ایلان برمن*(Ilan Berman )، چند مصاحبه در باره ایران انجام داده است. او در چنین موقعیتی بر شاخص ها و مولفه هائی تاکید میکند که موشکافی آنها از چند نظر حائز اهمیت اند: از نظر سناریوهای غرب برای آینده ایران و از نظر مهندسی یک تاریخ نگاری دلبخواهی و جامعه شناسی غیر واقعی و بنابراین انگشت گذاشتن بر یک وظیقه ما:
“لزوم فراهم کردن شرایط مادی برای تغییر این تصویر آنها از ما”
ایران در “عمق” تاریخ و آمریکا در سطح
برمن چندین بار در رابطه با لزوم شکل گیری یک اپوزیسیون، متشکل از نیروهای “داخل و خارج” جمهوری اسلامی، به فاکتور “مُدارا” بین اقلیت ها و اتنیک های ایران، در طول “امپراطوری هزار ساله” انگشت میگذارد. و وقتی هم به سیاستهائی که دولت آمریکا باید در برابر جمهوری اسلامی اتخاذ کند، تاکید میکند، فقط بیست سال اخیر در تاریخ آمریکا در ذهن او فعال است!
هر دو این مولفه را بشکافیم تا بروشنی متوجه شویم که این “عمق در برابر با سطح”. کدام هدف و کدامین دوایر را در شکل دادن به آینده جامعه ایران، در نقشه های “تغییر رفتار” جمهوری اسلامی، تعقیب و مخاطب قرار میدهد.
اشاره به تاریخ قدیمی امپراطوری ایران، هم چندان “عمیق” نیست. چون درآن تاریخ “کُهن” نه از جنبشهای عظیم مثل سربداران و خردمینیان. مزدکیان، سیاه جامگان و در تاریخ متاخر تر؛ انقلاب مشروطه، انقلاب ۵۷ و… خبری هست و نه از جنایات وحشتناک “امپراطور” های ایران در آن هزار سال. آن تاریخ فقط از یک تصویر غیر واقعی و غیر تاریخی ساخته و پرداخته شده است. از “تعامل و مدارا” بین طبقات و اقشار جامعه و نه جنگ و نبرد طبقاتی که “گاه به شکل آشکار و گاه پنهان” همیشه در جریان بوده ست.
این تصویر البته باب طبع لایه وسیعی از اپوزیسیون پرو غرب، و نیز متاسفانه، مورد قبول بقایای سوسیالیسم خلقی و ملی ایران نیز هست. این دومی ها باید قدری به فکر فررو روند که چگونه، تعلق سیاسی شان به آرمانهای ملی، علیرغم مرز بندی های دیرین با “امپریالیسم و سگ های زنجیری به سرکردگی آمریکا”، آنان را در معادلات همان آمریکا، و در سایه توسری خورده ها، به حساب آورده است.
معلوم است که این سطحی کردن تاریخ اعماق جامعه ایران و محدود کردن تاریخ سیاستها و روند های سیاسی و اجتماعی در آمریکا در دایره فقط بیست ساله اخیر و آنهم صرفا در دائره رسمی و دولتی، جزئی از یک کار جدی و حرفه ای است.
در بیان این تفاوت تاریخی بین جامعه ایران و آمریکا، آقای برمن و کل طیف سیاستگزاران و دوائر و “دانشکده” های آنان، نه یک سهو و اغماض، که یک هدف بسیار فکر شده، نهفته است.
در تاریخ آمریکا، بزعم اینها، تاریخ ورای بیست سی سال اخیر، وجود خارجی ندارد. نه جنگ “استقلال” روی داده است و نه چهار سال جنگی بزرگ بین “شمال و جنوب” برای الغاء برده داری؛ و نه “نافرمانی” مدنی علیه نژاد پرستی و کوکلس کلانها. این تاریخ برای امثال آقای برمن، شهر ممنوعه است، چون خیلی روشن میدانند که آن تحولات چه تاثیرات عظیمی بر کل تاریخ بشریت گذاشته اند. من نامه مارکس به آبراهام لینکلن را در این شماره بستر اصلی** باز نشر داده ام. در این نامه، مارکس نوشته است که جنگ استقلال آمریکا، آرمان سیاسی انقلاب کبیر فرانسه را با خود حمل کرد و بزیر کشیدن برده داری در آمریکا، پرچم رهائی از سرمایه داری را به دست طبقه کارگر اروپا داد. آنوقتها، که سیاستمدار و سیاست گذاران از قماش برمن نبودند، “سفیر آمریکا ” در بریتانیا، به عنوان رسید دریافت نامه مارکس، چنین جواب داده است:
پاسخ سفیر آمریکا
سفارت ایالات متحده – لندن، ۲۸ ژانویه، ۱۸۶۵
جناب؛
من دستور دارم به شما اطلاع بدهم که نامۀ شورای مرکزی انجمن شما چنانکه باید از طریق این سفارت به رئیس جمهور ایالات متحده منتقل شد و به ملاحظۀ او رسید.
تا جایی که احساسات موجود در نامه شخصی هستند، رئیس جمهور آنها را میپذیرد و با اشتیاقی صمیمانه امیدوار است بتواند خود را شایستۀ اعتمادی نشان دهد که اخیرا شهروندان کشورش و دوستان بشریت و ترقی در سراسر جهان به او عرضه داشتهاند.
دولت ایالات متحده به روشنی آگاه است که سیاستهایش نه ارتجاعی است و نه میتواند باشد اما در عین حال خود را متعهد به مسیری میداند که در ابتدای کار برگزیده است: دوری همیشگی از تبلیغاتگری و دخالت غیرقانونی. دولت میکوشد عدالت برابر و بیکم و کاست را به تمام ایالات و تمام انسانها عرضه کند و بر پایۀ نتایج سودمندانۀ همین کوششها است که در خانه، حمایت جلب میکند و در سراسر جهان احترام و حسن شهرت.
کشورها تنها برای خود زندگی نمیکنند، آنها باید رفاه و سعادت نوع بشر را با مراوده و عبرت نیکخواهانه ارتقا بخشند. ایالات متحده آرمان خود در تخاصم کنونی با بردهداری را از این لحاظ تعریف میکند و شورش را دلیل طبیعت بشر میداند. شهادت کارگران اروپا که رویکرد ملی ایالات متحده با تایید روشنبینانه و صمیمانهترین دلبستگیهای آنها همراه است، جان تازهای به ما میبخشد.
بنده این افتخار را دارم که در خدمت و گوش به فرمان شما باشم.
چارلز فرانسیس آدامز
اما از نظر امثال برمن چنان تحولاتی با آن آرمانهای انسانی، هر گز در جامعه آمریکا روی نداده اند. اینها بین آن دورانها، و اوضاع کنونی، تاریخی را جایگزین میکنند، که حتی بسیاری از مواردی را که آمریکا چون جنایتکار در حق بشریت، مثل جنگ ویتنام، از طرف انسانهای مترقی در غرب، چون برتراند راسل، به دادگاه بین المللی فراخوان داده میشد، از تاریخ آمریکا حذف کرده اند.
دقت بیشتری در سخنان او در مصاحبه با بخش فارسی رادیو آمریکا با عنوان: “پیشنهادهای ایلان برمن به سیاستمداران آمریکایی برای ایران پس از جمهوری اسلامی، ۱۳ نوامبر ۲۰۲۴”، نشان میدهد که از جمله توصیه های او اینها هستند:
آمریکا، نباید “ایران را بالکانیزه کند”،
آمریکا نباید تجربه دخالت در عراق را در مورد ایران تکرار کند، چون: “تکثر گرائی” ایجاب میکند.
در توضیح این تکثر گرائی قدری فراتر میرود و میگوید، با توجه “به فرهنگ و میراث هزار ساله امپراطوری” در ایران، تکثر وجود داشته و تحمل و مدارا شده است. از او که سوال میشود آیا منظورش “دمکراسی” است، پاسخ میدهد خیر! “تکثر گرائی” از خصائل ویژه جامعه ایران است و معنی اش این است که این یعنی ضمانت “تمامیت ارضی” ایران که دقیقا به نفع آمریکاست.
سپس ابعاد این تکثر گرائی را باز میکند:
در ایران یک جنبش عظیم وجود دارد علیه مذهب و در راستای آزادی و برایری. اگر دولتمردان آمریکا در دولت آتی ترامپ حواس شان نباشد، ممکن است سیر تحولات در “عمق”، اوضاعی پیش بیاورد که کنترل آن اگر نه دشوار که بسیار سخت خواهد بود. بنابراین به توصیه او، بهتر است که دولت آمریکا، سه رکن اساسی “جامعه مدنی” یعنی: قوه قضائیه، قوه مقننه و قوه اجرائیه را که فی الحال در ایران وجود دارند در برابر نهادهای “اسلامی” چون مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای نگهبان و ولایت فقیه، مورد حمایت قرار بدهد. سیاست “فشار حداکثری” باید طوری ادامه یابد که رژیم جمهوری اسلامی، بر اساس تحریم ها و در “مذاکرات برجام”، از توان و ظرفیت کمک به؛ و حمایت از جریاناتی چون حوثیها، حزب الله و غیره- که او آنها را نیروهای “نیابتی” مینامد-، بازماند. در رژیم آینده ایران، سپاه نباید حذف شود، بلکه باید شریک “کنترل شده” دولت های آینده باشد.
خوب واضح است که اگر این اظهارات را برای هر کس که “فرصت” و البته حوصله دارد که فکر کند، مطالعه کند و تاریخ ایران و جهان را زیر و رو کند، در دو ثانیه تکلیفشان روشن است. سوال اما این است که اینها را بسادگی میتوان به عنوان حقیقت به مردم و کارگران و زحمتکشانی که هزار و یک مشکل اقتصادی و اجتماعی و روانی دارند، خوراند. درست است که نیروی اعتراض مردم بسیار قدرتمند است، اما اینطور نیست که بطور خود بخودی حرکتهای انقلابی در جامعه، حتما پرچم سوسیالیسم و رهائی را برافرازند. این نوع توصیف تاریخ و جامعه، میتواند نیرو حول خود جمع کند.
در جریان انقلاب ۵۷، این حقیقت را بروشنی دیدیم. طبقه کارگر صنعتی کشور و “کارگر نفت ما”، نیروی تعیین کننده در بزیر کشیدن حکومت نظامی و در نهایت ساقط کردن رژیم سلطنت بود. اما، فکر و اندیشه و جهتگیری همان کارگران صنعتی را بینش طبقه خود، یعنی سوسیالیسم علمی، شکل نمیداد. پیشروان آنان در نگرش همانطور می اندیشیدند و به جهان و تاریخ و جامعه نگاه میکردند که رفسنجانی و بازرگان و مجاهد و فدائی. شکی نبود که در میان آنها، فدائی، نه تنها چپ و انقلابی که مدعی سوسیالیسم و پیرو عقاید مارکس و لنین بودند. اما،حقیقت سوسیالیسم ایران در آن دوره این بود که هیچ دورنمائی فراتر از مشروطه و “جمهوری خلق” در برابر جامعه قرار نمی داد.
بنابراین، یک ضرورت تاریخی است که حزبی سوسیالیست با ادبیات آن که موجود و در دسترس جامعه است، تشکیل شود. این کار گرچه سخت است، اما به باور من ممکن است.
مسیر را باید قاطع و مستقیم طی کرد.
از من به عنوان کسی که زندانی سیاسی رژیم شاه بوده ام، در انقلاب ۵۷ شرکت فعال داشته، و در مقاومت مردم کردستان سهیم و نقش فعال داشته ام، حتی از روی “”تجربه” لمس کرده ام، بشنوید که یک جمع هر چند کوچک، اما مصمم در اعتقادات سیاسی، نقش تعیین کننده در سیر رویدادها بازی میکند. ما که از محدودیتهای تاریخی رنج بردیم و “تئوری انقلابی”، به شکل فعلی روشن و مستند و مکتوب نبودند، اما با اینحال تاثیرات ماندگار در تاریخ معاصر ایران بر جای گذاشتیم. توانستیم به هژمونی دیرپای ناسیونالیسم کرد نقطه پایانی بگذاریم و نشان دادیم که در کردستان نیز، که “صنعتی” نبود، پرچم سوسیالیسم و قدرتگیری کارگر و زحمتش را قابل دسترس سازیم. و مردم را در ابعاد اجتماعی هدایت کردیم.
آن محدودیتها اکنون برطرف شده اند و پرچم یک مسیر آزادیخواهانه و مارکسیستی وجود دارد. این پرچم را میتوان برافراشت، مشروط به اینکه یک جمع مصمم و با اراده، هر چند کوچک، وظایف تاریخی خود را بشناسند.
از من بشنوید، که سرو کله زدن با روشنفکر خورده بورژوا که همیشه ابهام را با خود حمل میکند و تصور میکند که انگار وظیفه مارکسیسم ارائه “خدمات تئوریک” به آنهاست، فقط انرژی را از شما میگیرند. اینها تصور میکنند که سوسیالیسم یعنی شهرداری که وظیفه دارد به آنان خدمات ارائه بدهد. از من قبول کنید که “دهقان” و دکاندار، هر اندازه “زحمتکش” و محروم و رنجدیده، به دلیل چسپیدن به همان تکه زمین و نگاه به جهان و جامعه از دریچه آن مالکیت خُرد، قابل اتکاء و قابل اعتماد نیستند. ممکن است از من بپرسید در شهرهای بزرگ اثری از تولید دهقانی بر جای نمانده تا موچب نگرانی باشد. اما قصد من این است که خاطر نشان کنم، ذهنیت دهقانی و حسابگری ها به این معنی نیست که الزاما تولید دهقانی در جامعه ایران وسیع؛ و یا مساله ارضی دهقانان حل نشده باقی مانده است. در طول دوران مبارزه سیاسی خود به روشنفکران و تحصیلکرده های زیادی برخورد داشته ام، که دورنمای سیاسی و اجتماعی شان از محدوده منافع دهقانی فراتر نمی رفت. نقل قول زیر از هیجدهم برومر لوئی بناپارت مارکس، منظور من را توضیح میدهد:
“از این تصور هم که گویا تمامى نمایندگان دمکراتیک (خردهبورژوازى) از دکانداران یا شیفته دکانداران هستند باید برکنار بود. چون ممکن است فرهنگ و موقعیت شخصى آنان فرسنگها با این گروه فاصله داشته باشد. خصوصیت خردهبورژوایی این نمایندگان از اینجاست که ذهنیت آنان نیز محدود به همان حدودى است که خردهبورژوازى در زندگى واقعى بدانها برمیخورد و قادر به فراتر رفتن از آنها نیست، و در نتیجه، آنها نظرا به همان نوع مسائل و راهحلهایى میرسند که منفعت مادى و موقعیت اجتماعى خردهبورژوازى در عمل متوجهشان است. این است خطوط کلىِ رابطهاى که میان نمایندگان سیاسى و ادبى یک طبقه و خود آن طبقه وجود دارد.”
بی ابهام تلاش خود را بر صفوف طبقه کارگر صنعتی قرار بدهید. این طبقه در شرایطی که برخلاف تجربه انقلاب ۷۵ اگر با پرچم تئوری طبقه خود مسلح شود، دیگر جنبشهای اجتماعی را پشت سر خود قرار خواهد داد و ابهامات و سردرگمی و فرصت طلبی دکاندار و دهقان و روشنفکر خورده بورژوا را نیز “رفع” و به ناچار با خود و آرمانهای طبقه خود همراه خواهد کرد.
اگر انسانهائی در جامعه وجود دارند که واقعا به ادبیات موجود کمونیسم باور دارند، قاعدتا نباید هیچ نگرانی از فشار فروپاشی دیوار برلین را بر ذهن خود احساس کنند. این به این معنی است که آنها میتوانند از راه رفتن بر روی یک لبه تیز، که یک سوی آن کمونیسم انتشارات پروگرس شوروی سابق و یک بلوک مسلح به سلاح اتمی و ماشین کشتار جمعی و یک پیمان نظامی و بوروکراسی وسیع؛ و سوی دیگر آن هشدار ها و نکنید نکنید های کارگر پناهان و دگر اندیشان “تکثر گرا” و انواع ملت پرستان و ناسیونالیستها هستند، یکبار برای همیشه خودداری کنند. کمونیسم نوین ایران در اسناد و رساله های متعدد ماهیت سوسیالیسم بلوک شوروی سابق را توضیح و تشریح کرده است. قاعدتا با وجود چنین تحلیل ها و بررسی های مستند در باره علل و ریشه های شکست انقلاب اکتبر، دیگر کسی مجاز نیست، با نشان دادن مترسک استالینیسم، توسط دوائر مختلف راست و چپ؛ و یا بر سر دوراهی غیر واقعی: “قدرت سیاسی، حزب یا طبقه” دچار تردید و تزلزل شود.
“آغاز هر کار دشوار است”، اما برای کسانی که به خود و آرمانهایشان شک ندارند، آغاز این کار بزرگ شدنی است.
لنین را بخاطر آورید که حتی در اوج دوره بحران انقلابی، با یک کمیته مرکزی مُردّد، روبرو بود. تاریخ نشان داد که میتوان جامعه را بر اساس اراده انسان های انقلابی و با رادیکالترین افکار، شکل داد. مهم این است که آن حزب و آن جمع، به درستی و اصولی بودن باورهای انقلابی خود شک نداشته باشند و اراده در جهت عمل کردن به آنها وجود داشته باشد.
و گرنه، سیاستهای امثال برمن، یک بار دیگر پرده سیاهی را بر جامعه ما خواهد کشید. و بساط قتل و شکار هر انسان آزادیخواه و آتش زدن کتابخانه ها و بستن دهن ها و بازار شکنجه، دوباره دایر خواهد شد. قبلا ها و در دوره انقلاب ۵۷ این را در “ماموریت”های “سولیوان” و “ژنرال هایزر”، تجربه کردیم. تکرار آن اشتباهات دیگر فاجعه است.
ایرج فرزاد
۱۹ نوامبر ۲۰۲۴
*. ایلان برمن، یک وکیل دادگستری آمریکائی و تحلیلگر سیاسی است. او معاون شورای سیاستگزاری خارجی آمریکا است و نقاط تمرکز او بر مسائل “امنیت منطقه ای” در خاورمیانه، اسیای مرکزی و فدراسیون روسیه است.