پنجشنبه 1 آذر 1403

پنجشنبه 1 آذر 1403

نوآم چامسکی ثابت کرد حق با اوست – استیون م. مالت، ترجمه ی: حمید پارسا

تحلیلی بر نقد نوآم چامسکی از سیاست خارجی آمریکا و تأثیر آن بر دیدگاه‌های جریان اصلی

نوآم چامسکی برای بیش از نیم قرن به عنوان یکی از سرسخت‌ترین، استوارترین و از نظر فکری قابل‌احترام‌ترین منتقدان سیاست خارجی معاصر ایالات متحده شناخته شده است. در کتاب‌ها، مقالات، مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های مستمرش، او بارها تلاش کرده تا سیاست‌های پرهزینه و غیرانسانی واشنگتن را که به باور او به میلیون‌ها نفر آسیب رسانده و برخلاف ارزش‌های ادعایی ایالات متحده بوده، افشا کند. کتابی که با همکاری ناتان جی. رابینسون نوشته شده است با عنوان «افسانه ایده‌آلیسم آمریکایی: چگونه سیاست خارجی ایالات متحده جهان را به خطر می‌اندازد»، به‌گونه‌ای طراحی شده که مجموعه انتقادات چامسکی از سیاست خارجی آمریکا را در یک جلد گردآوری کند. این کتاب با موفقیت این هدف را محقق کرده است.

چنانکه از عنوان کتاب پیداست، هدف اصلی آن به چالش کشیدن این ادعاست که سیاست خارجی ایالات متحده توسط ایده‌های والایی چون دموکراسی، آزادی، حاکمیت قانون و حقوق بشر هدایت می‌شود. برای کسانی که به این دیدگاه باور دارند، آسیب‌هایی که گاهی ایالات متحده به دیگر کشورها وارد کرده، نتایجی ناخواسته و تأسف‌بار از اقداماتی بوده که با اهداف والا و نیت‌های خیرخواهانه انجام شده‌اند. رهبران آمریکا مدام به مردم خود یادآوری می‌کنند که این کشور یک “ملت بی‌بدیل” و “بزرگ‌ترین نیروی آزادی در تاریخ جهان” است و اطمینان می‌دهند که اصول اخلاقی در مرکز سیاست خارجی ایالات متحده قرار دارند. این توجیهات خودستایانه سپس بارها توسط سیاستمداران و روشنفکران وابسته به ساختار قدرت تکرار می‌شوند.

برای چامسکی و رابینسون، این ادعاها چیزی جز سخنان بی‌معنی نیستند. ایالات متحده نه‌تنها سرزمین خود را با یک کارزار نسل‌کشی علیه بومیان گسترش داد، بلکه در ادامه از تعدادی از دیکتاتوری‌های بی‌رحم حمایت کرد، روندهای دموکراتیک در بسیاری از کشورها را تضعیف کرد و جنگ‌هایی را به راه انداخت که منجر به کشته شدن میلیون‌ها نفر در مناطقی چون هند و چین، آمریکای لاتین و خاورمیانه شدند، در حالی که به‌طور دروغین ادعا می‌کرد از آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و سایر آرمان‌های گران‌قدر دفاع می‌کند. مقامات آمریکایی سریعاً دیگران را در صورت نقض قوانین بین‌المللی محکوم می‌کنند، اما خود از پیوستن به دادگاه بین‌المللی کیفری، پیمان حقوق دریاها و بسیاری دیگر از کنوانسیون‌های جهانی خودداری می‌نمایند. آن‌ها همچنین در مواقعی که قوانین منشور ملل متحد را نقض کرده‌اند، در دفاع از این اقدامات تردیدی به خود راه نمی‌دهند؛ مانند آنچه رئیس‌جمهور بیل کلینتون در جنگ علیه صربستان در سال ۱۹۹۹ یا رئیس‌جمهور جورج بوش در حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ انجام دادند. حتی در مواردی که اعمال غیرانسانی به‌طور غیرقابل‌انکاری افشا می‌شوند—مانند قتل‌عام “می لای”، سوءاستفاده‌ها در زندان ابوغریب یا برنامه شکنجه سیا—تنها افراد در سطوح پایین‌تر مجازات می‌شوند، در حالی که طراحان اصلی این سیاست‌ها همچنان اعضای محترم دستگاه قدرت باقی می‌مانند.

شرح این دورویی‌ها که در کتاب توسط چامسکی و رابینسون آمده، تکان‌دهنده و متقاعدکننده است. هیچ خواننده بی‌طرفی نمی‌تواند این کتاب را بخواند و همچنان به توجیهات وارسته‌ای که رهبران آمریکا برای اقدامات خشونت‌بار خود مطرح می‌کنند، باور داشته باشد.

اما کتاب در توضیح چرایی این رفتارهای مقامات آمریکایی کمتر قانع‌کننده است. چامسکی و رابینسون استدلال می‌کنند که “نقش عمومی مردم در تصمیم‌گیری محدود است” و سیاست خارجی توسط گروه‌های کوچکی طراحی و اجرا می‌شود که قدرت خود را از منابع داخلی به دست می‌آورند. از نظر آن‌ها، سیاست خارجی ایالات متحده عمدتاً در خدمت منافع شرکت‌های بزرگ، مجتمع‌های نظامی-صنعتی، شرکت‌های انرژی و دیگر بازیگران اقتصادی و فکری است که منافع صاحبان قدرت اقتصادی را نمایندگی می‌کنند.

هرچند اهمیت منافع خاص غیرقابل انکار است، اما تصویر کتاب ساده‌سازی‌شده به نظر می‌رسد. به عنوان مثال، زمانی که سودآوری شرکت‌ها و منافع امنیت ملی آمریکا با یکدیگر تضاد پیدا می‌کنند، اغلب منافع امنیت ملی برتری می‌یابد. برای نمونه، زمانی که دیک چنی، رئیس هالیبرتون، از سیاست خارجی تحریمی ایالات متحده در برابر ایران انتقاد کرد، شرکت‌های نفتی آمریکایی نیز خواستار سرمایه‌گذاری در ایران بودند، اما تحریم‌ها پابرجا باقی ماندند. همچنین، شرکت‌های فناوری نظیر اپل با محدودیت‌های آمریکا بر صادرات فناوری‌های پیشرفته به چین مخالف هستند، چرا که این محدودیت‌ها سود آن‌ها را تهدید می‌کند. این موارد نشان می‌دهد که منافع شرکتی همیشه اولویت اصلی سیاست خارجی نیست.

چامسکی و رابینسون به درستی اشاره می‌کنند که دیگر قدرت‌های بزرگ نیز همانند ایالات متحده عمل کرده‌اند و برای توجیه رفتار خود، توجیهات اخلاقی مشابهی ارائه داده‌اند—مانند “بار سفیدپوستان” یا “مأموریت متمدن‌سازی.” این موارد نشان می‌دهد که چنین رفتارهایی بیشتر ناشی از منطق رقابت قدرت‌های بزرگ است تا الزامات خاص نظام سرمایه‌داری. و اگر قدرت‌های غیرسرمایه‌داری نیز رفتار مشابهی داشته‌اند، این امر حاکی از وجود عوامل دیگری است که کشورها را به زیر پا گذاشتن ارزش‌های خود برای کسب برتری یا جلوگیری از برتری رقبا سوق می‌دهد.

پرتره‌ای که چامسکی و رابینسون از مقامات آمریکایی ارائه می‌دهند نیز به نظر ساده‌سازی‌شده می‌آید. آن‌ها مقامات آمریکایی را افرادی فوق‌العاده بدبین توصیف می‌کنند که آگاهانه کارهای بد انجام می‌دهند و به پیامدهای آن اهمیتی نمی‌دهند. اما بسیاری از این مقامات احتمالاً باور دارند که اقداماتشان هم به نفع ایالات متحده و هم جهان است و سیاست خارجی اجتناب‌ناپذیر شامل انتخاب‌های دشوار است. این کتاب کمتر به هزینه‌ها و پیامدهای احتمالی سیاست‌های پیشنهادی خود می‌پردازد و این‌گونه به نظر می‌رسد که میان آنچه اخلاقی و آنچه به نفع کشور است، هیچ تضادی وجود ندارد.

همچنین می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آیا توانایی نخبگان سنتی در “ایجاد رضایت عمومی” با افزایش منابع خبری و کاهش اعتماد به رسانه‌های جریان اصلی، در حال کاهش است؟ از این گذشته، آیا مشکل، خود فرآیند “ایجاد رضایت” است یا سیاست‌های مشخصی که در گذشته توانسته‌اند رضایت عمومی را برای آن جلب کنند؟ اگر افرادی مانند ایلان ماسک، پیتر تیل یا جف بزوس به‌عنوان هسته مرکزی یک نخبه جدید ظهور کنند، احتمالاً سیاست خارجی کمتر مداخله‌گرایانه‌ای را ترجیح خواهند داد که به دیدگاه‌های چامسکی و رابینسون نزدیک‌تر است (هرچند دقیقاً مشابه نیست). اگر چنین اتفاقی بیفتد، آیا چامسکی و رابینسون همچنان از توانایی این نخبگان جدید در ایجاد رضایت عمومی برای سیاست‌هایی که ممکن است خودشان نیز از آن حمایت کنند، انتقاد خواهند کرد؟

با توجه به اینکه خودم درباره این پدیده‌ها نوشته‌ام، توصیف چامسکی و رابینسون از اینکه چگونه نهادهای سیاست خارجی دیدگاه خود را ترویج و از آن دفاع می‌کنند، به طور کلی دقیق به نظر می‌رسد. با این حال، مشخص نیست که آگاهی بیشتر عمومی الزاماً به سیاست‌های بهتر ایالات متحده منجر شود. چامسکی و رابینسون بر این باورند که اگر تعداد بیشتری از آمریکایی‌ها بفهمند دولتشان چه می‌کند، صدای اعتراض خود را بلند کرده و خواهان تغییر خواهند شد. من هم دوست دارم چنین فکری کنم، اما این احتمال وجود دارد که یک جامعه آگاه‌تر، سیاست خارجی حتی خودخواهانه‌تر، کوته‌بینانه‌تر و غیراخلاقی‌تری را ترجیح دهد، به‌ویژه اگر باور داشته باشد که نسخه‌های پیشنهادی چامسکی و رابینسون مستلزم تنظیمات پرهزینه یا دردناک است. رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده، دونالد ترامپ، هرگز تعهدی حتی کوچک به هیچ آرمانی جز منافع عریان شخصی نشان نداده است، با این حال بیش از نیمی از رأی‌دهندگان آمریکایی به او وفادار هستند.

پرسش دوم—که در این کتاب به‌طور مفصل بررسی نشده است—مربوط به بقیه جهان است. اگر سیاست خارجی ایالات متحده “جهان را به خطر می‌اندازد” (همان‌طور که در عنوان فرعی این کتاب آمده است)، چرا کشورهای بیشتری تلاش نمی‌کنند جلوی آن را بگیرند؟ در حال حاضر، واشنگتن با چندین دشمن جدی مواجه است، اما همچنان تعداد زیادی متحد واقعی و مشتاق دارد. برخی از این متحدان ممکن است فرصت‌طلب یا شاید تحت تأثیر قدرت گسترده ایالات متحده باشند، اما همه رهبران طرفدار آمریکا افراد ساده‌لوح یا منفعت‌طلب نیستند. نظرسنجی‌های جهانی همچنان درجه‌ای شگفت‌انگیز از حمایت و تحسین برای ایالات متحده نشان می‌دهند، حتی با وجود اینکه جمعیت برخی مناطق (مانند خاورمیانه) به دلیل اقدامات این کشور به‌شدت و به‌حق خشمگین هستند. تصویر جهانی ایالات متحده در گذشته نیز مقاومت چشمگیری نشان داده است: در دوران ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش به شدت افت کرد اما با انتخاب باراک اوباما به سرعت بهبود یافت.

در بسیاری از نقاط جهان، نگرانی نه از ماهیت سرکوبگر قدرت ایالات متحده بلکه از احتمال عقب‌نشینی این قدرت است. چامسکی و رابینسون درست می‌گویند که ایالات متحده طی قرن گذشته کارهای زیادی را اشتباه انجام داده است، اما بدون شک چند کار درست نیز انجام داده است. جنبه‌های مثبت سیاست خارجی ایالات متحده در این کتاب به‌درستی مورد توجه قرار نگرفته‌اند و این مهم‌ترین محدودیت آن است.

با وجود این انتقادات، افسانه ایده‌آلیسم آمریکایی اثری ارزشمند است که مقدمه‌ای مناسب برای آشنایی با دیدگاه‌های چامسکی فراهم می‌کند. اگر از من بپرسند که آیا دانشجو با خواندن این کتاب بیشتر درباره سیاست خارجی ایالات متحده خواهد آموخت یا با خواندن مجموعه‌ای از مقالاتی که گاه‌به‌گاه توسط مقامات فعلی و سابق ایالات متحده در مجلاتی مانند فارن افرز یا آتلانتیک نوشته می‌شود، بدون شک انتخاب من چامسکی و رابینسون خواهد بود.

من این جمله آخر را زمانی که ۴۰ سال پیش کار خود را آغاز کردم، نمی‌نوشتم. اما اکنون که شاهد انباشته شدن شواهد بوده‌ام، دیدگاهم تغییر کرده است. این حقیقت، هرچند تأسف‌برانگیز اما گویاست، که دیدگاهی درباره سیاست خارجی ایالات متحده که زمانی در حاشیه گفتمان چپ‌گرایانه این کشور قرار داشت، اکنون باورپذیرتر از کلیشه‌های کهنه‌ای است که بسیاری از مقامات ارشد ایالات متحده برای دفاع از اقدامات خود به آن متوسل می‌شوند.

منبع: فارن پالیسی – برگردان برای اخبار روز: حمید پارسا

درباره نویسنده:
استیون م. والت یکی از برجسته‌ترین تحلیلگران و نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل است. او استاد برجسته روابط بین‌الملل در دانشگاه هاروارد و ستون‌نویس نشریه Foreign Policy است. والت به‌ویژه با دیدگاه‌های واقع‌گرایانه خود درباره سیاست خارجی آمریکا و نقد سیاست‌های مداخله‌جویانه این کشور شناخته می‌شود. او نویسنده چندین کتاب مهم از جمله “لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا” و “انقلاب و جنگ” است که تأثیرات عمیقی بر مباحث آکادمیک و سیاست‌گذاری داشته‌اند. نوشته‌های او نه تنها در دنیای دانشگاهی، بلکه در رسانه‌ها و محافل عمومی نیز بازتاب گسترده‌ای داشته و همواره بر تفکر انتقادی و ارائه دیدگاهی متفاوت در زمینه سیاست خارجی تأکید می‌کند.

برچسب ها

اين نوشته را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاريد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *