارگری خوش خیال و تخیلی و متوهم ایرج فرزاد از یک طرف و مارکسیسم تاریک و محزون ع روستایی از طرف دیگر. هر دو از ته دل میدانند که از کمونیسمشان خبری نیست!!
جناب مهرداد
کامنت شما مطلقا به بحث و جدل بین من و دوست ارجمند ع. روستائی بی ربط است. خواننده میتواند به نوشه من، “درمنگانه شاهنامه و نهج البلاغه” و یادداشت ع. روستائی گرامی: “نبرد گرازها در آشیانه قناری” مراجعه کند. و سپس قضاوت کند که کامنت آقای مهرداد نه یک تعمق و تامل و انتقاد بر آن جدل، که صرفا پرووکاسیون و تحریک احساسات عقب مانده است.
ملیت، ناسیونالیسم، میهن دوستی، میهن پرستی ، سوسیالیسم، کمونیسم، انترناسونالیسم
اینها مفاهیمی هستند که باید آنها را مفاهیم مدرنی دانست که سیر تاریخی خود را دارند
این مفاهیم بدین شکل از ادبیات غرب وارد ادبیات شرق و مناطقی که ما در آن زندگی می کنیم، شدند،
اما باید گفت
هر فرد یا گروهی که
بخواهد با توجه به ایده لوژی خاصی به این مفاهیم بپردازد گاهی روشش آدرس غلط دادن است ، وقتی
گروهی تحت نام چپ و براساس اعتقاد به افرادی که مفاهیمی را برای چپ اندیشی تئوریزه کرده اند
بخواهند به این مفاهیم بپردازند پردازش آنها چیزی نخواهد بود جز اینکه انترناسیونالیسمشان
فقط در خدمت کشور و سرزمین دیگر است
و در مراحلی که بخواهد برای سرزمین خودش تصمیم بگیرد ابتدا باید ببیند کشور دیگر چقدر بهره می برد … که باید گفت انترناسیونال این افراد ضد میهن دوستی عمل می کند حتا این افراد براحتی می پذیرند جاسوس علیه میهن خود باشد انترناسیونا
وقتی میفرمائید “ از صدقه دولت رفاه – که این همه مایه نازش سوسیال دموکراسی بود – چیز دندان گیری برجا نمانده است. آیا فکر نمیکنید که هر آنچه هم برجا مانده صد برابر از صدقه دولت های کومونیستی مد نظر شما یعنی اولیگارشی پوتین و استبداد کره شمالی و فقر کوبا دندان گیر ترند؟ و هنگامی که میفرمایید طبقه کارگر دین باور نیست و زندگی او نفی دین است شنونده تصور میکند که شما ساکن کشوری در خاورمیانه نبودید که پس از آنهمه سال پند و اندرز مارکس به کارگرانش که دین افیون توده هاست در قرن بیستم بدنبال عقب افتاده ترین و متحجرترین اسلامگرایان افتادند و در سر کوب احزاب و سازمانهای چپ پشتیبان خود چه در سال ۳۲ و چه سال ۶۷ سخنی به اعتراض نگفتند.
لطفا اول جملهی مارکس که بهقول شما «دین “افیون“ تودهها است» را برای خودتان حلاجی کن بعد به مسائل دیگر بپردازید. اولا اگر به همین تک جمله بسنده نکنید و جملات قبلی را هم بخوانید خیلی ساده متوجه میشوید که منظور مارکس افیون نیست بلکه دقیقتر میشود گفت مرفین است و منظور او این است که دارویی که اگر به بیمار نرسد از شدت درد مرگ او را در پی خواهد داشت. حالا شاید بتوانید این را درک کنید که چرا در قرن بیستم هم بسیاری دنبال این “افیون“ هستند.
جناب ساسان, بر اساس برداشت شما این رهبران کلیسا نبودند که دست در دست سلاطین وقت برای کنترل توده های خودی و سرزمین های تسخیر شده با وعده های آن جهانی به تحمل فقر و مشقت حاصل از چپاول حاکمان موعظه میکردند بلکه این خود بردگان و زحمتکشان بودند که برای تحمل شرایط سخت خود به دین پناه برده بودند و همچنان پناه می برند. در ضمن تعبیر متفاوت ما از مطلب مارکس در علت گرویدن به دین چه تاثیری در ایراد من به نویسنده مقاله دارد که مدعیست طبقه کارگر دین باور نیست؟
آقای روستایی شما وهمفکرانتان در پایه دچار مشکل و نارسایی هستید.
ابتدا باید روشن کنید منظور و مخاطب شما از کار و کارگر در عصر جدید چیست و طبقه کارگر از دید شما شامل چه کسانی است. با کدام تعریف کسی را کارگر و جزو طبقه کارگرمی دانید و دیگری را نه.
کار یعنی چه و کدام فعالیت را کار می دانید؟ سایر فعالیت های کسب درآمد در ازای ارائه مهارت و نیروی فکری و بدنی چه نام دارند؟
من مطلب شما را تا انتها نخواندم. در قسمت ابتدایی می نویسید “مشکلاتی که بر جامعه آوار شده اند از اهمیتی هم سان برخوردار نیستند…باری به داستان سایه ها بازگردیم که در آن کارگر دیگر فاعل تولید نیست“. فاعل تولید در تولیدات صرف بوسیله ماشین، که حتی در کشورهای در حال توسعه وسیعا در جریان است، چه کسی است؟ و آیا معضلات محیط زیستی که به حیات و ممات جوامع در بعضی مناطق لطمه زده برایشان در اولویت اول نیستند؟
بحث طولانی و پیچیده ای است که به نظر من روش ها و مفاهیم قدیمی ناتوان و ناکارآ هستند مگر باز تعریف یا شفاف سازی شوند.
ع. روستائی گرامی
“گزاره” شما موجب “رنجش” من نشد، مورد انتقاد جدی من قرار گرفت. برای اینکه حاشیه نروم و به گفته شما، “فلسفی” به بحث مورد جدل روی نیاورم، نکته مورد انتقادم را با توضیحی دیگر باز میکنم. در تولید سرمایه داری کارگر جز نیروی کار خود صاحب ابزار و میدان “طبیعی” فروش نیروی کار خود نیست. متوجه هستم که دهقان “زحمتکش” بر تکه ای زمین مالکیت دارد، و یا یک “کاسب”، ایضا زحمتکش، دکان و مغازه و دکه ای دارد که به سختی میتوان آن تکه زمین و شکل فیزیکی و طبیعی آن “دستمایه” را “میهن” و یا “وطن” هر زحمتکش دیگر از جمله کارگر فاقد هر نوع مالکیت توصیف کرد. تصور میکنم باید “توافق کنیم” که در این بحث قطبی به توافق نمی رسیم. پایدار باشید