در نخستین روزهای پس از درگذشت هنرمند برجستهی کشور محمدرضا شجریان به عنوان یک شخصیت فرهنگی و ملی که با تأسف و اندوه طیف وسیعی از مردم از پیر و جوان، زن و مرد ، فارس و غیرفارس همراه شد، برخی نیز ساز خود را که در دستگاه مخالف کوک شده بود، به صدادرآوردند و نغمهای ناساز در مخالفت با این حرکت گسترده و مردمی در سوگ و گرامیداشت او، با طرح مسائلی چون ازدواج مجدد شجریان با زنی که کوچکتر از دخترش بود، اختلاف حسابش با سایر هنرمندان در فعالیتهای هنری مشترک، سخنانی که به نقل از زندهیاد سیاوش کسرایی در بارهی شوروی به هوشنگ ابتهاج گفته بود و … و نیز دوستی او با چهرههایی چون عباس میلانی و …، در صدد نقد شجریان برآمده و نوشتند که شجریان نمیتواند مورد احترام چپ باشد و … و این در حالی است که طیف وسیع گرایشهای سیاسی از وابستگان به امپریالیسم گرفته تا سلطنتطلب، ملی- مذهبی، اصلاحطلب، سوسیالدموکرات و چپ رفورمیست تا کمونیست و چپ انقلابی سعیکردند تا نام و یاد او را گرامی بدارند و در سوگ از دستدادن این شخصیت ملی مشارکت کنند.
اولین باری که مصاحبهی زندهیاد شجریان با صادق صبا را از بیبیسی دیدم که در آن گفت … من از چپیها خوشم نمیآمد و … ، احساس کردم که چقدر ایشان با چنین اظهارنظری به شخصیت خود آسیب زده است! چرا که بیتردید ورای تواناییهای فنی در حوزهی موسیقی و آواز، بخش قابلتوجهی از محبوبیت ایشان، دقیقاَ نتیجهی کارهایی است که در همکاری با شاعران و نویسندگان شناختهشدهی چپ و اجرای آثار آنها بوده است. این روزها هم بیبیسی بارها این مصاحبه را پخش کرد. با یک نگاه تحلیلی و جامعهشناختی، میتوان دلیل این امر را درک کرد که چرا ایشان از چپ خوشش نمیآمد. هویت و هدف گفتمان چپ، متمرکز بر برنامهها و کنشهایی است که دربردارندهی گامهایی برای رهایی کارگران و زحمتکشان از فقر و محرومیت باشد و دغدغهی اساسی ایشان قطعاَ چنین چیزی نبوده است. اما این، ابداَ به این معنا نیست که او دغدغهی مشترکی با تودههای کار و زحمت نداشت. بسیاری از مطالبات دموکراتیک جامعهی ما چون صلح، آزادی، محافظت از ارزشهای ملی و فرهنگی و مطالبات سکولار جامعهی ایران اساساَ عام و فراگیر بوده و خواستهی بسیاری از هنرمندان، شاعران، نویسندگان و… و از جمله زندهیاد شجریان هم بوده است.
هربار که این بخش از سخنان ایشان را میشنوم، همان حس منفی برایم تداعی میشود. اما باید از خود پرسید رمز محبوبیت شجریان به عنوان یک شخصیت اجتماعی، فرهنگی و هنری در بین طیفهای مختلف مردم در چیست؟
با وجود نقدی که بر ازدواج دوم ایشان وارد میشود، چرا از این همه محبوبیت در میان زنان جوان و مدرن جامعهی ما که اتفاقاَ روزبهروز به حقوق برابر زنان اهمیت بیشتری میدهند، برخوردار است؟!
موضوع به شجریان محدود نمیشود. این جامعه تجربهی شخصیتهایی چون غلامرضا تختی را هم داشته است. مسئله آن است که نگاه به این پدیدهها از منظر صرف سیاسی، قادر به ارائهی تحلیلی جامع و رسا از موضوع نیست.
در مورد محمدرضا شجریان بیش از کمیت کسانی که برای درگذشت او سوگوار شدند، طیف وسیع آنها جلب توجه میکند. زن و مرد و پیر و جوان و فارس و غیرفارس، هنرمند و غیرهنرمند، اقشار و طیف وسیع مردم با گرایشها و ارزشهای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقیِ پیشامدرن، مدرن و پسامدرن!
حقیقت آن است که عوامل بسیاری بر محبوبیت اجتماعی افراد موثرند. براساس یافتههای جدید علوم اجتماعی، این عوامل را از یک منظر میتوان در ارتباط با مفهومی دید که از آن تحت عنوان هوش اجتماعی، هوش عاطفی، هوش ارتباطی (EQ-Emotional Quotient) نام برده میشود. این توانمندی دقیقاَ به مهارت اجتماعیِ همراهی با مردم، جلب همدلی، مهارت مدیریت عواطف و احساسات خود و مخاطبان و … برقراری ارتباط با آنها برمیگردد. بخشی از مؤلفههای این توانمندی به خود فرد (Self) و بخشی از آن به سایرین (Others) برمیگردد. در این ارتباط عواملی چون خودارزیابی، اعتمادبهنفس، خویشتنداری و جلب اعتماد سایرین، انعطافپذیری و برخوردار بودن از انگیزهی قوی پیشرفت و ابتکار و توان مدیریت تعارض از نقشی تعیینکننده برخوردارند. و جالب است بدانیم که براساس برخی از پژوهشهای دانشگاهی، بیش از ۸۰ درصد از دلایل پیشرفت اجتماعی افراد را باید در ارتباط با این مفهوم دید. بیتردید این موضوع نمیتواند نافی جایگاه اجتماعی، امکانات، فرصتها و شرایط عینی افراد باشد. مسئله این است که در شرایط برابر، افراد برخوردار از EQ بالاتر، موفقتر خواهند بود. در این ارتباط میتوان با صراحت گفت که فضای اجتماعی ایجاد شده پس از انقلاب سال ۵۷ و رویدادهای پس از آن نیز در کنار هوش اجتماعی و عاطفی ایشان، در شکلگیری شخصیت فرهنگی-هنری و اجتماعی زندهیاد شجریان تأثیر بسیار مهمی داشته است. در تمام شخصیتهای مطرح و موفق اجتماعی میتوان EQ بالا را جستجو کرد. البته بیشک از منظر دیالکتیکی میزان این EQ افراد هم تابعی از مجموعهای از متغیرهای عینی و ذهنی است که پرداختن به آن در اینجا مقدور نیست.
شخصیتهای محبوب تاریخی در زمینههای سیاسی، اجتماعی، هنر، ورزش و … نیز در واقع افرادی بودهاند که متاثر از مجموعهای از عوامل توانستهاند از محبوبیت برخوردار شده و ماندگار شوند. معنای این امر ابداَ آن نیست که آنها فرشته بودهاند. چهبسا کاستیها و اشتباهات و انحرافاتی را نیز در زندگی خود نشان دادهاند که اگر قرار بود مردم همعصر آنها بر این موارد متمرکز شوند، هیچگاه به یک شخصیت محبوب اجتماعی و تاریخی تبدیل نمیشدند. و حتی ممکن بود عکس آن نیز رخ دهد. اما عقل سلیم جامعه با چنین مسائلی بسیار رآل برخورد میکند و قادر به تشخیص و قضاوت درست در هر مورد هست.
اگر از منظری دیالکتیکی و با شاخصهای مادی و عینی به شخصیتهای اجتماعی نگریسته شود، میتوان بر آنها هم مانند مردم عادی در برخی زمینهها خرده گرفت و نقدشان کرد و … ، اما این خردهگیری و نقد و … اگر به تحتالشعاع قراردادن وجوه برجسته و تأثیرگذار و عمدهی شخصیت اجتماعی، علمی، هنری، ورزشی و… آنها بیانجامد، به دور از الزامات یک ارزیابی منطقی-علمی و منصفانه خواهد بود.
میتوان ابعاد وجودی مختلف یک انسان را از جنبه های اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، … مدنظر قرار داد. برای هر یک از این حوزهها نیز میتوان شاخصها و متغیرهایی تعریف کرد. حقیقت آن است که توزیع چگونگی برخورداری از این شاخصها در انسانها نه تنها سیاه و سفید نبوده و از منطق صفر و یک تبعیت نمیکند و یک توزیع منفصل نیست، بلکه از مناطق خاکستری وسیعی با درجات مختلف تیرگی و روشنایی پوشیده شده و توزیعی پیوسته بوده و از کمیتهای مختلفی میتواند برخوردار شود. بهعنوان مثال اگر در حوزهی سیاسی مقولهی آزادی را در نظر بگیریم، انسانها را با توجه به جایگاه اجتماعی و درکشان از این مقوله که تعیینکنندهی چگونگی موضعگیری و کنش اجتماعی و سیاسی آنها در این ارتباط است، نمیتوان صرفاَ به موافق و مخالف آزادی تقسیم کرد. بلکه آنها روی پیوستاری قرار میگیرند که یک سوی آن مخالفت شدید با آزادی و سوی دیگر آن موافقت و حمایت شدید از آزادی است (و البته این موضوع پایدار هم نبوده و از پویایی برخوردار است). انسانها در عالم واقع روی یک نقطه از این منحنی قرار میگیرند که میتواند در سمت مثبت یا منفی آن باشد. در علوم اجتماعی برای انجام مطالعات و کارهای پژوهشی، میزان مخالفت یا موافقت با یک شاخص را معمولاَ با تقلیل آن به مقیاس لیکرت به چند گزینه مانند (خیلی کم-کم- متوسط- زیاد –خیلی زیاد) تقسیم میکنند. هر انسانی (از جمله خود ما) بر اساس روشهای پژوهشی میتواند نمونهی مقادیری از این ویژگیها در ارتباط با شاخصها و متغیرهای مختلف و در قالب گزینههای تعریفشده باشد. این نگاه به هیچ وجه در تقابل با نگرش کلان طبقاتی به رویدادهای اجتماعی که تضادهای طبقاتی و اجتماعی و طبقات و مبارزهی طبقاتی را بنیان مادی تحولات اجتماعی و سیاسی میداند، نیست بلکه در صدد اجتناب از فروکاهیدن پیچیدگیها و پویایی پدیدهها و تحولات اجتماعی به حوزهی اقتصادی و محدود کردن صرف آن به تعارضات و مبارزهی طبقاتی است.
شخصیتهای علمی، سیاسی، هنری و … نیز چنیناند. در برخیشاخصها ممکن است امتیاز خیلی زیاد و زیاد و در برخی دیگر متوسط و در برخی نیز کم یا خیلی کم را به خود تخصیص دهند. اما آنچه که مبنای قضاوت اجتماعی و تاریخی در مورد آنها قرار میگیرد، جمعبندی و برآیند این ارزیابی از شاخصها و متغیرهای مختلفی است که برای ارزیابی کنندگان (جامعهی آماری مردم واقعی که اساساَ با نمونهی آماری روشنفکران و فعالین سیاسی و … متفاوت است)، از اهمیت بیشتر و تعیینکننده برخوردار است.
و مهم هم هست که این ارزیابی به هیچ وجه به حوزهی خاصی چون اخلاقی، حقوقی، سیاسی ، هنری، فنی و … محدود نمیشود. به قول زندهیاد شجریان “وجدان بیدار و آگاه جامعه که مو را از ماست میکشد، چشم بر کوچکترین اشتباه و ریاکاری افراد نمیبندد. و مجموعهای از شاخصهای معرف رفتار، گفتار و کردار افراد” در حوزههای مختلف را نه فقط در یک لحظه بلکه در یک بازهی زمانی برای ارزیابی افراد به کار میگیرد و چنین است منطق و مبنا و سازوکار ارزیابی و قضاوت تاریخی مردم که اساساً قضاوت منصفانهای نیز هست.
معنی اینها این نیست که شخصیتهای برجسته و محبوب اشتباه نکردهاند و نقطه ضعف هایی حتی مهم در زندگیشان مطرح نبوده است. بلکه معنایش این است که در ارزیابی و قضاوت عمومی و اجتماعی – تاریخی توانستهاند نظر مخاطبان و جامعه را جلب کنند و امتیاز بالایی را به دست آورند.
بیان اینکه شجریان به دلایلی چون ازدواج دومش نمیتواند مورد احترام چپ باشد و … ، ضمن اینکه نگاهی آرمانی و اخلاقی را بازتاب میدهد، از جنبهی عملی میتواند بسیار تقلیلگرایانه باشد. نمیتوان و نباید در انسانها دنبال فرشته گشت. شخصیتهای مطرح اجتماعی، سیاسی، هنری، علمی و … نیز اینگونهاند. میتوان با واقعبینی ضمن داشتن نقطه نظرات نقادانه نسبت به برخی از رفتارها، باورها، منش و کنش آنها، با رویکردی واقعبینانه جایگاه و تأثیر اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و… مترقی آنها را به درستی بازشناخت و از آن حمایت کرد.
رومن رولان در جایی از جان شیفته میگوید ما نهتنها به خاطر کارهایی که میکنیم، همواره باید خود را به محاکمه بکشیم و پاسخگوی گفتار و کردار خود باشیم، بلکه به خاطر آنچه فقط میاندیشیم و هیچگاه به گفتار و کردار نیز فرا نمیروید، نیز مسئول هستیم و باید خود را به نقد بکشیم. و کدام انسان میتواند خود را در چنین محکمهای پیروزمند احساس کرده و حکم به تبرئهی خود دهد؟! بیشک برجستهترین انسانهای روی زمین نیز نه فقط در وجدان پنهان خود بلکه در کارنامهی عینی زیستی خود، نقاط قابل بحثی دارند که میتواند مورد نقد قرار گیرد. و البته آنها که نقد میکنند، خود نیز از شمول این حکم خارج نیستند!
واضح است که زندهیاد شجریان هیچگاه در وجه سیاسی چهرهی صاحبنظر و برجستهای نبوده است. اما موضعگیریهای شخصیتهای برجسته در سایر حوزهها چون علم، هنر، ورزش و … با توجه به جایگاه متمایز آنها از این پتانسیل برخوردار است تا تأثیرات مهمی بر تحولات اجتماعی و سیاسی در تاریخ برجای گذاشته و در خاطرها باقی بماند.
دانشمندان، هنرمندان، ورزشکاران و شخصیتهای علمی و اجتماعی و …. به دلیل قدرتِ برند شخصیشان نیز از موقعیتی اجتماعی برخوردار میشوند که موضعگیری سیاسی آنها بیش از مردم عادی تاثیرگذار میشود. همانگونه که اشتباهات و انحرافات آنها هم بیشتر از اشتباهات و انحرافات مردم عادی مورد توجه و نقد قرار میگیرد.
در علوم اجتماعی جدید دهها زمینهی هوشمندی و توانمندی در انسانها شناسایی شده است که در عین حال میتوانند شاخص ناتوانی یا ضعف نیز باشند. همهی انسانها در فرآیند زندگی خود و در حوزههای مختلف، روی طیفی که در آن این شاخصها مقادیری از بسیارکم تا بسیار زیاد را به نمایش میگذارند، قرار میگیرند. همه نقاط قوت و ضعفهایی دارند. میکوشند تا نقاط قوت خود را برجستهتر به نمایش گذاشته و نقاط ضعف خود را پنهان نگه دارند و … این یک امر عمومی و طبیعی است.
با اینکه پدیدهی ازدواج، خانواده و وفاداری و … به عنوان یک هنجار اجتماعی و ارزش اخلاقی و نیز حقوقی در جهان ما نهادینه شده است، اما کدام چپ است که با اثر برجستهی انگلس در این زمینه به نام “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” آشنا نباشد و نداند که ساختار خانواده و ارزشهای اجتماعی مربوطه در طول تاریخ تا چه حد دستخوش تغییرات بوده و بهویژه در دهههای اخیر متأثر از تغییرات اجتماعی مختلف در معرض چه میزان از تغییرات قرار داشته است؟! معنای این سخن این است که ازدواجهای مادامالعمر بهعنوان یک ارزش اجتماعی در بسیاری از جوامع در حال رنگ باختن است. ضمن اینکه هنرمندان اساساَ در همه جای جهان در پایبندی به ارزشها و هنجارهای پذیرفته شده و نهادینه شدهی اجتماعی هیچگاه مانند سایرین نبودهاند. آنها بهطور کلی در پایبندی به این چارچوبها به مراتب رهاتر از دیگران بودهاند. تفاوت چندانی هم نمیکند که زن یا مرد باشند!
از سوی دیگر میتوان به موضوع طور دیگری هم نگریست و آن اینکه همهی انسانها در معرض لغزشها، اشتباهها و … قرار میگیرند. گاه مرتکب خطا میشوند و این خطا هم میتواند کوچک یا بزرگ باشد و…، اما نکتهی مهم آن است که سهم این خطاها را نسبت به دستاوردها و موفقیتهای آنها در ارزیابی کارنامهی انسانها واقع بینانه و درست (به اندازه) ارزیابی کنیم.
حقیقت این است که ما در جهانی و جامعهای زندگی میکنیم که برخی از ارزشهای سنتی یا پیشمدرن هنوز برای ما از اهمیت برخوردارند، برخی از ارزشهای ما بهشدت متأثر از جهان مدرناند و برخی از آنها نیز ارزشهای جهان مدرن را درنوردیده و نوعی ارزشهای پسامدرن را بازتاب میدهند که در آن از نظامهای ارزشی و اخلاقی به تعداد انسانهای روی زمین سخن میرود! فارغ از اینکه چقدر با این فضا موافق یا مخالف باشیم، در چنین فضایی خیلی راحت هم نمیتوان در مورد درستی و نادرستی زندگی شخصی افراد اظهار نظر کرد. ازدواج داستایفسکی سالخورده با منشی و تندنویس بسیار جوانش که ذهن و روان تماشاگران فیلم “۲۶ روز زندگی داستایفسکی” را با چالش مواجه کرد، علیرغم قضاوت و ارزشگذاری منفی از سوی بسیاریها در جامعه، هیچگاه نافی جایگاه برجستهی فرهنگی، هنری و ادبی او به عنوان یک نویسندهی برجسته نشد. چالشهای فرسایندهی اخلاقی و روانی تصویر شده در رمان “دکتر پاسکال” از سوی امیل زولا که گویا بازتابی از زندگی شخصی خود او بوده است، علیرغم نقدی که میتوان بر آن وارد کرد، هیچگاه جایگاه هنری و ادبی او را در قلههای هنر و ادبیات فرانسه خدشهدار نمیکند. علیرغم این نقدها، داستایفسکی و امیل زولا همچنان در قلههای هنر و ادبیات جهان باقی میمانند. از سوی دیگر، اینکه چه چیزی را درست یا نادرست میدانیم ، امر ثابت و پایدار و جاودانهای نیست و اجماع چندانی هم روی گزارههایی از این نوع مشاهده نمیشود. آنچه را یکی خطا میداند، دیگری ممکن است خطا نداند. ضمنا مرزهای خطا و غیرخطا در حال پویش مداوم است و مناطق خاکستری زیادی هم دارد.
تاریخ بر اساس برآیندی از باورها، ارزش ها، رفتارها و دیدگاهها و کنشها و تأثیرات انسانها در زمینههای مختلف در بارهی آنها قضاوت میکند. تنها یک نگاه منزهجویانه و معصوم جویانهی غیرمادی و ایدهآلیستی است که تصور میکند اگر کسی در حوزهی هنر سرآمد بود، لابد باید لزوماَ در حوزهی سیاست، اخلاق و … هم بیعیب و نقص و منزه باشد. با این گونه ارزشگذاریها و قضاوتهای اخلاقی بسیاری از نظریه پردازان اجتماعی و متفکران بزرگ علمی، اجتماعی و هنری جهان را هم میتوان زیر سوال برد!
از یک منظر نیز بهراستی در حوزهی زندگی شخصی افراد، وارد شدن کار آسانی نیست. زیرا ما هیچگاه اطلاعات کافی از آن حوزه نداریم. بنابراین اگر به قضاوتی دست یابیم، بسیار باید با احتیاط با آن برخورد نمود چرا که نتیجهی نوعی یکتنه به قاضی رفتن است. تمرکز بر نقاط ضعف شجریان در این روزها که بدون پشتوانه و رانت و …و علیرغم تمایل حاکمیت و در چالش با آن به این میزان از محبوبیت اجتماعی دست یافت، بیشتر ممکن است بازتاب نوعی فروکاهیدن موضوع رابطهی شخصیتها با جامعه و ارزشهای اجتماعی و اخلاقی باشد تا واقعبینی و رادیکالیسم مدافع ارزشهای اجتماعی و اخلاقی!
از مهمترین فاکتورهایی که شخصیتهای اجتماعی را از محبوبیت برخوردار میکند، همراهی آنها با مردم در لحظات بحرانی است. زندهیاد شجریان از این فرصت برخوردار شد و از این هنر هم برخودار بود تا در یک لحظهی تاریخی با گفتن اینکه “من صدای این خس و خاشاکم”، نه تنها در کنار مردم قرار بگیرد، بلکه جایگاه خود را در دل مردم تحکیم کند. اهمیت موضوع آنگاه بیشتر میشود که او را با هنرمندان مشابهی مقایسه کنیم که از پذیرفتن ریسک چنین برخوردی پرهیز کردند.
ضمن اینکه هنر ایشان در انعکاس درد و رنج ها، غم و شادیها، فریادها و عصیانهای تاریخ این سرزمین از طریق نواها و نغمههایی که در گوشهگوشهی ردیفهای موسیقی ایرانی بازتاب دارد، و به نوعی انعکاس زیباییشناسی تاریخی-فرهنگی مردم این سرزمین است، بسیار موفق بوده است. او با ارائهی کیفیتی متمایز و برجسته در هنر موسیقی و آواز، در جهت ایجاد نوعی فضای رنسانس و خودبازیابی تاریخی و فرهنگی و ملی از یک سو در برابر مظاهر مسلط فرهنگ غربی و از سوی دیگر در برابر فضای فرهنگی ضد موسیقایی حاکم در ایران حرکت کرد که نمیتوان مشابهی برایش یافت. بیشک افراد زیادی در این زمینهها زحمت کشیدهاند که برخی از آنها را میشناسیم اما مجموعهای از عوامل، افراد را از فرصت بهدست آوردن محبوبیت اجتماعی اینچنینی برخوردار میکند که بههر صورت برای ایشان فراهم شد.
مایلم این نوشته را با شعر فوقالعاده زیبای زندهیاد حسین منزوی که همایون شجریان نیز آن را با زیبایی قابل تحسینی اجرا کرد، به پایان ببرم :
نه فرشتهام، نه شیطان، کیام و چیام؟ همینم!
نه ز باده و نز آتش، که نوادهی زمینم!
منم و چراغ خردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیدهدم به دستم، نه ستاره بر جبینم
منم و ردای تنگی که به جز «من» اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم
نه حق حقم، نه ناحق نه بدم، نه خوب مطلق
سیه و سپیدم: ابلق! که به نیک و بد عجینم
نه برانمش، نه در بر، کِشَمَش، غم است دیگر!
چه بگویم از حریفی که مناش نمیگزینم؟
نزنم نمک به زخمی که همیشگی است، باری،
که نه خستهی نخستین، نه خراب آخرینم
تب بوسهایم از آن لب، به غنیمت است امشب
که نه آگهام که فردا، چه نشسته در کمینم
۲۴ مهر ۱۳۹۹
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- ۱۶ آذر ۹۸ و جهتگیری درست جنبش دانشجویی – مسعود امیدی
- اقتصاد نئولیبرال در آئینهی پژوهشهای اقتصادی: کارایی در بخشهای دولتی و خصوصی – برگردان: مسعود امیدی
- چپ ایتالیا در باره بحران در بلاروس حزب تجدید حیات کمونیستی ایتالیا؛ برگران: مسعود امیدی
- برای نجات دموکراسی، به مبارزهی طبقاتی نیازمندیم- آدنر عثمان، برگردان: مسعود امیدی
لب کارون
چه گل بارون
……
……
خوشه با چنگ و نی و ساغر و می
اینها رو حتما یادتون میاد که نعمت آغاسی که احتمالا یک کارگر حمل پیت نفت روی گاری بود خوند و میدان موسیقی شاد رو تسخیر کرد چون حال و هوای توده مردم را بدون اینکه احتمالا سواد موسیقیایی عمیقی داشته باشد حس کرده بود و همان توده مردم دوستدار آغاسی و شبیه او وسیعا در انقلابی شرکت کرد که خواستش تحول بنیادین بود و اون انقلاب در یک بازه زمانی کمک کرد موسیقی سنتی تا حدودی حماسی شود .
در زمانی که شادی نیاز روز مردم است ، آنها وقتی چیزی در چنته موسیقی سنتی نمیبینند یا نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند به ناچار به موسیقی شادی دیگری که ممکن است کاباره ای هم باشد رو می آورند قصدم این نیست که این دو موسیقی را همتراز بگیرم میخوام بگم وقتی موسیقی سنتی توانایی شادی آفرینی ندارد مردم به نوع دیگری از موسیقی روی می آورند .
مرغ سحر که مربوط به دوره ای بوده که زمانش کاملا سپری شده حالا در بوق و کرنا شده موسیقی روز روشنفکر فلک زده .چه ربطی به مردم خسته دارد . آقا نمی خواهم ناله سر کنم چه کسی رو باید ببینم .
بقول حضرت حافظ
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد .
البته شعر را با موسیقی شاد و امیدوار بخوان نه غمگین خموده.
برای رساندن منظورم یک مثال میزنم . اون ترانه فرهاد که میگه
کوچه ها باریکن دکونا بسته س ،طاقا شکسته س
از صدا افتاده تار و کمونچه ،مرده میبرن کوچه به کوچه
و ….غیره
اصلا یاس و نا امیدی را در فضای روزگار خودش پخش میکرد این شده بود یکی از ترانه های روز محافل روشنفکری . حالا که کرونا اومده بی بی سی یه شب اینو ضمن اخبار کرونا به مناسبت مردگان کرونا دکلمه میکرد و خیلی هم با آب و تاب میخوند . یعنی این شعر و ترانه برای شرایط کرونایی بوده که محافل روشنفکری نادان به ما تحمیل کردند در حالی که توده های مردم در نبود موسیقی ایرانی اصیل روز ، لب کارون شاد میخواندند و همانها انقلاب هم کردند در دفاع هم شرکت کردند و شرایط مجبور کرد بعضی ترانه های حماسی هم ساخته شود که البته بعدا که شرایط غیر حماسی شد سازندگان پشیمان شدند . اگر میخواهید موسیقی سنتی ایرانی را از دل خروارها خاک بیرون بیاورید و در موزه قرار بدهید حرفی نیست ولی موسیقی اصیل ایرانی روز باید از دل جوش و خروش مردم امیدوار و شاد در شرایط سخت بوجود آید . فراموش نکنیم زندگی در شرایط سخت خود بخش بزرگی از مبارزه است . بقول شاعر بزرگ زندگی زیباست ای زیبا پسند و …..
یا سنتی اون
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
در بعضی از نظرات ارائه شده نظردهندگانی صحبت از این می کنند نوع موسیقی که زنده یاد شجریان ارائه داده بی اهمیت و یا غیر ضرور بود و بگونه ای آنرا موسیقی مرده می دانند و یا می گویند باید بمیرد.
البته می توان گفت در این نظرات رگه هایی از غرض ورزی و کینه ای مشهود است.
اما در کل، در خصوص انواع موسیقی و موسیقی غمگینانه می توان گفت: پررنگ شدن گونه ای از گونه های موسیقی ها بستگی به شرایط اجتماعی در یک کشور دارد.
وقتی در سرزمینی که هر از چندگاهی حاکم مستبدی ظهور کرد و می کند و آن حاکم هم برای تثبیت خودش از چشم هایکه از حدقه در می آورد تپه ها و یا کوهی می ساخت دیگر جایی برای موسیقی شاد نبود و هر وقت هم شرایط بگونه ای می شد که یک آرامشی بر قرار می شد.حاکم جبار دیگری ظهور می کرد که او نیز برای تثبیت خودش
می کرد آن کار کشندگی همیشگی را.
پس در این سرزمین آن موسیقی که هیجان آفرین شادی ها باشد فرصت ظهور نیافت.
اگر حاکمیتی هم بود که آرامشی را برقرار می کرد نوع زندگی کوچی و عشایری که سختی خودش را داشت و یا درگیری های طایفه ای که همراه با کشتار هایی بود فرصت ظهور موسیقی هیجانی شادی آفرین را نمی داد.
پس باید گفت در این سرزمین با توجه به نوع حکومت های استبدادی و زیست عشایری و کوچی همیشه موسیقی غمگینانه ای پر رنگ بود و اگر به حاشیه می رفت بخاطر شرایط غمگینانه اجتماعی، این موسیقی غمگینانه احیا می شد و در احیایش گاهی خلاقیت هایی مشاهده می شد و می شود.
در دوره پهلوی بصورت مصنوعی موسیقی های غیر غمگینانه ای در کنار آن موسیقی غمگینانه ظهور و پررنگ شد. اما از آنجا که این دوران، استبداد خاصی حاکم بود با توجه به اینکه موسیقی غمگینانه به حاشیه رفت اما وجود استبداد باعث می شد و شد که موسیقی غمگینانه ظهور مجدد کند و پررنگ شدن مجدد را داشته باشد.
که باید گفت با توجه به سیاست فردی و استبدادی پهلوی، جامعه بسمت حذف آن استبداد رفت و او را حذف کرد اما شوربختانه جانشین آن استبداد، استبداد دیگری از نوع دینی اش شد.
که استبداد دینی با اساس موسیقی مخالف بود و هست اما از آنجا که حود حکومت بقایش بر حالات غمگینانه است به گونه ای با موسیقی غمگینانه همراهی داشت و وجود استبداد جدید و شرایط غمگینانه جدیدی که برکشور حاکم شد موسیقی غمگینانه پررنگ شد که از این پررنگ شدن موسیقی غمگینانه شجریان خلاقانه از دل آن موسیقی حماسی خاصی آفرید که این موسیقی خلاقانه در بزنگاه هایی توانست حاکمیت را به چالش کشد که کم کم این خلاقیت شجریان باعث شد اقتدار گرایی حاکمیت کینه ای نسبت به شجریان پیدا کند و موانعی را در مقابل کار او ایجاد کنند که کار پلید اندیشانه ی اقتدار گرایی شجریان را اذیت کرد اما او را برای پی ریزهایی در امر موسیقی مسمم تر کرد.
اما اینکه فردی از مرگ و یا مردن یک موسیقی صحبت به میان می آورد باید به دارندگان این نوع تفکر متذکر شد.
مرگ و یا مردنی در کار موسیقی نیست هر موسیقی پایه ایست برای خلق حالتی دیگر از موسیقی که با خلاقیت افراد دیگری موسیقی جدیدی نمایان می شود.
اما در این سرزمین تا آزادی و دمکراسی محقق نگردد این موسیقی غمگینانه اگر به حاشیه برود در شرایط استبدادی و حالت غمگینانه جامعه مجددن پررنگ می شود.
با درود،مقاله شما را بدقت مورد مطالعه قرار دادم وبا تامل در نظراتتان نکاتی چند بنظرم رسید که بدان میپردازم.
اول:مقاله شما در کل به دفاعیه ای تبدیل شده برای شجریان در مقابل برخی دیدگاه هایی که بنا بر نوشته خود شما در پاراگراف اول سطر سوم چنین آورده اید …..برخی نیز ساز خود را که در دستگاه مخالف کوک شده بود به صدا در آوردند و نغمه ناساز در مخالفت با این حرکت گسترده مردمی در سوگ و گرامیداشت او ….
بنظر میرسد که شما در مقاله خودتان اصل را بر جوابگویی به این نغمه ناساز قرار داده اید و بجای نقد و بررسی به تنظیم یک دفاعیه همت گماشتید و اگر هم در قسمتهایی به نکاتی اشاره داشتید (کار هنری،موضع گیری اجتماعی و نکاتی دیگر)با محوریت دفاع شما تنظیم شده و در نتیجه بجای بررسی عملکرد بررسی کارنامه اجتماعی ایشان به عنوان یک هنرمند تاثیر گذار در اجتماع و چگونگیو نحوه این تاثیرات در حوزه هایی که ایشان فعالیت داشتند و تاثیر این مجموعه بر اندیشه و تفکر مردم جامعه یا وجدان اجتماعی مردم[مردمی که به نوای ایشان و آثار ایشان گوش میدادند و آثار موسیقییایی ایشان را دنبال میکردند و از آن لذت میبردند]نپرداختید و دفاع از ایشان را محور مقاله خود قرار دادید و به نتایجی رسیدید و آنرا اعلام کردید که شاکله آن این مطلب است که «شجریان در فرهنگ و هنر ایران جاودانه شد».
نقد و بررسی در سیر اندیشه و تفکر ایشان و تاثیرات نحو نگاه ایشان که در آثاری که خلق کرده اند و تاثیر این آثار در ذهن و فکر کسانی که کارهای هنری ایشان را دنبال میکردند در نوشته شما ردی یا اثری از آن نمیتوان یافت و بررسی نشده است . اگر در عرصه فرهنگ و هنر جاودانه شده اند به زعم شما میراث فرهنگی ایشان برای میهن ما چه بوده که آنقدر مهم و تاثیر گذار بوده که نام ایشان جاودانه شده یا قرار است که در عرصه فرهنگ و هنر این سرزمین جاودانه شود؟؟
در جایی از نوشته خودتان اشاره به سوگواری جمعی بخش بزرگی از مردم کرده اید بنظر من این ملاک یا سنجه بدین گونه درست نیست مای ایرانی در این سد و چند سالی که از مشروطه گذشته از این گونه سوگواری های جمعی یا پیشواز جمعی یا بدرقه جمعی عجیب و غریب زیاد داشته ایم و کاملا تابع احساساتمان بوده و در هیچکدام از این پیشواز ها و بدرقه ها و سوگواریها احساساتمان بر عقلانیت چسبیده و اصولا در هیچیک از این سه پدیده سوگواری و پیشواز و بدرقه اصولا عقلانیتی در کار نبوده و فقط و فقط بر پایه ایمان و احساساتمان بوده پس اینگونه سنجه برای بررسی کار فرهنگی و هنری و حتی اجتماعی سنجه و ملاک درستی برای ارزش گذرای این پدیده ها نمیتواند و نباید استفاده شود از آوردن مثال خوداری میکنم چون شائبه خلط و آمیزش پیدا خواهد شد.
در مورد حیطه زندگی خصوصی ایشان و نحوه شکل زیست فردی ایشان که به انتخاب خودشان بوده، که حق هر انسانی است که شکل و نحوه زیست فردی خود را اتنخاب کند و در حیطه خصوصی زندگی هر فردی است و جزو حقوق فردی هر انسانی است البته اگر بخاطر اینکه فردی را به جهت کار اجتماعی که انجام میدهد و این باعث میشود که بخشی از جامعه آن فرد را بشناسند و معرف بخشی از جامعه قرار میگیرد خود رسالت آموزش اخلاقی را بر گردن خویش نداند یا به اصطلاح ادای معلم اخلاق و ارزش های انسانی را در نیاورد و بعدخودش در حیطه زندگی خود کار هایی ضد همان ارزشهایی که مدعی آنست انجام دهد به دیگر سخن خود را نماینده و جلوه اخلاق و ارزش نشان دهد و در خلوت خود یکسره ضد آن ارزش هایی که جلوه میکند باشد.
در مورد مجموعه آثار موسیقییایی ایشان از لحاظ فنی و تخصصی و انتخاب شعر در هماهنگی با موسیقی و نحوه اجرای آن در کنسرت ها و یا نوارها و سی دی های ایشان خب کارشناسان این عرصه باید بررسی کنند و نظر دهند و اگر هم در این زمینه نقدی باشد این وظیفه کارشناسان و متخصصان این عرصه است که انجام شده و در حال حاضر هم دارد این نقدها و بررسی ها انجام میشود و در آینده هم خواهد شد.
اما در مورد مجموعه آثار و یااینکه این آثار چه تاثیری در سطح وجدان اجتماعی جامعه ایران داشته و یا در ذهن و تفکر و اندیشه آن بخش از مردم جامعه که آثار ایشان را دنبال میکردند و بدان گوش میدادند و از آن لذت میبردند میشود وارد شد و هر شخصی این حق را دارد که بر له یا علیه این آثار نظر یا نظرات خود را اعلام کند ،میتوان گفت که مثلا من فقط گوش میکنم و لذت میبرم و هیچ نظری هم ندارم و برعکس این موضوع هم میتواند و باید باشد ،با غوغا سالاری و مطلق کردن یک اثر و یا یک شخص کار به جایی نمیرود و نیاید جلوی نقد و انتقاد ایستاد و صدای مخالف را خفه کرد.باید سوال کرد که جدای این لذت گوش دادن این آثار چه تاثیری در نحو نگاه و تفکر و سنتها فرهنگی و اندیشه این نیوشندگان نوای ایشان داشته است؟؟پرسش خود را اینگونه مطرح میکنم، آیا مجموعه آثار و فعالیتهای هنری ایشان در زمینه موسیقی و آواز و ارائه آن به جامعه در قالب کنسرت ها و نوار ها و سی دی ها مسئله واقعی برای جامعه ایجاد کرد ؟؟ و یا آن بخش از مردمی که کارهای ایشان را دنبال میکردن و هوادار ایشان بودند وادار به اندیشیدن و یا پرسشگری شده اند؟؟یا خیر فقط به یک نغمه موسیقی و ابیاتی از شاعران عمدتا شاعران عرصه تفکر عرفانی مان ،دقت کنید میگویم عمدتا و مجموعا اگر کورسویه هایی در کارهای ایشان هست کدام بخش از این دو عرصه کارساز بوده و تاثیر بیشتری داشته؟؟ به دیگر سخن مردم گوش دادند و لذت هم بردند اما نه وادار به پرسش شدند و نه این آثار توانست مردمی که دنبال میکردند بیندیشند روی چیزی یا پدیده ای که گوش میدادند ؟این وظیفه چه کسی بوده که این تشویق به اندیشیدن و پرسش کردن را در نیوشنده به وجود آورد آیا شجریان به عنوان خالق این آثار این تشویق یا نحو نگاه را به وجود آورده ؟در میان نیوشندگان به آثار خود ؟؟؟؟ یا اینکه ایشان هم خود نه پرسنده بود و هم نیندیشا؟؟ و برایش اصلا اینها مطرح نبود؟؟اگر بود کجا و چگونه عمل کرد شما اگر در این مورد از ایشان فعالیتی دیده یا شنیده اید بر من منت گذاشته و منبع آنرا برای من اعلام کنید. خب اگر نام شجریان قرار است در عرصه فرهنگ و هنر جاودانه شود یا به قول شما جاودانه شده است،دلیل تان چیست؟! چرا و به چه دلیل یا دلایلی جاودانه شده است ؟ به دلیل سوگواری میلیونی مردم ؟که خب اینکه اصلا دلیل نیست .کجا و چه زمانی تاثیر آثار ایشان در عرصه های فکری و در فرهنگ و سنت های فکری ما بررسی شده ؟و نقد شده؟ که بعد از این بررسی و نقد و میزان و نحوه تاثیر گذاری بر این فاکتور هایی که نام بردم در جامعه و اجتماع و اندیشه مردم ،افکار عمومی مردم را به جلو هدایت کرده و داشته هایی برای مردم و میهن داشته !!خب اگر اینها نشده پس چرا باید از جاودانگی اسم ایشان آنهم در عرصه فرهنگی و اجتماعی نام برد؟؟ آیا مجموعه آثار ایشان و آنهایی را که خود خالق شان بوده در رویداد فرهنگی ما اثر گذار بوده یا فاقد اثر گذاری بوده؟؟ و باز هم اگر اثر گذار بوده کاخ و به چه صورتی و در کدام عرصه ها اثرات خود را گذاشته؟؟و اصولا مجموعه آثار ایشان برای مای ایرانی اندیشیدن و پرسایی را به ارمغان آورده؟؟؟؟؟
اگر در این حد که فرهنگ سازان ما پشت در پشت همچنان توانسته اند نیندیشا و ناپرسا بمانند و این دو خصیصه را یعنی نیندیشا بودن و ناپرسایی را هر چه عمیقتر در هر سوراخی یا شکافی فرو بَرند و پخش سازند و ایشان(شجریان) هم هم تراز و ادامه دهنده همان فرهنگ سازان ما بوده اند که این فرهنگ هم نوا و یکنوا، فقط و تنها با تنوع ناشی از زیر و بم آهنگ هایش بهمنزله بَدلی از بَدل اصل نمای پیشین و بَدلی اصل نما برای بَدل پسین در این تولید مثل گیر کرده باشند و ادامه دهنده همان فرهنگ ناپرسایی و نیندیشایی مای ایرانی مسلمان و شیعه باشند این هم هیاهو برای چیست؟؟؟؟؟سنجه «جاودانگی »در عرصه فرهنگ و هنر یک جامعه انسانی چیست؟؟؟؟؟
با دوستی و مهر،
مهرداد مصطفایی
قضاوت بکنی یا نکنی من قضاوت می کنم اسماعیل.
کارو!
ناشکری نکن،همین که محسن نامجو زلف برباد نداده که* «آن آقا برای ما مُرد و به آن آقا که در ماه عسل است،تسلیت می گویم»باید شکر کنی!
نترس قضاوت کن،کسی را از قضاوت گریزی نیست اسماعیل.
*اگرم داده من اطلاع ندارم؟!
زنده یاد شجریان عمدتا موسیقی سنتی غمبار ایران را که در زیر خروارها خاک مدفون شده بود و میرفت که فراموش شود به عنوان آخرین نفسهای موسیقی و آواز و شعر سنتی بیحال و خموده از زیر خاک بیرون کشید و به عنوان بخشی از تاریخ هنری ایران برای ثبت در تاریخ تلاش کرد و البته با موسیقی سنتی به نبرد با سنت رفت و اقشار بشدت سنتی را با موسیقی و آواز آشنا کرد که کاری است کارستان در این زمینه .
ولی به جز تعداد خیلی معدودی از اجراهای حماسی که در جریان انقلاب و اوایل جنگ سروده و اجرا شد هیچگونه هیجان و شادی و امید برای شاد زیستن مردم در بر نداشت که هیچ بلکه بر غم روز مردم ،غم قرون و اعصار را هم افزود و اکثراً انرژی منفی ساتع و صادر میکرد . این نوع موسیقی و آواز و شعر سنتی را باید با رفتن زنده یاد شجریان مرده به حساب آوردچون نسل جوان امروز و احتمالا نسل آینده علاقه ای به آن ندارد موسیقی و آوازی که غم همراه با خمودگی با خود حمل میکند و اشعار آن بیشتر در حملات بیگانگان و شکست و بدبختی و سیه روزی بدون امید در قرون و اعصار پیشین سروده شده که اجرای همراه با موسیقی سنتی فقط کاسه سر را میتواند به آرامی به چپ و راست تکان دهد .با این حال شعرهای کلاسیک و اندیشه های انسانی مستتر در آن ممکن است پتانسیلهای موسیقیایی خاصی داشته باشند که نسل امروز و فردا را به هیجان آورد و جذب کند ولی هر چه باشد این موسیقی سنتی که این روزها تبلیغ میشود نیست .
باید میراث داران زنده یاد شجریان و خوانندگان آواز سنتی ، طرحی نو در اندازند برای کشف امواج موسیقی احتمالا پنهان شده در بطن اشعار کلاسیک که دارای اندیشه های انسانی که منطبق بر آرمانهای همه زمانی هستند و میتوانند به امروز منتقل شوند تلاش کنند و آنها را به عرصه ظهور بیاورند .موسیقی ای که نسل امروز را بتواندجذب فرهنگ ایران کند و تداوم داشته باشد . اگر چنین موسیقی ای در بطن اشعار کلاسیک وجود ندارد باید شاعران با حفظ بنیاد اشعاری که در همه قرون کاربرد دارد شکل اشعار را تغییر دهند و موسیقی امروز را سوار بر آن کنند تا هم حامل افکار و اندیشه های انسانی مستتر در ادبیات قدیم شوند و هم بتوانند در نسل روز نفوذ کنند.
بنظرم موسیقی سنتی ایران که این روزها اینقدر از آن صحبت میکنند بیشتر آن امواجی از موسیقی شعر و مضامین آن است که عمدتا به عصر شتر و کاروان های شتر نزدیک است و حال و حول آن ایام را بازتاب میدهد تا موسیقی پنهان در اشعاری که میتواند اندیشه های ادبیات کلاسیک را به امروز منتقل کند .
مثلا شاهکار مولانا در زمانی که شمس ایشان را ترک میکند نمیتواند به موسیقی عصر مولانا یا موسیقی ای که در وجود مولانا بوده محدود بماند خلاقیت میطلبد که موسیقی همه گیری امروزی سوار بر آن شود که اندیشه تابناک مستتر در آن شاهکار را به نسل امروز و در آینده به نسل زمان خودش منتقل کند .
نکتۀ جالب در کارناوال ناسیونالیستی چپ ایرانی در گلباران ناسیونالیستی شجریان این است که مدام می خواهند او را چهره ای ضد رژیم نشان بدهند! مدام می گویند در ده سال اخیر صدا و سیما آثار او را پخش نکرد، اما نمی گویند سی سال تمام صدا و سیما مدام آثار او را پخش کرد! شجریان خواننده ای نبود که ده سال آثارش پخش شد، بلکه خواننده ای بود که سی سال آثارش توسط این رژیم پخش شد! و اتفاقا سه دهۀ نمایندۀ شکل خاصی از موسیقی بود که به دلیل غیراعتراضی بودن و وابستگی افراطی به سنت و قید ارتجاعی «ملی» بر آن، به عنوان هنرمندی نرمال و مورد پسند رژیم معرفی می شد. بخش مهمی از چهره سازی از این فرد را خود رژیم در دهه ها ۶۰ و ۷۰ انجام داد تا جلوی موسیقی به قول خودش غربی را بگیرد.
کارنامه ی همه ی هنرمندان و اهل موسیقی شمول شاخه سنتی از پیش از انقلاب تا امروز قابل مطالعه ست.
تردیدی نیست که حکومت اسلامی قلم ها و سازها را شکست و زبانها را برید . میلیونها نفر را شکنجه کرد و هزاران نفر را کشت.
در این بستر نویسندگان ،هنرمندان و موسیقی سازان و فیلم سازان کم صدمه ندیدند.
در داخل و خارج از کشور فعالیت با تمام محدودیت ها در تمام زمینه ها ادامه داشت.
شما نمی توانید همه چیز را «سیاسی» و« غیر سیاسی» کنید.
نه در حکومت گدشته و نه در این حکومت بغایت ارتجاعی هنرمندان بر اساس گرایش سیاسی دسته بندی نمی شوند.
همه دیدیم که با رفع فشارها و ستم های دیکتاتوری پادشاهی و ساواک ، در همان یکی دوماه بعداز انقلاب و حتی بعداز آن فقط بعضی از هنرمندان گرایش های سیاسی از خود را نشان دادند که هزینه های سنگین هم پرداختند.
ولی اکثریت هنرمندان از کار هنری در ایران محروم شدند .
آنها که مهاجرت کردند به اشکال مختلف دیگری به کار هنری و زندگی ادامه دادند. اکثریت مثل شما فکر نمی کنند و «سیاسی» نیستند. مخاطبان خود را دارند.
در کشوری که فعالیت سیاسی همیشه «جرم » محسوب شده و فعالیت حزبی وجود نداشته ست . هزاران نفر جان خود را بدون هیچ گناهی از دست داده اند .فقط شعار دادن آسان ست.
چرا انتظار دارید هنرمندان «باید » در این کشور طاعون زده «سیاسی» باشند؟
بهترت بجای شعار دادن کمی مهربان و انسان دوستانه به مردم و هنرمندان نگاه کنیم؟
چرا نباید مسبب اصلی این بدبختی ها را نشانه گرفت؟
من از این نوشته و رطب و یابس بافتن و استعمال EQ و منظر دیالکتیکی و تطویل کلام و غلو چیزی دستگیرم نشد به جز اینکه شجریان علیرغم دو زنه بودن و ضد چپ بودن و فرصت طلبی و مصاحبه با BBC فارسی و آن اراجیف ضد حزبی چون گفته من صدای خس و خاشاکم پس مردمی است و تطهیر شد!
با تشکر از مطلب ارزنده و آموزنده شما که متکی بر واقعیات پویای زندگی پر ثمر شجریان است. در تایید نظر شما در رمان رستاخیز تولستوی آمده است:
“…از اشتباهات بیپایه مردم یکی این است که خیال میکنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییرناپذیر: یکی بد است و دیگری خوب، این هشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل. حال آن که اینجور نیست.
آدمها مثل رودخانهاند، اگر چه همه یکشکل و یکجورند ولی رودخانه را که دیدهاید، همچنانکه پیش می رود، گاهی آهسته حرکت میکند، گاهی تند، گاه که به کوهسار میرسد، باریک میشود، گاهی که به دشت میرسد، پهن می شود و وسعت پیدا میکند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرفتر آبش گرم میشود؛ یک زمان آرام است و یک زمان طغیان میکند.
هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد، گاهی روی خوبش را نشان میدهد و گاهی روی بدش را…”
با درود
زنده یاد شجریان همراه همان طبقه ای که او وابسته به آن بود حرکت کرد و با ظرافت خاصی به جایگاهی که خود را در سطح آن میدید یعنی سطح حکیم فردوسی رسانید . اگر طبقه متوسط یک طیف باشد که هست زنده یاد از بخشی از طیف طبق متوسط که علقه های مذهبی داشت شروع کرد و با توانایی خود در موسیقی و آواز خود را بالا کشید و با ربنا بخش دیگری از طیف که قدرت بیشتری بهم زده بودند را سیراب کرد و در جریان انقلاب که بخش چپ طبقه متوسط به بخش های دیگر طیف به همدیگر نزدیک شده بودند از بخش چپ کمال استفاده را برد و در بستر بخش چپ طبقه متوسط موسیقی و آواز را به اوج خود رساند و از آنهم عبور کرد و زمانی که بخش چپ طبقه متوسط ضعیف شد و یا به راست گرایید باز هم همراه کل طبقه متوسط در جنبش سبز ظاهر شد و باز هم خود را ارتقاء داد تا در موسیقی و آواز و روی دوش مردم طبقه متوسط و این اواخر با تبلیغات راستترین بخش طبقه متوسط بوسیله رسانه های فارسی زبان خود را به حکیم ابوالقاسم فردوسی رساند. فعالیت هنری زنده یاد بازتاب آرزوهای طبقه متوسط شهری بود که از سنت به مدرنیسم در حال حرکت است و آخرین نفسهای خود را در بستر سنت میکشد.