نیچه در بخش یکمِ کتاب چنین گفت زرتشت، از سه دگر دیسیِ جان نام می برد: شتر، شیر، کودک.
شتر
نیچه، شتر را جانِ بُردبار می نامد. جانی که چون شتر زانو می زند و می خواهد که خوب بار اش کنند. جانِ بُردبار، کسانی را که خوار اش می دارند دوست می دارد، و دستِ دوستی به سوی اشباحی دراز می کند که او را می هراسانند.
شیر
جانِ بُردبار پس از این که گران ترین چیز ها را همه به پشت می گیرد، چون شتری بار کرده شتابان رو به صحرا می نهد، اما در دنج ترین صحرا دگر دیسیِ دوم روی می دهد، این جاست که جانْ شیر می شود و می خواهد آزادی اش را فرا چنگ آورد و سَرورِ صحرای خود باشد. این جاست که آخرین سَرورِ خویش را می جُوید و با او و آخرین خدایِ خویش به ستیز بر می خیزد.
او برای پیروزی در این نبرد باید با اژدهایِ بزرگ پنجه در پنجه افکند. اژدهای بزرگ را « تو- باید» نام است -ارزش های هزار ساله- جانِ شیر اما گوید: « من می خواهم».
اژدها می گوید: ارزشی نمانده است که تاکنون آفریده نشده باشد! به راستی، چه جایِ ‘من می خواهم’ است دیگر!
آزادیِ آفریدن بهرِ خویش و « نه» ای مقدس گفتن، حتا در برابر وظیفه، کار شیر است.
حق ستاندن برای ارزش هایِ نو، در چشمِ جانِ بُردبار، هولناک ترین سِتانش است. به راستی، در چشم او این کار رُبایش است و کارِ جانورِ رُباینده. برای این کار به شیر نیاز است.
شتر، روزگاری به « تو- باید» ها چون مقدس ترین چیز ها عشق می ورزید. اما اکنون باید در مقدس ترین چیز ها نیز وهم و خود کامه گی را ببیند تا بتواند آزادی را از چنگِ عشقِ خویش بِرُباید: به شیر برای این رُبایش نیاز هست.
کودک
اما آفریدن ارزشِ نو، کاری است که از عهده ی شیر نیز بر نمی آید. به همین دلیل شیر باید کودک گردد.
کودکْ بی گناهی است و فراموشی، آغازی نو، یک بازی، چرخی خود چرخ، جنبشی نخستین، آری گفتنی مقدس.
آری، همراهان! برای بازیِ آفریدن به آری گفتنِ مقدس نیاز هست: جان اکنون در پی خواستِ خویش است. آن جهان- گم- کرده، جهانِ خویش را فرا چنگ می آورد.
جانِ جامعه یِ ایران
از یک صد و پنجاه سال پیش تا کنون بار ها جانِ بُردبارِ جامعه ی ایران به تنگ آمده و شیر شده است. حتا کم-و- بیش شاهد دگر دیسی شیر به کودک بوده ایم. کودکی که شادمانه ندای « آری» مقدس را فریاد زده است و بشارت دهنده ی امر نو بوده، اما دریغا که « تو- باید» گوهای بسیار در اتحادی نوشته و نا نوشته با شتران هراسیده از خود آیینی و امر نو، کودک را در گهواره گور به گور کرده اند.
در سال ۵۶-۵۷ جانِ بُردبار جامعه یِ ایران که از بار گرانِ ارزش های۲۵۳۶ ساله ی کیشِ شهریاری و تداوم آن در آیینِ سلطنتِ اسلامی و حکومتِ شاهِ برگزیده ی خدا به تنگ آمده بود؛ به یک باره در آن ارزش هایِ مقدس، وهم و خودکامه گی دید و در برهوتی ترین لحظه ی تاریخِ صحرای جانِ بُردبارِ خویش، شیر شد و با « نه» ای مقدس گفتن کوشید آزادی خویش را فراچنگ آورد.
اما در میانه ی پنجه در افکندن با اژدهایِ بزرگِ حاکم، جانورِ دو رگه یِ مخوفی – که حاصلِ پیوندِ بیماریِ صغارتِ بسیاران و اراده یِ معطوف به قدرتِ فقیه بود – در کنار و هم گام با شیران، قد برافراشت و با تسخیرِ جانِ شیر، مانع دگر دیسیِ جانِ شیر به کودک و آغازی نو شد. فاجعه بار تر آن که در گذرگاهی که قصابان اسلامی با کُنده و ساطوری خون آلود بر آن مستقر و مسلط شده بودند، جانِ کودک را سلاخی کردند.
حال پس از گذشتِ چهل و شش سال از تثبیتِ خون بارِ دنیایِ سخت سست بنیادِ نظام سرمایه ی اسلامی، شاهد گسترده ترین و عمیق ترین دگر دیسی جانِ بُردبار جامعه به شیر هستیم. شیرانی که اکنون، جدا جدا « نه» ی مقدس را فریاد می زنند و در دلِ پیکاری باشکوه، سرانجام هم آوا به هر آن چه شایسته ی انسانی رها و بالنده است، آری می گویند.
اما شوربختانه باز هم در صف شیران به پا خاسته، شاهد حضور جانوران دو رگه ی مخوفی هستیم که جان جامعه ی ما را در قامت شتران بردبار می پسندند.
آینده ی جامعه ی ایران اما در گرو کودک شدن جان هایی است که از شتر بودن بیزار اند، از شیر بودن نمی هراسند و دل در گرو کودک شدن دارند. این بار می توان و باید جهان خویش را فرا چنگ آوریم.