پس از آمدن اسلام به ایران، از تاریخی که بر من دقیقاً معلوم نیست، معشوق در شعر فارسی، به ویژه غزل که فرم آن سوغات ادبیات عرب است برای ما، به یکباره بینام می شود. یار، دلبر، نگار، دوست، او، ساقی و…، نامهایی عمومیاند که بر معشوق اطلاق می گردد، و می توانند در مورد خدا، معشوق، عشق آسمانی و زمینی، هر دو به کار گرفته شوند.
به کار بردن اسامی زنان در اشعار عربی پیش از اسلام رواج داشت. این امر بر شعر فارسی نیز صدق می کند. “لیلی و مجنون” (قیس) در مورد نخست و “ویس و رامین” در مورد دوم نمونهاند. “خسرو و شیرین”، “سلامان و ابسال” و “وامق و عذرا”، همه ریشه در خارج از اسلام دارند.
معشوق بینام کمکم عمومی می شود و به تاریخ معاصر می رسد. نخستین عشق واقعی و زمینی را در شعر فارسی، نیما با “افسانه” به ادبیات ایران تقدیم می دارد. معشوق نیما زنی است دارای هویت اجتماعی. نیما عشق حافظ را “کید و دروغ” می نامد که از “می و جام و ساقی” می نالد. او خود بر عشقی تأکید دارد که “رونده” است.
حافظ این چه کید و دروغ است
کز زبان می و جام و ساقیست
…
من بر آن عاشقم که رونده است
با این همه نیما در این عرصه پیشتر نمی رود. معشوق سالها بعد در شعر شاملو به هیأت “آیدا” بیشتر و روشنتر جسمیت می یابد. تا این زمان، هالهای بر گرد سر معشوق قرار دارد که هویت او را بر ما آشکار نمی گرداند؛
یار با ما بی وفایی می کند/ بیگناه از من جدایی می کند (سعدی)
جوفروش است آن نگار سنگدل/ با من او گندمنمایی می کند (سعدی)
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد/ یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد (حافظ)
ز هر سو کرد دلبر را روانه/ نه دل دید و نه دلبر در میانه (نظامی)
با رُخت ای دلبر عیار یار/ نیست مرا نیز به گلکار کار (منوچهری)
هالهای دینی از یار را می توان در غزلهای حافظ یافت. او ابروی یار را به محراب تشبیه می کند؛
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید/ جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
نماز در خم آن ابروان محرابی/ کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
و صورت یار را به آیتی از لطف خدا؛
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
و یا؛
روی تو مگر آیینه لطف الهیست/ حقا که چنین است و درین روی و ریا نیست
و یا؛
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
در عرصه عرفان رسم عمومی کردن نام معشوق گسترش یافت و تا آن سان تجریدی شد که گاه غیر بشری می نماید. به عمد کوشیده می شود تا واقعییتزدایی گردد، طوری که نوعی تظاهر به چشم می خورد. گاه شعر در چنان افرط و تفریطی گرفتار می آید که به تناقصگویی کشیده می شود و کاملاً از عرصه زندگی عمومی خارج می شود.
شاید تحت تأثیر همین فرهنگ باشد که شاعر ترجیح می دهد تا هر گونه رفتار عاشقانه را با طبیعت به هم آمیزد. به روایتی دیگر ابتدا رفتار جنسی از انسان سلب می شود و به طبیعت سپرده می شود و آنگاه طبیعت به نیابت انسان لذتجویی او را نمایندگی می کند. در “هفت پیکر” نظامی این موضوع را می توان به خوبی دید:
چند از این داستان طبعنواز/ گفت و آن نازنین شنید به ناز
چون چنان دید ترک توسنخوی/ راه دادش به سرو سوسنبوی
بلبلی بر سریر غنچه نشست/ غنچه بشکفت و گشت بلبل مست
طوطیی دید پُر شکرخوانی/ بی مگس کرد شکّرافشانی
ماهیی را در آبگیر افکند/ رطبی در میان شیر افکند
بود شیرین و چربیی عجبش/ کرد شیرین حواله رطبش
شه چو آن نقش را پرند گشاد/ قفل گوهر ز دُرج قند گشاد
دید گنجهای به زر در خورد/ کردش از زیبهای زرین زرد
زردیست آنکه شادمانی ازوست/ ذوق حلوای زعفرانی ازوست[۱]
اگر در این شعر آشکار گردد که مراد، بکارت برداشتن از زن است و واژههایی چون غنچه، بلبل، ماهی، رطب، قفل گوهر، دُرج قند، گنجه و…، به نماد همآغوشی و همآمیزی بکار گرفته شدهاند، آنگاه احساس می شود که نه با زبان عاشقانه، بلکه پورنوی ناب سر و کار داریم.
فروید در توجیه سمبولیسم جنسی با اتکا به نظرات بعضی از زبانشناسان می نویسد؛ نخستین کلمات مورد استفاده انسان برای احضار جفت و رفع حوایج جنسی کاربرد داشت. این الفاظ که لذت جنسی را با خود به همراه داشت، کمکم در زندگی روزانه نیز بر زبان جاری می شد. از این رو هر یک از کلمات جنسی به مرور بر امری یا کاری غیر جنسی نیز اطلاق گردید. بدینسان بعضی از کلمات دارای دو معنا شدند، یکی برای عمل جنسی و دیگری به معنایی دیگر به کار گرفته شدند. در جریان تکامل جامعه مفهوم جنسی کلمات فراموش شدند و مفهوم معمولی آنها به کار گرفته شد.
در جوامع سنتی کاربرد دوگانه الفاظ را هنوز می توان مشاهده نمود. برای نمونه در زبان فارسی واژههای “کردن”، “خوابیدن”، “دخول”، “لکهدار کردن” و صدها واژه دیگر در دو معنای جنسی و غیر جنسی به کار گرفته می شوند.
سمبل نقاب است بر چهره زبان در دنیای سنت. این سمبلها به طور ناخودآگاه بر ما حکومت می کنند و در هنر و دین و شوخی و ادبیات ظاهر می شوند. به مدد بررسی در افسانه و خرافات می توان این حجاب را کنار زد و سمبلها را بازشناخت.
با توجه به اینکه جنسیت قرنها مورد پرستش
انسان بوده است، سمبلهای جنسی را می توان نه تنها در هنر و ادبیات و دین، بلکه
عرصههای مختلف فرهنگ اجتماعی انسان مشاهده نمود. علائم جنسی را حتا می توان در
برجها و طراحی در و پنچره کلیساها بازیافت که نادانسته “مطابق معابد بتپرستان
مصر باستان بنا شده، و عیناً اجزاء دستگاه جنسی مرد و ساختمان بیرونی و درونی
دستگاه جنسی زن را نمایش می دهد”. و چنین است همچنین شکل گلدسته و گنبد در
معماری مشرقزمین.[۲]
با نگاهی به ادبیات کلاسیک ایران، ما
همیشه کوشیدهایم تا واقعییتهای فکری خویش را با جامهای از زبان تخیل بپوشانیم،
چیزی که نظیر آن را در فرهنگ یونانی و رومی نمی توان یافت.
[۱] – نظامی گنجهای، هفت پیکر، تصحیح و شرح با واژهنامه و مقدمه از دکتر بهروز ثروتیان، انتشارات توس، تهران ۱۳۷۷، حکایت پادشاه کنیزکفروش، ص ۲۱۵
[۲] – امیرحسین آریانپور، در آستانه رستاخیز. چاپ؟ برای اطلاع بیشتر در زمینه “جنسیت و هنر” به این کتاب رجوع شود.