این یادداشت تقدیم به سه نویسندهی زندانی
رضا خندان(مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن
روز ۲۵مهر۱۳۹۹ از آقای محسن حکیمی، عضو پیشین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، متنی مفصل با عنوان “کانون نویسندگان ایران، پرچمدار جنبش اجتماعی آزادی بیان” در سایت اخبار روز منتشر شد. با بخشی از نوشتهی ایشان موافقم و با بخشی دیگر نه، سخنان ایشان در سایت اخبار روز در دسترس است پس سعی میکنم تا حد امکان کمتر عین جملات را نقل قول کنم؛ قصد دارم با طرح چهار محور و به طور خلاصه که در حوصلهی خوانندگان باشد توضیحاتی بدهم و گاهی نیز مخالفتم را با نظرات ایشان بیان کنم. مخالفت با نظرات یکدیگر در کانون امری ست عادی و از نظر من نشانهی پیشرو بودن آن است. در این مورد مایلم از بیانیهی کانون که مهر ۱۳۵۶ پس از برگزاری شبهای شعر و سخن (معروف به ده شب) منتشر شد نقل کنم: “ما از هیچ مرام و مسلک مشخصی دفاع نکردیم و اگر اختلافی در عقاید ما دیدید، اگر این و آن سخنانی به رغم یکدیگر گفتند، این خود نشاندهندهی زنده بودن ماست، نشاندهندهی آن است که با همهی اختناق، یکرنگ نشدهایم، یکدست نشدهایم.”
سال ۵۸ سال پر تلاطمی ست:
از متنهای کانون چنین بر میآید که حوادث سالهای بعد از انقلاب چنان سریع و غیر قابل پیش بینی بوده (و شاید این خصلت انقلاب است) که کانون ترس از ایستادن در مقابل مردم داشته است. اینجاست که نمیتوان جملهی “به ما تهمت میزنند که گویا با رهبری انقلاب ایران مخالفت داریم” یا جملات مشابه آن را به زعم آقای حکیمی در راستای موافقت با رهبر جمهوری اسلامی دانست و گفت کانون یا هیئت دبیران وقت “موضع مثبت نسبت به جمهوری اسلامی” داشته است. کانون یک تشکل مقدس نیست، تشکلی زمینی ست و اشتباه داشته است. مهم این است که یک اشتباه تکرار نشده باشد. اما اگر بنا بود کانون با جمهوری اسلامی کنار بیاید، در سال ۱۳۶۰ به دفترش هجوم نمیبردند و با حکم دادستانی فعالیتش را ممنوع نمیکردند. تا آنجا که به دست ما رسیده است تعداد ۲۵ بیانیه که البته از آن میان تعدادی نامه یا نامهی سرگشاده هستند در سال ۵۸ با امضای کانون نویسندگان ایران منتشر شده که اکثر این بیانیهها به مذاق حکومت اسلامی خوش نیامده است. تاکید بر یک جمله، یک متن یا یک واکنش از کانون در سال ۵۸ برای بررسی کانون در آن سال حساس و متلاطم، به نتیجهای درست و علمی نمیانجامد. لازم است تمام بیانیهها و فعالیتهای آن روزها را مدنظر داشته باشیم. با این حال معتقدم برای بررسی بهتر اتفاقات ۵۸ خوب است از اسماعیل خویی و محسن یلفانی به عنوان دو عضو هیئت دبیران وقت سوال کرد، جو آن روزها را پرسید. تاریخ شفاهی ما از زبان آنها میتواند یاریگر روشن شدن حقیقت باشد. ما فقط بیانیهها و بعضی خاطرات را داریم. در آن ۲۵ بیانیه از جمله به مخالفت با قانون اساسی پرداخته شده، عناوین آن بیانیهها خود گویای مواضع صریح کانون در سال۵۸ است؛ از آن جمله ست: “بیانیه در رابطه با حمله به کتابفروشیها، ۱۹اردیبهشت”، “بدون آزادیِ مطبوعات انقلاب ایران به نتیجه نخواهد رسید (نامهی سرگشاده به آقای خمینی، ۲۵ اردیبهشت)”، “دربارهی لایحهی مطبوعات، ۲۰ خرداد” ، “دست از تجاوز به آزادی بردارید و زندانیان سیاسی را آزاد کنید، ۲۸ تیر”، “دربارهی تعطیلی روزنامه آیندگان،۱۷ مرداد”، “دربارهی متن قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان، ۷ آذر”، “هجوم به [روزنامهی] بامداد و مسئلهی مطبوعات، ۵ اسفند”
آن روزها سانسور به سه شکل فرهنگ غالب، مذهب رسمی و انتقامجویی برخی گروههای سیاسی بر کانون فشار میآورد. انقلاب سال ۵۷ فارغ از اتفاقات بعدی، یک انقلاب مردمی بود، چند ماهی آزادی بیان بر مطبوعات حاکم بود و بعد حکومت اسلامی از هر سه شکل سانسور بهره برد تا با همراهی عدهای و فریب عدهای دیگر، مطبوعات و نویسندگان و کانون را سرکوب کند. به نظر من، در چنین شرایطی بعضی رفتارها از سوی کانون میتوانست مهلک باشد و حتی به اعدام اعضایش منجر شود. آن فضای ترس و وحشت، دیگر فقط سانسور نبود چنان فضایی بود که ادامهی فعالیت کانون را در سال ۶۰ و بعد تا سال ۶۹ غیر ممکن کرد و تمام جلسات کانون را به تعطیلی کشاند. در مقابل قلم، اسلحه کشیده بودند و این کشاکش و کشتار و زندان تا امروز ادامه داشته است. مگر کانون چه تعداد عضو فعال داشت که حدود ۳۷ نفر از اعضای آن یکباره از دست رفتند، پنج نفر اخراجی و تعدادی هم مستعفی؛ این اتفاق خود گویای شدت اختلاف نظر در مورد آیندهی حکومت جدید بوده است، سال ۵۸ برای کانون نویسندگان ایران، سالی پرتلاطم است.
کانون سیاسی نیست، نویسنده سیاسی است:
این بخش الزاماً مخالف نظرات آقای حکیمی نیست. این بخش برای کسانی ست که کانون را سیاسی میخواهند یا کسانی که انتظار کارکرد یک حزب سیاسی را از کانون دارند. البته اینکه آقای حکیمی و دوستانی دیگر میگویند کانون به یک معنا سیاسی هست و به یک معنا نه، برای من قابل قبول نیست. قضیهی تشکل با فرد متفاوت است، یک تشکل نمیتواند سیاسی باشد و نباشد، باید بالاخره یکی را برگزیند. به نظر من کانون سیاسی نیست. اما در این مملکت که از شکل مو و لباس تا نوع نوشیدنی سیاسی ست طبیعی ست که فردِ نویسنده هم سیاسی باشد. ما نویسندهها در فضایی سیاسی نفس میکشیم و مثل هر ایرانی دیگر با سیاست مرتبط هستیم. من نویسندهام، در مورد زمین، هوا، خیابان، ارتش، شاه، رهبر و رئیس جمهور مینویسم، ظاهراً هیچ کلمهای موجب نمیشود من نویسنده نباشم و سیاسی باشم یا حتی نویسندهای سیاسی باشم. نویسنده آزاد است، محدودیت نمیپذیرد. اما زمانی که یک حکومت ایدئولوژیک همهی کلمات را سیاسی کرده است پس نویسنده در ایران به صرف نویسنده بودن سیاسی ست، و اگر کسی بگوید “من سیاسی نیستم” همین جمله، خود کنشی سیاسی ست، این دربارهی یک “فرد” نویسنده صادق است. اما تشکل با منشور، اساسنامه، کمیسیونها، برنامهها و واکنشهایش تعریف میشود. تشکل فرد نیست، جمع است و سیاسی بودن آن به معنای همرنگ بودن و یک دست بودن اعضاء ست. لازمهی سیاسی بودن یک تشکل، سعی در سهیم شدن در قدرت و دخالت در احزاب و همسو بودن اعضای آن تشکل در اهداف سیاسی است و کانون هیچ کدام از این ویژگیها را ندارد. آقای حکیمی نیز به این موارد به درستی اشاره کرده است.
هدف و نوع برخورد حکومت با کانون که موجب شده است تا عدهای کانون را سیاسی بدانند این است که اعضای کانون را تشکل یافته در یک حزب سیاسی معرفی کند، در حالی که اعضای کانون طرز فکر متفاوت و گاه متضاد دارند، هرگز نمیشود گروهی سیاسی تشکیل داد که اعضایش همین نویسندگان عضو کانون باشند. اعضای کانون حول دو محور دفاع از آزادی بیان و مخالفت با سانسور جمع شدهاند و من نمیتوانم تعریف یا انتظار یک حزب سیاسی را از چنین محورهایی داشته باشم. هر نویسندهای به خوبی میداند اینها از ابتداییترین شروط لازم برای امر نوشتن هستند. بدون این دو محور، خلاقیت در هنر و ادبیات اتفاق نمیافتد. حال حکومتی آمده است با این ملزومات نوشتن، برخورد نظامی و جنایی میکند، آیا ما هم باید به پیروی از روشهای غلط حکومت، نوشتن را امری خونین بدانیم؟ قرار نیست اجازه دهیم قدرتمندان حتی برای ما تعیین کنند که تشکل کانون، سیاسی است. همین موجب پرونده سازی علیه اعضاء شده است. وقتی میگوییم “ما نویسندهایم” معنایش این نیست که کاری به سیاست نداریم، امکان ندارد نویسندهی امروزی ایرانی فارغ از سیاست باشد. اما نیازی نیست آنچه را بازجوها و بازپرسها میگویند عیناً بپذیریم. این حکومت است که با امر نوشتن برخورد سیاسی میکند. قرار نیست ما طبق قواعد حکومت بازی کنیم و از همان الفاظ استفاده کنیم. در این سالها سیاسی خواندن کانون نویسندگان ایران معنای خاصی یافته است، به یک کد تبدیل شده است. وقتی میگویند کانون سیاسی است یعنی کار فرهنگی نمیکند، یعنی دغدغهی صنفی یا فرهنگی ندارد بلکه دغدغهی تغییر یا تثبیت حکومت دارد. یعنی در خدمت قدرتهای سیاسی است. اینها همه تهمت است. کذب است.
تفاوت در دو دیدگاه ست. یک دیدگاه میگوید چون حکومت در امر آزادی بیان و سانسور نقش دارد، همین که به این دو نزدیک شویم سیاسی میشویم. دیدگاه دوم که نظر من در این متن است میگوید امر آزادی بیان و سانسور به فرهنگ مربوط است و دغدغهی نویسنده ست، این حکومت است که به این حیطه نزدیک میشود و در آن دخالت میکند تا سیاسیاش کند، یعنی حکومت با امری فرهنگی برخوردی سیاسی دارد. میبینیم در کشورهای پیشرفته که دولت نه فقط آزادی بیان را محدود نمیکند بلکه مدافع سرسخت آن است، درسهای شناخت آزادی بیان و سانسور در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود. چون سانسور فقط سیستماتیک نیست، از سنت و مذهب و رسوم قبیله نشأت میگیرد. کانون با هر نوع سانسور مخالف است و این فراتر از نوع حکومت است. یعنی اگر فردا یک حکومت مردمی و امروزی روی کار بیاید و یک مسلمان تندرو بخواهد آتش به اختیار برای نویسندهای که شعر یا داستانش به مذاق او خوش نیامده مزاحمت ایجاد کند کانون، همصدا با دولت، واکنش نشان خواهد داد.
هر کس میتواند سیاسی بودن یا نبودن را طبق میل و تعریف خود برای کانون به کار ببرد، اما واقعیت این است که فضا، فضای گفتگو نیست. فضای زندان و تهدید است. البته این فضا نباید موجب شود ما نیز یکدیگر را سانسور کنیم و شخصاً از ابراز نظر مخالف در هر زمینهای استقبال میکنم. با این حال محدود کردن کانون در تعاریف سیاسی آن هم در زمانی که نویسندههای ضد فرهنگ با همین برچسب و بهانه برای اعضای کانون پرونده میسازند و مدام در روزنامههای دولتی و خبرگزاریهای داخلی میگویند کانون ربطی به فرهنگ و ادبیات ندارد بلکه سیاسی است، معنای خاصی به حرف منتقدان میدهد.
علاوه بر توضیحات بالا به سه موضوع اشارهای مختصر خواهم کرد که توضیح دهم نقش فرد با کانون متفاوت است و کانون را نمیتوان تشکلی سیاسی دانست:
الف: کنشها و جلسات کانون مهم هستند. جدا از اساسنامه که متنی ست در دسترس همگان، کانون با فعالیتهایش شاخته میشود که همه از آن خبر ندارند. کانون نمیتواند یک تشکیلات سیاسی باشد چون تمام کمیسیونها، گروهها و جلسات کانون، از جنس فرهنگی یا صنفی هستند. تعدادی شاعر، داستان نویس،مترجم و محقق دور هم جمع میشوند و برای جلسات شعر خوانی، سخنرانی، داستان خوانی، انتشار نشریه، … با هم مشورت میکنند بی آنکه سمت و سوی سیاسی خود را وارد قضایا کنند. ماهیت “کار در کانون” با ماهیت “کار در یک تشکل سیاسی” کاملاً متفاوت است. از این منظر نیز کانون سیاسی نیست، حتی اگر تک تک اعضایش سیاسی باشند.
ب: تفاوت مهم دیگری بین کانون و حزب سیاسی وجود دارد و آن اینکه در کانون بر خلاف یک حزب، ریاست یا دبیرکُل معنا ندارد، اعضا یک رنگ و هم عقیده نیستند، تضاد آرا بسیار زیاد است. هر نویسنده رهبر و صاحب قلمرو فکری خویش است. سیستم شبان-رمگی و امام-امتی نیست. و به راستی جمع کردن عدهای نویسندهی صاحب فکر و ایده بسیار مشکل است.
ج: اگر کانون را صنفی، فرهنگی و سیاسی بدانیم یا بخواهیم، آنگاه کانون باید کمیسیون سیاسی هم داشته باشد و در آن به شرایط سیاسی روز ایران و جهان پرداخته شود.(چنانکه کمیسیونهایی نظیر فرهنگی، صنفی، انتشارات و عضویت دارد.) همین موجب خواهد شد تا کانون از مسیر “نویسندگان” منحرف شده و شرایط برای حزب شدن و غیر فرهنگی شدن آن فراهم شود، این یعنی تضعیف کانون. وقتی بگوییم کانون تشکلی صنفی، فرهنگی و سیاسی است آنگاه انتظار عمل سیاسی از آن داریم، نمیتوانیم به همین حد از فعالیت امروزش رضایت دهیم، به سمتی دیگر خواهد رفت. بگذاریم کانون مدافع آزادی بیان و مخالف سانسور باقی بماند.
پاسخگو بودن نویسنده پس از انتشار اثر:
آقای حکیمی از بند شش پیش نویس منشور و از یک جمله در متن ما نویسندهایم انتقاد میکند، چرا که به نظر ایشان، اینها با “آزادی بیان بی حصر و استثنا” در تناقض است، به نظر ایشان در هر دو متن جملاتی در مورد پاسخگو بودن نویسنده پس از چاپ اثر هست که آزادی بیان را زیر سوال میبرد. ایشان نگران “آزادی پس از بیان” است که نگرانی بهجایی ست. اما اینکه تناقض دیدهاند به نظرم درست نیست. مگر اینکه ایشان “آزادی بیان بی قید و شرط” را مد نظر داشته باشند. نویسندگانی آشنا با کتاب و لغت، دو کلمهی به نظر من نچسب و سختِ “حصر و استثناء” را به هم چسباندهاند تا نگویند آزادی بیان بی “قید و شرط”، انتخاب کلمات بی دلیل نبوده است. این دو ترکیب تفاوت دارند.
بند شش پیش نویس منشور که در نهایت تصویب نشد و حذف شد و در متن آقای حکیمی به آن اشاره شده است چنین بوده:”پاسخ کلام با کلام است، اما در صورت طرح هر گونه دعوایی در مورد آثار، ارائهی نظر کارشناسی در صحت ادعا از وظایف کانون نویسندگان ایران است.” به نظرم معنا و منظور این بند این است که مثلاً نوع برداشت از یک متن که آیا تبلیغ کودک آزاری هست یا نه در توان قاضی دادگاه نیست و نویسندگان در این زمینه کارشناس هستند. گرچه این بند حالا در منشور نیست و بحث دربارهی آن موضوعیت ندارد. به هر حال اعضای کانون در مجمع عمومی تشخیص دادهاند آن را از پیش نویس حذف کنند.
جملهای که در متن “ما نویسنده ایم” آمده است و به نظر آقای حکیمی آزادی بیان بعد از انتشار اثر یا به نوعی آزادی بعد از بیان را از نظر دور داشته است این است: “…ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. اگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره ی آنها بر همگان گشوده است.” به نظرم منظور این است که نویسنده باید پاسخگوی برخی نظرات خود باشد، مثلاً نویسنده باید پاسخگوی تهمت و افتراهای احتمالی که در کتابش به یک شخصیت حقیقی نسبت داده، باشد. اما در جامعهای آزاد و با رسانههای مستقل و شفاف و قوه قضاییهای مستقل و دارای کارشناس در هر زمینهای؛ امروز چنین شرایطی در ایران وجود ندارد.
این که درخواست مجوز پیش از چاپ برداشته شود یک قدم به جلو است. گرچه ایده آل من این است هیچ سانسوری نباشد و هیچ بازخواستی هم از یک نویسنده نشود. ایده آل من “آزادی بیان بی قید و شرط” در جامعهای چنان پیشرفته و انسانی ست که حتی تهمت هم نیاز به بازخواست نداشته باشد بلکه همهی متنها با متنهایی دیگر پاسخ بگیرند و پاسخ کلام همواره با کلام باشد. اما در این جهان واقعی با وجود جهادیهای انتحاری و بیماران کودک آزار اگر کسی کتاب طرز تهیه بمب یا کودک آزاری نوشت، چه باید کرد؟ اینجاست که کلمات حصر و استثنا و قید وشرط معنایی متفاوت مییابند. البته وقتی در کشوری هنوز سانسور به شکل گسترده و فرهنگکُش میتازد حرف از دادرسی پس از چاپ کتاب حرفی ست بیهوده و اعضای مجمع عمومی کانون به درستی بند شش “پیش نویس”منشور را حذف کردهاند. در متن “ما نویسندهایم” نیز محل اشکال نیست، چون این متن مانند منشور نیست و کارکرد اجرایی ندارد.
آزادی عقیده چیست؟
آقای حکیمی معتقد است در کنار اندیشه و بیان باید به “آزادی عقیده” هم پرداخته شود و این اصلیست که جایش در منشور خالی ست. احتمالاً منظورشان این است کانون از “آزادی اندیشه، عقیده و بیان” بی هیچ حصر و استثناء دفاع کند. در تعدادی از بیانیههای کانون از جمله در اولین بیانیه بعد از انقلاب با عنوان “خصلت دموکراتیک انقلاب باید حفظ شود” به جای “آزادی اندیشه و بیان” از “آزادی عقیده و بیان” یاد شده است گویا عقیده را معادل اندیشه دانستهاند. پیش و پس از این تاریخ و به جز چند نامه و بیانیه، از همان شکل امروزی که در بند معروف منشور هم آمده یعنی “آزادی اندیشه و بیان” استفاده شده است. اگر عقیده و اندیشه را یکی بدانیم که نیازی نیست هر دو را در منشور داشته باشیم اما اگر عقیده را چیزی غیر از اندیشه بدانیم پس به احتمال زیاد منظور آقای حکیمی از آزادی عقیده، آزادی اعتقادات مذهبی (یا ضد مذهبی)، مسلکی و آیینی است یعنی موضوع عقیده، دینداری یا بی دینی و باور به مکتبی آسمانی یا زمینی ست. در این صورت نیز آزادی عقیده در زیر مجموعهی آزادی اندیشه و بیان قرار میگیرد و اصلاً نیاز به بند یا سطری اضافه ندارد. گرچه عدهای ممکن است “عقیده” را زیر مجموعهی “اندیشه و بیان” در نظر نگیرند اما به نظر من “آزادی عقیده” در زیر مجموعه ی “آزادی اندیشه و بیان” قرار میگیرد. تاکید میکنم در مورد منشور کانون این کلمه را هنگام مباحثه، منفرد به کار نبریم و به همراه “آزادی” به کار ببریم. چرا که این دو به ابراز کردن مربوط میشوند. اگر عقیده را فراتر از اندیشیدن و بیان کردن در نظر بگیریم پس به حوزهی “عمل” وارد میشویم که به نظر من دفاع یا ضدیت با آن در زیر مجموعهی وظایف هیچ کانون نویسندگانی نمیگنجد. اگر عقیده، اجرای آیین مذهبی و دینی باشد یعنی فراتر از “بیان” باشد و به “عمل” برسد، خطرناک است. چه کسی میتواند تحمل کند که مثلاً مومنان قوم “مایا” که عقیده دارند باید برای خدایان، انسان قربانی کرد به میدان بیایند و این عقیدهی ضد انسانی را عملی کنند، قلب یک انسان زنده را بیرون بیاورند و به خدایشان تقدیم کنند؟ اجرای احکام وحشیانهی سنگسار و قطع دست نیز از همین اعمال “اعتقادی” هستند. حالت دیگر این است که بگوییم هر کسی آزاد است هر مذهبی داشته باشد و وقتی ابراز میکند نباید با او مخالفت کرد. مثلاً بتواند در فرم استخدامی داشتن هر مذهب یا نداشتن هر مذهبی را آزادانه بنویسد. به نظرم در این حالت نیز نیازی نیست کلمه ی عقیده وارد منشور شود. اضافه کردن “آزادی عقیده” به متون کانون چیزی جدید نیست و در دورههای پیشین، یک بار مورد بحث واقع شده و حذف شده است. به همین دلیل به نظرم اساسنامه و منشور کانون نیاز به هیچ تغییری ندارد چون به روز است.
در منشور حتی به رسانههای “رایانهای” نیز اشاره شده است. یعنی همین فیلتر کردن اینترنت و آزادی بیان در شبکههای اجتماعی هم پیش بینی شده است. در فصل آخر اساسنامه نیز آمده است: “در مواردی که در این اساسنامه پیشبینی نشده است، بر طبق روح کلی منشور و این اساسنامه و قوانین کشوری و مفاد اساسنامههای جاری کانونهای مشابه و نیز بر حسب عرف عمل خواهد شد.”
با این اوصاف اساسنامه و منشور نقصی ندارند و مثلاً انتشار اینترنتی یک کتاب از سوی متقاضی عضویت میتواند او را واجد شرایط نویسنده بودن کند، چنانکه در سالهای اخیر کتابهای اینترنتی هم بررسی شده و نویسندههایی نیز از این طریق به عضویت در کانون پذیرفته شدهاند. تاکید من بر بی نیازی تغییر در اساسنامه و منشور از این نظر مهم است که در سالهای اخیر مدام نقد و نظرهایی از بعضی اهل قلم شنیده میشود که گویا اساسنامه نیاز به بازنگری دارد. هدر دادن وقت و انرژی برای تغییر این دو ،کاری ست اشتباه و تا تغییر اساسیِ شرایط جامعه نیازی به بازنگری نیست. فعلاً باید تمام انرژی را صرف مبارزه با سانسور کرد که موجب سقوط فرهنگ و کتاب و مطبوعاتِ آزاد شده است.
علی کاکاوند – ۳۰ مهر ۱۳۹۹